دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تشخیص اعجاز


تشخیص اعجاز
معجزه باید به گونه‏ای انجام گیرد تا كارشناسان همان دوره به خوبی تشخیص‏دهند كه آن چه ارائه شده به درستی نشانه ما ورای جهان طبیعت و بیرون از توان‏بشریت است و هیچ گونه ظاهر سازی و رویه كاری در كار نیست (۱) و این واقعیت‏بایدبرای همیشه محفوظ بماند.لذا انبیا كارهایی انجام دادند كه از توان ماهرترین‏كارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این كه به خوبی این تشخیص صورت گیرد و برای‏همیشه این برتری و تفوق روشن باشد.
از همین رو معجزه اسلام قرآن است كه با شیواترین سبك و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد،در حالی كه یگانه مهارت عرب آن‏دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبی تشخیص دادند كه این سخن نمی‏تواندساخته بشر باشد كه این گونه آنان را از هم آوردی ناتوان سازد.البته این بلندای شیوه‏قرآنی-چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا-هم چنان پا بر جا است.
ولید بن مغیره مخزومی كه سخن‏وری نیرومند و از سران بلند پایه و سرشناس‏عرب به شمار می‏رفت درباره قرآن چنین می‏گوید: <یا عجبا لما یقول ابن ابی كبشهٔ (۲) ،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن كلام الله...،آن چه فرزندابن ابی كبشه می‏سراید،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویی بی‏خردان،بی‏گمان گفته او سخن خداست...».
هم او-موقعی كه از كنار پیامبر می‏گذشت و آیاتی چند از سوره مؤمن را كه درنماز تلاوت می‏فرمود شنید-گفت:<و الله لقد سمعت من محمد آنفا كلاما ما هو من‏كلام الانس و لا من كلام الجن،و الله ان له لحلاوهٔ،و ان علیه لطلاوهٔ،و ان اعلاه‏لمثمر،و ان اسفله لمغدق.و انه یعلو و ما یعلی،به خدا سوگند!چندی پیش ازمحمد صلی الله علیه و آله سخنی شنیدم كه نه به سخن آدمیان می‏مانست و نه به سخن پریان.به‏خدا سوگند!سخن او شیرینی ویژه‏ای و رویه زیبایی دارد.هم چون درختی برومند وسر بر افراشته، كه بلندای آن پر ثمر و اثر بخش و پایه آن استوار است و ریشه‏مستحكم و گسترده دارد.همانا بر دیگر سخنان برتری خواهد یافت و سخنی دیگربر آن برتر نخواهد گردید» (۳) .
طفیل بن عمرو دوسی كه مردی شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف قریش‏به شمار می‏رفت،عازم خانه خدا گردید.كسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند،گوید:<محمد صلی الله علیه و آله را در مسجد یافتم و سخن‏او را شنیدم،خوش آیندم آمد.به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم:وای بر تو،گوش‏فرا ده،اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست‏بود ناشنیده بگیر.در خانه به‏خدمت او شتافتم و عرضه داشتم:آن چه داری بر من عرضه كن.او اسلام را بر من‏عرضه كرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود،به خدا سوگند!چنین سخنی‏شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم.از این‏رو اسلام‏آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم‏».آن گاه به سوی قوم‏خود شتافت و سر گذشت‏خود را بر ایشان بازگو كرد و همگی اسلام را پذیرفتند و اویكی از داعیان بلند آوازه اسلام شناخته شد (۴) .
نضر بن حارث بن كلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته می‏شد كه باپیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دشمنی آشكار داشت.لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن ونیرومندی آن در پیش رفت دعوت،قابل توجه است.<و الفضل ما شهدت به‏الاعداء، بزرگی همان بس كه دشمنان بر آن گواه شوند».
او از در چاره اندیشی درباره پیامبر صلی الله علیه و آله با سران قریش چنین گوید:<به خداسوگند!پیش آمدی برایتان رخ داده كه تا كنون چاره‏ای برای آن نیاندیشیده‏اید.
محمد در میان شما جوانی بود آراسته،مورد پسند همگان،در سخن راست‏گوترین‏و در امانت داری بزرگ وارترین شما بود.تا هنگامی كه موی‏های سفید در دو طرف‏گونه‏اش هویدا گشت و آورد آن چه را كه آورد،آن گاه گفتید:ساحر است.نه به خداسوگند! هرگز به ساحری نمی‏ماند.گفتید:كاهن است.نه به خدا سوگند!هرگز سخن‏او به سخن كاهنان نمی‏خورد.گفتید:شاعر است:نه به خدا سوگند!هرگز سخن اوبر اوزان شعری استوار نیست.گفتید:دیوانه است.نه به خدا سوگند!هرگز رفتار اوبه دیوانگان نمی‏ماند. پس خود دانید و درست‏بیاندیشید،كه رخ داد بزرگی پیش‏آمد كرده كه نباید آن را ساده گرفت‏» (۵) .
ابو الولید عتبهٔ بن ربیعه،كه بزرگ قریش محسوب می‏شد،روزی با سران قریش در مسجد الحرام نشسته بود.پیامبر اسلام نیز در گوشه دیگر مسجد نشسته بود.عتبه‏رو به اشراف قریش كرده و گفت:<آیا روا می‏دارید كه اكنون محمد صلی الله علیه و آله را تنها یافته بااو سخن گویم،باشد تا او را قانع سازم،او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست‏بردارد؟»البته این موقعی بود كه امثال‏<حمزهٔ بن عبد المطلب‏»و جمعیت انبوهی به‏پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونی بودند!همگی به او گفتند:<اگرمی‏توانی با او سخن گو و به هر گونه‏ای می‏توانی او را قانع ساز».
عتبه نزد پیامبر آمده گفت:<ای فرزند برادر!-عرب را چنین عادت بود كه افرادهر قبیله به افراد قبیله دیگر<یا ابن اخی‏»ای فرزند برادر خطاب می‏كردند-تو دارای‏شرف خانوادگی هستی،ولی چیزی را مدعی هستی كه موجب برخورد و تفرقه‏میان قوم خود گردیده است.اكنون گوش فرا ده تا مطلبی را بر تو عرضه دارم!»پیامبرفرمود:<بگو،گوش فرا می‏دهم‏».عتبه گفت:<ای فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن‏ثروت است،آن اندازه اموال برای تو فراهم می‏سازیم تا ثروت مندترین مردم قریش‏گردی.اگر تشنه مقامی،تو را رئیس خود می‏گردانیم.و اگر خواسته باشی تو رافرمان روای خود می‏سازیم‏».سپس گفت:<آن كه بر تو ظاهر می‏گردد و چیزهایی باتو زمزمه می‏كند،خللی است كه بر اعصاب تو اثر گذارده،حاضریم تو را با خرج‏خود كاملا مداوا كنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم...»عتبه می‏گفت وپیامبر كاملا ساكت،به تمام گفته‏هایش گوش فرا داد.آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله به او گفت: <آیااز گفتن مطالب خود پایان یافتی؟»گفت:<آری‏».فرمود:<پس اكنون به سخن من‏گوش فرا ده‏»عتبه گفت:<با جان و دل آماده‏ام‏»پیامبر صلی الله علیه و آله در این هنگام لب به‏تلاوت قرآن گشود و از ابتدای سوره فصلت‏شروع به خواندن نمود: بسم الله‏الرحمان الرحیم...كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون.بشیرا و نذیرا... (۶) و هم چنان‏ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا می‏داد،دست‏ها را به عقب سر بر زمین تكیه‏داده،مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود،تا موقعی كه به آیه سجده رسید وپیامبر صلی الله علیه و آله سجده نمود.سپس گفت:<ای ابو الولید!شنیدی آن چه را كه بر تو تلاوت‏كردم،اكنون این تو و اندیشه خود تا چگونه قضاوت نمایی!»در این هنگام عتبه از حالت جذبه روحی كه به او دست داده بود،بیرون آمد و بدون آن كه چیزی بگوید به‏سوی دوستانش روانه گشت.او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند:عتبه با آن‏حالتی كه رفت‏با حالتی دیگر می‏آید.موقعی كه نزد آنان نشست گفتند:<چه خبرآورده‏ای؟»گفت:<آن چه آورده‏ام آن است كه سخنی شنیدم،به خدا سوگند!هرگزچنین سخنی شیوا نشنیده بودم،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه‏كهانت،آن گونه كه شما می‏پندارید.ای گروه قریش!از من بپذیرید و به من واگذاركنید.این مرد را به حال خود رها سازید و با او كاری نداشته باشید.به خدا سوگند!
سخنی كه من از وی شنیدم پی آمد كلانی به دنبال دارد.اگر عرب با دست‏دیگران[جز قریش]كار او را ساختند از دست او آسوده شده‏اید و اگر بر عرب پیروزآید-كه آینده چنین می‏نماید-پس پیروزی او پیروزی شماست و فرمان روایی اوفرمان روایی شما و عزت و آبروی او عزت و آبروی شماست.آن گاه شما به وسیله اوخوش بخت‏ترین مردم جهان خواهید گردید».بدو گفتند:<ای ابو الولید! محمد صلی الله علیه و آله‏تو را با بیان خود سحر كرده است.»گفت:<آن چه به شما گفتم نظر من است،اكنون‏هر گونه خواهید رفتار كنید» (۷) .
ابوذر غفاری،جندب بن جناده،برادری داشت‏به نام‏<انیس‏»كه شاعری توانا وهم آورد طلب بود و در مسابقات شعری شركت می‏نمود و بر اقران(هم آوردان)
خود هم واره برتری داشت.ابوذر گوید:<نیرومندتر از برادرم انیس شاعری را نیافتم،با دوازده شاعر نامی در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برتری یافت.او عازم‏مكه بود،به او گفتم:تو از سخن و سخن‏وری سر رشته داری،باشد از پیامبری كه درآن جا به دعوت بر خواسته خبری برایم بیاوری.مدتی طولانی گذشت و از سفر آمدبه او گفتم:چه كردی؟گفت:مردی را در مكه دیدم كه بر شیوه تو بود-ابوذر بیش ازسه سال بود كه خدا را عبادت می‏كرد و از بتان بیزاری می‏جست-و بر این گمان بودكه خداوند او را به پیامبری فرستاده است.ابوذر گوید:به او گفتم:مردم چه‏می‏گویند؟گفت:می‏گویند شاعر یا كاهن یا ساحر است.ولی من سخنان ناهنجاركاهنان را شنیده‏ام و اوزان شعری را خوب یاد دارم،هرگز بدان نمی‏ماند،به خدا سوگند!او راست می‏گوید و مردم درباره او دروغ می‏گویند» (۸) .
از این گواهی‏ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است كه تاریخ‏آن را ضبط كرده و در بستر تاریخ این گواهی‏ها زنده بوده و برای همیشه جاویدان‏خواهد ماند (۹) .
پی‏نوشتها:
۱- البته این بدین معنا نیست كه این تشخیص مخصوص همان دوره باشد،زیرا ضرورت دارد كه در طول تاریخ‏روشن باشد آن چه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت‏به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده ما فوق‏الطبیعه انجام گرفته و اگر فرضا امروزه ثابت گردد كه آن چه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده كه‏كاملا طبیعی ولی از دید كارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است،لازمه‏اش آن خواهد بود كه‏<العیاذ بالله‏»انبیانیرنگ باز ماهری بوده‏اند و در رسالت الهی دروغ گفته‏اند.چنین احتمالی هرگز درباره انبیای عظام نشاید وساحت قدس ایشان از هر گونه دغل بازی و تزویر به دور است.
۲- مشركان،پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را با این عنوان یاد می‏كردند و او را به‏<ابو كبشهٔ‏»نسبت می‏دادند.او مردی از قبیله‏<خزاعهٔ‏»بود كه در دیانت‏با قریش مخالفت ورزید.گویند او جد مادری پیامبر بود كه او را به وی نسبت‏می‏دادند.
۳- ر.ك:تفسیر طبری،ج ۲۹،ص ۹۸.سیره ابن هشام،ج ۱،ص ۲۸۸.سهیلی،الروض الانف،ج ۲،ص ۲۱.ابن‏اثیر:اسد الغابهٔ،ج ۲،ص ۹۰. ابن عبد البر،الاستیعاب،ج ۱،ص ۴۱۲.ابن حجر،الاصابهٔ،ج ۱،ص ۴۱۰.
قاضی عیاض،الشفا،چاپ سنگی،ص ۲۲۰.ملا علی قاری،شرح شفا،ج ۱،ص ۳۱۶.غزالی،-احیاء العلوم،ج‏۱،ص ۲۸۱،ط ۱۳۵۸ ه.سید هبهٔ الدین شهرستانی،المعجزهٔ الخالدهٔ،ص ۲۱.حاكم نیشابوری،المستدرك،ج‏۲،ص ۵۰۷.سیوطی،الدر المنثور،ج ۶،ص ۲۸۳.
۴- سیره ابن هشام،ج ۲،ص ۲۵-۲۱.اسد الغابهٔ،ج ۳،ص ۵۴.
۵- سیره ابن هشام،ج ۱،ص ۳۲۱-۳۲۰.الدر المنثور،ج ۳،ص ۱۸۰.
۶- فصلت ۴۱:۴-۳.
۷- سیره ابن هشام،ج ۱،ص ۳۱۴-۳۱۳.
۸- قاضی عیاض،الشفا،ص ۲۲۴.شرح آن،چاپ اسلامبول سال ۱۲۸۵،ج ۱،ص ۳۲۰.صحیح مسلم،ج ۷،ص‏۱۵۳.مستدرك حاكم،ج ۳، ص ۳۳۹.اصابه ابن حجر،ج ۱،ص ۷۶ و ج ۴،ص ۶۳.
۹- ر.ك:التمهید،ج ۴.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت