یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

همیشه چیزی وجود دارد


همیشه چیزی وجود دارد
اندیشه‌ها تمایل‌دارند به دو نحو با یك‌دیگر ارتباط یابند. گاه به‌گونه‌ای عمودی برروی هم قرار می‌گیرند و گاه به‌شكلی افقی كنار هم مكان می‌گزینند. وضع عمودی حكایت از اندیشه‌هایی متعلق به سنتی مشترك دارد كه هر یك از سلف خود تغذیه می‌كند و چیزی بدان می‌افزاید. درحالی‌كه وضع افقی بیان‌گر تفاوت و تعامل میان اندیشه‌هایی است كه از مسیر گفت‌وگو و نقد یك‌دیگر رشد پیدا می‌كنند. با قدری مسامحه می‌توان‌گفت كه نسبت اندیشه‌های ابن سینا با اندیشه‌های ارسطو یا نسبت اندیشه‌های سهرودی با اندیشه‌های افلاطون حكایت از بر روی هم قرارگرفتن اندیشه‌ها و در نهایت بازسازی اندیشه‌های متقدم از طریق اندیشه‌های متأخر دارد. از زاویه‌ای دیگر، نسبتی كه میان اندیشه‌های ارسطو و افلاطون یا ابن سینا و سهروردی برقرار است، نمایان‌گر كنار هم قرارگرفتن اندیشه‌ها و تعامل میان آن‌هاست.
این روح درونی اندیشه كه تمایل‌دارد یا بر دوش همسان پیشین خود بایستد یا تفاوت خود را با اندیشه‌های دیگرسان نمایان‌كند، در ایران معاصر قدری مبهم و ناپیدا می‌نماید، و بخش مهمی از این ابهام و ناپیدایی بر عهده‌ی اندیشمند است.
اندیشمند هیچ‌گاه بی‌سابقه، در فضایی خالی، و از هیچ آغاز نمی‌كند. همواره گذشته‌ای وجود دارد، دیگر اندیشه‌ها فضا را پر می‌كنند، و در واقع همیشه چیزی وجوددارد. توجه به این واقعیت این اجبار را به حیطه‌ی خودآگاه اندیشمند می‌كشاند كه در مرحله‌ی اول سزاوار است كه از سنتی كه بدان تكیه‌دارد آگاه باشد، و در مرحله‌ی دوم این آگاهی را به دیگرانی كه در معرض اندیشه‌ی او قراردارند منتقل‌كند.
در طول سال‌های پس از مشروطه، به‌ویژه سال‌های پس از انقلاب اندیشه‌های مهمی چه در میان اندیشمندانی كه بنای نواندیشی دینی داشتند و چه در میان روشن‌فكران ماركسیست و لیبرال ظهوركرد و به عرصه‌ی عمومی كشیده شد، و گاه به تحولات اجتماعی و سیاسی انجامید، اما كم‌تر اندیشه‌ای به‌لحاظ اندیشگی، بستر رشد و سنتی را كه بر آن تكیه‌داشت تعریف و تدقیق كرد و كم‌تر اندیشمندی همسانی خود را با یك اندیشمند، و بر اساس این همسانی، دیگرسانی خود را با اندیشمندی دیگر نمایان‌كرد.
مهدی بازرگان كه هنوز راه طی‌شده‌اش بر در كانون گفتمان روشن‌فكری دینی امروز ایران قرار دارد، در پرورش اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی خود بر خاستگاهی لیبرالی می‌ایستد، اما نه خود او به دیگر اندیشمندان لیبرال در درون ایران اشاره‌ای دارد، و نه چندان اعتنایی به بنیان‌گذاران لیبرالیسم در غرب می‌كند. علی شریعتی به‌شدت بر سنت هگلی تكیه‌دارد، اما بسیاری از اندیشمندانی كه خود را گفته یا ناگفته هگلی می‌دانند، از ریشه با او مخالفت دارند، و این مخالفت هیچ‌گاه به‌لحاظ نقادی نحوه‌ی نگاه او به هگل نبود، بلكه وجوهی حاشیه‌ای‌تر را چون ایدئولوژیك‌كردن دین یا درآمیختن دین با مدرنیته نمایان می‌كرد.
در حال حاضر می‌توان روشن‌فكران مطرحی را در حوزه‌ی اندیشه‌های دینی و غیردینی یافت كه رویكردی پدیدارشناسانه دارند، یا به پراگماتیسم نزدیك می‌شوند، یا نگاهی مبتنی بر فلسفه‌ی تحلیلی دارند. برخی در فضایی كانتی می‌اندیشند، و برخی سویی هگلی دارند و برخی با هیدگر و گادامر هم‌سخن می‌شوند؛ گاه اندیشمندانی از اقبال لاهوری می‌گویند و گاه از هانری كربن، اما اغلب سنت فكری خود را آن‌چنان كه نشان‌دهد در كدام جایگاه ایستاده‌اند و چه نسبتی با اندیشمندان مورد اعتنایشان برقرار می‌كنند، تعریف نمی‌كنند.
در میان نام‌های بزرگی كه اغلب اندیشمندان ایرانی از آن‌ها یاد می‌كنند، مولوی و حافظ بیش از همه جلوه دارند. چه بسیار اندیشمندانی كه گفته‌های این دو شاعر اندیشمند را برای تأیید اندیشه‌های خود در جای‌جای آثارشان شاهد می‌آورند و گاه آن‌را بازخوانی می‌كنند، اما بر خلاف انتظاری كه از یك اندیشمند می‌رود، حتی در یك جمله هم نسبت خود را در ساحت‌های مختلف هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، یا نظریه‌ی اجتماعی با این بزرگان روشن نمی‌كنند. البته سزاوار است در این‌جا از احمد فردید، قطع نظر از نفی یا اثبات اندیشه‌هایش، یاد شود كه اگر از مولوی و حافظ یا محی‌الدین عربی در كنار هیدگر و گاه نیچه یاد می‌كند، هستی‌شناسی مشتركی را با آنان بازنمایی می‌كند.
هنگامی كه اغلب اندیشمندان استخوان‌دار و كتاب‌خوانده‌ی ما سنت فكری خود را تعریف نمی‌كنند، و به‌همین نحو بر شناخت عمیق سنت‌فكری رقیبان خود در میدان اندیشه‌پردازی اصراری ندارند، از تازه به میدان آمدگان چه انتظاری می‌رود. پرش از پوپر به هایدگر یا از هابرماس به فوكو، و اصولاً هیجان نه‌چندان اندیشمندانه‌ی پرداختن به هر نام غربی كه احساس می‌شود حرف دیگری دارد، بدون آن كه دكارت و هیوم و كانت و هگل خوانده شده باشد، یا گرایش موج‌گونه به حافظ و مولوی بدون آن‌كه اندیشه‌های صوفیه و كلام اشعری مورد نظر باشد، تابعی از قصوری است كه اندیشمندان مطرح ما باید بر عهده گیرند. ‌ ‌
با چنین دغدغه‌ای، می‌توان از این زاویه به اندیشه در ایران معاصر نگاه‌كرد كه رو به‌سوی آشكار‌شدن نحوه‌ی روی هم انباشته شدن‌ها و كنار هم قرار گرفتن‌ها داشته باشد. آن‌گاه می‌توان به تأییدها و نقدها و گفت‌وگوهای عمیق‌تری در مسیر مطالعه‌ی اندیشه‌ها و خواستگاه‌شان رسید و پرسش‌های عمیق‌تری را با درنظر داشتن مبانی نظری این اندیشه‌ها بارز كرد. برای نمونه، می‌توان به‌سادگی پرسید كه به‌راستی اگر هگل در اندیشه‌های شریعتی حضور نداشته باشد، فردید با هیدگر هم‌سخن نشود و سروش بر فلسفه‌ی تحلیلی تكیه نكند، چه فرآورده‌ی قابل توجه و جدیدی از این اندیشه‌ها برون می‌زند، و با همین روش می‌توان حاصل تلاش‌های اندیشمندان دیگری را تحلیل و نقد كرد. نیز می‌توان این پرسش را پیش نهاد كه جناح چپ هگلی یا ماركسیست‌های انسان‌گرا شریعتی را چه‌گونه می‌توانند بخوانند و نقد كنند. اندیشه‌ی كنونی شایگان، در وضعیت پسامدرن چه نسبتی می‌تواند با اندیشه‌های فردید برقراركند. لاییك‌های طرفداران دموكراسی لیبرال اندیشه‌های سروش را از قلمرو نظریه‌ی اجتماعی چه‌گونه نقد و بررسی می‌كنند. ‌ ‌در این مسیر پرسش‌های زیادی قابل طرح است كه هر یك می‌تواند در نیل جامعه‌ی فكری به خودآگاهی بیش‌تری از ارتباط عمودی و افقی میان اندیشه‌ها سهمی داشته باشد، تا در نهایت فضایی برای تولد اندیشه‌های دوران‌ساز به‌وجود آید.
منبع : ماهنامه نامه


همچنین مشاهده کنید