جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


حالا ما هم یک بچه داریم


حالا ما هم یک بچه داریم
چند سالی از ازدواج‌شان می‌گذرد، دیگر مدت‌هاست که جای یک کوچولو اینجا خالی است.
هیچ‌کدام حرفی به هم نمی‌زنند اما هر دو خوب می‌دانند که آن یکی چه‌قدر دلش می‌خواهد نیمه‌شب تا نزدیکی‌های صبح بیدار بماند، تمام طول و عرض خانه را چند بار بالا و پایین برود، بعد میان تاریکی و سکوت، توی گوش‌های کوچک یک نوزاد نجوا کند «لالا،لالا، گل لاله...»
زن هم خوب می‌داند که مرد حالا دلش پر می‌کشد برای وقت‌هایی که غروب بشود برگردد خانه، آن‌وقت کسی باشد که چهار دست و پا بدود طرفش.
حالا سال‌ها از آخرین عروسکی که مرد خرید و آخرین کلاهی که زن بافت می‌گذرد. عروسک‌ها انباشته شده‌اند ته کمد، برای آنکه جلوی چشم‌های زن نباشند. وقتی جلوی چشم‌ها نباشند آن‌وقت زن کمتر هوس بچه داری می کند.
چند سالی از ازدواج‌شان گذشت تا اینکه تصمیم گرفتند بروند سراغ شیرخوارگاه. یک روز صبح در سالن بزرگی راه رفتند، مرد برای بچه‌ها لبخند زد، زن یکی از نوزادها را بغل گرفت، نوزاد روی شانه‌های زن شیر بالا آورد، حالا زن هم لبخند می‌زد. بعد فرم درخواست سرپرستی یک نوزاد را پر کردند و از فردای آن روز زن دوباره شروع کرد به بافتن یک کلاه تازه و مرد باز عادت کرد به خریدن عروسک و چند تا ماشین کوکی دیگر. اما باید منتظر بمانند تا چند ماه و حتی گاهی حدود دو سال بگذرد.
دکتر معتمدی، مدیرکل سابق اداره آسیب‌های اجتماعی بهزیستی می‌گوید: تمام این مدت صرف انجام مراحل اداری می‌شود تا طی آن صحت جسمی، روانی و اخلاقی خانواده درخواست‌کننده تایید شود. همچنین آنها باید سیاهه‌ای از اموال هم ارائه بدهند و مالی را به نام فرزند‌خوانده بکنند تا ضمانت آینده او باشد. البته بزرگی و کوچکی این مال ارتباط مستقیم با تعداد وراث دارد، هستند خانواده‌هایی که خود فرزند دارند و باز قصد سرپرستی کودک دیگری را می‌کنند که در این صورت کارشناس بهزیستی با توجه به تعداد کسانی که در آینده ارث می‌برند، میزان معینی از اموال خانواده را به نام فرزندخوانده می‌زند که گاهی حتی تا ۵۰ درصد از مال خانواده درخواست کننده را در بر می‌گیرد.
● روزی که بچه‌ها از راه می‌رسند
وقتی صلاحیت آنها احراز شد آن وقت باید بروند، از مقابل یک عالمه چشم منتظر و ملتمس بگذرند، در که باز شود، بچه‌ها زن و مرد را که ببینند، بی‌خیال دعوا سر آن عروسک پشمی پاره می‌شوند، آنها می‌فهمند که همین امروز یکی ازبین آنها صاحب بابا می‌شود.
زن به بچه‌ها لبخند می‌زند اما از زل زدن توی چشم‌های آنها می‌ترسد، انگار نگاه‌ها فریاد می‌زند «من را ببر، مامان من شو!»
زن و مرد یکی از بچه‌های نوزاد را نشان می‌کنند، البته می‌توان سراغ بزرگ‌تر‌ها هم رفت، اما به نظر دکتر‌ هادی معتمدی، روانپزشک و استاد دانشگاه هرقدر بچه‌ها کوچک‌تر و کم سن و سال‌تر باشند بهترست، چرا که راحت‌تر و سریع‌تر با خانواده جدید خو می‌گیرند، هر چند که سازمان بهزیستی تجربه سپردن بچه تا سن ۱۲ سال را هم داشته است.
اما فرزند خوانده‌ها هم مانند فرزندان خونی با خود هیجان و اضطراب‌هایی به همراه می‌آورند، هرچند که این اضطراب‌ها از نظر جنس و نوع متفاوت هستند و حتی بسیار کمرنگ‌تر از اضطراب نداشتن فرزند، یا بودن و بزرگ‌شدن در پرورشگاه است.
دکتر معتمدی پرستاران را مادران رسمی می‌داند و می‌گوید: بچه‌های پرورشگاه نمی‌توانند به قدر کافی از این مادران محبت دریافت کنند و این کاملاً عادی است که یک مادر رسمی نتواند به تمام ۲۰ تا ۳۰ بچه‌اش به یک اندازه توجه کند.
از سوی دیگر خانواده‌ای که سال‌ها نداشتن فرزند و مشکلات ناشی از آن را تجربه کرده است، پدر، مادرخواندگی را به عنوان یک راهکار پذیرفته و آن را راهی برای پر کردن خلأ موجود دانسته، در این شرایط دلواپسی‌های فرزندآوری به مراتب کمتر از نداشتن فرزند است. هر چند که تمام این عوامل به شرایط جانبی‌ بستگی دارد، اینکه خانواده صاحب فرزند دیگری باشند یا نه؟ آیا زن و مرد بتوانند احساس واقعی یک پدر و مادر را به فرزندخوانده داشته باشند و اینکه فرزندخوانده ما در چه سنی باشد، تمام این‌ها در کاهش و یا افزایش عوامل استرس‌زا موثر هستند.
اما وقتی سال‌ها صدای بچه‌ای در خانه نپیچد، آن‌وقت هیچ بعید نیست که زن و مرد تا مرز طلاق و جدایی پیش روند. دکتر قرایی‌مقدم، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه اقدام برای فرزند‌خواندگی را راهی برای ایجاد همبستگی بیشتر میان زن و مرد می‌داند و می‌گوید: بچه‌ها می‌توانند مانع طلاق شوند، بنیاد خانواده را محکم‌تر از قبل کنند، حتی فرزند خوانده‌ها می‌توانند پدر‌ها را آنقدر سر شوق بیاورند که اضافه‌کاری بیاستند و انگیزه بیشتری برای کارکردن و پس‌انداز کردن پیدا کنند اما این فرزند‌خوانده‌ها یک اضطراب دائمی برای پدر و مادرها خواهند آورد، سال‌های سال بچه‌ها قد می‌کشند و پدر و مادرها خمیده‌تر می‌شوند و مدام دلواپس هستند که نکند همان بچه کوچک دیروز که حالا قد کشیده و بزرگ شده بیاید روبه‌رویشان بیاستد، صدایش بلرزد و داد بزند: «من بچه کی هستم؟»
● فرزندخوانده‌های فامیلی
هر چند سال یک بار صدای گریه یک نوزاد در خانه خاله می‌پیچد، خاله آنقدر بچه دارد که از عهده بزرگ کردن این آخری بر نیاید، دیگر نه شیر دارد و نه حوصله شستن کهنه و پهن کردن روی بند را دارد، می‌شود این یکی را گرفت و داد به تو تا بزرگش کنی!
این دیالوگ‌ها گاهی میان فامیل دهان به دهان می‌چرخد، حالا می‌تواند خاله و عمه هم نباشد، فامیل چند پشت آن طرف‌تر باشد.اما وقتی بچه فامیل را بیاوریم، بزرگ کنیم آن وقت نمی‌شود پنهان کاری کرد، تقریباً بیشتر فامیل می‌دانند، این بچه فلانی است که ما داریم بزرگش می‌کنیم.
به عقیده دکتر معتمدی در این شرایط نباید شناسنامه بچه را تغییر داد، باید خانواده واقعی را به او شناساند چرا که در غیر این‌صورت ممکن است در آینده یک رابطه عاطفی بین او و خواهر یا برادرش ایجاد شود. در صورتی که این دسته از بچه‌ها خانواده خود را بشناسند کمتر دچار سرگشتگی می‌شوند و در عین حال به خاطر رابطه با خانواده اصلی و خواهر و برادرهای خانواده فعلی را هم بهتر می‌پذیرند و در عین حال حاضر به ترک خانواده فعلی نمی‌شوند چرا که امکانات بیشتر و یا محبت لازم را از خانواده می‌گیرند.
● به بچه‌ها باید گفت که پرورشگاهی‌اند، یا نه؟!
خیال وحشتناکی است که مادر بایستد روبه‌روی بچه‌اش و بگوید «من مادر تو نیستم یا تو بچه ما نیستی» . می‌شود بچه مردم را آورد، مثل جان از او محافظت کرد تا قد بکشد و بزرگ شود اما دست آخر بیشتر این بچه‌ها می‌فهمند که بچه شما نیستند.
دکتر معتمدی معتقد است: خیلی بعید است که بشود تمام عمر این حقیقت را پنهان نگه داشت، چرا که ده‌ها علت مانند بیماری، آزمایش‌ها، تفاوت در قیافه و رفتار می‌تواند بچه‌ها را آگاه کند اما درباره این موضوع اختلاف نظر‌های متعددی وجود دارد،عده‌ای از روانشناسان بر اصل موضوع یعنی فهمیدن حقیقت تردید دارند و بعضی‌های دیگر بر سر سنی که باید حقیقت به بچه گفته شود اختلاف سلیقه دارند.
دکتر قرایی‌مقدم از آن دسته جامعه‌شناسانی است که معتقد است: باید دهان‌ها قرص باشد چه اصراری است که بیاییم و به بچه بگوییم که بچه ما نیستی! هرچند این کار شاید تنها در صورتی عملی باشد که غیر از زن و مرد هیچ کس نداند که این بچه خونی آنها نیست در این شرایط شاید بتوان این حقیقت را تمام عمر مخفی نگه داشت.
اما قرایی‌مقدم بهترین سن برای گفتن حقیقت را مرحله شناخت ادراکی و زمانی می‌داند که شخصیت فرزند استحکام پیدا کرده باشد و می‌گوید: وقتی بچه‌ها آنقدر بزرگ شده باشند که درک کنند پدرخوانده و مادرخوانده تا چه اندازه برای بزرگ کردن آنها رنج کشیده و مشکلات را تحمل کرده‌اند دیگر دچار تعارض شخصیت و سرگردانی نمی‌شوند، می‌توانند واقعیت را راحت‌تر بپذیرند.
اما در سال‌هایی که شخصیت بچه هنوز لرزان است و قوام نگرفته، به عبارتی در مرحله شناخت حسی قرار دارد، نمی‌تواند درک درستی از موقعیت و موضوع داشته باشد، در آن شرایط به روح و روان او آسیب‌های جدی و جبران‌ناپذیری خواهد خورد، هرچند که این صدمات روحی هرگز با آسیب‌هایی که بچه‌ها در فضای پرورشگاه تجربه می‌کنند، قابل قیاس نیست. تا جایی که بچه‌های پرورشگاه بیش از هم سن‌و‌سالان خود درگیر جرم و آسیب‌های اجتماعی می‌شوند.
اما ظاهرا راه های دیگری هم برای فرزندآوری وجود دارد، می توان به یک نفر با عنوان «حامل» پول داد، منتظر ماند تا نه ماه نه روز تمام شود، بچه به دنیا بیاید، بعد طبق توافق قبلی مادر بگذارد، برود و بچه از همان روز اول تولد صاحب یک خانواده جدید شود. مثل ماجرای فیلم ساعت شنی! اینکه بچه ها از چه راهی وارد خانواده شوند، می تواند تبعات گوناگون داشته باشد اما آنچه در این بین اهمیت دارد، مزیت بزرگ شدن بچه‌ها در کانون گرم خانوادگی است که قابل قیاس با پرورشگاه یا خانه‌ای که نمی‌تواند پاسخگوی نیاز کودک باشد نیست. بچه که از راه برسد، دیگر خانه آن قدر سوت و کور نیست که بود، حالا کسی هست که شب‌ها تا دم در بدود کیسه‌های خرید را از دست پدر بگیرد و بگوید: «سلام بابا، چی خریدی؟!»
مرضیه سبز علیان
منبع : روزنامه تهران امروز