جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ترس و شفقت تراژیک و تصویر بشریت


ترس و شفقت تراژیک و تصویر بشریت
برای شروع بحث بهتر است، ابتدا به اینکه شفقت تراژیک به چه چیزی اصرار دارد توجه کنیم. کلمه شفقت این روزها تقریبا بد تعبیر می شود و به مرحله ای رسیده که ارزش و موضوع آن کمرنگ شده است. این موضوع البته به معنی واژه ها، یا حتی تغییر حالت پیدا کردن آنها ارتباط ندارد. این مسئله در دو وجه متفاوت به خود شفقت تعلق دارد؛ اول آنکه هر احساسی از یکدلی بتواند بوسیله تشخصی که شخصی نیست بلکه حاصل دردی مشترک است، پیچیدگی و انحراف ایجاد کند. یکی از یکدلترین کاراکترها در تمام ادبیات "اردگار" در "شاه لیر" است. او خودش را به راستی به عنوان "فقیرترین انسان توصیف می کند. او موجهای سرنوشت را رام می سازد و کسی است که می گوید بواسطه هنر شناخت و احساس دردها، آبستن شفقت خوب است."
بخشی از صحبتها او با پدرش می تواند مدارک قدرتمندی از درون از رنج یک شخص که از رنج دیگران گرفته شده باشند: "زندگی تو معجزه است" و "تکامل همه چیز است" تلاش او برای کمک به پدرش است تا به وی بفهماند زندگی هنوز زیباست و مرگ چیز جستجو کردنی نیست.
در صحنه آخر از نمایش نامه همین ادگار احمقانه ترین کلماتی که ممکن است در یک تراژدی گفته شود را می شنود. و آن هنگامی است که به این نتیجه می رسد که پدرش فقط چیزی را که لایقش بوده گرفته است. هنگامی که پدر چشمهایش را از دست می دهد و ادگار می فهمد که او حتی یکبار به زناهم دست زده است. ما با دیدن نمایشنامه ، می فهمیم که گلاستر به این خاطر چشمهایش را از دست داد که کمک به لیر را انتخاب کرد. یک پادشاه وقتی کاملا نابود می شود که عمل مهربانی اش مثل پیشروی آتش در دنیایی تاریک ظاهر می شود. در اینجا زنجیره ای از تاثیرات زنای گلاستر تا ناقص شدنش (کور شدنش) وجود دارد.
ولی این توالی و زنجیره نمی تواند دلیل درستی برای آشکار شدن آن وحشت باشد. کلیت عملی که شکسپیر برای ما ترسیم می کند خوب بودن گلاستر را نشان می دهد. نمایش دلیری، انتخاب آزادانه، و ضعف او در سال های قبل چندان مهم نیستند بلکه ارزش پیدا کردن وی بعد از، از دست دادن بینایی اش است که اهمیت می یابد.
نقش هم با تسلیم شدن او در برابر وسوسه ای برای گرفتن نتیجه اخلاقی تمام می شود جستجوی بعد از "ضعف مصیبت آمیز" که متعلق به هیچ بخشی از تراژدی نیست، قابلیت خود را در یافتن راه درست از دست می دهد.
این مسئله بیان می کند دستیابی به شفقتی که بجاست منجر به یافتن روش صحیح خواهد شد و به نظر هم درست می رسد. اما باید دید که شفقت بجا چیست؟ در اینجا روشی برای از دست دادن اعتبار وجود دارد که با واگذار کردن تفاوت دارد و باعث زیاده روی در شفقت که پیروی از عواطف و احساسات نامیده می شود – می گردد کسانی وجود دارند که از کلمه احساسات برای هر نوع نشان داده شدن احساس یا هر احساس جدی که به انسان دست می دهد استفاده می کنند.
اما دیدگاه این افراد درست به اندازه دیدگاه ادگار کورکورانه است. پیروی از عواطف و احساسات، احساس غیر معتدلی است. احساسی است که فراتر از ریشه ای که آن را به حرکت در می آورد، می رود. مثلا می توان زنی را در یکی از رمانهای داستایوفسکی به عنوان نمونه یادآور شد که دوست داشت نسبت به خودش شفقت داشته باشد.
اما بین اخلاقگرایی ادگار (تفریط) و جوشش آن زن (افراط) باید دنبال حد وسط و شفقت متعادل بود. شفقت از جمله عناصری است که بوسیله آن یک شاعر می تواند به ما نشان بدهد که وجود داریم. ما به فقدان چشمهای گلاستر شفقت می ورزیم، چون ازرش چشمها را می دانیم. اما در سطحی عمیق تر باید گفت: ما برای نقض شایستگی گلاستر احساس شفقت می کنیم. پس در مراحل بعدی این حقیقت را احساس می کنیم که بدون چنین شایستگی و احترام برای آن زندگی بشری وجود ندارد. شکسپیر اینجا تحت کنترل است، و احساسی که گلاستر بوجود می آورد راهکاری برای شرم گین شدن از قضاوت اخلاقی بدست نمی دهد. حتی بواسطه احساس خوبی که ایجاد می کند باعث نمی شود که ما بدون تفکر در شفقت غوطه ور شویم. شفقتی که گلاستر در ما بر می انگیزد در حقیقت آن چیزی که در خودمان با ارزش است را در عمل هتک حرمت آن به دیگری نشان می دهد.
● ترس تراژیک و تصویر بشریت
از آنجا که هر مرزی دو وجه دارد، تصویر بشری نیز علاوه به وجوه درونی از منظر بیرونی ترسیم شده است و این به وجهی از چیزها مربوط می شود که به واسطه آنها بشر، از بیرون تهدید پذیر نشان داده می شود. چنین احساسی از خلال حس ترس به ما نشان داده شده است، همانطور که ارسطو نیز دوبار در "علم بدیع" (Rhetoric ) خود به آن اشاره می کند: "آنچه باعث احساس شفقت ما به دیگران می شود، ناشی از ترس ما برای خودمان است.
در چنین شرایطی، وقتی ما از اینکه ادیپوس حقیقت را در مورد خودش بفهمد می ترسیم، در واقع احساس کرده ایم که چیزی از خودمان تهدید شده است."
ترس تراژیک، دقیقا مثل شفقت تراژیک – یا جلوتر از آن و یا همزمان با آن- به ما نشان می دهد که چه هستیم و چقدر از از دست دادن هراس داریم. اینکه بگوییم هوس ادیپوس یک ضعف شخصیت اوست هیچ احساسی در ما به وجود نمی آورد. اما اینکه چیزی به عنوان قدرت یا نقطه قدرت او وجود داشته باشد باعث می شود که ما بابت از دست رفتن یا ضعیف شدن آن بترسیم.
تراژدی هرگز در مورد عیب ها نیست، و این یکی از احمقانه ترین ترجمه هاست که عیب تراژیک به عنوان یک ادعا در گفته های ارسطو وارد کرده است. در واقع تراژدی در مورد افتخارات انسانی است و چنین رویکردی در مورد آن واجب و محوری است. تراژدی برای ما با شفقتی آشکار تعریف می شود که توجه مان را به سمت قهرمانان هدایت می کند و این گرایش ترسی را بدنبال دارد که به واسطه آن ، ما از آنچه که قهرمانان تراژدی را تهدید می کند می هراسیم و پس می کشیم.
تراژدی از آن جهت مفهوم جهانی بودن را با خود یدک می کشد که رنج بردن از تصویر تراژیک مرزهایی از آنچه که متعلق به وجود انسانی است را نشان می دهد. ادیپوس، آنتیگون، شاه لیر یا اتللو تا حدودی مثل خود ما هستند، آنها فقط تا حدودی از ما بزرگ تراند. آنچه باعث می شود که نام این قهرمانان اهمیت پیدا کند این است که آنها عام نیستند، بلکه به لحاظ پرداخت شان در نمایشنامه منحصر به فردند. و اگر ما این منحصر به فرد بودن قهرمان را به صورت یک حقیقت باور نکنیم، آنها هیچ قدرتی برای بکارگیری احساسات مان نخواهند داشت.
در واقع منحصر به فرد بودن و خاص بودن قهرمانهای تراژدی است که باعث می شود آنها را متفاوت و ویژه ببینیم. در واقع ما با چنین دیدگاهی، به آنها نگاه بشری داریم و منحصر بفرد بودن احساسات مان است که مرزهای مشترک ارتباطمان را با آنها پدیدار می کند. این همان چیزی است که مدام به آن توجه داریم و در ضمن به خاطر احترامی که برای بزرگی آنها قائلیم مجبور به شفقت می شویم. بعد ممکن است برعکس آن هم اتفاق بیفتد: احساسات ما در نتیجه شفقت و ترس و نگرانی درباره قهرمان ممکن است باعث احترام و توجه مان به او شود.
در واقع هنگامی که تصویر تراژیک خراب می شود، این قسمتی از خود ماست که گم می شود، در حالی که ما در پایان یک تراژدی هرگز احساس ویرانی و پریشانی نمی کنیم، چون آنچه که گم می کنیم بوسیله پدیده ای بسیار شبیه به خود آن دوباره پیدا می شود.
قصد پارادوکس ایجاد کردن ندارم، اما بیان این مطلب برای توصیف شگفتی موضوع لازم است. این خیلی عجیب نیست که ما با از دست دادن یک چیز تازه ارزش آن را می فهمیم؟
در مورد تراژدی چیز تحریک کننده موضوعی است که تراژدی نویسان به وسیله استفاده از آن تجربه معمولی قادر به دریافت احساس هستند. تراژدی نویسان پدیده تحریک کننده را به وضعیتی در می آورند که تا حد حیرت انگیزی ارزش و اعتبار پیدا می کند.
در میان حوزه های کوچکتر از نمونه های شعری دو اثر وجود دارند که شکل آنها تراژیک نیست و از این رو همه قدرت شان را برای قرار دادن ما در وضعیت حیرت متمرکز نمی کنند اما همچنان وضعیت حیرت را میان شخصیتهایشان مورد پرداخت قرار داده و ترسیم می نمایند.
ضمن اینکه علاوه بر ترسیم اینچنینی شخصیتها، حیرت انگیزی را در کلام آنها نیز منعکس می کنند. این دو اثر "ایلیاد هومر" و "طوفان" شکسپیر هستند. (تصادفا کتابی با عنوان "پریشانی یا تعجب" وجود دارد که به تاثیر احساسی تراژدی شکسپیر می پردازد. جی.وی کانینگام نویسنده این کتاب درک سنتی از تراژدی را از ارسطو تا شکسپیر شرح می دهد. )
اولین شعر در میراث ادبی ما (ایلیاد) و آخرین نمایشنامه شکسپیر (طوفان)، هر دو، به گفتگویی از فن شعر ارسطو تعلق دارند که اتفاقا برجسته ترین قسمت فن شعر هم هست.
نوشته: تدی برونیوس،برگردان: آی سان نوروزی
منبع : تئاتر مقاومت