پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
عرفان نظری و سیر و سلوک در تصوف
هدف تصوف، وصول به حق و سیر در طریق كمال است و گذر از مراحل آغشته با نقص به مراتب آمیخته با تمامیت و كمال انسانی. از آغاز ظهور تصوف كه مصادف با تبلور وحی اسلامی است، سیر و سلوك همواره اصل و اساس تصوف بوده و بزرگان معرفت، همّ خود را به بیان نحوهٔ طی طریق و رهایی از موانع راه و اشاره به نشیب و فرازهای آن معطوف میداشتند، و كمتر به بحثهای نظری و گفت و شنود پیرامون مفاهیم ذهنی و افكار و پندار دربارهٔ حقیقت و آغاز و انجام دایرهٔ وجود میپرداختند. لكن در قرن ششم، نخست در آثار غزالی و عین القضاهٔ همدانی، و سپس به نحوی بس گستردهتر در رسائل متعدد محیی الدین ابن عربی، كه در قرن هفتم به رشتهٔ تحریر درآمد، و به سرعت در سراسر جهان اسلامی گسترش یافت، در باب جدیدی در تاریخ تصوف آغاز شد و عرفان نظری مورد توجه بسیاری از بزرگان تصوف قرار گرفت و محور تعالیم گروهی معتنابه از مشایخ صوفیه قرار گرفت، اگر چه در مورد قبول تمام طرق تصوف نبود. با ظهور عرفان نظری، مسئلهٔ رابطهٔ بین آن و سیر و سلوك مورد بحث قرار گرفت، و تا به امروز یكی از مسائل مهم در تحقیق پیرامون تصوف محسوب میشود.
عرفان نظری كه كم و بیش از تعالیم شیخ اكبر سرچشمه گرفت، توسط صدرالدین قونوی و جندی و عبدالرزاق كاشانی و داود قیصری اشاعه یافت، و به سرعت در سراسر بلاد شرقی اسلام و مخصوصاً ایران شكوفا شد، و تمام جهان اندیشهٔ اسلامی را از فلسفه گرفته تا كلام، تحت تأثیر خود قرار داد و برخی از بزرگترین شعرا را مانند فخرالدین عراقی و شیخ محمود شبستری و شاه نعمتالله ولی در عبدالرحمن جامی به قلمرو خود كشانید. تا دوران حاضر، عرفان نظری محور اساسی عمیقترین اندیشهها در ایران و سایر بلاد اسلامی در شرق بوده است، و در عین حال مورد حملهٔ بسیاری از معاندان عرفان قرار گرفته و هنوز نیز قرار میگیرد. تنها ابن عربی نبود كه دشمنانش او را معیتالدین به جای محییالدین میخواندند. در قرون بعدی نیز عناد با عرفان مكتب ابن عربی و پیروانش به صور گوناگون وجود داشت. اما از قرن گذشته با ورود تجدّد و تجدد گرایی به بلاد اسلامی، صدای جدیدی به زمرهٔ مخالفان افزوده شد كه هنوز نیز ادامه دارد. لذا لازم است كه كلامی چند پیرامون مخالفان عرفان نظری و آثار بزرگانی مانند ابن عربی و صدرالدین قونوی و داود قیصری بیان شود و به ایراداتی كه گروههای مختلف گرفتهاند، پاسخی فراهم آید.
مخالفان عرفان نظری و یا علم عرفان را، كه اهل آن، آن را بالاترین علوم میدانند، میتوان به چهار گروه تقسیم كرد:
۱) متشرّعان قشری،
۲) صوفیانی كه بیشتر به جنبهٔ عاشقانه و یا زاهدانهٔ تصوف توجه دارند، و یا به ادبیات و هنری آمیخته با حال كه از تصوف سرچشمه گرفته است،
۳) اهل استدلال و فلسفهٔ بحثی كه منكر راه دیگری برای وصول به حقیقت خارج از طریق استدلالاند، و بالاخره
۴) متجددان و پیروان فلسفهها و نحلههای فكری جدید كه اساساً با عرفان و تفكر عرفانی مخالفاند.
از زمان گسترش مكتب ابن عربی و مخصوصاً نظریهٔ وحدت وجود، كه دارای ارتباط تامّ با آن مكتب است و در واقع در قلب اكثر مكتبهای عرفان نظری قرار دارد، برخی از متشرّعان ظاهر بین و قشری با عرفان نظری مخالف شدید ورزیده و حتی پیروان و عقیدهمندان به آن را متهم به كفر و الحاد كردهاند، همان گونه كه از آثار ابن تیمیه گرفته تا نوشتههای محمد عبده در جهان تسنن و نیز تقریباْ در تمام ادوار تاریخ تشیع مشهود است. انتقاد اصلی این گروه به نظریهٔ وحدت وجود،بر اساس ادعای از بین بردن فرق بین خالق و مخلوق و چشم پوشی از تعالی حق در این نظریه است. غافل از آن كه ابن عربی همواره از وحدت لایزال ذات احدیت سخن گفته و عرفا، هیچ گاه بین ربّ و مربوب یا حق و خلق اشتباه نكردهاند. نیز این گروه در بسیاری موارد، پیروان عرفان نظری را به عدم توجه به احكام مقدس شرع متهم ساختهاند و وحدت وجود و یا فلسفهٔ «همه اوست» را، آن گونه كه این نظر بین عرفای اسلامی هند معروف شد، عذری از برای سرپیچی از تعالیم شرعی و به جا آوردن تكالیف شرعی دانستهاند، بی توجه به آن كه بزرگان مكتب عرفان همگی صاحب تقوی، و مقید به ضرورت انجام احكام شرعی بودهاند، كافی است خواننده به فتوحات مكیهٔ شیخ اكبر رجوع كند تا صحت این كلام مبرهن شود. وانگهی، برخی از طرق صوفیه كه بیش از همه به جنبهٔ شرعی دین مبین اسلام و ضرورت پای بند بودن به احكام آن اصرار ورزیدهاند، خود سهمی بزرگ در گسترش مكتب ابن عربی و عرفان نظری داشتهاند، چنان كه در مورد طریقهٔ نقشبندیه دیده می شود.
و اما بین صوفیانی كه بیشتر به جنبهٔ عاشقانه و یا زاهدانهٔ تصوف عنایت داشتهاند، انتقاد از عرفان نظری معمولاً مبتنی بر این نظر بوده است كه تصوف، حال است و نه قال، و این نوع بیان مطالب عرفانی به صورت نظری، خود میتواند حجابی باشد كه سالك را از وصال به معشوق دور میدارد، این گروه هم چنین به قرون اولیهٔ تاریخ تصوف، اشاره میكنند و میگویند هنگامی كه بزرگانی هم چون بایزید و ذوالنون و جنید و حلاج ریشهٔ تصوف را در قلب سالكان، و حتی در جامعهٔ اسلامی استوار میساختند، از عرفان نظری خبری نبود، و این نحوه برداشت از حقیقت عالم باطن یك نوع بدعت است. در مقابل این نوع اعتراض، كه تا به امروز در برخی محافل صوفیان ادامه دارد، باید گفت كه اولاً، عرفان نتیجهٔ قیل و قال نیست، بلكه ثمره كشف و حال و مقامات عالیه است كه دسترسی به آن به جز از راه تزكیهٔ نفس و عشق به مبدأ امكان پذیر نیست. عرفان نظری ثمره علم حصولی نیست، بلكه نتیجهٔ علم حضوری است. البته هستند آنان كه با اتكا به قدرت درك و حدسی كه خداوند به آنان عطا كرده است، به مطالعه و بررسی متون عرفان نظری میپردازند و بر اصطلاحات آن چیره میشوند، ولی نه صاحب تقوی هستند و نه فضیلت، نه قلب خود را با یاد او صیقل دادهاند، و نه درون را از هواجس نفسانی تخلیه كرده، و سپس به محاسن معنوی آراستهاند. لیكن وجود چنین اشخاصی، ناقض اهمیت و ارزش عرفانی نیست، همان طور كه سوء استفاده از یك كتاب طبی ابن سینا توسط جاهلی كه ادعای شناخت پزشكی را دارد، ارج آن اثر طبی را نفی نمیكند.
در این لازم به تذكر است كه عرفان نظری آن گونه كه در آثار ابن عربی پرورانده شده است، در لحظهای كه جامعهٔ اسلامی به علت دوری هر چه بیشتر از مبدأ وحی احتیاج به توجیه و بیان مفصلتر از حقایقی داشت كه در قرون اولیه با اشاره بیان میشد، برای همگان و حتی برای آنان كه راه و طریق معرفت را میپیمایند، ضروری نیست و نبوده است. مولانا جلالالدین، كه نسلی بعد از ابن عربی میزیست، تأكید میكند كه :
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید هم چون برف نیست
در ملاقاتی كه بین صدرالدین قونوی، شارح اصلی ابن عربی، و شیخ ابوالحسن شاذلی، مؤسس طریقهٔ شاذلیه از خداوندان عرفان اسلامی دست داد، در بیان این كه حقیقت توحید چیست، صدرالدین به بحث مبسوطی پیرامون وحدت وجود پرداخت، در حالی كه شاذلی پس از تكرار كلمهٔ طیبهٔ لاالهالاالله، سكوت اختیار كرد و ترجیح داد اسرار وحدت را در عالم بلاتعیّن سكوت مشاهده كند، و از ریختن آن در غالب الفاظ زبان بشری اجتناب ورزد. ولی این موارد به هیچ وجه به معنای انكار اهمیت مكتب عرفان نظری، برای آنان كه احتیاج به چنین دانشی دارند تا بتوانند فكر و اندیشهٔ درون را برای سیر و سلوك به سوی حقیقت مطلق آماده سازند، نیست. در عین حال، تعالیم باطنی اسلام كه در تصوّف و عرفان تبلور یافته است امكان وصول به حقیقت را از راه تزكیه و تصفیه و عشق به حق و بدون دانشی، كه در صفحات آثار بزرگان عرفان مكتب نظری مندرج است، به انسان میدهد، و راه وصول به مقام انسان كامل را منوط به دانستن اصطلاحات مكتب عرفان نظری نمیسازد.
در مورد خردهگیری فلاسفهٔ استدلالی بر عرفان نظری، باز باید به قرون گذشته بازگشت. اگر چه در دوران جدید نیز گروهی از متفكرانی كه هنوز در قلمرو جهان فلسفهٔ اسلامی قدم بر میداشتند، با عرفان از دیدگاه فلسفهٔ استدلالی معاندت ورزیدهاند. در قرون گذشته، بسیاری از پیروان فلسفهٔ مشائی كه رسیدن به حقیقت را فقط از راه استدلال ممكن میدانستند، با مكتب ابن عربی مخالفت میكردند، چنان كه مثلاً در مكاتبات بین صدرالدین قونوی و خواجه نصیرالدین طوسی مشهود است. در واقع، فقط در قرون بعدی بود كه كوشش برای تلفیق بین فلسفهٔ استدلالی و عرفان نظری توسط بزرگانی از فلسفه مانند ابن تركهٔ اصفهانی انجام یافت، و با صدرالدین شیرازی به اوج كمال رسید. ولی حتی بعد از اشاعهٔ مكتب ملاصدرا، مخالفت فلاسفهای كه خود را به حكمت بحثی محدود میساختند با عرفان نظری كماكان ادامه یافت، و امروزه نیز این نوع مخالفت با عرفان نظری در ممالك مختلف اسلامی به صور گوناگون دیده میشود. نیز متكلمان مكتب اشعری اكثراً با عرفان نظری مخالفت میورزیدند و در قرن گذشته كه كوششی در احیای كلام معتزلی، و دخول بیشتر استدلال در حوزهٔ كلام در ممالكی هم چون مصر آغاز شد، این مخالفت هم چنان ادامه یافت. بسیاری از متفكران معروف اسلامی در قرن گذشته كه آنان را مصلح مینامند با عرفان نظری، هم از دیدگاه استدلالی، و هم ظاهراْ با توجه به اهمیت حفظ احكام شرعی و ظاهر دین، مخالفت شدید نشان دادهاند. حتی در ایران نیز كه تا حدی از صحنهٔ این جدال دور مانده بود، این نوع اعتراضات دیده میشود.و امّا متجددان و پیروان نحلههای فكری جدید كه از غرب سرچشمه گرفته است، تقریباً یك صدا با عرفان نظری مخالفت ورزیدهاند، زیرا فلسفههایی كه از غرب در چند قرن گذشته برخاسته و تجدد را به وجود آورده است، یا پیرو اصالت استدلال بوده است و یا تجربهٔ حسی و خارجی، و یا مانند اگزیستانسیالیزم جدید منكر هر دو، ولی متكی به دید اصالت بشر و منكر حق و حقیقتی كه آغاز و انجام عرفان است. اگر فلسفههای متمایل به عرفان در غرب ظهور كرده باشد، در حاشیهٔ تاریخ فكری غرب باقی مانده و نفوذی بر آن روشنفكرانی كه ظاهراً از تمدن اسلامی برخاسته، ولی فقط تشنهٔ تفكر و فرهنگ غربی بودهاند، و هنوز نیز هستند، نداشته است. البته جای تعجب نیست كه فلسفهای كه بشر را جایگزین خداوند ساخته و عقل را به جنبهٔ تحلیلی و استدلالی آن محدود میكند و منكر وحی به عنوان منشأ معرفت است، نتواند مدافع عرفان نظری باشد. به همین جهت نیز بسیاری از متجددان، چه در ایران و چه در سایر بلاد اسلامی در قرن اخیر، حملهٔ خود را به كاخ تفكر سنّتی اسلامی، مخصوصاً متوجه عرفان نظری ساخته و آن را لاطائل و باطل شمرده و حتی ادعا كردهاند كه همین عرفان، مانع بزرگ پیشرفت علم در تمدن اسلامی شده است، غافل از آن كه بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی مانند بوعلی و قطب الدین شیرازی به تصوف و عرفان علاقهمند بوده، و نوشتههایی پر ارج از خود در این زمینه باقی گذاردهاند.
پاسخ وافی به تمام این گروهها و اعتراضاتشان مستلزم رسالههای علی حده است و از امكانات این گفتار فراتر میرود. ولی ذكر این اعتراضات در عین حال لازم است تا اهمیت و مقام عرفان و رسائلی مانند فصوص الحكم و شرحهای متعدد آن مانند شرح قیصری و مصباح الآنس و تمهید القواعد روشنتر شود. امید است این نوع متون هر روز بیش از پیش، مورد تحقیق و تفحّص قرار گیرد و با اتكا به محتوای آن، رفع شبهات از عرفان نظری به لسانی امروزی انجام یابد، و زمینهٔ مساعدتری برای درك عرفان نظری فراهم آید.
قبل از ترك این بحث، شاید بی فایده نباشد كه برای دفاع از اهمیت متون عرفان نظری چند كلمه به صورت مجمل درباره اهمیت عرفان علمی و نظری بیان شود. این علم كه در واقع علم اصلی و دانش برین است، هم ثمره نهایی طیّ طریق به سوی حقیقت است، و هم راهنمای آن طریق. از یك سو میتوان گفت كه كتابی مانند فصوص كه ملهم از جانب مقام ختمی مرتبت(ص) است، ثمره پیمودن راه كمال است كه بدون آن چشم دل باز نمود و نمیتواند عالم غیب را مشاهده كند. بدون شك وحدت وجود بدواً ثمره تفكر استدلالی صرف نبوده، بلكه نتیجهٔ شهود ودسترسی به مقامات عالی فنا و بقا بوده است، اگر چه بعداً حكما و عرفا پیرامون آن به بحث فلسفی پرداختهاند. این ثمره ثمین و پر ارج طریق به سوی كمال، خود نقشهای از دار وجود و مراتب درونی نفس را در بر دارد و به مثابهٔ نقشهٔ جغرافیایی است كه مسافر در مقابل خود قرار میدهد تا در راه گم نشود. این كه ما از كجا میآییم و به كجا میرویم و غایت وجود آدمی چیست و در این جهان چه باید كرد و ساخت جهان چگونه است و در درون ما چه نهفته است و مبداً را چگونه میتوان شناخت، در عمیقترین سطح، فقط در عرفان مورد نظر قرار گرفته است. در عرفان است كه به این سئوالات پاسخ نهایی داده شده است، آن هم پاسخی كه هم ارضا كنندهٔ عقل سلیم است و هم دل بیدار، و هماهنگ با آنچه بحث خود توسط برگزیدگانش بر انسان نازل ساخته است. هم چنان كه انسان در آغاز، تخمی را در زمین میكارد كه بعد گیاه میشود و شاخ و برگ از آن میروید و گلی میدهد كه در درون آن باز آن تخم یافت میشود، عرفان نیز، در وجود طالبی كه زمینهٔ مستعد دارد، به مانند آن تخمی است كه كاشته میشود و سپس به دنبال طی تمام مراحل كمال، در نهایت امر به صورت حقیقتی عینی در مرحلهٔ حق الیقین از طریق وصال و ذوق بلاواسطه درك میشود.
نیز عرفان نظری تنها علمی است كه پاسخ به بسیاری از سئوالات معضل فلسفی را در بر دارد. بدون آن، فلسفهٔ استدلالی از دین جدایی مییابد و بالاخره منجر به كفر و الحاد میشود تاریخ فلسفهٔ غرب باید درس عبرت آموزی از این لحاظ باشد. با تضعیف عرفان در غرب، به تدریج فلسفه بیشتر جنبهٔ استدلالی به خود گرفت، و از دین دور شد تا بالاخره استقلال خود را از وحی و حقایق دینی اعلام كرد و پس از مدتی كوتاه، خود را تسلیم علوم تجربی ساخت و به صورت مستخدم آن درآمد و در نتیجه، یك نوع جدایی بین فكر و معنویت و استدلال و ایمان در غرب به وجود آمد كه اكنون ثمره تلخ آن همه جا مشهود است.
برعكس، در فلسفهٔ اسلامی، مخصوصاً در ایران، و از دوران سهروردی به بعد، فلسفه هر چه بیشتر با عرفان امتزاج یافت تا این كه در دوران صفویه به دست صدرالدین شیرازی، نظامی فكری به وجود آمد كه در آن، عرفان سهمی اساسی داشت. در حالی كه خود نظام، یك نظام فلسفی بود و نه صرفاً عرفانی. لكن وضع فعلی تمدن جدید كه در عین قدرت ظاهری، در حال افول و از هم پاشیدن و نیز از بین بردن تمام طبیعت و نظام آن است، شاید باعث شود تا افراد تا حدی تأمل كنند و به نتایج وخیم این جدایی بنگرند، و به اهمیت مثبت نفس وجود عرفان در حفظ یك سنت فلسفی، كه هیچ گاه انسان را از مبدأ هستی جدا نساخت و پیوند او را با خلقت ندرید، پی برند.
اهمیت دیگر عرفان فراهم آوردن پاسخهایی است به مشكلات دینی كه نه فقها و نه متكلمان میتوانند از عهدهٔ آن برآیند، و نیز تفسیر معانی عمیقتر بسیاری از آیات قرآنی و متون حدیث است كه بدون توسل به عرفان، معانی خود را فاش نمیسازد. این كه چگونه خالقی كه نیكی محض است، عالمی خلق كرده كه در آن بدی وجود دارد، و یا چگونه انسان میتواند مسئول اعمال خود باشد، در حالی كه خداوند قادر مطلق است، سئوالاتی است كه برای پیروان همهٔ ادیان مطرح شده است و اكثر آنان پاسخی را تعبداً پذیرفتهاند. ولی برای آنان كه صاحب اندیشهاند و یافتن پاسخ به سئوالات فلسفی برایشان جنبهٔ حیات دارد، باید دانشی وجود داشته باشد كه بتواند آنان را ارضا كند. این كه گروه كثیری از افراد متفكر در اروپا در قرون هفدهم و هجدهم، خود را از دین و جهان بینی دینی جدا ساختند در حالی كه در ایران و یا سایر بلاد اسلامی چنین نشد، نه به این علت بود كه این افراد باهوشتر از مسلمانان بودند و زودتر توانستند خود را از محدودیتهای پاسخهای دینی رها سازند، و نه در اثر این كه متفكران اسلامی ساده لوحتر. آیا میتوان واقعاً پذیرفت كه مثلاً فیلسوف شكاك فرانسوی مونتنی، هوشمندتر وعاقلتر از معاصر خود، میرداماد بود؟ فرق اصلی در این مورد وجود و یا عدم دسترسی به عرفان و تفكر عرفانی بود. اگرعرفان نظری در تمدن اسلامی ظهور نمیكرد، فلسفهٔ اسلامی كه در قرون اولیه بیشتر فلسفهٔ بحثی بود، یقیناْ راه اصالت خود یا ناسیونالیزم را دنبال میكرد و سیری مشابه به فلسفه در غرب میداشت و عواقب معنوی و دینی و اجتماعی آن نیز چندان با آنچه در غرب دیده میشود، فرق نمیكرد. طی قرون اخیر، عرفان همواره پاسخی راسخ و واضح برای مشكلترین معضلات فكری و فلسفی و دینی داشته، و توانسته است وحدت كاخ تفكر اسلامی را حفظ كند.
بدون عرفان، اندیشه نمیتواند هیچگاه به ریشه و اصل خود باز گردد، چون ریشهٔ عقل استدلالی، عقل كلی است و علمی كه از طریق آن عقل به دست میآید، ریشه و اصل تمام دانشهایی است كه از طریق نیروی استدلالی حاصل میشود. حكمت عالی و متافیزیك در واقع جز تفسیری فلسفی از حقایق علم عرفان، چیزی دگر نیست. فلسفه و عرفان همواره در تاریخ تفكر اسلامی دو مكتب متمایز بوده است. اگر چه بزرگانی هم چون آقا محمد رضا قمشهای و میرزا مهدی آشتیانی به دنبال ایجاد مكتب عظیم حكمت متعالیه توسط ملاصدرا، آن دو را به هم نزدیك كرده و حتی تا حدی، یكی ساختهاند.
عرفان، محل تقاطع نیروی عقلانی و عشق و در عالم صوری، ریاضیات و منطق و شعر است. هر گاه فلسفهای بتواند عقل و عشق را با هم در آمیزد و دقت معادلات ریاضی را با شور و شوق شعر و شاعری توأم سازد، آن فلسفه با ناچار ریشهاش در عرفان است و در فلسفهٔ عرفانی. این كه بسیاری از بزرگان قرون گذشته در ایران، هم در منطق و ریاضیات رساله مینگاشتند، و هم شعر میگفتند، و هم از مقولات منطقی سخن به میان میآوردند، و هم از وجد و سرور چنان كه در حكمهٔ الاشراق دیده میشود، به علت حضور دائمی عرفان در دامن تمدن اسلامی بوده است. بدون این علم اعلی و بیان نظری آن، نه ملاصدرایی وجود میداشت و نه جامیای، نه گلشن رازی و نه دیوان شاه نعمت ولی ای. بگذریم از اهمیت این علم در گسیل دادن انبوهی از هوشمندترین مخلوقان خدا به سوی عالم معنی و كسب آن دُرر معرفت كه برای وصول به آن، خداوند این جهان را آفرید.
نویسنده: سید حسین نصر
منبع: جاودان خرد
پاورقیها
۱- چاپ شده در ایراننامه، سال یازدهم، شمارهٔ ۱، زمستان ۱۳۷۱، صص ۱۲۱-۱۲۸
منبع: جاودان خرد
پاورقیها
۱- چاپ شده در ایراننامه، سال یازدهم، شمارهٔ ۱، زمستان ۱۳۷۱، صص ۱۲۱-۱۲۸
منبع : باشگاه اندیشه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی تهران پلیس قوه قضاییه پلیس راهور زلزله شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی عفاف و حجاب تلویزیون فیلم سینمایی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین ترکیه نتانیاهو یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر تراکتور لیگ برتر ایران لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی هواپیما تلفن همراه اپل اینستاگرام گوگل همراه اول واکسن تبلیغات ناسا عیسی زارع پور
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه