پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


روان شناسی دین و نوستالژیک جهانی


روان شناسی دین و نوستالژیک جهانی
دغدغه اصلی دین و روانشناسی، انسان است. در حقیقت، به‏دنبال این مقصود، مقصد و غایت نهایی تلاش‏های دین‏پژوهانه و کوشش‏های روانشناختی، همواره تبیین و تأمین بهداشت روانی انسان در ابعاد و سطوح متفاوت زندگی انسانی است.
این نوشتار که صرفا در حدّ طرح بحث و پرسش است، بر برخی توضیحات و پاره‏ای پیش‏فرض‏های اساسی استوار است که ضرورتا این گفتار، مربوط و متوقف بر آنهاست. توضیح نخست این که منظور از دین در این‏جا رویکرد عرفانی دین و یا روی‏آورد معنوی دین اسلام است که کوتاه و مختصر، به آن اشاراتی شده است.
امّا یک پیش‏فرض که اکنون و در این مجال، فرصت طرح تفصیلی و دفاع منطقی از آن فراهم نیست و بنابراین به مثابه اصل موضوعی در اساس گفتار پذیرفته شده است، آن است که در سطوحِ متعالی، تمامیت بهداشت روانی انسان، تنها در صورت شناخت و معرفت به همه ابعاد، ساحت‏ها و سطوح ظرفیت‏های انسانی متصوّر است و جز در این فرض و حالت، منطقا و طبعا، آدمی همواره درگیر و دارِ اضطراب و دلهره ناشی از غفلت و روی‏گردانی و انصرافِ از توجه به آن حیطه‏های مغفول، دائما در رنج درون و تنش‏های حاصل از آن به‏سر می‏برد. پیش‏فرض دیگر که از فرضِ پیشین زاییده می‏شود، این است که در گستره بهداشت روانی، لزوما طرح یا طرح‏هایی از انسان و اوضاع و احوال متفاوت و متطور انسانی، باید در پیش روی داشت تا بتوان در بستر و پیش‏زمینه آنها، زمینه مشقِ نظری و عملی را برای تمرین بهداشتی ـ روانیِ انسان فراهم دید. پیداست که هر یک از آن سیاه مشق‏ها، مستلزم انسان‏شناسی‏های دستگاهی و غیردستگاهی ویژه‏ای است که بر گرد آن و در پیرامونش انسان‏پژوهان در حوزه‏های متکثر و متنوع انسانی، حلقه زده و حضور می‏یابند.
این نوشتار، از آن روی که با طرح پرسشی معرفتی و معنوی ـ دینی روی‏کردی معرفت‏شناختی و معناپژوهانه دینی به روانشناسی به طور عام و روانشناسی تجربی ـ رسمی به طور خاص دارد، طبعا نگاهی فلسفی ـ عرفانی ـ دینی خواهد داشت.
فرضیه و گمانه‏ای که در این مطالعه، مورد توجه بوده و این نوشتار نیز در جهت تأکید و تقویتِ گواه‏مند و مستند آن است، این است که: ضرورت دارد روانشناسی نوین (تجربی ـ رسمی) به همت روانشناسان انسانی با حفظ نوآوری‏های کارآمد خود، با خودخوانی و بازخوانیِ مبادی و مبانی معرفتی، به گونه‏ای نرم‏افزاری و سیستمی در اطلاعات و برنامه‏ها تحول یافته و با کشف و گشایش ظرفیت‏های تازه در قلمروهای نو، بسط و توسعه یافته، نوسازی گردد. این تحول بنیادین، صرفا در شرایطی تحقق می‏یابد که روانشناسی نوین در فهم و ارتباط با فیزیولوژی، فیزیک و هم مولّفه‏های متافیزیک انسان به‏طور اندام‏واره و ارگانیک، در پیش‏فهم‏هایِ خود، انقلابِ بین رشته‏ای کند و پارادایم‏ها و الگوهای پژوهشی تازه‏ای را پیش گیرد؛ به گونه‏ای که مفاصل اتصالاتی و ارتباطی خود را با دیگر حوزه‏های انسانی ـ همانند دین، عرفان، فلسفه، ادبیات و هنر، تاریخ و علوم اجتماعی ـ بازشناسی، بازیابی و خود را در این جهت نوسازی کند، و در اندیشه گسست اصولی و اساسی خود از آنها نباشد؛ بلکه برای نیل و امکانِ دستیابی به شناخت و رفتار انسانِ معاصر، در میان خطوط و سرحدّات منطق‏های انسانی پیش‏گفته، رفت و آمد کرده، هر گفت‏وگوی میان‏رشته‏ای را استقبال کند.
در پژوهش حاضر، از میان حوزه‏های پیش‏گفته انسانی، حوزه عرفان دینی و یا به تعبیری عام‏تر و رواتر، معنویّت دینی و نسبت آن با روانشناسی نوین، در خصوصِ مقوله بهداشت روانی، محلّ بحث است.
معنویّت دینی که در این تحقیق آمده است، سطوح چندگانه آن (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) مورد توجه بوده است؛ سطوحی که در لایه‏های خود و در زمینه معنویّت دینی، هر یک، لایه‏ها و سطوحی معنوی از بهداشت روانی انسان را تأمین و معنویت دین‏ورزی و تعالی انسان دین‏ورز را در سلوک معنوی، تدارک می‏کنند.
سطوح پیش‏گفته معنویّت دینی (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) در واقع در درون خود، سیر از قشر به مغز است و از آن روی که این گذار، از ظاهر به باطن و نیز باطنِ ظاهر و یا باطنِ باطن، در مراحل عالی‏تر و متعالی‏تر، جز با درنوردیدن و گذشتن و تجربه سطوحی عمیق و ژرف از عقلانیّت (فلسفه یا خرد) منطقا و عُرفا صورت‏پذیر نیست، بنابراین طرح معنویت دینی و یا سلوک معنوی ـ معنایی دینی، به‏ویژه در سطوحِ متعالی آن، بدون توجه و ملاحظه عقلانیّت و سلوک عقلانی، تنش‏زا و آسیب‏پذیر و نیز کاملاً خطرخیز و چه بسا گمراه‏کننده می‏نماید.
جدا از این بحث، اصولاً مفهوم بهداشت روانیِ انسان، مفهومی لایه‏لایه است که منحنی‏های معناداری از بهداشت روانیِ فیزیولوژیک تا بهداشت روانی در اعماق و ژرفای لایه‏های درونی، رمز آلود و تجربه‏های عرفانی، الهامی و نهایتاً وحیانی را نشان می‏دهد.
اساساً بهداشت روانی، طرحی برای زندگی، پی‏گشتِ معنویِ معناگشتاوری در جوشش و رویش درونزاد و فلسفه‏هایی برای چراها و چگونگی‏های زندگی‏ها و وجودهای انسان است. به نظر می‏آید که منطقاً هر طرحی از این دست، نمی‏تواند گوشه چشمی به هستی کیهانی و ارتباط آن با هستی اجتماعی و فردی انسانی، نداشته باشد؛ چنان که نمی‏تواند به طور معلّق و در میانه‏هایِ گسستِ میان عین و ذهن حقیقت و واقعیّت، پایایی و هستایی و باید و هست، پدیدار شود. توجه به بهداشت معنویتِ مرتبط با معنای زندگی و معانیِ معنویِ زندگی انسان در این نگاه که در اتصالات میان خرد و معنویّت، و معنای عاقلانه و معنوی زندگی از سویی با عینیّت بیرونی و ذهنیّت درونی از سویه دیگر، شاید و چه بسا، شناخت و فهم ما را از سخن امام علی(ع) متفاوت کند. بنابراین، اگر امام(ع) می‏فرماید: رحم الله امرا تفکر فاعتبر؛ «خداوند رحمت کند انسانی را که اندیشه می‏ورزد و درس می‏آموزد» (نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۱۰۲، ص ۳۰۲) و یا رحم الله امرا عرف نفسه و علم من این و فی این و الی این، آیا غرض امام(ع) از اندیشه خودشناسی و این که انسان بداند موقف و جایگاه او در کجاست، تبار او کیست، و جهت حرکت او به کجا و کدام سو است، آیا این موقف‏شناسی، تبارشناسی و دیرینه‏شناسی صرفاً به همین معانی رایج اخلاقی و کلامی آن است؟ آیا نمی‏تواند تواماً ناظر به نوعی دوران‏شناسی و شناخت تاریخی از زندگی و مناسبات عینی اجتماعی انسان و دوران‏های تحولی معناجویی معنوی انسان در شرایط عصری باشد؟ یعنی: تاریخ و جغرافیای تبار عصر و دوران معاصر خویش. تأمّل ژرف، درک و دریافت و ارایه پاسخ‏هایی به پرسش‏های ذهنی و عینی و نیز حیثیّات بین‏رشته‏ای انسان معاصر، که با تمامیت بهداشت روانی او گره خورده و درهم‏تنیده است، هم در پیش روی دین و هم در نزد روانشناسی، اصلی‏ترین کانون‏های چالش‏خیز معرفتیِ هر یک را پدیدار خواهد ساخت. روانشناسی نوین (تجربی ـ رسمی) به این پرسش‏های بنیادین و آغازین، در راستای تأمین بهداشت ذهنی و عینی روان انسانی، چه می‏گوید؟
این تحقیق بر آن است تا تأکیداً بگوید: روان‏شناسی نوین، توان درونی و ظرفیّت محتوایی برای پاسخ به این پرسش‏ها را ندارد. جنس این سؤالات، معرفتی است که تجانس و سنخیّتی میان آنها و روانشناسی رسمی نیست؛ پرسش‏هایی است که منطقاً فرا روانشناختی است.
روانشناسی رسمی و دانشگاهی امروز، به مفهوم و عنوانی پارادوکسیکال و متناقض نما تبدیل شده است. از سویی متأثر از روح حاکم بر زمانِ خاستگاه اندیشه‏هایِ جدید و غربیِ خود، در متد، روش و محتوای مضمونی و تأکیدهای محتوایی معناگریزانه است و از سویی کاملاً متأثر از تجربه‏گرایی (Empricism) است.
اثبات‏گرایی (Positivism) و ماده‏گرایی (Materialism) تکوین می‏یابد و از طرفی مرتباً و به تدریج با پدیدارهایی از جمله معناخواهی‏های ژرف و قلمروهای معنوی حیات انسانی که جنساً و ذاتاً فراتجربی و غیرپوزیتویستی، مواجه شده و حجم وسیعی از گذاره‏های معنایی و نیز معنوی را در مکاتب بعدی (فاصله گرفته از فضای اولیه و مسلّط پوزیتویستی) در خود جای داده است.
روان‏شناسی، فرع انسان‏شناسی است و تا تعریف و یا تعاریف ویژه‏ای از انسان در ذهن و پیش‏فرض‏های خود نداشته و یا ارایه نکرده باشیم، در حوزه روانشناسی انسانی، در وادی حیرت، سرگردانیم. این پیش‏فرض‏ها و تعاریف متفاوت از انسان و درباره انسان، همان اموری است که در روانشناسی درون‏زاد نیست.
از جمله پیش‏فرض‏های این پژوهش آن است که تغییرات و تحولات معرفتی در روانشناسی، تحوّلی ـ تکاملی بوده است و حاصل توجهاتی است که با تغییر فضای عمومی فرهنگی ـ فکری جامعه برای روانشاسان پسینی و متأخر، نسبت به روانشناسانِ پیشینی و متقدم پیدا شده است.
بنابر آنچه گفته آمد، ضرورت انسان‏شناسی ژرفانگر و فرانگر معاصرِ انسان تاریخی و خصوصاً انسان معاصر و جدید که با شناخت دنیای نو نیز همبسته است، در جهت کشف همه وجوه انسان، و ناظر به تمامی حیثیّات انسانی، در روانشناسی کاملاً پیداست؛ اما از دیگر سوی ناتوانی و فقر درونی روانشناسی در انجام این شناخت پیمایشیِ بین‏رشته‏ای و کشفی، اصلی‏ترین چالش پیش روی روانشناسی است. دقیقاً به همین خاطر است که روح حاکم بر روانشناسیِ تجربی، دستگاه گوارش مناسب برای هضم مضمون و ادراک محتوای معرفتی دین، فلسفه و عرفان را ندارد. از آن روی که در پوزیتیویسم به مثابه خاستگاه منطق و روش‏شناخت تجربیِ روانشناسی، جایی برای گزاره‏های بی‏معنا، نامفهوم و مهملِ متافیزیکی دین، فلسفه و عرفان نمی‏ماند.
در فضای مسلّط اثبات‏گرایی، روانشناسان رفتارگرا کوشیدند تا از انسان، ماشین ـ حیوان و از روانشناسی، فیزیک بسازند؛ چنان‏که انسان‏شناسی خود را از همه جنبه‏های متافیزیکی، پالوده و از حوزه روانشناسی تجربی، پیراسته و زدودند.
ولی ویلیام جیمز می‏گوید: «دین انسان، عمیق‏ترین و خردمندانه‏ترین چیز در حیات اوست.» (دین پژوهی، الیاده، ص ۲۶۰) و هر آنچه صبغه دینی داشت، برای یونگ به گونه‏ای، مهم بود. وی در مقاله روان‏درمانی یا مقامات روحانی نوشت: «در میان بیماران من در نیمه دوم زندگی‏ام، یعنی در طول بیش از سی و پنج سال، حتی یک نفر هم نبوده است که مسئله و مشکل او در تحلیل آخر، جست‏وجوی نوعی نگرش دینی در باب زندگی نبوده باشد.» (همان، ص ۲۸۹) فروید بر آن است که دین از ترس‏های اولیه و نیاز به حمایت خواهی بشر، نشأت گرفته است. تصوّر خدا همان فرافکنی روح در آیینه جهان کودک و آرزوهایِ ناخودآگاه او درباره قدرتِ مطلق و حمایت شدن و کوششی برای کنترل خشونت نامتشخّص جهان از طریق شخصیّت بخشیدن به آن به عنوان خدای پدروار است. فروید، دین را پندار یا توهم تلقّی می‏کرد. (همان، ص ۲۸۰)
در هر روی، میان انسان و بهداشت روانی، در روایت روانشناختانه آن، و انسان و بهداشت روانی در روایت عرفانی و نیز فلسفی، اخلاقی و فقهیِ دینی، تفاوتیِ فاحش و فاصله‏ای پرناشدنی وجود دارد؛ مگر آن که اسباب و لوازم تقریب ذهنی ـ زبانیِ بین حوزه‏ای و میان‏رشته‏ای فراهم آید.
هر چند به نظر می‏آید که مجموعه روایت‏های دین و زحمات روانشناسی رسمی، و ضرورت نیاز به رهیافت‏های روانشناسیک در تأمین لایه‏های احساسی ـ ادراکی، بهداشتِ روانی کنش فردی و اجتماعی انسان را ارج می‏نهد و می‏پذیرد، اما این روانشناسی رسمی است که غالباً یا تجربه‏های معنایی ـ معنوی را در سلوک عقلانی ـ عرفانی بر نمی‏تابد و یا در نمی یابد و نسبت به آنها در موقعیت نفی و دفاع از خود می‏پردازد و یا نسبت به آنها به طور حرفه‏ای بی تفاوت و خنثی است. در هر حال نیاز آدمی به متافیزیک، و حتّی در دانش‏های جدید، یک ضرورت منطقی ـ معرفتی است که از آن گریزی نیست.
عرفان دینی، به مثابه متعالی‏ترین رویکرد و کانونی‏ترین آموزه‏های درونی و ژرف دین، در قیاس با لایه‏های کلامی ـ اخلاقی و فقهی، فاصله میان انسان عرفانی با انسان روانشناسیک و تفاوت سطح بهداشت روانیِ عرفانی با بهداشت روانی انسان در روانشناسی، بسیار متفاوت است. عرفان، سلوک در سرزمین‏های تشنگی و ذوق حیرانی و ادراک معانی و معنویِ روحانی است. به بیان مولوی: (دفتر چهارم
آب کم جو، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سقا هم ربّهم آید خطاب تشنه باش، واللّه اعلم بالصواب
عرفان، شناخت ژرف و تجربه درونی و سلوکیِ اسماء و صفات حضرت حق در روندی تحوّلی و دریافت و شهودی اشراقی و ذوقی است. در سطوح پیشرفته، اصولاً فرض بهداشت روانی، منهای معنویّت دینی و فرزانگی عرفانی و شوریدگی روحانی، ناممکن است و ناشی از انسان‏شناسی کژتابانه و یا در واقع ناانسان‏شناسی است که بنیادش بر آب است. خانه بهداشت روانی در سطوح متافیزیولوژیک، بی‏عرفان توحیدیِ دین، سست و شکننده است؛ به ضریب شکستگی و سستیِ خانه عنکبوت: اِنَّ اوهنَ البیوتِ لبیتُ العنکبوت (سوره عنکبوت، آیه ۴۱).
بنابراین، براساس روایتِ «آگاه‏ترینِ مردم به نفس خود، آگاه‏ترین ایشان به پروردگار خویش است» (اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربّه)، معرفت نفس، همان روان‏شناسی و خودشناسی است که اقرب طرق به ماورای طبیعت و صراط مستقیم خداشناسی است. انسان بزرگ‏ترین جدول بحر وجود و جامع‏ترین دفتر غیب و شهود و کامل‏ترین مظهر واجب الوجود است. این جدول، اگر درست تصفیه و لای‏روبی شود، مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات می‏گردد. انسان‏کاری مهم‏تر از خودسازی ندارد و آن مبتنی بر خودشناسی است.
بهداشت روانی که مفهومی تو در تو و لایه‏ای است، از سطحی‏ترین لایه‏ها در تراز نیازهای فیزیولوژیک تا عمیق‏ترین و ژرف‏ترین مشاهدات ذوقی و مکاشفات اشراقی در مرکز و کانون چشمه‏های فیض الهی و برخوداری‏های معنوی ـ روحانی و تا عروج و معراج روحانی ـ جسمانی و سخن گفتن و شنیدن با خداوند متعال (که ویژه پیامبران است) را شامل می‏گردد.
بهداشت روانی در سطوح عرفانی‏اش، از مرحله و حالت یقظه و بیداری از غفلتِ سالک و نیّت و اقدام، شروع و تا بیداریِ از بیداری و تا ناهوشیاری ناشی از ذوب در معانی معنوی و انوار حق و تا کاملاً انسان و انسانِ کامل شدن و جایگاه رفیع بعثتِ درونی و بیرونی و اخذ مقام ولایت، ادامه می‏یابد.
در هرم لایه لایه ـ از بهداشت روانیِ فیزیولوژیک تا عرفانی ـ هر چه از قاعده هرم به سمت تارک مخروط، سیر می‏کنیم، از فراوانی افراد کاسته می‏گردد و از این جاست که سالکان جدّی و حقیقی کوی عرفان و بومِ عشق، کمتر و اندک‏اند. در سطوح عرفانیِ بهداشت روانی، حسناتُ الابرار، سیئات المقرّبین است. طبعاً نسبی بودن، تدریجی بودن و مرحله‏ای بودن در این سلوکِ بهداشتی، به وضوح پیداست. درایت سالک در آسیب‏شناسی راه و دلالت‏های نشانه‏های میانِ راه، به رعایتِ تجارب پیران طریق وابسته، و توفیق در وصول به لایه‏های حقیقت، در فرض توجّه و عملِ ناظر به معیارهای شریعت، نهفته است؛ ولی درعین حال، الگوی پیر، اگر مانع از خودجویی، خودشناسی و نوجوییِ سالک و نوزایش مدام او گردد، مانع پویش سلوک است.
اما یک پرسش اساسی دیگر نیز می‏ماند: اصولاً چه ضرورتی دارد که بهداشت روانی در تمام این سطوح و حیثیات انسانی معنوی متعالی پیش رود و صورت گیرد؟
انسان با همه پیچیدگی‏ها و لایه‏های درونی و حیثیات متنوع وجودی، در عین حال یک واحدِ پویای به هم پیوسته دینامیک است و نیاز به خودشکوفایی و خودپویایی در همه ظرفیت‏های تکاملی ممکن در خود را احساس و باور می‏کند و این نیاز روانی را به دانش حضوری، در خود، می‏یابد و درک می‏کند. بنابراین انسانی که این حس و نیاز در او زنده و بیدار شده و طالب تحقق کمالات معنوی و متعالی نفسانی در خویش است، هرگاه در سطح و مرحله‏ای از این کمالات متوقف گردد و دیگر ظرفیت‏ها و پنجره‏های معنوی حیات متعالی در او کشف و گشوده نگردد، از آن ناحیه و یا نواحی دیگر، شدیدا آسیب‏پذیر و عمیقا خسران زده است.
این احساس درونی خسارت و آسیب، اضطراب‏ها و دلهره‏های جانکاه و توانْ‏فرسایی را بر جان و روان و نیز ذهن و تن او وارد می‏سازد. از این جاست که تأمین بهداشت روانی در همه سطوح و حیثیّات انسانی در حد امکان و توان مقدور ضرورت می‏یابد.
اما پس‏زمینه همه این پرسش‏های معرفتی، ناظر به یک نوستالژیِ ژرف و عمیق در نهاد انسان است.
جالب توجه است که در روانشناسی بالینی و در حوزه مطالعات مربوط به بهداشت روانی اشخاص در فرایند تشخیص و درمان اختلالات روانی، در نخستین اقدام بالینی، شرح حال و شرح سابقه بیمار پرسیده می‏شود. این شرح حال و به‏ویژه سابقه‏ای که در طیّ مصاحبه‏های بالینی از مُراجع دریافت می‏گردد، حال و اکنون بالینی بیمار را برای درمانگر، مفهوم و معنادار ساخته و در تشخیص مناسب و طبعا درمانِ کار آمد، در درجه نخست اهمیت قرار دارد. در قیاس با شرح‏حال‏نگاری و ثبت پیشینه بیمار مُراجع در روانشناسی بالینی و بهداشت روانی، در انسان‏شناسی دینی و بهداشت روانی دینی نیز، گزارش‏های دینی و عرفانی از پیشینه و سابقه انسان، ما را به پس‏زمینه نوستالژیک پرسش‏های معرفتی، دلالت می‏کند.
پیشینه و اصل و تبار انسان در گزارش‏های دینی ـ عرفانی، سابقه‏ای آن جهانی است؛ چندان که به نظر می‏آید، گویا حقیقتا در چشم‏اندازی نوستالژیک (nostalgic)، بسیاری از افسردگی‏ها، تنهایی‏ها، دلهره‏ها و اضطراب‏های سخت و جان‏فرسای انسان، به تأویل خاستگاه آن جهانی انسان، و غریب و تنها و دلتنگ بودنش در این جهان می‏رود.
انسان در یاد و خاطره، و حسرت حضور در وطن مألوف و مأنوس، پس از هبوط از عالم ملکوت و گرفتار آمدن در غربت این خاکدان، عمیقا تنها است. توجه به برون‏دادهای برآمده از این نوستالژی و انسان‏شناسیِ دینی، منطقا، امکان و وقوع نوساخت و نوسازی روانشناسی دیگری است.
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاکِ عارفانِ دینی، همان شرح ماجرای حسرت و غربت نوستالژیکِ انسان است. داستان تلخ و شیرین طوطی و بازرگان حضرت مولانا (نسخه نیکلسون، دفتر اول، ص ۷۱) و یا قصه غمگنانه پیل مولوی (کنایه از عارفان حق) و یا در خواب دیدن پیل هندوستان (کنایه از هندوستان حقیقت و بهشت) نیز بازخوانی و بازگویی همین نوستالژی ژرف است.
مولوی می‏گوید:
پیل باید تا چو خسپد او ستان خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب خر ز هندوستان نکردست اغتراب
لیک تو آیس مشو، هم پیل باش ورنه پیلی، در پی تبدیل باش
(نسخه نیکلسون، ابیات دفتر چهارم، ۳۰۷۳ ـ ۳۰۶۸، ص ۶۸۱)
قرآن کریم بیان می‏دارد: ما انسان را آفریده‏ایم و وسوسه‏های او را می‏دانیم. معطوف به همین امر، در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آورده شده است که: یا عبادالله انتم کالمرضی و رب العالمین کالطبیب، فصلاح المرضی فیما یعلم الطبیب و تدبیره به لافیما یشتهیه، الا فسلموا الله امره؛ «بندگان خدا، شما بسان بیمارانید و پروردگار جهانیان چون درمانگراست. مصلحت بیماران در دانش پزشک و تشخیص و تدبیر اوست، نه در تمایلات بیمار. پس کار خدا (طبابت) را به خود او واگذارید.»
عرفان، خروج همراه با درد و رنج و سیر و سلوک ریاضت‏کشانه در گذار از دنیای ظلمت و جهان تاریکی به جهان نور و ـ روشنایی است و در این سیر و سلوک، الله نور السموات و الارض، است (سوره نور، آیه ۳۵)
سلوک عرفانی، معنویتِ معناجویانه‏ای است که هویت و حقیقت سالک در مراتب آن، تشخّص و تعیّن می‏یابد، و در این میان، ذکر از رمزآلوده‏ترین مفاهیم و آموزه‏های عرفانی است. سالک در مراتب عالیه، در حقیقت و واقعیتِ اذکار غوطه می‏خورد و با ذکر و یادِ حق، با ذکر و موسیقی نیایش گل و گیاه و حیوان و جهاد و تسبیح و تقدیس همه هستی، هم‏صدا و هم‏آواز می‏گردد، و بی خودانه ذرات وجودش در فضای حق و کوی عشق، با ذرات هستی به گردش و رقص و سماع در می‏آید.
بزرگ‏ترین حرمان برای انسان از منظر معنویت و عرفان دینی، محرومیت از ذکر حق و فقر نیایش است. و در حقیقت، نیاز به معنویت درونی و دینی و ذکر و یاد حق، نیازی عمیقا روانی است؛ چندان که به تعبیر قرآن کریم، زندگی همه کسانی که بی‏یاد و ذکر حق تعالی می‏گذرد، تیره و تار، پرتنش و اضطراب‏آلود است: منْ اعرض عن ذکری فان له معیشهً ضنکا(سوره طه، آیه ۲۴).
از سویی نیز، هر گاه عبدسالک، ذکر و یاد حق کند، خداوند نیز او را یاد کرده، مدد می‏رساند.
«مرا یاد کنید، تا شما را به یاد آورم»: فاذکرونی اذکرکم (سوره بقره، آیه ۱۵۲) و این حق هر چه درونی‏تر باشد، بازخورد آن نیز پایدارتر است؛ چندان که سالک در بسامد و فراوانی ذکر حق چون تار و سیمی است که پی در پی با ضربات رامشگر و آرامشگر حق نواخته، به لرزش در می‏آید و آرام می‏گیرد؛ چرا که در این تکاپوی متعالی، قلبش که عرش رحمان است، روشن و تابناک می‏گردد: انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم مؤمنان؛«چون یاد خدا رود، دل‏هاشان لرزان گردد.» (سوره انفال، آیه ۲)
قدرت‏های روحی و توان تصرفات عارف نیز از آن روی است که تمامی انرژی و توان معنوی او بر کانون توحید تمرکز می‏یابد. این که نوع انسان‏ها از انجام آن تصرفات در پدیده‏ها و پدیدارها عاجزند، در واقع ناشی از پراکندگی درونی و عدم انسجام ذهنی و تشتت خاطر و گسیختگی‏های روانی و در نتیجه لجام گسیختگی و عدم تمرکز توان و انرژی درونی آنها در جهات پراکنده و ناهمسو است؛ در حالی‏که گراینگاه و برآیند انرژی‏ها، خواست‏ها، نیازها و انتظارات عارف، حوزه توحید و قلمرو اراده الهی است. او نه تنها می‏گوید، بلکه با ذکر «ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العامین»(سوره اعراف، آیه ۱۶۲) زندگی می‏کند. بنابراین عارف سالک حق، دغدغه‏های جزیی و نگرانی‏های خُرد ندارد، تا پریشان و مضطرب گردد و تا روح و جان او از کانون حقایق معنوی منصرف و منحرف گردد. در این حالت او به واقعیت حوادث و پیشامدها، به مثابه بستر تحول و تعالی نظر می‏کند، و هر حادثه ناخوشایند که در زندگی دیگران، بحران‏ساز است، برای او راز و رمزی است که رابطه‏اش با خداوند، معنا و ژرف می‏بخشد. عارف ابتلائات و بلایا را مغتنم می‏شمارد، و به آنها راضی است و با صبر و شکیبایی آگاهانه و عاشقانه‏اش، مراتب ادب بندگی و حق معرفت را روا می‏دارد و با جرعه‏جرعه نوشیدن تلخی‏ها، آرامش درونی او پایدارتر و بهداشت روانی‏اش ژرف‏تر و عمیق‏تر می‏گردد؛ چرا که باتمام وجود و ذرات خود احساس کرده است که خداوند از رگ گردن هم به او نزدیک‏تر است. او کاملاً پذیرفته است که: ما أصاب من مصیبه الا باذن الله (سوره تغابن، آیه ۱۱) و عمیقا باور کرده است که: الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ «ما مجاهدان خویش را به راه‏های خود دلالت می‏کنیم.» (سوره عنکبوت، آیه ۶۹) عارف حق و سالک معنویت، در محضر خداست و شهود کرده است که «هو معکم اینما کنتم. (حدید، آیه ۴)
به نظر می‏آید که روانشناسی رسمی، توان هضم ابعاد انقلاب روحی، بی‏قراری درونی و شوریدگی معنوی و افروختگی فزاینده انسان را ندارد و چه بسا نشانه‏های حالات و خصوصیات احوالی او را حمل بر گسست‏های ذهنی ـ عینی (اسکیزوفرنی) و اختلالات مزمن روانی کند! چرا که غالبا آرامش، آسایش و سازگاری مسالمت‏آمیز، و نیز پرهیز از هر گونه تنش و اضطراب و نگرانی، به منزله بهداشت پیشرفته روانی است و در مقابل آرامش و راحتی و آسودگی خاطر سالک، با ضربان و نبض التهاب‏ها، اضطراب‏ها و تنش‏های درونی و سخت و تجربه‏های حالات و مقامات عرفانی، همراه و عجین است.
گفتنی است که معبر و گذرگاههای عرفانی، پیچ‏های تند و لغزنده‏ای دارد. مفاهیم و آموزه‏های عرفانی به دلایل متعدد، از جمله زبان سمبولیک و نمادین و نشانه‏های غلط‏انداز، بیشترین امکان و آمادگی را نیز برای کژفهمی‏های‏شناختی و کژتابی‏های کنشی دارد؛ به گونه‏ای که گاه حرکت در جریان‏ها و روندهای عرفانی، نه تنها به بهداشت روانی متعالی نمی‏انجامد، بلکه ریشه سلامت روانی فردی را می‏سوزاند و چه بسا سرمایه‏های مادی و معنوی او و جوامع را ویران و نابود و گاه حتی بهداشت روانی فرد را در سطوح فیزیولوژیک و نیز روابط بین فردی کاملاً در هم می‏ریزد و در سطوح فردی و اجتماعی، او را عمیقا پریشان احوال می‏سازد؛ اگرچه حدودی از این نابسامانی‏ها در مناسبات اجتماعی و زندگی عادی و روند طبیعی امورِ جاری، به‏ویژه در مراحل نخستین سلوک عرفانی، ناگریز و طبیعی است. در واقع با توجه به اهمیت نیاز روانی به معنویت دینی و روحانیت عرفانی و تعالی بخشیدن به روح و روان از سویی و در عین حال احتمال راهزنی‏های گمراه کننده در این سلوک، توجه همزمان به راه و نیز آسیب‏شناسی سلوک و برکنار ماندن از انحراف کژاندیشی و کژتابی در فهم آموزه‏ها، اصلی‏ترین توجه متضاد و متخالف در تأمین بهداشت روانی، در رویکرد معنوی ـ عرفانی است. انحرافات و کژی‏ها، بسیار ظریف، پیچیده و آرام رخ می‏دهد و بروز و ظهور نشانه‏های بالینی آن نیز در بلند مدت ظاهر می‏گردد. بنابراین پیشگیری اهمیت فوق‏العاده می‏یابد؛ خصوصا که تا حدود زیادی با قابلیت توجیهی از سوی سالک کژتابِ کژاندیش نیز همراه می‏گردد. افزون بر آن، بر قراری و تنظیم نسبت‏های این سلوک معنوی در تناظر و تخالف با مناسبات عصری زندگی اجتماعی در دنیای نو و پسانو، ضرورت وجود دلالت‏های مناسب و نواندیشی در حوزه ممکن و ناممکن و سنجش مقدورات ذهنی و امکانات عینی سلوک در حوزه‏های معنویت دینی و ساز و کارهای فراگیر کردن آنها در زندگی و حیات فردی و اجتماعی و نیز مشایخ و راهنمایی که ذهن و زبان معاصر را دریابند را تاکید می‏کند.
به هر روی، انسان عرفانی، اسیر خاکدان نیست و بهداشت روانی‏اش در گرو، و رهین تداوم و تعالی عشق ورزیدن به معشوق و خلق شدن مدام در حضور حضرت حق و محبوب است.
خدای او نیز عاشق و دوستدار اوست و این، آتشی بر جان و ذهن و روان او می‏زند که یاد و نام هر چه و هر که جز دوست را از میان می‏برد و میانه او و عشق محبوب را همچون نسبت انسان با خود او می‏سازد. بدین رو میان عرفان به خود و عرفان به الله تعالی، تمایزی نمی‏ماند و من عرف نفسه فقد عرف ربه، تحقق می‏یابد؛ چرا که روانشاسی، مساوق با خداشناسی است.
طاهری‏پور، احمد رضا
منبع : طوبی