چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


کشف دوباره زیبایی


کشف دوباره زیبایی
فیلم های معناگرا انسان را به درون خود دعوت می كنند و تماشاگر از ظن خود پیام خودشناسی موجود در فیلم را تعبیر می كند. در زمانه ای كه به تدریج معنی در حال رنگ باختن است و گرایش به ساخت فیلم فارسی های مجازی پر حرارت، مگر سینمای معنی گرا به دادمان رسد و ما را چه بسا تكانی دهد. این جاست كه «بیدمجنون» از لابه لای چنین فیلم های تك بعدی، از قبیل «شارلاتان» ، «شاخه گلی برای عروس» ، «بازنده» ، و... ریشه می دواند، تا مخاطبش را بیدار كند. مجیدی آگاه و نگران است كه خودپرستی ها بر خودشناسی ها غلبه پیدا كرده اند. لذا با آثارش در تلاش است مخاطبش را متحول كند تا وقتی از سالن بیرون می آئیم آدم دیگری شده باشیم و باید اذعان داشت كه در این هدف تا به امروز موفق بوده است... همیشه شنیده ایم كه می گویند تا زمانی كه خود را نشناسی و دوست نداشته باشی و به خدای خود نرسی قادر نیستی شخص دیگری را دوست بداری. ۳۶ سال زندگی در تاریكی و تنهایی، یوسف را به حدی از خودشناسی رسانده بود كه آمادگی شناخت دیگران را پیدا كرده بود. اما، همسرش، به جای درك یوسف و همراهی با او، زود قضاوت می كند و نه تنها قدمی برای شناخت یوسف برنمی دارد، كه واكنش هم نشان می دهد و از خانه فراری می شود. البته شاید بهتر بود یوسف به جای گل رز، كتابی را به عنوان هدیه برای پری می برد. انتقادی دیگر بر فیلم، تكرار مضمون «قدر نعمت هایت را بدان و ناشكری نكن تا خداوند با تو قهر نكند». است، این كه صحنه های قدرندانی و كتاب پرتاب كردن در حیاط و به هم ریختن اتاق را بارها در فیلم های دیگر دیده ایم. اولاً نمی توان نابینایی مجدد او را به حساب مجازات و ناشكری او دانست، چرا كه در این صورت باید بپرسیم مگر یوسف در ۸ سالگی مرتكب چه گناهی شده بوده كه كیفرش نابینایی باشد؟ و اصلاً طبق آمار، درصد كمی از نابینایانی كه زیر عمل جراحی قرار می گیرند و بینا می شوند، بینایی شان دوام پیدا می كند و معمولاً پس از چندی جای عمل پس می زند و دوباره نابینایی به سراغ فرد می آید.
اما اتفاقاً بیائیم تكرار مضمون فوق (ناشكری كردن) را به فال نیك بگیریم و آن را یك یادآوری واجب و لازم برای تحولی مثبت در زندگی قلمداد كنیم. انسان هرازگاهی نیاز دارد كه تكانی بخورد و از خواب غفلت بیرون آید، به خصوص در دوره ای كه معنی به تدریج از هنر و زندگی مان رنگ می بازد و جای خود را به مادیات، ظواهر و خودخواهی ها داده است. در دوره ای كه فیلم های بی معنی چه در ایران و چه در جهان فراگیر شده اند و فیلمسازان دست به هر ترفندی می زنند تا فیلم شان «فقط بفروشد» . مگر سینمای معنی گرا به دادمان برسند، هر چه قدر هم كه مضامینی تكراری داشته باشند. مجیدی با بید مجنون، (رنگ خدا و بقیه آثارش) سفری از خود به خدا می كند و قصد تحول و بیداری مخاطبی را دارد كه هیچ گاه دست كمش نگرفته و این بسیار ستودنی است. بید مجنون، نه مثل بازنده با شخصیت هایی غیرمنطقی و باسمه ای گیج و سرگردان مان می كند و سؤال های بی جواب در اختیارمان می گذارد؛ نه مثل فیلم های شعاری وقت مان را تلف و از واقعیات دورمان می كند. اتفاقاً ما را بیش تر به واقعیات اطراف نزدیك كرده و ما را مجبور می كند تا به زیبایی های خدادادی مان آگاه تر شویم و با چشم دل به آنها بنگریم. بید مجنون خودشناسی، معنویت رو به فراموشی و قدردانی از خداوند متعال را یادآوری می كند، آن هم نه با شعار و مانیفست دادن، بلكه با روش كاملاً سینمایی و مصور، با مشكل ترین و زیباترین نوع قصه گویی در سینما: روایت گویی با تصاویر با حداقل دیالوگ. درست است كه قرن بیستم دوره تصویر بود و قرن ۲۱ دیگر نوبت صداست. اما گاهی اوقات فراموش می كنیم كه سینما ابتدا با تصاویر شروع شد و دیالوگ و صدا بعداً به كمكش آمد. سینمای مجیدی یادآور عصر طلایی سینماست. با مروری به آثارش متوجه می شویم كه دیالوگ كمترین نقش را در قصه گویی دارد. اگر صدا را از فیلم های مجیدی قطع كنید، همچنان می توانید داستان را دنبال كنید و از آن متأثر شوید. اصولاً این نوع فیلم ها كه تصویر خود به تنهایی حرف می زند «سینمایی ترند» . چرا كه یادآور سبك هیچكاك و آیزنشتاین هستند. البته این را هم نباید فراموش كرد كه شاهكارهای سینمایی پر از دیالوگند،چنان چه با قطع صدا، دنبال كردن داستان غیرممكن می شود. همان طور كه در جایی قبلاً هم اشاره كردم نماهای كنار هم چیده شده مجیدی آن قدر حرف دارند كه دیگر جایی برای كلام نمی گذارند. سكانس ورود یوسف به فرودگاه پس از بینایی، سكانس باز كردن پانسمان چشمانش و اشك خون ریختن در بیمارستان، سكانس باد در حیاط كه كاغذهایش را به هوا می پراكند و سكانس تكان دهنده پایانی فیلم همگی مثال هایی بارز از نكته فوقند، مجیدی جزو فیلمسازان انگشت شمار كشورمان است كه از چنین مهارتی فوق العاده در قصه گویی برخوردار است.
بید مجنون یك ركعت از نمازی سینمایی است كه با تماشایش نگاه مان را سجده وار به روی پرده نقره ای می افكنیم و نه تنها دسته جمعی یك عمل آیینی را به جا می آوریم و از سایه های مشعشع و با نفوذ و پرمعنایش متأثر و متحول می شویم، بلكه همگی دو ساعت در ادای دین به یك آئین مذهبی- روحانی شریك می شویم كه همانا قدردانی از خداوندی است كه ما را اشرف مخلوقات خلق كرد و نعمت های فراوان به ما بخشید. این كه لطف كرد و ما را انسان آفرید و به ما عقل، هنر، حس، خلاقیت، سلامت، عشق و ایمان عطا كرد و تازه بیش تر لطف كرد و دو چشم بینا هم در اختیارمان گذاشت تا زیبایی ها را كشف كنیم، از آنها لذت ببریم و در نهایت از آنها متأثر و سرانجام متحول شویم.
كاوه كاویان
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید