چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


الطاف لطفی، پاپ و صد قدم به عقب برای موسیقی ایران


الطاف لطفی، پاپ و صد قدم به عقب برای موسیقی ایران
در ایران، و در میان ما ایرانی‌ها، فرهنگ نقد و نقادی به آن معنای «کریتیکا»ی فرنگی‌ها (و نه به معنای زخم‌زبان و کینه‌ورزی ما فارسی‌زبان‌ها) نه جاافتاده است و نه گویا قرار است حالا حالاها جا بیافتد. گرچه روشن‌تر از آفتاب است که ایران‌زمین دیرینه‌ای بس شکوهمند در ادبیات، تعلیم و پرورش روحانی و معنوی دارد، اما باید پذیرفت که این فرهنگ و تمدن نیز هم‌چون سایر محصولات بشری، آمیخته با اشتباه و خطا است. مصرع مشهور «هنر نزد ایرانیان و است و بس...» خود نشانگر روحیه‌ی یک‌ جانبه‌نگری و نقدناپذیری ما ایرانی‌ها در طول تاریخ است.
تمام این دشواری‌ها صد چندان می‌شود وقتی که کسی تصمیم می‌گیرد شخص یا اشخاص مشهور و پرطرفداری را به رزمگاه نقد و استدلال بکشد. این‌جاست که خیل هواداران به احساسی‌شدن هرچه بیشتر فضا کمک می‌کنند و دستانی سرشار از تعصب و خالی از همدردی و شنوایی، گلوی ناقد را می‌فشارند که یا نوک تیز نقد را از محبوب ما بگردان، و یا روزگارت را گونه‌ای خواهیم ساخت از آن گونه که «افتد و دانی...».
باری، این نوشتار گرچه با نقد استاد محمدرضا لطفی شروع می‌کند، اما هدفش فراتر از این مفهوم است. لذا دو خواهش از خوانندگان دارم، یکی این‌که مقدمه‌ای که راجع به نقد نوشتم را چند بار دیگر بخوانند، و سرآغازی که راجع به احساسم به استاد لطفی در ادامه می‌نویسم را نیز با دقت از نظر بگذرانند تا قانع شوند که «من نه آن رندم که‌ترک شاهد و ساغر کنم...»، و استاد لطفی از بسیاری از بسیاران بیشتر دوست دارم، و زخمه‌های جانسوزی که بر تار می‌زند را بر تار وجود خود حس می‌کنم، و آرامشی عجیب در همراهی‌اش با استاد شجریان پیدا می‌کنم، و حرفی اگر می‌زنم، صرفاً «با صدای بلند فکر کردن» است، یعنی آن‌چه در ذهنم می‌گذرد را کمی بلندتر می‌گویم تا شما هم بشنوید، چرا که «چاره‌ی درد مرا باید این داد کند...» خواهش دوم این است که بزرگی استاد لطفی و گستاخی نقد بر ایشان، موجب نشود که از مطالعه‌ی ادامه مقاله باز بمانید و گفته‌ی من را نصفه دریافت کنید و دلایل و استدلال‌ها را کم‌اهمیت تصور کنید، فقط به این دلیل که علیه شخصیتی بزرگ اقامه شده‌اند.
سپاس.
● شرح داستان:
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟
رانندگی در خلوت شب را دوست دارم. وقتی که «چشمه‌ی نوش» را می‌شنوم، و آن‌گاه که لطفی درآمد می‌کند، حال دگرگون می‌‌شود. آرام و محتاط پیش می‌رود. گویی می‌خواهد قبل از فرود آوردن مچ دست، هر مضراب را در ذهنش خوب مزه‌مزه کند، و سبک و سنگین آن را بسنجد. مثل همیشه که لطفی می‌گوید: «موسیقی‌ترکیب صدا و سکوت است و باید سکوت را در جای خود در میان صداها نشاند» سکوت‌های زیبا و به‌جا، تأثیر خود را می‌گذارند. درآمدی نرم، فنی، دلکش و روح‌نواز. این محمدرضا لطفی است که به جایگاهی ستودنی در آهنگسازی و نوازندگی تار و سه‌تار رسیده است. روحش گویی با سیم‌ها حرف می‌زند، بداهه‌اش هوش‌‌رباست و چهارمضراب‌هایی که در حال می‌نوازد دوست‌داشتنی. شیوه‌ی لطفی سهل ممتنع است، نغمه‌هایش گویی چنان ساده هستند که بی‌تکلف و فشار به جانت می‌نشینند، اما تمام رمز کار در همین به جان نشستن‌اش است، که دهه‌ها باید ریاضت بکشی تا این‌گونه بنوازی. «چشمه‌نوش» را باید صد بار شنید، آن‌جا که شجریان به اوج می‌رود که «شیر در بادیه‌ی عشق تو روباه شود»...
همین‌طور که به خیابان زل زده‌ام، به سال‌ها پیش برمی‌گردم، وقتی که لطفی بزرگ به ایران برگشت. او که سال‌ها رخت اقامت از خانه‌ی مادری برکنده بود، دگر باره پا به خاک ایران گذاشت. چه خبر غوغابرانگیزتر از این که «استاد لطفی به ایران برگشت»؟
وقتی که خالق «راست پنجگاه» و «جان جان» و «به یاد عارف» و «چشمه‌ی نوش» و ده‌ها آلبوم هنرمندانه‌ باشی، مهم است که به خانه برگردی. ‌جوان‌ترها، مسن‌ترها، و همه‌ی آن‌هایی که دستی بر مضراب داشتند خوشحال بودند: «می‌آید و صدای اعتراض ما را بلندتر می‌کند.» آن‌ها فکر می‌کردند که لطفی در سال‌های نبودنش، تمام داستانی که بر «دست بر مضراب‌ها» گذشته است را می‌داند. می‌داند که محدودیت‌ها چگونه است، می‌داند که مجوزها چگونه و برای چه برنامه‌هایی باید اخذ شوند، می‌داند که فرهنگ پذیرنده‌ای در این مورد وجود ندارد و تلاشی هم برای تبلیغ در این زمینه نمی‌شود. اما چیزی که اصلاً فکرش را نمی‌کردند اتفاق افتاد: "لطفی آمد و نه تنها صدای اعتراض آن‌ها را بلندتر نکرد، که با اظهارنظرهای خود ضربدری قرمز روی تمام اعتراض‌ها و نارضایتی‌ها، و تمام امیدها، کشید."
لطفی با سر و صدای زیادی آمد: «آمدم که شیدا را شیدا کنم، مکتب را احیا کنم و دوباره شاگردان را جمع کنم، آمدم که نوآوری کنم، که کنسرت‌های چندصدهزار نفری بر پا کنیم؛ آمدم که موسیقی ایرانی بار دیگر سربلند باشد؛ آمدم که اساتید و دوستان را جمع کنم؛ آمدم که بانوان در موسیقی سهیم شوند و...» و در کنار تمام این امیدها، ناگهان گفت: «ندیدم تا من نبودم کسی کاری کرده باشد،‌ چرا جوان‌ها مرتب اعتراض می‌کنند؟ این همه امکانات، این همه حمایت دولتی، رادیو به این خوبی، تلویزیون به این همدلی، دیگر چه می‌خواهند؟ نه عزیزان مشکل رادیو و تلویزیون و دولت نیست، مشکل نبود خلاقیت است، نبود هنرمند واقعی است».
همه شوکه شدند، علیزاده نگاهی به ساکت کرد، ساکت نگاهی به مشکاتیان، مشکاتیان نگاهی به فرج‌پوری، فرجپوری نگاهی به ناظری، ناظری نگاهی به کامکارها، کامکارها نگاهی به همایون، همایون نگاهی به پدرش، پدرش نگاهی به کلهر، کلهر نگاهی به جوان‌ترها... چه شنیدیم؟ کسی کاری نکرده است؟ حمایت زیادی هست ولی هنرمند نیست؟ «پیش از این‌ات بیش از این غمخواری عشاق بود / عشق‌ورزی تو با ما شهره‌ی آفاق بود»...
اما استاد لطفی گویا صدای دل اینان را نشنید. ندیده بود که چه قدر جایزه در جهان برده‌اند؟ ندیده بود که جوان‌ها چه‌قدر اینان را دوست دارند؟ و چه قدر اینان برای موسیقی‌ ایران تلاش کرده‌اند؟ لطفی ا‌ین‌بار به کلهر و فرج‌پوری نگاه خشمگینی کرد:‌ «کمانچه را خراب کرده‌اید!» «تا من ایران نبودم شما چه کردید؟ کمانچه را خراب می‌زنید، این سبک درست نیست، من سبک استاد بهاری را دوباره زنده می‌کنم...» خوب برای کلهر سنگین بود. فرج‌پوری سری تکان داد. این‌جا بود که کم‌کم همه از خودشان پرسیدند: «چرا استاد لطفی جان تشنه‌ی ما را با تارش دوباره جادو نمی‌کند؟ چه‌قدر مصاحبه، چه‌قدر روزنامه، چه‌قدر اظهار نظر، چه‌قدر انتقاد، استاد ما سال‌ها افسوس می‌خوردیم که فرصت شنیدن مضرابت را از دست داده‌ایم، و سال‌ها با افسوس سی‌دی‌های غیرمجاز کنسرت‌هایت را تماشا کردیم، «ز صحبت کم کن و بر مبلغ افزای...» تارت را دست بگیر، تو لطفی هستی، استادی که بداهه‌نوازی‌اش ما را مست می‌کرد، نه حس ژورنالیستی‌اش. «بزن این زخمه»...
افسوس، که لطفی تارش را فقط برای یک کنسرت که آن‌چنان شوری برنیانگیخت دست گرفت، و دوباره «روز از نو،‌ روزی از نو.» گرچه «گروه بانوان شیدا» را جمع کرد و زحمت کشید، اما بگذارید از کارهای این گروه‌ و گروه‌های دیگر سه‌گانه‌ی شیدا و آلبوم «وطنم ایران» حرفی نزنم، که صحبت به درازا می‌کشد، و سودی به این بحث فعلی نمی‌بخشد. سخن کوتاه، لطفی تأییدات کامل خود را از رسانه‌ی تلویزیون و رادیو اعلام کرد. به بازدید از رادیو و تلویزیون شتافت، و پس از سال‌ها که اساتید بزرگی چون مشکاتیان، علیزاده و شجریان، کمتر رغبت به این‌ می‌کردند که با این رسانه درد و دلی کنند (گر چه شاید صریحاً این را اعلام نکردند، اما عمل‌شان این بود و همه می‌دانستند) لطفی یک تنه تمام زحمات تمام این سال‌های کل جامعه‌ی موسیقی ملی ایران را بر باد داد، و چنان یخ این ماجرا را یک تنه آب کرد، که رادیویی‌ها از شدت وجود کم مانده بود رسماً برقصند!
تمام کوشش‌هایی که در این سال‌ها شده بود تا شاید اهالی رادیو و تلویزیون نگاه مهربانانه‌تری با موسیقی سرزمین مادری‌شان داشته باشند، و تمام اخم‌ها و قهرها و بی‌اعتنایی‌هایی که اساتید کشیده بودند تا شاید طرف دیگر را راضی کنند که سر احترام برای این موسیقی فرود بیاورد، با کارهای استاد لطفی نقش بر آب شد. مگر لطفی ندیده بود که تلویزیون و رادیو پوششی از گل و ابر و دود و مهتاب و ستاره روی سازها می‌اندازد، و تصویر نوازنده را تا زیر چانه با لطایف‌الحیل می‌پوشاند؟ مگر لطفی ندیده بود و نمی‌دانست که انواع و اقسام موسیقی‌ها از پاپ ایرانی گرفته تا غربی، از لایت‌کلاسیک‌های یانی گرفته تا لایت‌پاپ‌های کلایدرمن، از موسیقی‌ترکی و عربی گرفته تا افغانی و چینی، همه و همه به وفور و کثرت و تنوع بسیار از تمام کانال‌ها پخش می‌شوند، اما دریغ از اندکی مهر به موسیقی خانگی...
باری، استاد لطفی تحریم‌هایی را که نه‌تنها اساتید بزرگ بلکه جوان‌ترهای این عرصه برای دستگاه رادیو و تلویزیون درنظر گرفته بودند تا به این‌ترتیب اعتراض خود را نشان دهند، در چشم برهم‌زدنی بی‌اثر کرد.
● بررسی علت‌ها:
آیا می‌توان به سادگی پی به نیت و هدف اصلی لطفی از این فعالیت‌ها برد؟ تمایلی به بازگو کردن چنین جملاتی ندارم، اما در هنگامه‌ی نقد و واکاوی، به عنوان یک احتمال، آیا می‌توان برخی امیال غیرانسانی و جست‌وجوی پیشرفت و ارتقاء به دور از تکلف‌های رایج برای سایرین را در نظر گرفت؟ آیا می‌توان رفتارها و اظهارنظرهای لطفی را سیاسی و به خاطر نفع شخصی انگاشت؟ یا نینگاشت؟
به هر جهت، اهداف استاد لطفی را از چنین عملکردی می‌توان در قالب یکی از سه گروه زیر بررسی کرد:
الف) اهداف شخصی:
منظور از اهداف شخصی این است که ایشان به خاطر به دست آوردن موقعیت‌های بهتر، شرایط اجرای بهتر، حمایت‌های دولتی هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ رسانه‌ای جهت تولید آلبوم‌های موسیقی و اجرا در مراسم گوناگون و فرصت‌های مختلف، و کسب موقعیت بهتری هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ معنوی دست به چنین اقدام‌ها و اظهار نظراتی می‌زنند. بر پایه‌ی این باور، هنرمند متأسفانه بی‌توجه به مصلحت و درستی، و بی‌توجه به آن‌چه که به سود هنر موسیقی و همکاران هنرمند خود اوست، خود را محق به انجام هر کاری و حضور در هر سازمانی و بیان هر اظهارنظری می‌داند که باعث پیشرفت او شود و موجب شود تا او به امکاناتی بهتر و وسیع‌تر و میدان عملی فراخ‌تر و زیباتر دست پیدا کند.
ب) باور به بهتر شدن شرایط:
منظورم از این عبارت این است که ممکن است استاد لطفی واقعاً این‌طور فکر می‌کنند که شرایط حاکم بر فضای هنر و به‌خصوص هنر موسیقی دست‌خوش تغییر شده است و در حال حاضر موسیقی از تمام آن‌ حمایت‌هایی که لیاقتش را دارد برخوردار است و فضایی کاملاً باز و مناسب پیشرفت در اختیار موسیقی‌دانان (پیش‌کسوت و جوان) است. در چنین شرایطی است که اهالی موسیقی نیز باید ذهنیت تاریک خود را کنار بگذارند و دست یاری به سوی بخش‌های حمایتی دراز کنند.
ج) باور به این نکته که: کار کردن بهتر از کار نکردن است
منظور از این هدف این است که بسیاری از هنرمندان (که در اینجا نیازی به نام بردن از کسی صرفاً جهت نشان دادن موضوع نیست) بر این عقیده هستند که چه دولت از موسیقی حمایت بکند و چه نکند، چه فضایی دوستانه و حمایتی برای موسیقی وجود داشته باشد و چه فضایی تنگ و بی‌تحرک و سخت‌گیرانه، چه این و چه آن، ما هستیم که باید کار کنیم و موسیقی خوب تولید کنیم و نگذاریم که موسیقی مملکتمان از یاد نسل جوان برود و دیگر هیچ‌جا شنیده نشود و نواخته نشود. بر پایه‌‌ی این باور، برخی از هنرمندان بی‌تفاوت به رفتار رسانه‌ی تلویزیون و رادیو با موسیقی ایرانی و بی‌تفاوت به بسیاری ذهنیت‌های دیگر، در هر شرایطی و در هر مکانی حضور می‌یابند و حمایت می‌کنند.
ممکن است بتوان گزاره‌های دیگری نیز تعریف کرد، و این‌کار به ایجاد بی‌شمار گزاره می‌انجامد، اما به نظرم می‌رسد که هر گزاره‌ی دیگری را می‌توان با اندکی اغماض به یکی از گروه‌های سه‌گانه‌ی بالا مرتبط دانست. مثلاً ممکن است لطفی این کار را با این هدف می‌کند که می‌داند که شرایط چندان تغییری نکرده است، اما در دل می‌پندارد که کار کردن و همراه و همدل بودن با مسؤولان تلویزیون و نهادهای تصمیم‌گیرنده و... باعث می‌شود تا آن‌ها کم‌کم تغییر کنند. به نظرم این گزاره را می‌توان در گروه هدف دوم جای داد، و مانند همین مثال برای هر گزاره‌ی دیگری عمل کرد.
در این‌جا،‌ به نظر من، چنان‌چه رفتار و گفتار لطفی بر اساس اهداف الف و ب باشد، به وضوح آن‌چه می‌پندارد و آن‌چه انجام می‌دهد فاصله‌ی زیادی با هنر و اخلاق انسانی، و واقعیت دارد. بدین معنا که کار برای نفع شخصی ولو به قیمتی گران برای هنر و هنرمندان به روشنی غیرصحیح است، و تصور این‌که اوضاع عوض شده است نیز کمی خوش‌بینانه می‌نماید. تحلیل و بررسی هدف سوم (ج) را به خوانندگان گرامی وامی‌گذارم. نکته این‌که در تحلیل هدف ج، بخش بسیار مهم این است که تا چه حدی باید همکاری کرد و تلاش نمود؟ مثلاً شما با این تصور که کار کردن بهتر از کار نکردن است ‌آیا باید کنسرت هم برگزار کنید؟ یا فقط باید آموزش بدهید؟ تا کجا باید تلاش کنید تا موسیقی را صرفاً زنده نگه‌ داشته باشید.
● تصمیم اخیر لطفی
از تمام آن‌چه گفته شد اگر بگذریم، اقدام اخیر لطفی در تأیید جشنواره‌ی موسیقی فجر، تأمل‌کردنی است. جشنواره‌ای که امسال در یک تصمیم جسورانه، نسنجیده و کاملاً بی‌بنیان، تصمیم دارد موسیقی پاپ (و آن‌چه که اینان موسیقی پاپ ایرانی می‌نامند) را به جشنواره راه دهد. این وسط، لطفی چه کاره است؟ کجا می‌خواهد بایستد و حرفش را به چه زبانی به چه مخاطبی می‌خواهد بگوید؟ جشنواره‌ای که چندین و چند دوره است که استاد علیزاده با آن جایگاه بلندی که در موسیقی ایران دارد، استاد شجریان و یگانگی‌اش در آواز ایران، استاد مشکاتیان، استاد کسایی، استاد پایور و استاد شهناز (که قادر به نواختن نیستند اما می‌توانند نظاره‌گر و تأیید‌کننده باشند)، و بسیاری دیگر از بزرگان این عرصه، همراه با جوان‌ترهای پراستعدادی که راه روشن آینده را می‌بینند، آن را تحریم کرده‌اند تا شاید با این زبان خشم و ناراحتی خود را از این بی‌توجهی‌ها نشان داده باشند. جشنواره‌ای که با سرمای بسیار برگزار می‌شود و مخاطبان اصلی موسیقی جدی ایران کمتر در آن یافت می‌شوند، لطفی در این میانه می‌خواهد صدای تارش را به گوش که برساند؟ لطفی چرا بدون فکر دست به مضراب می‌برد؟
آیا واقعاً باید تأیید موسیقی پاپ از سوی جشنواره‌ی موسیقی فجر را از حضور لطفی در این جشنواره جدا کرد؟ بله شاید لطفی در زمانی که تصمیم خود مبنی بر حضور در جشنواره را اعلام می‌کرد نمی‌دانست که قرار است موسیقی پاپ هم در جشنواره حضور داشته باشد، اما آیا واقعاً مسؤولان جشنواره نخواسته‌اند از این همزمانی استفاده کنند؟ و نخواسته‌اند حضور لطفی را مهر تأییدی بر تمام کرده‌های خود بدانند؟ زیرا که لطفی، لطفی است،‌ بزرگ است، و کسی است که همه او را می‌شناسند، و چه بهتر از این که این‌گونه تبلیغ کنیم که «حضور استاد لطفی خود نشان‌گر آن است که این جشنواره در مسیری صحیح و با هدف تعالی موسیقی ایران فعالیت می‌کند»؟
نویسنده : شجریانی‌ها
منبع: سایت شجریانی‌ها
منبع : موسیقی ما


همچنین مشاهده کنید