یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به مکتب فرانکفورت؛ از نظریه تا عمل


نگاهی به مکتب فرانکفورت؛ از نظریه تا عمل
فیلسوفان «مكتب فرانكفورت» از جمله ماركوزه، هوركهایمر، آدرنو و هابرماس ، نام مكتب فلسفی خودرا «تئوری انتقادی» گذاشتند تا در طول سالهای تبعید در آمریكا به اتهام ماركسیست بودن، مورد تعقیب قرار نگیرند؛آنطور كه مامورین مك كارتی به اذیت و آزار برشت و سایر مبارزین صادق پرداختند.
از نظر تاریخی، پیش از اینكه دو ایرانی معترض نیمه لخت، در قرن ۲۱ باعث اغتشاش در كنفرانس برلین گردند و برای شركت كنندگان ایرانی آن در وطن، دردسر ایجاد شود، در نقطه دیگری یعنی در شهر فرانكفورت، درتاریخ ۶ آگوست سال ۱۹۶۹، دختران دانشجوی كاملا لخت ،نیز به نشان اعتراض، سخنرانی آدرنو، فیلسوف مدرن آلمانی را به هم زدند، و زمانیكه او به پلیس دولت فدرال تلفن زد و از آنان خواست تا از ورود دانشجویان مزاحم و اعتصابی به دانشگاه جلوگیری كنند. دانشجویان در اعلامیه ای نوشتند این چه فیلسوف طرفدار آزادی جهان است كه تحمل آزادشدن دانشگاه را از وجود نیروهای بوروكراتیك دولتی ندارد؟ و سمینار و سخنرانی هایی كه به دانشجویان نیاموزد ،آنها چگونه دانشگاه لعنتی و خانه فرهنگی مزخرف آمریكا را آتش بزنند، چه فایده ای دارند!
در اواخر دهه ۶۰ میلادی قرن گذشته، منبع فكری جنبش دانشجویی آنزمان ،غیر از آثار بلوخ و لوكاچ، نوشته های سالهای جوانی ماركوزه، هوركهایمر، هابرماس و آدرنو بود. غالب این فیلسوفان، یهودی آلمانی تبار و از اعضای مكتب فرانكفورت بودند. قبل از آن در سال ۱۹۲۳، بنیادی بنام «انستیتو برای تحقیقات اجتمایی» كه یك موسسه ماركسیستی بود، با سرمایه یك تاجر یهودی آلمانی تبار بنام هرمان وایل و به مدیریت هوركهایمر تاسیس شده بود. این بنیاد و موسسه تحقیقات اجتمایی ،درسال ۱۹۳۳ از جانب نازی ها منحل شد. آنها بعد از فرار، به آمریكا رفته و در آنجا فعالیتهای تحقیقی و تئوریك خود را ادامه دادند. مكتبفرانكفورت یا تئوری انتقادی، یكی از منابع مهم ایدئولوژیك جنبش دانشجویی اروپا شد؛ مخصوصا نظرات ماركوزه. هوركهایمر، نقش اجتمایی فلسفه را، در انتقاد از شرایط موجود می دانست؛ شرایطی كه انسان مدرن اروپا را به بحران و فلاكت روانی و مادی كشانده است.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم و داغان شدن فاشیسم، هوركهایمر و آدرنو به آلمان برگشته و كتابی با عنوان «دیالكتیك روشنگری» یا دیالكتیك عقل گرایی، منتشر كردند. با كمك اعضای مكتب فرانكفورت و تئوری انتقادی بود كه ماركسیسم غربی، ولی غیر استالینیستی به میان روشنفكران راه یافت. دانشجویان معترض، اغلب به آثار آدرنو و هوركهایمر، منتشر شده در دهه ۳۰ میلادی قرن گذشته مراجعه كرده و از آنها كمك میگرفتند. امروزه می توان گفت كه جهانبینی جنبش دانشجویی، یك ایده اختلاطی از نظریات هوركهایمر، آدرنو، ماركوزه، هابرماس، لوكاچ، و بلوخ بود. ولی فیلسوف واقعی دانشجویان غرب، ماركوزه شد چون دانشجویان او را نه تنها انقلابی بلكه فیلسوف عمل میدانستند. ماركوزه تا آخر عمر از بكاربردن خشونت در مبارزات اجتمایی دانشجویان، فاصله نگرفت و از آن انتقاد ننمود. او در پایان كتاب «انسان یك بعدی» نوشت، مقاومت، حق طبیعی هر گروه اقلیت یا تحت فشار است و آن آزاد است از وسایل غیرقانونی نیز استفادن كند، تا زمانیكه نتواند قانونا مبارزه نماید. استفاده از خشونت همیشه موجب خشونت زنجیره ای نمیشود، بلكه ممكن است باعث قطع خشونت نیروی زورگو گردد. به این دلیل مربی، روشنفكر و یا فیلسوف حق نصیحت و دخالت ندارد. ولی هوركهایمر بدلیل جانبداری از آدرنو و شركت ننمودن در تضاهرات ضد
آمریكایی،آنزمان از جانب دانشجویان و روشنفكران چپ بایكوت شد. زمانیكه آدرنو استفاده ازخشونت درمبارزه اجتمایی را «سند بربریت» نامید، دانشجویان اورا «ماركسیست سمیناری و دانشگاهی» بی عمل نام گذاشتند. هابرماس هم رهبری جنبش دانشجویی را «چپ فاشیست» نامید و علیه ماركوزه با آدرنو هم پیمان گردید.
صاحبنظران چپ در مورد تئوری انتقادی مكتب فرانكفورت نوشتند: جریانی اجتمایی-انتقادی در فلسفه و جامعه شناسی بورژوازی، دارای تئوری ایده آلیستی كه تركیبی از دیالكتیك هگل گرایی چپ انقلابی با مشخصاتی از روانكاوی فرویدی و مكتب اصالت وجود اگزیستنسیالیستی است. با اینهمه هدف آن، تجزیه و تحلیل و نقد جامعه با كمك تئوری انتقادی است وبا تكیه بر نظرات هوركهایمر و برخلاف تئوری ماركس، نقش تاریخی خاصی برای پرولتاریا قائل نیست.
ماركوزه در كتاب «درسهای آموزشی ماركسیسم شوروی» نوشت كه در شوروی نیز مانند غرب، ضنعتی شدن جامعه به ضرر آزادی فرد و به موازات هم ادامه یافت. در شوروی، صنعتی كردن تحت شرایطی انجام گرفت كه مخالف اخلاق لیبرالیسم و آزادی فرد بود و درغرب صنعتی نمودن جامعه باعث زوال اخلاق اومانیستی-لیبرالیستی گردید. اساس نظرات ماركوزه برپایه ایده ماركسیسم و شناخت روانكاوی فروید بود. ماكوزه می نویسد، انسان قادر به خروج از شرایطی كه سرمایه داری و جامعه مصرف برایش ایجاد نموده، نیست. او مینویسد، جامعه بورژوازی چون قطاری است كه با سرعت در حركت است و راننده خودرا از پنجره بیرون انداخته و هرلحظه امكان سقوط به دره فاجعه آنرا تهدید میكند.
آدرنو و هوركهایمر جامعه صنعتی مدرن را فرزند ناخلف و ناخواسته عصر روشنگری میدانستند. به نظر آنها جامعه سرمایه داری، انسانی را آفریده كه هویتی ندارد و فقط پژواك محیط اطرافش گردیده ، انسانی كه فقط تقلید یا تكرار میكند و برای سازش با محیط و همرنگ جماعت شدن، و ادامه زندگی میمون وار، ادا و اطوار در می آورد. به نظر آندو تمام بوق و كرنای فرهنگ بورژوازی متوجه كالا و تولید و سودآوری است و همه فعالیت زبان و رسانه ها، تبلیغ برای مصرف بیشتر است و شناخت جای خودرا به عقلگرایی صنعتی و فنی داده است. در جامعه ای كه انسان و رفتارش از خود بیگانه شده اند، روشنگری تبدیل به دروغ و فریب تودهها گردیده تا نیازها را دستكاری كند و آرزوهای دروغین و جعلی بسازد. آدرنو می نویسد، تئوری انتقادی مكتب فرانكفورت، باید فلسفه ای شود تا از عادت انسان به بیگانگی خود،جلوگیری نماید.
ماركوزه غیر از تجزیه و تحلیل جامعه صنعتی، خواهان انقلاب جنسی و عشقی بین اولاد حضرت آدم و حوا نیز شد! هوركهایمر می گفت، اطلاعات بی شمار و دقیق غیرضروری، لذتهای دیروزی، طنز و حماقت، جای آزادی و روشنگری را گرفته اند. تسلط اسطورهها بجای تسلط به طبیعت ،موجب خودكشی روشنگری و آگاهی اجتمایی گردیده و عقلگرایی وسیله ای شده برای سوء استفاده از او.درجامعه ای كه به پرستش تولید صنعتی و فنی می پردازد، فرد دیگر دارای هویت و تاریخ نیست، بلكه خودرا تحویل جامعه استثمارگر و سودجوی صنعتی داده.
ماركوزه می گفت جامعه رقابت صنعتی در كشورهای بلوك شرق و درغرب، نوعی از بیگانگی را باعث گردیدند كه دلیل یك بعدی شدن انسان شد.انسانی كه از خودبیگانگی را پذیرفته و مشتاقانه در شوربختی خود شركت میكند. اوچنان بی هویت شده كه محیط و جامعه و حوادث اطراف اش را احساس نمی كند. بحران عقلگرایی تبدیل به بحران فرد شده. فشار و فرهنگ مادی زباله ای، ایدئولوژی صنعت با اصول بوروكراتیك خود، موجب هویت ایستا و یك بعدی انسان گردیده. بجای مسایل سیاسی، اغلب دلایل و موضوعات روانشناسی مطرح میشوند. مرز بین روانكاوی و فلسفه اجتمایی ،بر اثر شرایط ناگوار انسان امروزی، مخدوش شده. استثمار طبیعت در مناطق صنعتی، تاثیر منفی عظیمی روی فرهنگ امروزی بشربجا گذاشته.
كتاب مشهور ماركوزه یعنی «انسان یك بعدی» ماركسیسم مدرن نام گرفت كه به توصیف زندگی انسان در نیمه دوم قرن بیستم در دوران كاپیتالیسم می پردازد. به نظر او سرمایه داری جهانی، نظامی است كه از خودبیگانگی انسان را به شكل شبه آزادی دروغین و لیبرالیستی به خورد او میدهد.

نصرت شاد
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید