یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


افلاطون ومولانا


افلاطون ومولانا
روزگار ما، روزگار تطبیق است. چند و چون فکری دنیا به اینجا منتهی شده است که اندیشه‌ها برهم دیگر تطبیق یابند، در هم آزموده شوند و راه را بر اندیشه‌های جدید باز نمایند. امروزه حجم مطالعات تطبیقی به طرزی بی‌سابقه افزایش یافته است. زمینه‌هایی که مطالعة تطبیقی ایجاد می‌کند، زمینه‌هایی نو، شایان توجه و در مواردی بسیار شگفت‌آور است. تو گویی تطبیق آن دریچه‌ای است که علم و اندیشه هزاران سال در پی آن بوده است و اینک آن را یافته است. هم از این روست که اتفاقاتی جالب و عجیب در بستر علم و تفکر روی داده است: مکتب‌ها در کنار هم قرار گرفته‌اند. زمان ره آوردها و یافت‌ها و بافت‌های خویش را به میدان آورده است.
قدیم و جدید تلاقی نموده‌اند و مهمتر از همه: سخن‌ها از نقاب غیبت در آمده،‌ در برابر هم ایستاده‌اند: چه تفاوتی میان باورها وجود دارد؟ آغاز و پایان باورها چیست؟ خاستگاه هر اندیشه‌ای چه تفاوتی با خاستگاه اندیشه‌های دیگر دارد؟ وجوه اشتراک اندیشه‌های مختلف چیست؟ میان اندیشه‌های دیر و دور چه روابطی می توان یافت؟ هر اندیشه‌ای چه تأثیری در آفاق و اکناف گذاشته است؟ تأثیرهای کوچک و بزرگ و عینی و ذهنی تحت چه فرایندی شکل و سامان گرفته است و سرانجام چگونگی اندیشه‌ها در ماهیت و محتوا.
تاریخ اندیشه، با گسترة غیرقابل شمارش خویش، نخستین عاملی است که مطالعات تطبیقی را الزام می‌کند و چنین است که جغرافیا (زمان و مکان) و فعل و فاعل اندیشه‌ها از بطن نظریه‌ها و تئوری‌ها بر می‌خیزند و اندیشه‌هایی از سکوت و خمود خارج می‌شوند.
در واقع می‌توان مطالعه تطبیقی را نوعی استنطاق اندیشه‌ها دانست:‌ سخن گفتن اندیشه‌ها با هم و به هم رسیدن اندیشمندان و استخراج زیر و بم حقیقت‌ها و واقعیت‌ها در زمانی که غیر از زمان اندیشه است. آنچه گفتیم، مدلول هر نوع گفتمانی است که از منظر تطبیقی نگریسته می‌شود. در این میان عواملی دیگر به کار است که مطالعه را دارای جاذبیت‌هایی متعدد و مکرر نیز می‌گرداند. این عوامل عموماً در فروع اندیشه و اعراض تفکر قابل جستن است: دوری و نزدیکی زمان اندیشه‌ها، میزان اقبال و باور عمومی و آنچه از شگفتی و غرابت که در طول زمان از ناحیه اندیشه بر زمان و کاروان اندیشه و بالعکس صورت پذیرفته است. اینجاست که ضریب جاذبه و تنوع و شگفت‌ بارگی مطالعه افزون می‌شود. مانند کاری که جرج سجعان جرداق در کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیه انجام داده است.
جرج جرداق، در کسوت یک پژوهشگر مسیحی میان جنبة فکری امام علی و متفکرانی چند چون سقراط تطبیق و تطابق صورت داد و نتایجی شگفت‌ به دست آورد که می‌تواند در نوع رویکردهای اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و در یک کلام انسانی از مطالعات عمیق مباحث مربوط به زمامداری به شمار آید و چنین است سخن در باب دیگر مطالعاتی که به هر روی عاری از غرابت و شگفتی نمی‌توانند بود. اخیراً کتابی به قلم آقای ناصر رسولی بیرامی منتشر شده است که مطالعه‌ای تطبیقی میان افلاطون و مولوی است. شک نیست که افلاطون و مولانا جلال‌الدین بلخی دو شخصیت بزرگ و استوار تاریخی به شمارند که هر یک در حد خود سهمی به سزا در میراث بشری دارند. آن مقدار که می‌دانیم بسیاری کسان، از منظر فلسفی افلاطون را سلطان حکما و پیشتاز اندیشمندان می‌دانند و تعجب نمی‌کنیم که افلاطون پیشوای حکمت اشراق شناخته شده است و کسی چون حکیم سبزواری و پیش از او ملاصدرا از وی به عنوان حکیمی الهی یاد کرده‌اند. از دیگر سو، مولانا نیز با اینکه بیش از فلسفه، به حکمت و معرفت اشتهار دارد، در عین حال یکی از درخشان‌ترین چهره‌های فکری بشری است. امروزه، پس از گره‌گشایی‌های چند سویه‌ای که از آثار مولانا و خصوصاً مثنوی صورت گرفته است، مولانا بی‌تردید تنها نامی بلند آوازه نیست بلکه حقیقتی از حقیقت‌های بشری است که در ضمیر خویش بلیغ‌ترین بیانها را نهفته دارد: مردی به وسعت میراث بشری.
روشن است که مطالعه‌ای تطبیقی میان افلاطون و مولانا ـ این دو بزرگ شرقی ـ غربی ـ هر اندازه هم کم حجم باشد، باز شایان توجه است. اما وقتی در کتاب یاد شده تعمق روامی داریم، نشان چندانی از مطالعه تطبیقی و آثار و نتایج آن نمی‌بینم. جای شگفت است که نویسندة محترم روش تحقیق مشخصی ندارند و کار بیش از آنکه برآمده از اسلوب‌های تحقیقی و مطالعه‌های چند زمینه‌ای باشد، بیشتر شبیه یک انشاء است، با مقدمه‌ای عاری از هر نوع جامعیت و طرح هر نوع اندیشه جدید. به درستی روشن نیست چرا برای چنین اثری از عنوان بررسی تطبیقی اندیشه‌های افلاطون و مولوی انتخاب شده است، در حالی که جز مقداری مشابهت صوری و غیرعمیق و استدلالی میان افلاطون و مولانا، آن هم در فصل جدا از هم، چیزی نمی‌توانیم یافت و جالب این است که مؤلف برای هیچ مطلبی هیچ مأخذی ارائه نکرده است، جز کتابنامه‌ای در پایان کتاب که البته می‌تواند به ۱۰ برابر حد فعلی افزایش بیابد، بدون این که ارتباطی بتوان بین آنها و مطالعه موجود برقرار کرد.
بنابر آنچه ذکر کردیم، باید گفت: کتاب بررسی تطبیقی اندیشه‌های افلاطون و مولوی، سرودی است رو به هوا، بی‌آنکه نشانی از واقعیت مطالعه تطبیقی داشته باشد. اما اشاره به یک مسأله دیگر نیز ضروری است. نویسنده در برگه‌ای که در واقع معرفی نامه کتاب به قلم خود ایشان است در اظهارنظری غریب گفته است: «در این کتاب نشان داده شده است که برخلاف باور بعضی اندیشمندان افکار و اندیشه‌های موجود در کتاب مثنوی معنوی، ربطی به اندیشه‌های اسلامی ندارد. بلکه تقریباً همگی این اندیشه‌ها ریشه در فلسفه افلاطونی دارند!» این سخن با این که چند سطر بیش نیست ولی دارای اشتباهاتی است که هرکسی کمترین مطالعه‌ای در کمترین و کوچک‌ترین بخش از میراث مولانا داشته باشد، می‌تواند آن را نادرست و کاملاً ناروا و مهمل به شمار آورد. چگونه می‌توان گفت مثنوی ارتباطی به اندیشه‌های اسلامی ندارد، در حالی که گذشته از احادیث، تنها شمار آیات مورد استفاده شده در مثنوی افزون بر دو هزار است.
از دیگر سو، ریشه افلاطونی داشتن تقریباً تمام اندیشه‌ها، سخنی اندیشه‌سوز است. آیا برای چنین کلان ادعایی نباید برهانی ارائه نداد؟ آیا ملاک این داوری صرفاً به مشابهت‌های فکری معنوی / قدسی مولوی و افلاطون بر نمی‌گردد؟ اگر چنین باشد، در این صورت باید قید اندیشه‌های متأخر را به لحاظ استقلال زد و دیگر اندیشه‌ها، همچون اندیشه‌های عرفانی ابن‌سینا، ابن عربی و دیگران و دیگران را نیز افلاطونی تلقی کرد. آیا واقعاً چنین است؟ استدلال نویسنده برای اثبات همانندی میان‌ زندگی مولانا و افلاطون به طرزی عجیب عوامانه و سطحی است:
«مثلاً مولوی عاشق شمس تبریزی و بعد از مرگ او به ترتیب عاشق صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی می‌شود، زیرا در فلسفة افلاطونی عشق به زنان که زیبایی آنها ظاهری است، بی‌ارزش و سخیف است و عاشق واقعی باید عشق مردان را برگزیند.»
شگفت و شگفت از عمق بی‌ژرفای این سخن! بی‌تردید نویسنده بدون مطالعة عمیق و کافی دست بر قلم برده است. عشق روحانی مندرج در بند بند مثنوی کجا و اختلاط و التباس میان حلقه‌های ظاهری روابط مریدی و مرادی کجا؟در این باب بیش از این سخن نمی‌گوییم و ما را نمی‌ماند جز این که بگویم: هر نوع عدم درک درست و واقع‌بینانه در عمق و ژرفنای هرم وجودی افلاطون ،مولانا و هر شخصیت تاریخی دیگر که به آسانی فراچنگ نمی‌آید و نیازمند پژوهش‌هایی چند ساله است، اشتباه‌هایی بی‌جبران را در پی دارد: پس سخن کوتاه باید و السلام.
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید