پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


نورِ زمستانی


نورِ زمستانی
یکم) حرفِ آخر را همین اول باید زد: «چند تارِ مو» فیلم خوبی‌ست؛ داستانِ آدم‌هایی که به زندگی شهری عادت کرده‌اند و حواس‌شان آن‌قدر پیِ این روزمرگی‌ست که چیزهایِ دیگر را نمی‌بینند، اما همه‌چیز وقتی به‌هم می‌ریزد که روزمرگی‌شان، یک‌دفعه، دستخوشِ قضیه‌ای از پیش طراحی‌نشده می‌شود و تازه از این‌جاست که می‌فهمیم داستانِ فیلم، با چیزی که تویِ ذهن‌ِ ما بوده، فرق دارد. درعین‌حال، موقعِ دیدنِ «چند تارِ مو»، احتمالا، از خودمان سوال می‌کنیم که از بینِ این آدم‌ها، شخصیتِ اصلی کدام‌یکی‌ست و از آن‌جایی که اصلی‌ترین آدمِ فیلم (هما) را اصلا نمی‌بینیم و فقط صدایش را در مکالمه‌های تلفنی می‌شنویم، منتظریم که یک‌جا، بالاخره، سروکله‌اش پیدا شود و غیبتش به یک حضورِ دلنشین بدل شود، اما چه نیازی به حضورِ «هما» هست، وقتی همه فیلم، به یک‌معنا، درباره اوست و تنها کسی که با همه تماس دارد، همین «هما»ست. همین است که «چند تارِ مو» را به یک داستانِ «حضور از خلالِ غیاب» بدل می‌کند و البته، همین‌جا باید رفت سراغِ اصل مطلب و نوشت نقطه قوتِ فیلمِ «کریمی» این است که برای ساختنِ فیلمی درباره «شهر»، دست‌به‌دامنِ قاعده‌هایِ کلاسیک داستان‌گویی نشده و آن بی‌نظمی و پراکندگی‌ای را که در «شهر» است، به فیلمش منتقل کرده و البته که از دهه شصت میلادی به بعد، در اروپا فیلم‌هایِ مدرنی ساخته شد که همین «حضور از خلالِ غیاب» ایده مرکزی‌شان بود [مثلا فیلم‌های میکل‌‌آنجلو آنتونیونی]. علاوه بر این، «چند تارِ مو»، به‌یک‌معنا، وام‌دارِ داستان‌هایی هم هست که آمریکایی‌ها از دهه هفتاد میلادی نوشتند و سنتِ داستانیِ «ارنست همینگ‌وی» را ادامه دادند و به خوانندگان‌شان توضیح دادند که «داستان» باید فقط «داستان» باشد و چیزی دیگری نباید باشد و اصلا چه‌کسی گفته است که «داستان» باید سر و ته داشته باشد و اتفاقا باید سر و تهش را برید و به همان داستانِ اصلی تکیه کرد. در واقع، همه حاشیه‌ها را باید حذف کرد تا مشخص شود که اصلِ «داستان»، واقعا، «داستان» است، یا نه. و فیلم‌های «کریمی» هم داستانِ همین «داستان»‌ها هستند؛ از یک‌جایی وارد زندگی چندتا آدم می‌شویم و تا یک‌جایی با آنها پیش می‌رویم و یک‌ دفعه مکث می‌کنیم و همان‌جا می‌مانیم، یعنی درست همانجایی که توقع داریم بفهمیم چه بلایی سر آدم‌ها آمده، «داستان» تمام می‌شود. در عین ‌حال، مطابقِ این شیوه، هر پایانِ قرص‌و‌محکم و اطمینان‌بخشی، یک‌جور توهین محسوب می‌شود.
دوم) فیلم‌هایِ «ایرج کریمی»، داستان‌های سرد و تلخی دارند و یک شیرینیِ زورکی و اجباری آدم‌ها را بی‌دلیل به هم نزدیک نمی‌کند. این‌جا هم یک نگاه سرد و البته تلخ روی همه صحنه‌‌های فیلم سایه انداخته، و همین است خنده‌های «پگاه» هم، وقتی تلفنی برای «هما» شعرهای عاشقانه/ سیاسی می‌خواند، تلخ است. و باز این هم نکته‌ای‌ست که هرچند «هما» را هیچ‌وقت درست‌وحسابی نمی‌بینیم، اما صدایش همه آن‌ چیزهایی را که «تلخی» خلاصه آنها‌ست، نشان می‌دهد. «چند تارِ مو»، فیلمِ خوش‌بین و امیدبخشی نیست؛ فیلمِ تلخی‌ست که خنده‌های طعنه‌آمیزی می‌زند و خیلی‌ساده همه‌چیز را به مسخره می‌گیرد، مثلا خنده‌های «هما» وقتی قضیه نامزدی «پگاه» و «بهزاد» را برای «سیما» تعریف می‌کند، یا وقتی «هما» به «سیما» می‌گوید «مهندس پیرزاد» ازش خواسته که سری به او بزند. مردهایِ فیلم هم که حرف‌هایِ عجیبی می‌زنند و چنان در قیدِ مالکیت و تعلق‌اند و مرغِ همسایه را غاز می‌بینند که مایه حیرت است. این هم حقیقتی‌ست که مضمون‌های تلخ، گاهی، دل‌نشین‌تر از مضمون‌هایِ شیرین‌اند و سرخوشی و شادی، همیشه، جذاب نیستند و آن لحن امیدوارانه‌ای که در شماری از فیلم‌ها هست، معمولا به دل نمی‌نشیند. «چند تارِ مو»، خوش‌بختانه، سرخوشی و شادی‌اش هم تلخ و بدبین است و فاصله‌اش را با شادی‌های روزمره، حقیقتا، حفظ کرده است. به‌ چشمِ شماری از تماشاگران، البته، سینما باید امید ببخشد و باید شادی و سرخوشی را به تماشاگرانش ببخشد، اما این توقعِ بی‌جایی‌ست وقتی آدم‌ها بیرون از سینما همان مردمانِ تلخ و بدبینی باشند که به ندیدنِ هم راضی‌اند و ترجیح می‌دهند که از طریقِ یک تلفن، حرف‌های‌شان را ردوبدل کنند. نه، تلخی، همیشه هم چیزِ بدی‌ نیست و گاهی، اتفاقا، چشیدنِ تلخی لازم است تا اگر روزگاری شادی و سرخوشی نصیب‌مان شد، قدرش را بدانیم.
محسن آزرم
چندتارِمو
فیلمنامه‌نویس و کارگردان: ایرج کریمی
بازیگران: الهه گلپری، بهناز جعفری، فریبا کامران، نگار جواهریان، مجید مشیری، شاهرخ فروتنیان، حمیدرضا پگاه و مرضیه برومند
منبع : روزنامه کارگزاران