یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روسیه و غرب: تقابل اجتناب ناپذیر؟


روسیه و غرب: تقابل اجتناب ناپذیر؟
بد نیست شرایط امروز را با شرایط شش یا هفت سال پیش مقایسه کنیم. آن زمان که سال های اول هزاره جدید را سپری می کردیم، نگاه خوشبینانه تری بر جهان حاکم بود. در همین سال ها دیوید درگن، که زمانی مشاور رؤسای جمهور ایالات متحده، کلینتون، ریگان و نیکسون بود، کتاب خود را اینگونه آغاز کرد: «اکنون می توان گفت که درست در آغازین سال های دوره ای طلایی زندگی می کنیم.»
اما اکنون، پس از گذشت چند سال، چنین نظری خیال بافی محض خواهد بود. اکنون، پس از رخ دادن حوادث ۱۱ سپتامبر، افتضاح بوجود آمده در عراق و بحران های گسترده در خاور نزدیک، از ایران گرفته تا پاکستان و افغانستان، و با توجه به نگرانی های فزاینده در رابطه با تغییرات آب و هوایی، دیگر شاهد دنیایی متفاوت هستیم.
یکی از دلایل وجود اینچنین نگاه خوشبینانه ای در غرب، روسیه بود. روسیه به زودی از بحران سال ۱۹۹۸ خود، سر بر آورد. پوتین در سه سال اول دوره ریاست جمهوریش، با تمامی رهبران سرشناس غرب روابط مستحکمی برقرار کرده و برای بازگرداندن وجه جهانی روسیه بسیار تلاش نمود.
قسمتی از پیام وی به دنیا این بود که روسیه مایل است تجارت خارجی خود را گسترش داده و در جهت جذب سرمایه های خارجی حرکت نماید: روسیه قصد داشت به بازیگری مهم در عرصه اقتصاد جهانی و در سازمان تجارت جهانی تبدیل شود. ثبات در روسیه در راه بود. تمایل زیادی برای شکل دادن به سیاست های اقتصادی کلان در این کشور وجود داشت و قدم های مهمی به سمت اصلاح ساختار اقتصادی برداشته شد. سطح تازه ای از اعتماد و همکاری در بین روسیه و غرب تشکیل شد و عکس العمل سریع روسیه در قبال حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، این حس اعتماد را مستحکم تر کرد.
اما اوضاع در اواخر سال ۲۰۰۷ به گونه ای دیگر رقم خورد. روسیه و ایالات متحده بر سر برنامه دفاع ضد موشکی در مقابل هم قرار گرفتند(مسئله ای که پوتین آن را به بحران موشکی کوبا تشبیه کرد). در جای دیگر و بر سر معاهده CFE نیز، روسیه و غرب در برابر هم ایستادند. علاوه بر این، در رابطه با ایران و کوزوو نیز دیدگاه های دو طرف متفاوت است.
کاملا مشخص است که اعتمادی که تا سال ۲۰۰۳ وجود داشت، اکنون از بین رفته است. آیا اختلافات کنونی مرحله گذاری در گسترش روابط روسیه و غرب به شمار می رود – یا به طور کلی، جدایی راه دو طرف را نشان می دهد؟ آیا اختلافات موجود در این میان به نفع روسیه و اروپای شرقی است؟ دورنمای برقراری دوباره روابط سازنده بین طرفین به چه شکل است؟
● جرا روابط رو به سردی رفت؟
سرگی کاراگانف، در مقاله خود به عنوان «عصر جدید تقابل» عنوان می کند که اکنون روسیه و غرب در تقابل با هم قرار دارند؛ تقابلی که به عقیده وی با دوره جنگ سرد متفاوت بوده و بسیار خطرناک تر از آن به نظر می رسد. وی معتقد است، غرب از تبدیل روسیه به متحد خود نا امید شده و به فکر راه انداختن برنامه ای برای ایجاد «تقابلی جدید» در برابر آن است.
بسیاری از سیاستمداران و مفسران شرق و غرب از احیای فضای جنگ سرد احساس خشنودی کرده اند. این مسئله، همچنین خوراک خوبی برای رسانه ها فراهم می نماید. اما به نظر می رسد شبیه دانستن شرایط کنونی و شرایط جنگ سرد سخن دقیقی نباشد. مشخصه اصلی جنگ سرد تقابل ایدئولوژیک آن بود. در حال حاضر مسائلی مانند تهدیدهای نظامی، درگیری های غیرمستقیم که در آن ایالات متحده و اتحاد شوروی در مناطقی از جهان مانند آسیا، خاورمیانه، افریقا و امریکای لاتین به صورت غیر مستقسم و با حمایت از نیروهای منطقه ای در برابر هم قرار می گرفتند، کشاندن کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به پیمان هایی مانند پیمان ورشو و انزوای سیستم کمونیستی شوروی از دنیای سرمایه داری دیگر وجود ندارند.
▪ می توان برای شرایط کنونی بوجود آمده، اساسا پنج دلیل ذکر کرد:
۱) می توان گفت که این میراث باقی مانده از گذشته است که به صورت ناخواسته، به نحوی به روابط کنونی سمت و سو می دهد؛ احساسات تاریخی که در وجود ملت ها ریشه دوانده است، و هر لحظه می تواند بار دیگر برانگیخته شود.
به طور مثال کلمه «ناتو» در روسیه، بار معنایی منفی دارد. زمانی که روسیه و استونی بر سر جابجایی یادمان جنگ شهر تالین، در مقابل هم قرار گرفتند، درک دلیل عکس العمل های شدیدی که از دو طرف دیده می شد آنچنان هم سخت نبود. می توان مثال های بسیاری از سراسر دنیا در این رابطه مطرح کرد؛ وقایع ۹۰ سال گذشته هنوز هم بر روی روابط ترکیه و ایالات متحده سایه انداخته است.
ایرلند در سال ۱۹۲۲ به استقلال رسید؛ انگلستان و جمهوری ایرلند، با هم، در سال ۱۹۷۲ به عضویت EEC درآمدند اما، جمهوری ایرلند یکی از معدود کشورهایی است که تاکنون مقامات عالی رتبه انگلستان به صورت رسمی به آنجا سفر نکرده اند. یا روابط فرانسه و الجزایر؛ ژاپن و چین؛ ژاپن و کره؛ آلمان، لهستان و جموری چک؛ و غیره. جنگ سرد واقعی پایان یافته است، اما خاطره آن حداقل به اندازه یک نسل در اذهان باقی خواهد ماند.
مردم روسیه نیز خاطراتی نه چندان دور در ذهن دارند: بی ثباتی کشور و احساس تحقیر در دهه ۱۹۹۰؛ نظام سیاسی آن ها فرو پاشید اما جایگزین مشخصی برای آن انتخاب نشده بود؛ اقتصاد آن ها فرو پاشید؛ امپراتوری و کشور آن ها که زمانی یک ابرقدرت به شمار می رفت ناگهان سرنگون شد و دو سوم از جمعیت و بیشتر سرزمین خود را از دست داد. تمام این خاطرات بد مردم روسیه تنها در دهه گذشته اتفاق افتاد، تحت سیستمی که «دموکراسی» نام داشت.
بنابراین غربی ها نباید از عزم مردم روسیه برای به دست آوردن دوباره احترام، قدرت، استقلال و حاکمیت خود متعجب باشند. اما این بدین معنی نیست که روسیه بار دیگر به دوره اتحاد شوروی باز می گردد.
۲) دو طرف در حال پرداخت بهایی هستند که به خاطر توقعات نابجای موجود در دو طرف ایجاد شده است. توقعاتی که بر عدم درک صحیح و بدبینی های ریشه دار در گذشته استوار هستند.
دمیتری ترنین در مقاله ای عنوان می کند که «این ایده موجود در دهه ۱۹۹۰ که روسیه به عنوان عضوی کامل وارد جامعه غرب می شود هم دموکرات های روسیه و هم شرکای آن ها در غرب را، امیدوار کرده بود... امیدهایی برای تدوین یک طرح مارشال جدید، عضویت سریع در ناتو و روابط نزدیک تر با اتحادیه اروپا وجود داشت... در دهه ۱۹۹۰، نخبگان روسیه اساسا خواستار پیوستن به غرب بودند.
آن ها به دنبال عضویت فوری در تمامی کلوپ هایی بودند که قصد پیوستن به آن را داشتند. در واقع مشکل در اینجا بود که آن ها به جای حرکت در مسیر کانال های مورد نیاز برای عضویت، به دنبال عضویت سریع و بدون قید و شرط بودند. اما این توقعات و خواسته ها راه به جایی نبرد.»
اکنون اعتقاد راسخی در روسیه وجود دارد که غرب عمدا موقعیت های فراهم شده برای پیوستن روسیه به خود را تخریب کرد؛ به روسیه کمکی اعطا نکرد و درست به عکس، در جهت تضعیف این کشور حرکت کرد. برخی نیز معتقدند که کمک های روسیه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر از سوی غرب رد شد و قدم های مثبت پوتین به سمت همراهی با واشنگتن، با کناره گیری ایالات متحده از پیمان ABM، قطع جریان نفت روسیه از عراق و گسترش ناتو به شرق پاسخ داده شد.
اما این تمام حقیقت نیست. در واقع روسیه قبل از حوادث ۱۱ سپتامبر و در دهه ۱۹۹۰، به بسیاری از کلوپ ها راه داده شد. موافقتنامه همکاری و مشارکت روسیه واتحادیه اروپا در سال ۱۹۹۷ منعقد شد؛ روسیه به عضویت صندوق بین الملی پول و شورای اروپا پذیرفته شد؛ گروه G۷ با پذیرش روسیه به گروه G۸ تغییر یافت؛ این ها نمونه هایی از موارد بسیار است.
اما روسیه از چه کلوپ هایی دور مانده است؟ روسیه تقاضای عضویت در اتحادیه اروپا نداده است، در حقیقت قصد عضویت در اتحادیه اروپا را ندارد چرا که سال ها طول می کشد تا اقتصاد و سیاست در روسیه به استانداردهای مورد نظر اتحادیه اروپا دست پیدا کند. روسیه خواستار عضویت در ناتو نبوده است؛ احتمال عضویت بررسی شده است اما هیچ گاه به صورت جدی پیگیر این مسئله نشده است. سازمان تجارت جهانی نیز استانداردهای خاص خود را برای عضویت دارد و روند عضویت روسیه نیز در حال پیگیری است.
بنابراین حقیقت این است که در روسیه احساسی خاص وجود دارد؛ این احساس که غرب به دنبال انزوای روسیه است. اما دلایل کافی برای اثبات این ادعا وجود ندارد.
۳) اختلافاتی بر سر منافع دو طرف دیده می شود. اختلافاتی در رابطه با گسترش ناتو و استقرار موشک های ایالات متحده در اروپا وجو دارد. اما باید گفت که در مورد مهم ترین مسائل بین المللی، اختلافات اساسی بین غرب و روسیه وجو ندارد. با این همه، در نقاطی از جهان منافع دو طرف متفاوت است: در عراق، خاورمیانه، آسیا، نقاطی از افریقا و امریکای لاتین. اما ذکر این نکته ضروری است که نباید رقابت های مشروع و قانونی در چارچوب حقوق بین الملل را با تقابل ستیزه جویانه یکی دانست.
۴) تعارض ارزش ها، مانعی در برابر مشارکت است. لاورف، وزیر امور خارجه روسیه، در مقاله ای عنوان می کند که باید ارزش ها را از روابط بین دولت ها کنار گذاشت. اما آیا این امکان پذیر است؟
در قرن ۲۱، چه بخواهیم و چه نخواهیم، ارزش ها نقش مهمی در روابط بین الملل بازی می کنند. البته کشورهایی هم که دارای ارزش های مشترک نیستند، زمانی که پای منافع در میان باشد با یکدیگر به همکاری می پردازند، اما اساسا حضور در کلوپ های دموکراتیک، نیازمند اشتراک در ارزش ها است. این نگاه که ارزش های روسیه و غرب با هم در اختلاف هستند، هزینه هایی را بر روابط دو طرف تحمیل کرده است.
۵) اختلافات به دلایل سیاسی داخلی بزرگنمایی شده اند. این مسئله در دو طرف دیده می شود. آرباتف در مقاله ای می گوید «سیاستمدارانی که در روسیه و غرب به دنبال استفاده سیاسی از تقابل بین دو طرف هستند، در واقع منافع ملی کشورهای خود را به ابزار برای چانه زنی در بازی های سیاسی خود تبدیل کرده اند.»
مبالغه در وجود دشمن خارجی یک بازی سیاسی قدیمی است. برخی معتقدند که اکنون ضدغرب گرایی به یک «ایده ملی» تبدیل شده است تا ملت روسیه را منسجم تر نماید. مطمئنا، تکرار این ادعا که غرب در تلاش برای تضعیف روسیه است، در بسیاری از مواقع کار ساز بوده است.
می توان از این مسئله به عنوان ابزاری در جهت افزایش کنترل حکومت مرکزی بر جامعه مدنی، محدود کردن حقوق مدنی و سیاسی و تقویت سازمان های امنیتی داخلی استفاده کرده و سپس سرزنش ها را متوجه دشمنان خارجی نمود. بنابراین به نظر می رسد هدف اصلی موضع گیری های ضد غربی در روسیه بیش از هر چیز دیگری محیط داخلی این کشور باشد.
● روسیه به چه سمتی می رود؟
ارزیابی شرایط داخلی روسیه برای صحبت در رابطه با چگونگی رفتار روسیه و غرب در برابر یکدیگر، بسیار مهم است. سیاست خارجی تابعی از سیاست داخلی است.
این جمله که «روسیه در برهه ای حساس قرار دارد» دیگر به کلیشه تبدیل شده است. اما درست تر آن است که بگوییم روسیه ۴ سال پیش برهه ای حساس را پشت سر گذاشت. در آغارین روزهای سال ۲۰۰۳، کارل بیلدت در سخنانی به همگرایی ایجاد شده بین وسیه و غرب اشاره کرد اما به این مسئله نیز اشاره داشت که علائم هشدار دهنده ای از واگرایی قریب الوقوع نیز دیده می شود. استنلی فیشر نیز در سخنانی در آکادمی اقتصاد ملی مسکو، به بازسازی اقتصادی انجام شده اشاره کرد، اما وی نیز هشدار داد که روند مورد اشاره در حال تضعیف است. همان گونه که اکنون مشخص شده، سال ۲۰۰۳ نقطه چرخشی در سیاست های داخلی و خارجی روسیه بوده است:
در بعد داخلی، سیل دلارهای نفتی در واقع ناقوس عزای اصلاحات را به صدا درآورد. در بعد خارجی، کاملا مشخص شد که نیروهای حاکم بر روسیه از سال ۲۰۰۳ به بعد از ایده «شراکت استراتژیک» با غرب روی گردان شده اند. آن ها تصور می کنند که دیگر به این مسئله احتیاجی ندارند: روسیه اکنون آن قدر قوی شده است که می تواند سیاستی کاملا مستقل اتخاذ کند و امور خود را بدون نیاز به توجه به نظرات غرب هدایت نماید.
آن ها دیگر تمایل ندارند خود را در محدودیت های مربوط به «مشارکت» گرفتار کنند. این نیروها دیگر به شعارهای غرب اعتقادی ندارند – در واقع نوعی بی اعتمادی که به خاطر عملکرد غرب و انتقادهای آن نسبت به رفتارهای روسیه بوجود آمده است. و آن ها عصبانی اند: این احساس وجود دارد که روسیه مورد احترام غرب نبوده است بلکه از سوی غرب مورد سوء استفاده هم قرار گرفته است.
«احترام» نکته اصلی در این مسئله است. روسیه خواستار احترام به حقوق مشروع خود است. بایستی این سوال را پرسید که چرا روسیه در بعد بین المللی، در سال ۲۰۰۲ نسبت به سال ۲۰۰۷ از احترام بیشتری برخوردار بود. یک کشور با میانه روی، اجرای قانون و آرام سخن گفتن از احترام بیشتری برخوردار خواهد بود تا با استفاده از زبان تهدید، ارعاب و بی توجهی به قانون. این مسئله درست در حمله امریکا به عراق نیز مشخص است؛ واضح است که کشورهای شرکت کننده در جنگ عراق احترام بین المللی خود را از دست داده اند.
▪ به زبان ساده، دو مکتب فکری در رابطه با آینده روسیه قابل ذکر است:
یکی اینکه روسیه مسیر خود را انتخاب کرده است و آنچه ما در حال حاضر شاهد آن هستیم، همان آینده روسیه است. عده اندکی از تحلیل گران در روسیه و خارج از آن هستند که معتقد باشند این کشور به مدلی تاریخی دست یافته است؛ مدلی که کاملا ناسازگار با غرب است: «کشور مقتدر» به معنای «کشور جدا» از دیگران. روسیه دارای شخصیتی اوراسیایی منحصر به فرد است.
هویت ملی آن - که بخشی از آن بر اصول کلیسای ارتدوکس برقرار شده است - به شدت محافظه کار است. دموکراسی برای آن جذاب نیست: بر اساس نظرسنجی ها، حکومت استبدادی مقتدر مرکزی تنها راه برای برقراری نظم در این کشور پهناور است – ایده ای که مورد حمایت مردم نیز می باشد. استالین(که در غرب همتای هیتلر دانسته می شود) رهبری قابل تحسین به شمار می رود. روسیه می تواند بر پایه منابع طبیعی بی شمار خود و قدرت سنتیش در صنایع سنگین و با ایفای نقش مسلط دولت در اقتصاد، آینده را به شکل موفقیت آمیزی بسازد.
مکتب فکری مخالف مکتب اول این است که آنچه ما در حال حاضر شاهد آن هستیم، حلقه ای تجدید نظر طلبانه است که در یک پروسه طولانی گذار قرار می گیرد. هم اکنون فرآیند تغییر در جریان می باشد اما، در سطح سیاسی نشانه های این تغییر– خصوصا رشد طبقه متوسط و بخش اقتصاد خصوصی و ظهور تدریجی یک نسل جوان و تحصیلکرده– هنوز نمایان نشده است.
این بحث نیز مطرح شده است که مدل سنتی روسیه دیگر کارآیی نخواهد داشت – اقتصاد مبتنی بر ناکارآمدی صنایع دولتی در دهه های ۱۹۷۰ و۱۹۸۰ با شکست مواجه مواجه شد و بار دیگر در آینده نیز به همین سرنوشت دچار خواهد شد. علاوه بر این، در رابطه با تداوم آن مدل سیاسی قدرت که مبتنی بر «فرد» و «یک نهاد انحصاری» باشد، تردیدهای بسیاری وجود دارد – هرم قدرتی که به شدت وابسته به افسران و نهادهای باقی مانده از سازمان KGB می باشد.
به نظر می رسد عامل تعیین کننده در این میان، عامل اقتصاد باشد. اما باید توجه داشت که در حال حاضر، شکوفایی حاصل از قیمت های بالای نفت و گاز به جای اینکه ضعف اساسی سیستم را بر طرف نماید، آن را پنهان نموده است. هم کاراگانف و هم ترنین نیاز به نوسازی در اقتصاد را به عنوان کاتالیزوری برای ایجاد تغییرات وسیع تر در سیاست های کنونی و آینده روسیه مورد تاکید قرار داده اند.
کاراگانف پیش بینی می کند که در پنج تا هفت سال آینده «روسیه از سرمستی کنونی خود جدا شده و به سوی سیاستی محتاطانه تر متمایل خواهد شد.» این بدین دلیل است که رقابت در عرصه اقتصاد جهانی نیازمند گذار به یک اقتصاد علم محور است و «وضعیت برتر کنونی روسیه از آنجا که مبتنی بر منابع انرژی است زودگذر خواهد بود. برای جلوگیری از سقوط به ورطه استبداد، نوسازی مداوم و ایجاد تغییرات در سیستم سیاسی لازم و ضروری است. در صورتی که روسیه از از شرایط اقتصادی و ژئوپولتیک مطلوب کنونی استفاده نکند و توانایی هدایت سرمایه داری دولتی در جهت حرکت به سمت یکی مدل اقتصادی جدید را نداشته باشد، رکود کشور در سال های آینده مقدر خواهد بود.»
پیش بینی ترنین نیز شباهت هایی با پیش بینی قبلی دارد: « در طول زمان، روسیه بایستی صاحبان بیشتر و بیشتری داشته باشد: از چند ده نفر در حال حاضر به چند صد نفر در چند سال آینده و تا چند صد هزار نفر. قدرت دولت بایستی حقیقتا تقسیم شود... حکومت و رقابت در یک جامعه سرنوشت آن را مشخص می کنند. روسیه ۲۰۲۵ هرچند یک دموکراسی نخواهد بود اما به یک کشور لیبرال و مدرن تبدیل خواهد شد؛ البته لیبرالیسم روسیه از بعد اقتصادی خواهد بود.»
نباید توقع تغییرات اساسی سریع در فضای موجود را داشت. آنچه در ماه های آینده مهم تلقی می شود تغییرات ایجاد شده در سطح نخبگان قدرت است. اما در طول زمان، توسعه اقتصادی و اجتماعی روسیه مبتنی بر ارزیابی دوباره این کشور از منافع خود است.
رهبران جدید روسیه دنیای ۵ تا ۱۰ سال آینده را چگونه می بینند؟ حدس هایی می توان زد:
کاملا واضح است که روسیه اقتدار خود را به اثبات رسانده است. هیچ کس نسبت به تجدید حیات اقتصادی روسیه و تصمیم آن برای تبدیل شدن به بازیگری مستقل و مهم در عرصه بین المللی شک ندارد.
احساس ترس دهه ۱۹۹۰ از بین خواهد رفت و مشخص خواهد شد که شدت عمل در برابر غرب و ترویج حس «قربانی سیاست های غرب بودن» در جامعه، تنها تاکتیکی سیاسی از سوی دولتمردان روس بوده است و نه استراتژی آن ها. اگر هدف این است که روسیه بار دیگر صاحب احترام در سطح جهانی شود، این تاکتیک بی فایده خواهد بود. این حس منفی تدافعی روسیه در مقابل دیگران، در گذشته نیز به نفع آن عمل نکرده است.
یکپارچگی اقتصادی توسعه خواهد یافت. روسیه نیازمند یک اقتصاد مدرن، متفاوت و رقابتی است. کمبود بیش از پیش نیروهای متخصص، نیازمند توجه بیشتر در زمینه تحصیلات، آموزش و سرمایه گذاری می باشد. در واقع شرکت های پیشرو بخش خصوصی، که در عرصه بین المللی نیز حرفی برای گفتن دارند، راه را نشان می دهند و نه اقتصاد انحصاری دولتی.
فشار داخلی برای برقراری حکومت قانون و کاهش فساد و تسلط بروکراسی افزایش خواهد یافت.
تهدیدهای بین المللی - شامل تکثیر سلاح های کشتار جمعی، تروریسم بین المللی، بی ثباتی در خاورمیانه و تغییرات آب و هوایی - دیگر به صورت حاد وجود نخواهد بود.
کنار آمدن روسیه با خیزش چین موضوعی سخت خواهد بود، همان طور که برای ایالات متحده و اتحادیه اروپا کنار آمدن با این مسئله مشکل خواهد بود.
ایالات متحده پا را فراتر از ایدئولوژی شکست خورده نومحافظه کاری خواهد گذاشت.
اتحادیه اروپا همچنان ثروتمندترین بلوک جهان و بزرگترین شریک تجاری روسیه باقی خواهد ماند و سیاست خارجی یکپارچه تری بدست خواهد آورد.
در اینچنین شرایطی به نظر می رسد رهبری جدید روسیه خواستار آن باشد که از وزنه مستقلی که روسیه دارد برای تبدیل این کشور به قسمتی از راه حل مسائل جهانی استفاده کند و نه قسمتی از خود این مسائل.
● غرب باید رویکرد خود را چگونه تغییر دهد؟
در ابتدا، غرب باید چه رویکردی اتخاذ کند؟ اولین مسئله ای که باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که غرب باید از بدتر شدن اوضاع کنونی جلوگیری کند. اگر غرب خواهان آن است که به سمت تقابل مخرب با روسیه سقوط نکند، باید شرایط کنونی را با دقت زیادی اداره کند. در رابطه با مشارکت استراتژیک با روسیه، غرب باید به دنبال همکاری با این کشور در برخی مسائل استراتژیک خاص باشد.
دوم، اروپای غربی و ایالات متحده باید متوجه این مسئله باشند که تغییرات در روسیه، از داخل و در مدت زمانی طولانی اتفاق خواهد افتاد. آن ها باید تا جایی که امکان دارد روند گسترش روشنفکری را در داخل این کشور تسریع بخشند. جنجال بر سر اینکه روسیه با معیارهای دموکراسی غرب فاصله دارد، به کلی بی فایده است. طی ۲۰ سال گذشته میزان نسبتا خوبی از آزادی های فردی در روسیه رواج یافته است. روند ایجاد دموکراسی حقیقی( که سیر آن از پایین به بالا است) تا حدودی آغاز شده ولی ممکن است توسعه آن ۲۵ تا ۵۰ سال زمان نیاز داشته باشد.
بهتر است غرب بر روی حکومت قانون، جایی که دولت روسیه تعهداتی را در داخل و خارج داشته است، متمرکز شود: اجرای این تعهدات به نفع خود روس ها است و پایه و بنیانی قوی برای روابط روسیه و غرب بوجود خواهد آورد. از طرف دیگر، غرب در روسیه هیچ اعتباری نخواهد داشت مگر اینکه خود به موعظه هایی که می کند عمل نماید. در این میان عملکرد بسیار بد دولت بوش در قبال حقوق بین الملل، ضربه شدیدی به این مسئله وارد کرده است.
سوم، ارزیابی های تازه از سوی غرب بایستی به نوعی همگرایی جدید منتهی شود، نه تقابل. اگر غرب به دنبال تاثیرگذاری است باید به دنبال مسائلی مانند جریان آزاد اطلاعات و روابط انسانی باشد؛ منزوی سازی کاملا بی نتیجه خواهد بود.
مهمترین شکل همگرایی، تعاملات دو طرفه و متقابل تجاری است. هرچه گسترش اقتصاد بازار در روسیه بیشتر باشد، سرعت نوساری جامعه و دولت نیز در این کشور بیشتر خواهد بود. در واقع وابستگی متقابل اقتصادی عاملی است برای جلوگیری از رفتارهای منفی.
آخرین مسئله اینکه اتحادیه اروپا باید چشم انداری بلند مدت و اصولی برای شکل دهی به روابط خود با روسیه - بزرگترین ملت اروپا - تنظیم کند. اتحادیه اروپا بایستی مشخص کند که:
- به شدت مخالف دو دستگی مجدد در اروپا است و در این میان، این اتحادیه در راه از بین بردن موانع به سختی تلاش خواهد کرد.
- روسیه ای قوی، با ثبات، موفق و مدرن در برقراری ثبات در قاره اروپا مؤثر خواهد بود و این اتحادیه به دنبال همکاری با این کشور است.
- منافعش با حضور روسیه ای مقتدر در کنار توسعه و پیشرفت کشورهای استقلال یافته همسایه آن مغایرتی ندارد.
- به دنبال گسترش حوزه نفوذ خود نیست اما با اعمال نفوذ در کشورهای اروپایی هم مقابله خواهد کرد.
- از منافع و ارزش های خود، در هر جایی که به چالش کشیده شوند، دفاع خواهد کرد.
نویسنده : رودریک لین
مترجم : محمد امین خرمی
منبع : دیپلماسی ایرانی


همچنین مشاهده کنید