پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

وحی‌ اشاره‌ به‌ درست‌ترین‌ تصویر


وحی‌ اشاره‌ به‌ درست‌ترین‌ تصویر
«وحی‌» در لغت‌ به‌ معنای‌ اشاره‌ سریع‌ و گذراست‌، اما به‌ نظر می‌رسد كه‌ این‌ تعریف‌ به‌ ویژه‌ در عرصه‌ دینی‌ چیز یا چیزهای‌ دیگری‌ را در خود مستتر دارد كه‌ با دقت‌ بیشتر می‌توان‌ آنها را از درون‌ این‌ تعریف‌ بیرون‌ كشید. وحی‌ سخن‌ گفتن‌ به‌ اختصار نیست‌ بلكه‌ از آن‌ هم‌ كوتاهتر است‌. حتی‌ گاه‌ نه‌ با گُفتْ و صوت‌ كه‌ با سر و دست‌، چشم‌ و ابرو وحی‌ می‌شود.
زكریا برای‌ مدتی‌ از سخن‌ گفتن‌ منع‌ می‌شود ولی‌ به‌ هنگام‌ خروج‌ از محرابِ خانه‌ قدس‌، با اشاره‌ به‌ اطرافیانش‌ می‌فهماند كه‌ صبح‌ و شام‌ به‌ نیایش‌ خداوند بپردازند. در این‌ داستان‌، «وحی‌» یا همان‌ اشاره‌ سریع‌ جانشین‌ واژگان‌ و الفاظ‌ شده‌ است‌.
نكته‌ دیگری‌ كه‌ در این‌ داستان‌ مشخص‌ می‌شود اینكه‌ زكریا نمی‌خواهد با آن‌ اشاره‌ روش‌ نیایش‌ را به‌ قوم‌ خود بیاموزد زیرا قوم‌ او نیایش‌ كردن‌ را می‌دانند. وحیِ زكریا فقط‌ به‌ آن‌ است‌ كه‌ آنها صبح‌ و شام‌ یا روز و شب‌ خداوند را نیایش‌ كنند. قوم‌ با این‌ اشاره‌ درمی‌یابند كه‌ واقعهٔ‌ مهمی‌ در راه‌ است‌. بنابراین‌ مخاطبان‌ زكریا در مورد چگونگی‌ نیایش‌ كردن‌ نیاز به‌ توضیح‌ مفصل‌ ندارند بلكه‌ با اشاره‌ شریعِ زكریا، ذهن‌ آنان‌ معطوف‌ به‌ نیایش‌ كردن‌ می‌شود.
در داستان‌ فوق واژهٔ‌ «وحی‌» برای‌ رسانیدن‌ پیام‌ زكریا به‌ قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ آمده‌ است‌ اما در داستان‌ دیگری‌ كه‌ مربوط‌ به‌ مادر موسی‌ است‌ همین‌ واژه‌ برای‌ رسانیدن‌ پیام‌ خداوند به‌ مادر موسی‌ آمده‌ است‌.
در شرایطی‌ كه‌ به‌ دستور حكومت‌، تمامی‌ نوزادان‌ ذكور بنی‌اسرائیل‌ باید كشته‌ شوند تا از هر نوع‌ قیام‌ و شورش‌ احتمالی‌ آنان‌ پیشگیری‌ شود، زنی‌ از بنی‌اسرائیل‌ دور از چشم‌ ماموران‌ حكومت‌ پسری‌ می‌زاید. اولین‌ دغدغه‌ و هراسی‌ كه‌ زن‌ را به‌ اندیشه‌ وا می‌دارد این‌ است‌ كه‌ چگونه‌ نوزاد خود را از چشم‌ ماموران‌ حكومت‌ پنهان‌ نگه‌ دارد؛ او را به‌ دست‌ چه‌ كسی‌ بسپارد و كجا مخفی‌اش‌ كند؟ به‌ كوه‌ و جنگل‌ ببردش‌؟ در بیابان‌ رهایش‌ كند؟ یا به‌ نیل‌ بیندازدش‌؟ تصور چندین‌ صحنه‌ گوناگون‌ از سوی‌ مادر برای‌ یافتن‌ راه‌ نجاتِ فرزند امری‌ بدیهی‌ و طبیعی‌ است‌، اما مادر نمی‌داند كدام‌ یك‌ از این‌ راهها واقعاً به‌ نجات‌ می‌انجامد.
قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ رود بزرگ‌ نیل‌ را می‌شناختند، حدود چهارصد سال‌ نسل‌ اندرنسل‌ در كنار آن‌ زیسته‌ بودند. تصویر نیل‌، با آن‌ نیزارها و پهنایی‌ كه‌ دارد یكی‌ از مهمترین‌ راههایی‌ است‌ كه‌ اندیشه‌ زن‌ را به‌ خود معطوف‌ می‌كند. اما اگر فرزندِ خود را به‌ نیل‌ رها كند می‌تواند سبب‌ نجات‌ او شود؟ در اینجا زن‌ احتیاج‌ چندانی‌ ندارد كه‌ هاتف‌ غیب‌ برایش‌ به‌ تفصیل‌ شرح‌ دهد كه‌ چه‌ كند، فقط‌ احتیاج‌ به‌ یك‌ اشاره‌ دارد: نیل‌؟ بیابان‌؟ یا خانه‌؟ اگر هاتف‌ غیب‌ فقط‌ یك‌ اشاره‌ كند كافی‌ است‌ بقیه‌ كار را زن‌ خود می‌داند كه‌ چگونه‌ انجام‌ دهد. به‌ ویژه‌ آنكه‌ این‌ زن‌ خود، مادر نیز هست‌، و تمامی‌ حواس‌ او بی‌تاب‌ دریافت‌ یك‌ اشارهٔ‌ راهگشاست‌. در نهایت‌ وی‌ با اشاره‌ خداوند به‌ نگرانیها و دلواپسی‌ها دور باش‌ می‌گوید و فرزند خود را به‌ نیل‌ می‌سپارد.
در هر دو داستان‌ فوِ، یعنی‌ هم‌ در داستان‌ زكریا و هم‌ در داستان‌ مادر موسی‌ كه‌ پیام‌ به‌ وسیله‌ «وحی‌» به‌ مخاطب‌ القا می‌شود، مخاطبها نسبت‌ به‌ آنچه‌ مورد اشاره‌ قرار می‌گیرد سابقهٔ‌ ذهنی‌ و آشنایی‌ كامل‌ دارند. هم‌ قوم‌ زكریا می‌دانند كه‌ نیایش‌ چیست‌ و صبح‌ و شام‌ كدام‌ است‌ و هم‌ مادر موسی‌ نیل‌ را به‌ وضوح‌ می‌شناسد.
آشنایی‌ با آنچه‌ مورد وحی‌ قرار می‌گیرد به‌ صورتهای‌ مختلف‌ پدید می‌آید؛ گاه‌ مخاطب‌ وحی‌ كسی‌ است‌ مانند مادر موسی‌ كه‌ بدون‌ آموزش‌ دیگران‌، صحنه‌های‌ گوناگون‌ پیرامون‌ خود را كه‌ در آن‌ زیسته‌ و تجربه‌ كرده‌ می‌شناسد. و گاه‌ مخاطب‌ «وحی‌» كسانی‌ هستند مانند قوم‌ زكریا كه‌ جزئیات‌ نماز و نیایش‌ را قبلاً از كاهنان‌ و معلمان‌ دینی‌ فرا گرفته‌اند. اشاره‌ زكریا، تمامی‌ آن‌ آموزه‌ها را در ذهن‌ مخاطبان‌ به‌ یاد می‌آورد.
در قرآن‌ واژه‌ دیگری‌ نیز هست‌ كه‌ گاه‌ مترادف‌ با كلمه‌ «وحی‌» آمده‌ است‌. مثلاً در یكی‌ از آیات‌ آمده‌ است‌ كه‌ آنچه‌ از جانب‌ خدا به‌ نوح‌، ابراهیم‌، موسی‌ و عیسی‌ «وصیت‌» شده‌ همان‌ است‌ كه‌ از جانب‌ خدا به‌ محمد رسول‌ وحی‌ شده‌ است‌.
معنای‌ «وصیت‌» سفارش‌ است‌؛ یعنی‌ مطلبی‌ را برای‌ كسی‌ توضیح‌ دادن‌ و از او پیمان‌ گرفتن‌ برای‌ انجام‌ دادن‌ آن‌ سفارش‌. اما «وحی‌» می‌تواند اشاره‌ به‌ مضمون‌ همان‌ سفارشی‌ باشد كه‌ قبلاً توضیح‌ داده‌ شده‌ است‌. تعریف‌ معنای‌ تحت‌ لفظی‌ واژه‌ «وحی‌» عبارت‌ بود از اشاره‌ای‌ «سریع‌ و گذرا». اكنون‌ می‌توان‌ این‌ تعریف‌ را كاملتر بیان‌ كرد و چنین‌ گفت‌: «وحی‌ عبارت‌ است‌ از اشاره‌ای‌ سریع‌ و گذرا به‌ امری‌ معهود.» یا اینكه‌: «وحی‌ عبارت‌ است‌ از اشاره‌ای‌ سریع‌ و گذرا به‌ چیزهایی‌ كه‌ قبلاً سفارش‌ شده‌ است‌.»
به‌ عنوان‌ مثال‌ در سوره‌ مائده‌ كه‌ برخی‌ خوراكهای‌ حلال‌ و پاكیزه‌ را از برخی‌ خوراكهای‌ حرام‌ و ناپاك‌ متمایز می‌كند بیشتر دربارهٔ‌ حرمت‌ قراردادها، حرمت‌ ماههای‌ حرام‌، حرمت‌ جانوران‌ كه‌ در ماههای‌ حرام‌ نباید صید شوند و... تاكید می‌شود، اما دستورات‌ این‌ سوره‌ دربارهٔ‌ جانوران‌ حرام‌ گوشت‌ بسیار كلی‌ است‌ و جز چند نمونه‌ كلی‌ شرح‌ چندانی‌ برای‌ خوراكیها نیامده‌ است‌. ولی‌ در پایان‌ این‌ طرح‌ كلی‌ اضافه‌ می‌كند:
امروز حلال‌ شده‌ برای‌ شما پاكیزه‌ها، و خوراك‌ آنانی‌ كه‌ اهل‌ كتاب‌ هستند برای‌ شما حلال‌، و خوراك‌ شما برای‌ آنان‌ حلال‌ است‌ و...
منظور از «اهل‌ كتاب‌» كه‌ در قرآن‌ آمده‌، بیشتر پیروان‌ آیین‌ موسی‌ و آیین‌ عیسی‌ می‌باشند. اشاره‌ به‌ این‌ مفهوم‌ از سوی‌ قرآن‌، می‌تواند تمامی‌ آن‌ احكام‌ و دستوراتی‌ را تداعی‌ كند كه‌ قبلاً در تورات‌ در مورد خوراكیها به‌ صورت‌ مشروح‌ و مفصل‌ آمده‌ است‌.
در برخی‌ از داستانهای‌ دیگر كه‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌ همین‌ گونه‌ تداعیها پدید می‌آید. مانند داستان‌ یوسف‌، مریم‌، ابراهیم‌، و موسی‌. مثلاً دربارهٔ‌ داستان‌ موسی‌ و آنچه‌ بر او واقع‌ شد در سوره‌ طه‌ آمده‌ است‌:
آیا حدیث‌ موسی‌ به‌ تو رسید؟ آن‌ هنگام‌ كه‌ آتشی‌ دید، پس‌ به‌خویشاوندانش‌ گفت‌... نخستین‌ پرسش‌ در هنگام‌ طرح‌ این‌ داستان‌ به‌ این‌ معناست‌ كه‌ تو این‌ داستان‌ موسی‌ را می‌دانی‌. و پس‌ از آن‌، بی‌آنكه‌ وارد جزئیات‌ داستان‌ شود، فرازهایی‌ از آن‌ را بیان‌ می‌كند. اما این‌ فرازها اگر چه‌ از جهتی‌ با آنچه‌ در تورات‌ آمده‌ مشابه‌ است‌، ولی‌ از جهت‌ دیگری‌ بسیار متفاوت‌ است‌. به‌ سخن‌ دیگر اهمیت‌ طرح‌ این‌ فرازها در قرآن‌ به‌ سبب‌ آن‌ است‌ كه‌ جهت‌ و هدف‌ داستان‌ به‌ گونه‌ای‌ تبیین‌ و تعیین‌ شود كه‌ با اهداف‌ نژادپرستانه‌ یهود آشكارا در تعارض‌ قرار گیرد و به‌ روشنی‌ مشخص‌ گردد كه‌ داستان‌ موسی‌ را یهودیان‌ به‌ نفع‌ قومیت‌ و مالكیت‌ خود تحریف‌ كرده‌اند. طرح‌ چنین‌ فرازهایی‌ با همین‌ جهتگیری‌ خاص‌، در داستانهای‌ ابراهیم‌، اسماعیل‌، یعقوب‌ و یوسف‌ بسیار برجسته‌ و قابل‌ تامل‌ است‌.
از این‌ جهت‌ شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ «وحی‌»، صرفاً اشاره‌ به‌ همان‌ داستانهایی‌ نیست‌ كه‌ یهودیان‌ می‌گفتند و همه‌ هم‌ می‌دانستند. بلكه‌ نیز اشاره‌ به‌ درستیها و نادرستیهایی‌ است‌ كه‌ در آن‌ روایات‌ كهن‌ راه‌ پیدا كرده‌ بود. و به‌ عنوان‌ داستان‌ پیامبران‌ سلف‌ نقل‌ می‌شد. به‌ همین‌ دلیل‌ محمد رسول‌ نیز مانند اعراب‌ روزگار بعثت‌ از داستانهای‌ پیامبران‌ سلف‌ مطلع‌ بوده‌ و چه‌ بسا جزئیات‌ آنها را به‌ طور مشروح‌ می‌دانسته‌ است‌، اما حقایقی‌ كه‌ در آن‌ داستانها گُم‌ شده‌ و مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ بود، از طریق‌ «وحی‌» واقع‌ و حاصل‌ شده‌ است‌.
آنچه‌ گفته‌ شد مربوط‌ به‌ واژهٔ‌ «وحی‌» در عرصه‌ حواس‌ ظاهر، یا رابطه‌ ذهن‌ با تصویرها و تصویرهای‌ برگرفته‌ از محیط‌ بیرون‌ از ذهن‌ بود. به‌ سخن‌ دیگر، واقعیتهای‌ پیرامون‌ ما، تاریخ‌ مكتوب‌ یا روایات‌ كهنی‌ كه‌ از گذشته‌ها برای‌ ما حكایت‌ می‌كنند و صحنه‌های‌ حوادثی‌ كه‌ آدمیان‌ به‌ ذهن‌ می‌سپارند، همه‌ و همه‌ یك‌ مجموعه‌ تصویری‌ محفوظ‌ را در ذهن‌ ایجاد می‌كنند. این‌ مجموعه‌ای‌ كه‌ در ذهن‌ ایجاد می‌شود دارای‌ منشأ بیرونی‌ و عینی‌ است‌، یعنی‌ ما به‌ ازای‌ خارجی‌ داشته‌ یا هم‌ اكنون‌ نیز دارد. مانند تصویر آسمان‌ و زمین‌ و خورشید و ماه‌ كه‌ در ذهن‌ وجود دارد. هر اشاره‌ كوتاه‌ و سریعی‌ كه‌ ذهن‌ مخاطب‌ را معطوف‌ به‌ بخش‌ خاصی‌ از این‌ مجموعه‌ تصویرها كند می‌تواند آن‌ بخش‌ بیرونی‌ و عینی‌ را به‌ ذهن‌ فرا بخواند و به‌ طور گسترده‌ مورد توجه‌ قرار دهد.
هر كس‌ دارای‌ حواس‌ سالم‌ و حافظه‌ای‌ معمولی‌ باشد، می‌تواند اشاراتی‌ را كه‌ در مورد پدیده‌های‌ هستی‌ به‌ او می‌شود دریابد و برای‌ دیگران‌ نیز توضیح‌ دهد. از این‌ جهت‌ رسولان‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ عادی‌ هیچ‌ مزیّتی‌ ندارند. اما وحی‌ كه‌ اشاره‌ گزینش‌ گونه‌ به‌ تصاویری‌ است‌ از پدیده‌های‌ این‌ هستی‌ یا اشاره‌ به‌ داستانهایی‌ است‌ كه‌ همه‌ می‌دانند، چگونه‌ اتفاِ می‌افتد؟ آیا بدون‌ اطلاع‌ و آگاهی‌ از دغدغه‌هایی‌ كه‌ در عمیقترین‌ لایه‌های‌ روان‌ انسان‌ است‌ یا از عمیقترین‌ لایه‌ روان‌ انسان‌ منشأ می‌گیرد، می‌توان‌ به‌ جهان‌ پیرامون‌ خود و حوادثی‌ كه‌ در هستی‌ رخ‌ می‌دهد، معنا و جهت‌ بخشید؟
در عرصه‌ دینی‌، غیر از جهان‌ پیرامون‌ و هستی‌ محسوس‌، چیزهای‌ دیگری‌ هم‌ هستند كه‌ ما به‌ ازای‌ خارجی‌ ندارند، و لایه‌های‌ پنهان‌ روان‌ آدمیان‌ تعبیه‌اند. مانند سائقه‌های‌ ناشناخته‌ای‌ كه‌ ترسها و میلها را در آدمی‌ پدید می‌آورند، یا مانند آرزوهای‌ بلندی‌ كه‌ نمی‌دانیم‌ منشأشان‌ چیست‌. از نگاه‌ دینی‌، چیزی‌ در انسان‌ هست‌ كه‌ مورد غفلت‌ خود انسان‌ قرار گرفته‌ است‌، از آن‌ رو كه‌ آن‌ چیز چندان‌ به‌ حواس‌ ظاهر در نمی‌آید. برای‌ توضیح‌ بیشتر می‌توان‌ به‌ داستان‌ عهد خدا با آدم‌ و با ذریّت‌ آدم‌ توجه‌ كرد.
«ذریّت‌» عبارت‌ از ذره‌هایی‌ است‌ كه‌، به‌ تعبیر دینی‌، در صُلب‌ آدم‌ ابوالبشر وجود داشته‌اند. این‌ ذره‌ها در طول‌ زمان‌ از راه‌ توالد و تناسل‌، شكل‌ جنین‌، نوزاد و سپس‌ صورت‌ آدمها را به‌ خود می‌گیرند. عهد خدا با آدم‌، نوح‌، و ابراهیم‌ عهدی‌ با یك‌ شخص‌ نبوده‌ است‌، بلكه‌ عهدی‌ بوده‌ با تمامی‌ ذریّتی‌ كه‌ در آنها تعبیه‌ شده‌ است‌. یعنی‌ عهدی‌ با نسل‌ آدم‌ پیش‌از آنكه‌ زاده‌ شوند. به‌ سخن‌ دیگر، عهد آدم‌ با خداوند، عهد یك‌ شخص‌ واحد نیست‌، بلكه‌ عهد تمامی‌ «ذریّت‌» او، یعنی‌ تمامی‌ نسلهایی‌ كه‌ هنوز تولد نیافته‌اند اما در تیره‌ و پشت‌ آدم‌ حضور دارند، نیز هست‌.
برای‌ توضیح‌ معنای‌ «وحی‌» همین‌ قدر بگویم‌ كه‌ در تعبیرها و نگره‌های‌ دینی‌، هر انسانی‌ كه‌ از مادر متولد می‌شود، دارای‌ خاطره‌ای‌ ازلی‌ نیز هست‌، و این‌ خاطره‌ ازلی‌، معطوف‌ به‌ همان‌ عهد میان‌ خدا و نیای‌ نخستین‌ اوست‌.
اما این‌ خاطره‌ به‌ هیچ‌ روی‌ در عرصه‌ ذهن‌ هوشیار و خودآگاه‌ آدم‌ قرار ندارد، بلكه‌ در عمیقترین‌ لایه‌های‌ روان‌ آدم‌ تعبیه‌ است‌. آدمها بی‌آنكه‌ مضمون‌ و مشخصات‌ آن‌ را به‌ درستی‌ بدانند فقط‌ فشار و سنگینی‌اش‌ را بر ذهن‌ خود احساس‌ می‌كنند.
به‌ سخن‌ دیگر، احتمالاً آدم‌ بودنِ آدم‌ به‌ این‌ علت‌ است‌ كه‌ از اولاد همان‌ آدم‌ نخستین‌ است‌، اما دغدغه‌ و بی‌تابی‌ اولاد آدم‌ شاید از آن‌ جهت‌ باشد كه‌ نیمه‌ای‌ پنهان‌ و ناشناخته‌ را در خود حس‌ می‌كند، نیمه‌ای‌ كه‌ راه‌ یافتن‌ به‌ آن‌ یا آگاهی‌ از آن‌ بسی‌ دشوار و گاه‌ ناممكن‌ می‌نماید. ناممكن‌ از این‌ جهت‌ كه‌ ابزار فهم‌ و درك‌ آن‌ چیزها، با ابزار فهم‌ و درك‌ اشیاء پیرامون‌ ما تا حدودی‌ متفاوت‌ است‌.
شاید برای‌ حل‌ همین‌ مشكل‌ بوده‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ از دو گونه‌ دانش‌ و حواس‌ یاد شده‌ است‌: یكی‌ دانشی‌ است‌ برای‌ شناخت‌ جهان‌ پیرامون‌ كه‌ معمولاً با كلمه‌ «علم‌» از آن‌ نام‌ می‌برد، و دیگری‌ دانشی‌ است‌ برای‌ فهم‌ جهان‌ غیب‌ یا برای‌ درك‌ آن‌ نیمه‌ پنهان‌ كه‌ برایش‌ كلمه‌ «معرفت‌» را به‌ كار می‌برد. همچنین‌ برای‌ این‌ دو عرصه‌ دوگونه‌ حواس‌ است‌ كه‌ از آن‌ با عنوان‌ حواس‌ ظاهر و حواس‌ باطن‌ یاد كرده‌ است‌. حواس‌ ظاهر مانند «عین‌» (چشم‌) و «آذان‌» (گوشها) و حواس‌ باطن‌ مانند «بَصَر» و «سمع‌». به‌ كارگیری‌ هر یك‌ از این‌ حواس‌ مستلزم‌ رعایت‌ نكته‌هایی‌ متناسب‌ با همان‌ حواس‌ است‌. مثلاً تلاش‌ برای‌ سالم‌ نگه‌ داشتن‌ چشم‌ و گوش‌ یكی‌ از مثالهای‌ بارز و آشكار آن‌ نكته‌ها می‌تواند باشد.اكنون‌ كلمه‌ «وحی‌» كه‌ به‌ معنی‌ اشاره‌ای‌ سریع‌ می‌باشد می‌تواند ذهن‌ را به‌ هر دو عرصه‌ آشكار و نهان‌ یا به‌ هر دو قلمرو ظاهر و باطن‌ معطوف‌ سازد. نزدیكترین‌ مثال‌ برای‌ این‌ معنا، ممكن‌ است‌ همان‌ نیمه‌ پنهان‌ یا نیمه‌ پوشیده‌ای‌ باشد كه‌ هر آدمی‌ سنگینی‌ آن‌ را بر ذهن‌ هوشیار خود حس‌ می‌كند؛ نیمه‌ای‌ كه‌ از نگاه‌ دینی‌، عهد خدا و انسان‌ نیز در آن‌ تعبیه‌ شده‌ است‌.
از آیات‌ قرآن‌ چنین‌ می‌آید كه‌ هر آدمی‌ در هر كجای‌ زمان‌ و زمین‌ باشد، باز از اولاد همان‌ آدمِ نخستین‌ است‌ كه‌ با خداوند گفت‌ و شنیدها داشت‌ و عهد و پیمانها. از این‌ جهت‌ هر آدمی‌ چه‌ خود بداند و چه‌ نداند در نیمه‌ پوشیده‌ و پنهان‌ روان‌ خود، دارای‌ همان‌ نشانیها و همان‌ طرح‌ كلی‌ آغازین‌ است‌.
در آن‌ طرح‌ نخستین‌، و درگیر و دار شكل‌گیری‌ زندگی‌ آدم‌، به‌ طور مستمر شاهد سفارشهایی‌ از سوی‌ خدا با آدم‌ هستیم‌. خدا به‌ آدم‌ می‌گوید كه‌ او را برای‌ چه‌ منظوری‌ آفریده‌ است‌، به‌ او نشان‌ می‌دهد كه‌ به‌ كدام‌ مرتبه‌ از كمال‌ می‌تواند صیرورت‌ یابد، و موانع‌ و پرتگاههای‌ سر راهش‌ را به‌ او یادآوری‌ می‌كند.
به‌ نظر می‌رسد كه‌ آن‌ سفارشها و نشانیها و قول‌ و قرارها، كه‌ میان‌ خدا و آدم‌ طرح‌ شده‌، و به‌ صورت‌ نمادین‌ در اسطوره‌های‌ دینی‌ آمده‌ است‌، همه‌ به‌ ذریّت‌ آدم‌ نیز تسرّی‌ یافته‌، با روان‌ او یگانه‌ و عجین‌ و مكتوب‌ شده‌اند. مانند نشانیهایی‌ كه‌ در یك‌ دانه‌ بادام‌ مكتوب‌ است‌ و آن‌ دانه‌ را در شرایط‌ مناسب‌ به‌ سمت‌ و سوی‌ یك‌ درخت‌ بادام‌ سوِ می‌دهد.
در این‌ راه‌ مشكل‌ عمده‌ آدمی‌ این‌ است‌ كه‌ فقط‌ با حواس‌ ظاهر نمی‌تواند وارد آن‌ عرصه‌ پنهان‌ شود. و چون‌ به‌ حواس‌ باطن‌ چندان‌ ارجی‌ نمی‌نهد یا آسیبهای‌ بسیار بر حواس‌ باطن‌ وارد می‌سازد، مكتوبات‌ ازلی‌ در روان‌ خود را ناخوانده‌ رها می‌كند. نیمه‌ درونی‌ و نیمه‌ بیرونی‌اش‌ رابطه‌ هماهنگ‌ خود را از دست‌ می‌دهند. چنین‌ فردی‌ با آنكه‌ هستیِ پیرامون‌ خویش‌ را خوب‌ می‌شناسد اما نمی‌تواند از این‌ هستی‌ در جهت‌ صیرورت‌ خویش‌ بهره‌ گیرد. در واقع‌ چون‌ از معنای‌ خود دور مانده‌ قادر نیست‌ معنای‌ جهان‌ پیرامون‌ خود را نیز دریابد.
بنابر آنچه‌ گذشت‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ «وحی‌» برای‌ محمد رسول‌ تنها اشاره‌ به‌ تاریخ‌ و جهان‌ پیرامون‌ نبوده‌، بلكه‌ اشاره‌ای‌ به‌ جهان‌ غیب‌، «آیات‌ اَنفس‌» و عرصه‌های‌ ناپیدا، از حواس‌ ظاهر نیز بوده‌ است‌. خداوند با وحی‌ به‌ انسانِ شقه‌ نشده‌ میان‌ ظاهر و باطن‌، حیات‌ و زندگی‌ سالم‌ و همچنین‌ صیرورت‌ و فرجام‌ را نشان‌ می‌دهد.
● بازخوانی‌ پیام‌ رسولان‌ سلف‌
قول‌ برخی‌ مستشرقان‌ و نیز برخی‌ منكرانِ نبوت‌ دربارهٔ‌ قرآن‌ آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را پیامبر اسلام‌ گردآوری‌ كرده‌ و به‌ نام‌ قرآن‌ نام‌ نهاده‌ است‌، از راه‌ مطالعه‌ احوال‌ پیشینیان‌ و به‌ ویژه‌ از راه‌ آشنایی‌ با تورات‌ و انجیل‌ به‌ دست‌ آورده‌ است‌. زیرا در قرآن‌ مدام‌ اشاره‌ به‌ داستانها و حوادثی‌ است‌ كه‌ پیش‌ از پیامبر اسلام‌ در كتابهای‌ دینی‌ یهود و نصارا به‌ تفصیل‌ آمده‌ است‌. چیزی‌ كه‌ آن‌ مستشرقان‌ و منكران‌ ندیده‌ می‌انگارند عرصه‌ دیگری‌ است‌ كه‌ در آن‌ «وحی‌» ذهن‌ را معطوف‌ به‌ عمیق‌ترین‌ لایه‌های‌ روان‌ انسان‌ و همچنین‌ روانِ عالم‌ هستی‌ می‌كند. عرصه‌ای‌ كه‌ در آن‌، محمد رسول‌ را با اشاره‌هایی‌ صاعقه‌وار به‌ فراسوی‌ عالمِ گفت‌ و صوت‌ می‌كشاند و عهد میان‌ خدا و انسان‌ را یادآور می‌شود، و نشانیهای‌ فرجام‌ انسان‌ و مقصود آفرینش‌ را آشكارا به‌ او می‌نمایاند.
بسیار محتمل‌ است‌ كه‌ این‌ سخن‌ هم‌ به‌ میان‌ آید كه‌ تمامی‌ آن‌ نشانیهایی‌ كه‌ به‌ فرجام‌ انسان‌ مربوط‌ است‌، از سوی‌ پیامبران‌ سلف‌ - به‌ ویژه‌ در انجلیها - نیز مطرح‌ شده‌ است‌ و قرآن‌ بازخوانی‌ تازه‌ای‌ از آنهاست‌.
تذكری‌ كه‌ در این‌ مورد ضروری‌ می‌نماید آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ به‌ نام‌ دین‌ و به‌ نام‌ عهد خدا و انسان‌ در تورات‌ و انجیلها آمده‌، آمیزه‌ای‌ از پیام‌ رسولان‌ و ذوق و سلیقه‌ متولیانی‌ است‌ كه‌ پس‌ از رسولان‌ آمده‌اند. این‌ نكته‌ای‌ است‌ كه‌ متألهان‌ جدید در جهان‌ مسیحیت‌ نیز به‌ آن‌ اعتراف‌ دارند. به‌ عنوان‌ مثال‌ می‌توان‌ عهد خدا با ابراهیم‌ را در تورات‌ مورد تأمل‌ قرار داد. آیا عهد خدا با ابراهیم‌، همان‌ گونه‌ كه‌ در تورات‌ آمده‌، عهدی‌ برای‌ مالكیت‌ سرزمینهای‌ نیل‌ تا فرات‌ برای‌ بخش‌ معینی‌ از ذریّت‌ ابراهیم‌ بوده‌ است‌؟ آیا خداوند به‌ بهانه‌های‌ غیر موجه‌ و نژادپرستانه‌، فقط‌ ذریّت‌ یعقوب‌ را خاندان‌ برگزیده‌ خود قرار داده‌ است‌ و دیگر ملتها و قومها طفیلی‌ آفرینش‌ هستند؟ از آن‌ مهمتر، آیا رابطه‌ انسان‌ با آفریدگار برای‌ برخورداری‌ انسان‌ از مالكیت‌ بر چیزهاست‌؟ محور عمده‌ داستانهایی‌ كه‌ دربارهٔ‌ ابراهیم‌ و یعقوب‌ و یوسف‌ در تورات‌ آمده‌، «داشتن‌»، مالكیت‌ و سلطه‌ بر دیگران‌ است‌. آیا این‌ نشانیهایی‌ كه‌ كاهنان‌ یهود برای‌ رستگاری‌ انسان‌ می‌گویند درست‌ است‌؟
از مطالعه‌ آیات‌ قرآن‌ در مورد بنی‌اسرائیل‌ این‌ نكته‌ آشكار می‌شود كه‌ آنچه‌ بنی‌اسرائیل‌ بر سر پیام‌ موسی‌ آورد تنها مقداری‌ تحریفهای‌ ساده‌ نبود، بلكه‌ یك‌ وارونگیِ حیرت‌انگیز نیز بود كه‌ با هیچ‌ ابزار علمی‌ و با هیچ‌ فلسفه‌ای‌ نمی‌شد آن‌ را به‌ گونه‌ای‌ شفاف‌ برملا كرد مگر آنكه‌ محمد رسول‌ از همهٔ‌ این‌ روایتها، داستانها و خبرها عبور كند و به‌ همان‌ نقطه‌ای‌ برسد كه‌ موسی‌ رسیده‌ بود. یعنی‌ به‌ همان‌ وادی‌ مقدسی‌ كه‌ هیچ‌ كس‌ جز موسی‌ نمی‌توانست‌ در آن‌ گام‌ بگذارد. چه‌ فرق می‌كند كه‌ این‌ وادی‌ مقدس‌ در طور سینا باشد یا در غار حرا. محمد رسول‌ هنگامی‌ كه‌ در آن‌ وادی‌ حضور پیدا كرد، به‌ همان‌ گونه‌ كه‌ موسی‌ در خلوت‌ طور سینا با آن‌ عرصه‌ پنهان‌ آشنا شد، با آن‌ عرصه‌ نیز آشنا گشت‌ و آنگاه‌ درستیها و نادرستیهایی‌ كه‌ در مكتوبات‌ یهود به‌ نقل‌ از موسی‌ آمده‌ بود، به‌ اشاره‌ای‌ كه‌ از آن‌ عرصه‌ غیب‌ دریافت‌ نمود تشخیص‌ داد و باز نمود.
بنابر آنچه‌ گذشت‌، كلمه‌ «وحی‌» در قرآن‌ به‌ هر دو عرصه‌ آشكار و پنهان‌ مربوط‌ است‌. چنان‌ می‌نماید كه‌ وحی‌ برای‌ محمد رسول‌ مربوط‌ به‌ هر دو عرصهٔ‌ غیب‌ و آشكار بوده‌ است‌. اشارات‌ برآمده‌ از عالم‌ غیب‌ از یك‌ سو، و آنچه‌ از عالم‌ عین‌ و جهان‌ پیرامون‌ حاصل‌ شده‌ از سوی‌ دیگر، در یك‌ تلاقی‌ معنی‌دار قرار گرفته‌اند. و قرآن‌ حاصل‌ این‌ تلاقی‌ معنی‌دار است‌.
به‌ سخن‌ دیگر، اگر قرآن‌ صرفاً تأمل‌های‌ محمد رسول‌ در متون‌ یهود و نصارا بود در حد یك‌ نقد علمی‌ بر آن‌ متون‌ باقی‌ می‌ماند و نمی‌توانست‌ راه‌ تازه‌ای‌ نسبت‌ به‌ فرجام‌ انسان‌ بنمایاند و تمدنی‌ بزرگ‌ و پایا ایجاد كند. و اگر قرآن‌ صرفاً حاصل‌ اشارات‌ غیبی‌، بدون‌ هیچ‌ پیش‌ زمینه‌ای‌ در عالم‌ جهان‌ پیرامون‌ او بود، دیگر نیازی‌ نبود كه‌ آن‌ همه‌ به‌ تاریخ‌ گذشته‌ انبیا و حوادث‌ پیشینیان‌ اشارات‌ مستقیم‌ و غیرمستقیم‌ بكند و حتی‌ لازم‌ نبود كه‌ محمد رسول‌ به‌ عنوان‌ یك‌ انسان‌ از تبار امیّین‌ و در دورهٔ‌ مشخصی‌ از تاریخ‌، برای‌ چنین‌ كاری‌ انتخاب‌ شود.● مبادی‌ وحی‌
اگر «وحی‌» را صرفاً اشاره‌ سریع‌ به‌ وقایع‌ و حوادث‌ جهان‌ پیرامون‌ در نظر بگیریم‌، شاید هر كس‌ بتواند با به‌ كارگیری‌ حافظه‌، قدرت‌ تخیل‌، دقت‌ و سنجش‌ علمی‌ از محیط‌ پیرامون‌ خود چیزهایی‌ را گردآوری‌ كند و مجموعه‌ تازه‌ای‌ را پدید آورد، داستانی‌ به‌ سراید، و قوانین‌ و مقرراتی‌ را به‌ تناسب‌ زمان‌ و مكان‌ خود وضع‌ كند. مهم‌ نیست‌ كه‌ اشاره‌ كننده‌ چه‌ نیرویی‌ یا چه‌ كسی‌ باشد، مهم‌ این‌ است‌ كه‌ چیزهای‌ مورد اشاره‌ در دسترس‌ حواس‌ ظاهر قرار داشته‌ باشد. و استفاده‌ از حواس‌ ظاهر برای‌ همگان‌ میسر است‌.
اما هنگامی‌ كه‌ وحی‌ را اشاره‌ به‌ فراسوی‌ جهانِ گیتیانه‌، یا اشاره‌ به‌ آیات‌ اَنفس‌، و اشاره‌ به‌ فرجام‌ انسان‌ تلقی‌ كنیم‌، آنگاه‌ برای‌ فهم‌ چگونگی‌ آن‌، گرفتار بسیاری‌ از حدس‌ و گمانها می‌شویم‌:
آیا به‌ راستی‌ چنین‌ فرجامی‌ كه‌ قرآن‌ برای‌ انسان‌ می‌گوید پدید خواهد آمد؟ گاه‌ تردیدها به‌ انكار نیز كشیده‌ می‌شود. این‌ حدس‌ و گمانها، و این‌ تردیدها و انكارها، اگر زیانی‌ و گزندی‌ به‌ فرجام‌ زندگی‌ ما نمی‌رسانید، مشكلی‌ پدید نمی‌آورد؛ نه‌ پذیرش‌ رسالت‌ محمد رسول‌ چیزی‌ بر آن‌ می‌افزاید و نه‌ انكار ما چیزی‌ از آن‌ می‌كاهد.
از متن‌ قرآن‌ و زندگی‌ رسول‌ چنین‌ برمی‌آید كه‌ او نه‌ برای‌ نام‌ و نان‌ به‌ رسالت‌ برخاست‌، و نه‌ برای‌ سلطنت‌ و مرید پیدا كردن‌. او خود به‌ وادی‌ مقدس‌ رسیده‌ بود و ناگریز از روبرو شدن‌ با صاعقه‌ «وحی‌» بود. آنچه‌ در این‌ عرصه‌ مورد توجه‌ است‌ حدیثِ فرجام‌ ماست‌. از نگاه‌ دینی‌، تردیدهای‌ ما دربارهٔ‌ چگونگی‌ «وحی‌» تردید دربارهٔ‌ آن‌ خاطره‌ ازلی‌ و آن‌ نشانیهای‌ فرجامین‌ است‌ كه‌ در عرصه‌ پنهان‌ وجود خود ما مستتر است‌.
به‌ سخن‌ دیگر، حاصل‌ وحی‌ - یعنی‌ قرآن‌ - برای‌ آن‌ است‌ كه‌ ما بتوانیم‌ با قرائت‌ آن‌، پنهانترین‌ لایه‌های‌ روان‌ خود را قرائت‌ كنیم‌. و بی‌آنكه‌ از واقعیت‌ جهان‌ پیرامون‌ غافل‌ شویم‌، نشانی‌ فرجام‌ و عاقبت‌ خود را از درون‌ خود بیابیم‌. شاید به‌ همین‌ دلیل‌ بوده‌ است‌ كه‌ قرآن‌ را «ذكر» - «یاد» - نامیده‌اند، و محمد رسول‌ را «مُذَكِّر». یعنی‌ كسی‌ كه‌ ما را یادآوری‌ می‌كند، چیزی‌ را كه‌ در ما هست‌، و ذهن‌ آگاه‌ ما از آن‌ غفلت‌ ورزیده‌، به‌ یاد ما می‌آورد. این‌ چیز مربوط‌ به‌ خود ماست‌، كه‌ می‌توانیم‌ خود را با آن‌ به‌ ثمر برسانیم‌.
در اینجا صحبت‌ از یادآوردن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ انسان‌ از آن‌ غفلت‌ ورزیده‌ است‌. بنابراین‌ باور به‌ «وحی‌» نمی‌تواند پذیرشی‌ از سر تقلید و از ترس‌ نافرمانی‌ باشد، زیرا با تقلید و با اطاعتِ كوركورانه‌ نمی‌توان‌ چیزی‌ را به‌ یادآورد و نمی‌توان‌ به‌ تأویلِ فرجام‌ خویش‌ آگاه‌ شد، اما پذیرشی‌ از سر نیاز، همراه‌ با تعقل‌ و فهم‌ باطنی‌ می‌تواند نشانی‌ فرجامی‌ را كه‌ در جستجوی‌ آن‌ هستیم‌ به‌ ما بنمایاند.
این‌ درست‌ است‌ كه‌ در برابر صاعقه‌های‌ «وحی‌» همگان‌ از تاب‌ و توان‌ باطنی‌ برخوردار نیستند، اما این‌ مسئله‌ نمی‌تواند نافیِ فهم‌ ما از «وحی‌» باشد و نمی‌تواند فهمیدن‌ «وحی‌» را به‌ سرزمینهای‌ ممنوع‌ بكشاند. به‌ سخن‌ دیگر، ناتوانی‌ ما در پدید آوردن‌ یك‌ راه‌، دلیلی‌ برای‌ نفهمیدن‌ آن‌ نمی‌شود.
برای‌ آشنایی‌ با قلمرو «وحی‌» می‌توان‌ از مبادی‌ آن‌ آغاز كرد. مقدمات‌ و مبادی‌ فهم‌ و درك‌ «وحی‌» چیست‌؟ در متون‌ و روایات‌ دینی‌، بسیاری‌ از رسولان‌ سلف‌ را «رائی‌» می‌گفتند. اینان‌ رسولانی‌ بودند كه‌ در مرتبه‌ای‌ فروتر از موسی‌ قرار داشتند. موسی‌ كه‌ در نزد اهل‌ كتاب‌ «كلیم‌ الله» لقب‌ گرفته‌ كسی‌ بود كه‌ خداوند با اشارهٔ‌ «وحی‌» و به‌ زبان‌ وحی‌ با او سخن‌ می‌گفت‌. گاه‌ موسی‌ نیز با خدا سخن‌ می‌گفت‌.
اما رسولانی‌ كه‌ «رائی‌» لقب‌ گرفتند اغلب‌ در حالت‌ خواب‌ صحنه‌هایی‌ را به‌ رمز و اشاره‌ می‌دیدند. كسانی‌ مانند حزقیال‌، دانیال‌، و اشعیاء از این‌ رسولان‌ هستند. محمد رسول‌ نیز، تا پیش‌ از بعثت‌ صاحب‌ رؤیاهای‌ صادقه‌ بود. حتی‌ برخی‌ كسان‌ نوشته‌اند كه‌ اولین‌ گامهای‌ «وحی‌» در حالتی‌ میان‌ خواب‌ و بیداری‌ برای‌ محمد پیش‌ آمد. در قرآن‌ نیز اشاراتی‌ است‌ مبنی‌ بر اینكه‌ ابراهیم‌ نیز صحنه‌های‌ ذبح‌ فرزند را در خواب‌ می‌بیند.
نكته‌ قابل‌ تأمل‌ در اینجا آن‌ است‌ كه‌ «رؤیا» به‌ معنی‌ «دیدن‌» است‌، نه‌ «شنیدن‌». اما اینكه‌ صحنه‌هایی‌ را كه‌ هر كس‌ در رؤیا می‌بیند، چگونه‌ به‌ سرعت‌ با واژگان‌ و الفاظ‌ در می‌آمیزند، چگونه‌ صحنه‌های‌ دیداری‌ با معیارهای‌ زبان‌ در ذهن‌ تنظیم‌ و تفصیل‌ می‌شوند، و چگونه‌ هر صحنه‌، واژگان‌ مربوط‌ به‌ خود را با سرعت‌ پیدا می‌كند، نیاز به‌ بحثی‌ مفصل‌ دارد كه‌ در حوصله‌ این‌ نوشتار نیست‌. همین‌ قدر گفته‌ شود كه‌ صحنه‌های‌ رؤیا در قالب‌ همان‌ تصویرهایی‌ می‌آیند كه‌ در اصل‌ از جهان‌ عینی‌ برگرفته‌ شده‌اند، ولی‌ معنایی‌ فراتر از خود آن‌ تصویرها را به‌ ذهن‌ رؤیابین‌ القا می‌كنند. اما این‌ تصویرها در رؤیاها به‌ گونه‌ای‌ در كنار هم‌ قرار می‌گیرند كه‌ آن‌ نظم‌ و ترتیبی‌ را كه‌ در جهان‌ واقعی‌ داشته‌اند از دست‌ می‌دهند، و نظم‌ دیگری‌ پدید می‌آورند كه‌ متناسب‌ با پیام‌ رؤیا می‌باشد. به‌ عنوان‌ مثال‌ دریا، گاو، بیرون‌ آمدن‌، بلعیدن‌، فربه‌، لاغر، و...
همه‌ تصویرهایی‌ از همین‌ جهان‌ عینی‌ هستند، اما بیرون‌ آمدن‌ هفت‌ گاو فربه‌ از دریا، و سپس‌ بیرون‌ آمدن‌ هفت‌ گاو لاغر، و بلعیده‌ شدن‌ گاوهای‌ فربه‌تر توسط‌ گاوهای‌ لاغر، در مجموع‌ دارای‌ نظم‌ و ترتیب‌ و قوانین‌ حاكم‌ بر جهان‌ عینی‌ نیست‌، بلكه‌ دارای‌ نظم‌ و قانون‌ دیگری‌ است‌. تا این‌ نظم‌ و قوانین‌ فهم‌ نشود، فهم‌ تأویل‌ رؤیا نیز ممكن‌ نخواهد بود.
نكته‌ مهم‌ دیگری‌ كه‌ در رؤیاها به‌ عنوان‌ مبادی‌ «وحی‌» قابل‌ تأمل‌ می‌باشد این‌ است‌ كه‌ اگر حواس‌ باطنی‌ انسان‌، آلوده‌ و آسیب‌ دیده‌ نباشد، می‌تواند نظم‌ و قوانین‌ مربوط‌ به‌ رؤیاها را بفهمد و همچنین‌ برخی‌ حوادثی‌ را كه‌ هنوز واقع‌ نشده‌اند از طریق‌ پیام‌ رؤیا دریابد. تقریباً اكثر رؤیاهای‌ انبیای‌ بنی‌اسرائیل‌ از این‌ مقوله‌ بوده‌اند. مانند رؤیاهای‌ هراس‌انگیز حزقیال‌. همچنین‌ هر كس‌ از طریق‌ رؤیا می‌تواند به‌ گونه‌ای‌ بخشی‌ از فرجام‌ و آینده‌ خویش‌ را مشاهده‌ كند. مشهورترین‌ این‌ گونه‌ رؤیاها را می‌توان‌ در داستان‌ یوسف‌ سراغ‌ گرفت‌. از نگاه‌ دینی‌ كسی‌ كه‌ پاكی‌، شفّافیت‌ و پرهیز از تجاوز به‌ دیگران‌ را در زندگی‌ روزمره‌ پیش‌ گیرد شاید خود نیز بتواند به‌ آن‌ وادی‌ وارد شود و بخشهایی‌ از تقدیر خود را مشاهده‌ كند. این‌ تجربه‌های‌ درونی‌ می‌تواند مقدمه‌ای‌ برای‌ فهم‌ تأویل‌ كلام‌ قرآن‌ باشد.
اگر پذیرفته‌ شود كه‌ برخی‌ رؤیاها دارای‌ پیامهایی‌ از عالم‌ غیب‌ برای‌ ذهن‌ هوشیار آدمیان‌ هستند، و رؤیاهای‌ صادقه‌ نیز از مبادی‌ «وحی‌» برای‌ رسولان‌ محسوب‌ می‌شوند، آنگاه‌ می‌توان‌ بخش‌ آغازین‌ یا ابتدای‌ راهی‌ را كه‌ رسولان‌ طی‌ كرده‌اند، مشاهده‌ كرد و تفاوت‌ آن‌ راه‌ را از راههای‌ دیگر كه‌ مربوط‌ به‌ عالم‌ غیب‌ نمی‌شوند، دریافت‌.
این‌ گفتار كه‌ رؤیاهای‌ صادقه‌ برآمده‌ از عالم‌ غیب‌ هستند، یا برای‌ رسولان‌ از مبادی‌ «وحی‌» محسوب‌ می‌شوند، می‌تواند برخی‌ كسان‌ را به‌ طمع‌اندازد كه‌ اگر نه‌ برای‌ دیگران‌، دست‌ كم‌ رسول‌ فرجام‌ خویش‌ باشیم‌. این‌ گونه‌ طمع‌ داشتن‌ از عالم‌ غیب‌ بسی‌ دلپذیر و گوارا می‌نماید، اما از نگاه‌ دینی‌، صد اما و اگر، هزار لغزش‌ و خطا و بسیار هول‌ و تباهی‌ در این‌ راه‌ است‌. چنین‌ می‌نماید كه‌ همهٔ‌ سائقه‌ها، میلها، ترسها، و نفرتها - كه‌ در همان‌ عرصه‌ پنهان‌ روان‌ ما ریشه‌ دارند و در طی‌ هزاران‌ سال‌ جزئی‌ از خود ما شده‌اند - در پس‌ پردهٔ‌ هوشیار ذهن‌، منتظر فرصت‌ هستند تا خود را به‌ عرصه‌ ظهور برسانند، و خود را بر تمامی‌ ذهن‌ و اعمال‌ ما مسلط‌ سازند.
شاید كمتر كسی‌ باشد كه‌ تجربه‌ای‌ یا تجربه‌هایی‌ از غوغاهایی‌ كه‌ در پس‌ پرده‌ هوشیار ذهن‌ است‌ نداشته‌ باشد.
منظور تجربه‌هایی‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ خواب‌ به‌ صورت‌ رؤیا به‌ سراغ‌ هر كس‌ می‌آید. این‌ تجربه‌ها می‌تواند در هم‌ ریختگی‌ و نابسامانی‌ درونی‌ ما را برای‌ خودمان‌ برملا كند و همچنین‌ می‌تواند آینه‌ای‌ باشد كه‌ هر كس‌ وضعیت‌ كنونی‌ خود را در آن‌ مشاهده‌ كند. بدیهی‌ است‌ تا هنگامی‌ كه‌ وضعیت‌ كنونی‌ هر كس‌ سامان‌ پیدا نكند نمی‌تواند به‌ سوی‌ آن‌ فرجام‌ مطلوبی‌ كه‌ تقدیر اوست‌ حركت‌ كند، زیرا چگونگی‌ ارتباط‌ هر كس‌ با وضعیت‌ كنونی‌ می‌تواند مادر حوادث‌ آینده‌ باشد.
بنا به‌ آنچه‌ گذشت‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ كلام‌ حاصل‌ شده‌ از وحی‌، از یك‌ سو معطوف‌ به‌ عالم‌ عین‌ و جهان‌ واقعی‌ است‌ و از سوی‌ دیگر معطوف‌ به‌ عالم‌ غیب‌ یا «عالم‌ امر» است همان‌ جایی‌ كه‌ فرجام‌ و عاقبت‌ انسان‌ در آن‌ تعبیه‌ و تصویر شده‌ است‌.
تلاقی‌ این‌ دو قلمرو در نقطه‌ای‌ كه‌ یكدیگر را تایید می‌كنند نشاندهنده‌ رابطه‌ تنگاتنگ‌ جهان‌ عینی‌ پیرامون‌ با عالم‌ امر است‌.
شاید با حفظ‌ حواس‌ ظاهر و حواس‌ باطن‌ از آسیبها و آلودگیها، و پیشگیری‌ از پرسه‌ زدن‌ تصویرهای‌ آلوده‌ به‌ دروغ‌ در ذهن‌، بتوان‌ به‌ فهمیدن‌ و پذیرفتن‌ خاستگاه‌ وحی‌ نزدیك‌ شد اما این‌ فهمیدن‌ به‌ معنی‌ حضور كامل‌ به‌ آن‌ وادی‌ مقدس‌ نیست‌. شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ فهم‌ ما از «وحی‌» به‌ داستان‌ قوم‌ موسی‌ شبیه‌ است‌ كه‌ از پایین‌ كوه‌ سینا می‌توانستند موسی‌ را در آن‌ وادی‌ مقدس‌ و در تكلم‌ با خداوند ببینند، اما از ورود به‌ آن‌ وادی‌ ناتوان‌ و ممنوع‌ بودند.
منبع : سایت آیین پژوهی و فرهنگ