چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به کتاب «چزابه»


نگاهی به کتاب «چزابه»
● پاییز در رمل
کتاب ۲۲۰ صفحه ای «چزابه»، روایت خاطرات «فتح الله جعفری» فرمانده لشگر زرهی سپاه از جنگ در فصل پاییز و زمستان سال ۱۳۶۰ در منطقه ای رملی به همین نام است.
روایتی ناب که با کمی کار بیشتر و حذف مطالب غیرضروری می توانست به اثری شناخته شده و جذاب تر تبدیل شود.
مسئولیت نویسنده در زمان وقوع حوادث و مسئولیت فعلی وی باعث شده قلم در مواردی از چارچوب روایی خارج و حالتی تحلیلی به خود بگیرد.
این موضوع گرچه دارای محسناتی است اما مانند سرعت گیر خواننده را از غرق شدن در تب و تاب حوادث محروم می کند. درواقع جعفری با نگاه و قلم دهه هشتاد به سراغ دهه شصت رفته است.
«پایگاه گلف که روزی نه چندان دور محل گلف بازی و تفریح انگلیسی ها و آمریکایی ها بود، حالا آغوش خود را به روی متفکران جوان نظامی باز کرده بود. فتح الله به گلف آمد و نقشه جنوب مثل سفره ای پیش رویش باز شد. آنچه می دید هاشورهای قرمزی بود که از خطوط مرزی به داخل خاک ایران کشیده شده بود. این هاشورها نشان می داد که رد پوتین های تجاوز تا کجا خاک ما را آلوده کرده است.»
اگر اهل مطالعه اید پاییز و زمستان ۶۰ را که جعفری در ۱۲ فصل روایت کرده از دست ندهید.
این روایت شامل صحنه هایی است که متاسفانه تاکنون در هیچ فیلمی به تصویر کشیده نشده و تا مدت ها در دل و ذهن خواهد ماند.
این شما و این ۱۱برش کوتاه از «چزابه» که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
● اشکان یا عاشورا؟!
ابتدا که وارد جنگ شدیم، بعضی اسامی و عناوین با فرهنگ ما همخوانی نداشت. مثلا نام بیسیم ها از اسامی پرندگان از جمله قرقی و عقاب، نام گردان ها اشک و اشکان و نام تیپ ها از اسامی شهرها و مناطق عملیاتی به نام های مختلف بود. نام و رمز عملیات هم اسامی متفاوتی بود. در ۱۰ ماه ابتدای جنگ که لیبرال ها حاکم بودند، جا برای به کار گرفتن اسامی و واژه های برگرفته از غرب، غیراسلامی و مبتذل فراهم شده بود. حتی کدها و رمزهای مخابراتی عمدتا به نام خوانندگان مبتذل قبل انقلاب بود و در هدایت عملیات، فرماندهان برخی از تیپ ها از عناوین غیراسلامی و غیراخلاقی هم استفاده می کردند.
گلف این فرهنگ را به وجود آورد که با توجه به این که دفاع ما دفاع مقدس و فرهنگ ما فرهنگ عاشورا و کربلا است، عناوین و اسامی باید بر همین اساس نامگذاری شوند زیرا مردم کشورمان به آن اسامی مقدس عشق می ورزند.
● منو با خودت ببر!
برادر ذکاوتمند می گفت: رفتیم طرف خاکریز اول و هفت، دیدیم صدا می آید. نفربر را خاموش کردیم. با برادر امینی بودیم. به او گفتم می رویم پشت خاکریز و من گوش می کنم. اگر فارسی صحبت کردند، یک چراغ قوه می زنم و اگر عربی صحبت کردند، دو تا چراغ قوه می زنم و شما از منطقه دور شوید. دو نفری رفتیم و گوش کردیم. دیدیم فارسی صحبت می کنند و ایرانی هستند. آمدیم یک چراغ قوه بزنیم، دو تا شد و نفربر خودی صحنه را ترک کرد. تا صبح ماندیم و پیاده برگشتیم تا رسیدیم به مقر!
● دست ها بالا
یک تانک دشمن توی منطقه بود. سریع رفتیم داخل تانک. نشستم پشت تانک تی-۶۲ و با یک استارت روشن شد. علاوه بر پاکسازی منطقه، مسیر جاده به طرف تنگه چزابه را با نیروهای همراه طی کردیم.
در تاریک و روشن هوا دیدم که تعدادی عراقی در منطقه هستند. متوجه شدند که ما سوار تانک هستیم. خواستم فرمان تانک را بچرخانم. یک دسته تیربار متعلق به راننده کنار فرمان است. دسته تیربار کشیده شد و یک رگبار زد. آنها دست شان را بالا بردند. همه آن ها اتفاقی بود و من اصلا نمی خواستم تیراندازی کنم.
● شب، زخم، زمزمه
بر بالین یکی از زخمی ها رفتم. چهره ای مصمم و شاداب داشت. با این که سرش بر اثر ترکش کاملا شکافته و ماسه داخل زخم رفته بود ولی آرام بود. سرش را بلند کردم. امکاناتی نداشتم. زخم عمیق سر، آن هم همراه با ماسه، دود باروت، ترکش، گلوله و خون... آیا می توانستیم مانند مادرش زخم او را شستشو بدهیم و ببندیم؟ به صورتش نگاه کردم. می دانست راه عقبه بسته شده و مجروحین باید تا تاریکی شب بمانند.
● چیزی زمزمه می کرد. بی پانرو!
دونفر دیگر زخمی شدند. زخم عمیق داشتند. وقتی آنها را به طرف خاکریز کشیدم، پای یکی شان ماند. متوجه قطع پایش شدم. رمل به سرعت خون آنها را می مکید و متوجه نمی شدیم چه قدر خونریزی کرده اند. باران گلوله از بالا و رو به رو بر سرمان می بارید اما نمی توانستم او را رها کنم. بدن را کشیدم. پایش ماند. او را پشت خاکریز کوتاه بردیم. پایش را هم کنارش گذاشتیم.
● مادر بزرگ!
زخمی شدن خادم، لطیفه ای شد. فرصت نکردم خودم را به او برسانم ولی اصغر لاوی گفت زخمش کاری بود. او را رو به قبله گذاشتند و گفتند شهادتین را بگو، اما خادم تا شب زنده ماند. بعد هم به بیمارستان منتقل شد و جان سالم به در برد. البته به علت خونریزی زخم سر، حافظه اش را کمی از دست داده و مثلا به آقا بزرگ می گفت، مادربزرگ!
● کارت شناسایی
گلوله ای روی یک نفر اصابت کرد. هیچ چیز از او نماند. از زبانه پوتینش فهمیدیم چه کسی بود. همه آن ۶۵ کیلو انسان را در یک پلاستیک دوکیلویی جمع کردیم.
● سقا بدون آب
یک نفر سقایی نیروها را به عهده گرفت. او به دنبال این بود که به نیروها آب برساند. آب در عملیات مهم بود. آب خنک، تمیز و بهداشتی تأثیر زیادی در تداوم فعالیت نیروها داشت. او در پشت تپه دوم مقداری آب داشت و به نیروها می رساند و اجازه نمی داد نیروها بی آب بمانند. با این حال، وقتی متوجه شد آب تمام شده، اسلحه برداشت و همراه دیگر رزمندگان در پشت خاکریز به دفاع پرداخت. کسی هم دیگر از او سراغ آب نگرفت.
● سلام دوکوهه
وارد دوکوهه شدیم. ساختمان ها را دور زدیم و رفتیم پای دستشویی ها ایستادیم. برادران رشید و حسن ]باقری[ نگاهی به اقدامات انجام شده انداختند. تانکر آب را بازدید کردند و بعد آمدند ساختمان ها را نگاه کردند. ساختمان های خرابه را دیدیم. برادر رشید گفت: این ساختمان ها است.
ردانی پور از دوکوهه استقبال نکرد. رئوفی هم گفت ما پایگاه کرخه را داریم. حاج همت ماند و دوکوهه. گفت: قطار نیروها را می آورد و این جا پیاده می کند. همین جا هم سوار می شوند و می روند ایستگاه تهران. جای خوبی برای استقرار نیروهاست.
● به نام حضرت زهرا(س)
روی کالک برایش توضیح داد و وقایع را گفت. برادر حسن گفت: نگران نباش، باز هم خوب مقاومت کرده اید که کل خط را نگرفتند و نیروها در خاکریز دوم و سوم هستند.
توضیح دادند که چه شده. عراق صدمتر در خاکریز رخنه کرده و نبعه را هم گرفته بود. خاکریز اول را گرفته و در خاکریز دوم هم رخنه ایجاد کرده بود. خاکریز سوم به نام حضرت زهرا(س)، دست نیروها مانده بود. دو خاکریز دست ما بود و اولی را آنها گرفته بودند.
● جنگ همین است
شب ماشین غذا با آتش توپ دشمن منهدم شد و غذا به منطقه عملیات نرسید. به نحوی که فرمانده عملیات جنوب، برادر رشید از قرارگاه مهدی بیرون آمد، گرسنه بود. داشت دنبال غذا می گشت. ظرف غذا جلوی قرارگاه روی زمین بود. پتویی کنار ظرف غذا بود. فکر کرد ممکن است زیرا آن نان و غذا باشد. شب بود. پتو را کنار زد. جسد شهیدی تکه پاره زیر پتو بود.
برادر ردانی پور آمد. برادر حسن هم بود. او برای شهدا گریه می کرد. برادر حسن به او دلداری داد و به پشت شانه هایش زد و گفت: نگران نباش، جنگ همین است.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید