یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نگاه روسی به جهان


نگاه روسی به جهان
به دلیل پائین بودن میزان تولد و بالا بودن میزان مرگ و میر، روسیه هر سال در حال از دست دادن میانگین ۷۰۰۰۰۰ هزار نفر از جمعیت خود است. در سال ۲۰۰۶ میزان مرگ و میر ۲/۱۵ مرگ در هر هزار نفر بود در حالی که میزان زاد و ولد ۴/۱۰ تولد در هر ۱۰۰۰ نفر بوده است.
● مقدمه
ارتباط میان سیاست خارجی و داخلی در دنیای امروز به امری بدیهی تبدیل شده است به طوری که سیاستمداران و متفکران متعددی از جنبه های مختلف به این مقوله پرداخته اند. در واقع تاثیر عوامل داخلی در شکل گیری سیاست خارجی یک کشور به موضوعی غیرقابل انکار تبدیل شده است. روسیه نیز به عنوان یک کشور مهم در عرصه بین المللی از این قاعده مستثنی نیست و برخی عوامل داخلی این کشور نقش انکار ناپذیری در سیاست خارجی امروزی آن کشور ایفا و جهت گیری ها را مشخص می کنند، همچنین بینش ها و نگاه ها را تنظیم می نمایند و مانع از شکل گیری یک تفکر بین المللی کارآمد در عرصه سیاست خارجی این کشور می شوند.
قاطعیت سیاست خارجی روسیه که بر درآمدهای ناشی از منابع طبیعی استوار است باعث شد عده ای بر این باور باشند یک امپراتوری جدید انرژی در حال شکل گیری است. روسیه امروز بوسیله نخبگان نظامی و امنیتی دوران پس از اتحاد شوروی اداره می شود که ارزش های خاک پرستانه امپراتوری روسیه و اتحاد شوروی را در این کشور درونی کرده اند. این نخبگان جهان خارج را از منظر قدرت نظامی و اقتصادی مورد بررسی قرار می دهند. آنها همچنین از سیاست خارجی به عنوان ابزاری برای تحکیم حمایت داخلی و تقویت این برداشت که روسیه بوسیله دشمنانی احاطه شده که مشروعیت دموکراتیک آن را زیر سئوال برده اند، استفاده می کنند.
علی رغم قدرت و توانایی روسیه، کرملین قادر نیست برخی ضعف های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جمعیت شناختی کشور را حل کند. این نقطه ضعف ها ممکن است حس ثبات در روسیه را مورد چالش قرار دهد بویژه اگر اقتصادش رو به وخامت برود. مطابق یک مثل روسی: "روسیه همان طور که هرگز به عنوان یک دولت قوی مطرح نبود هرگز به عنوان یک دولت ضعیف هم مطرح نبود."(۱) پوتین این عبارت را در سخنانش در ماه می سال ۲۰۰۲ چنین تعدیل کرد: "روسیه هرگز قوی نبود اما می خواست باشد و هرگز ضعیف نبود هر چند که به نظر می رسید باشد."(۲)
● عوامل تاثیر گذار داخلی
توانمندی های روسیه اقتدارگرایان و افکار عمومی روسیه را متقاعد می کند که کشورشان هنوز یک قدرت بزرگ است. با این حال برخی ضعف های روسیه، توانایی اش را برای این که یک قدرت بزرگ باشد، محدود می کند. این کشور اگرچه از یک ضعف دولتی مزمن رنج می برد، اما همواره سیاست خارجی را اتخاذ می کند که باعث می شود همچنان رؤیای امپراتوری در سر داشته باشد. در خلال یک دهه، اقتدارگرایان روسی در ارائه یک ایدئولوژی برای ملت سازی مدرن و متحد و همچنین در غلبه بر حسرت روس ها برای امپراتوری از دست رفته شان ناکام ماندند. پوتین در آوریل سال ۲۰۰۵ فروپاشی اتحاد شوروی را بزرگ ترین فاجعه ژئوپلتیکی قرن بیستم خواند.(۳) در این بین برخی عوامل داخلی به شدت بر سیاست خارجی روسیه تاثیر دارند و البته ضعف ها و مشکلات مرتبط با این عوامل نیز به آسانی حل نمی شود. این عوامل عبارتند از: فاجعه جمعیتی در روسیه، ایدئولوژی و تنش در درون جامعه روسی، دموکراسی مدیریت شده و مشکلات اقتصادی.
الف) فاجعه جمعیتی
مشکلات جمعیتی روسیه را می توان در چند مقوله مورد بررسی قرار داد که عبارتند از:
۱) شیوع کشنده بیماری های مرگ آور
۲) مسایل نژادی
۳) تاثیرات کاهش جمعیت
در روسیه از مدت‌ها پیش سنت ازدواج در سن پایین مرسوم بوده است. در سال ۱۷۴۴ کلیسا سن ازدواج را برای زنان ۱۳ سال و برای مردان ۱۵ سال تعیین کرد و ازدواج عروس‌ها بین ۱۳ - ۱۴ و دامادهای ۱۶ - ۱۵ ساله تا قرن نوزدهم قانونی بود.(۴)
از صد سال پیش تشکیل خانواده دچار تغییراتی شد ولی باز سن ازدواج پایین تر از امروز بود (زنان به طور متوسط، در ۲۰ سالگی و مردان در ۲۲ سالگی ازدواج می کردند) و درصد کمی از جمعیت تا قبل از ۲۵ سالگی مجرد باقی می ماندند.
در مناطق جنوبی روسیه، دختری که تا سن ۱۹ سالگی ازدواج نمی کرد، ترشیده تلقی می‌شد. نه تنها دختران که پسرها نیز اگر تا سن مشخصی تشکیل خانواده نمی‌دادند، واقعاً تأسف آور بود و عضو جامعه به حساب نمی‌آمدند.
از قرن بیستم، پس از مدرنیزه شدن روسیه، شرایط باید تغییر می‌کرد – همچون اروپا که به عنوان مثال، اولین ازدواج تنها در مرز سی سالگی انجام می‌گرفت و درصد زیادی از مردم در این سن ازدواج می‌کردند؛ آنها معتقد بودند که اصلاً نیازی به تشکیل خانواده نیست – اما عملاً هیچ تغییری در روسیه صورت نگرفت؛ در اوایل سال های دهه ۱۹۹۰، همچون صد سال پیش از آن، ۸۰ درصد دختران روس تا سن ۲۵ سالگی ازدواج می‌کردند. اکثر آنها سعی می‌‌کردند تا سن ۱۸ سالگی رسما ازدواج کنند، یعنی بلافاصله پس از رسیدن به سن قانونی.(۵)
از طرف دیگر، برای بالا بردن رفاه، دختران آرزوی داشتن شغل را داشتند، و حتی آن را برای خود حتی مهم تر از ازدواج موفق می‌دانستند. بدین صورت ازدواج رسمی کم کم جایگاه خود را از دست داد.
اگرچه به طور سنتی در روسیه زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی پسندیده نیست، اما در سال های اخیر، تحت تاثیر شیوه زندگی در غرب، جمعیت جوان روسیه آرام آرام به این سو حرکت می‌کند. جوان‌ها معتقدند قبل از ثبت ازدواج لازم است مدتی با هم زندگی کرده و یکدیگر را بشناسند؛ عقد ازدواج، گامی جدی است، مگر می‌توان به این راحتی برای آن تصمیم گیری کرد، بدون این که شناختی از همسر آینده داشته باشیم؟
امروز چیزی در حدود ۴۵ درصد مردان و ۳۰ درصد زنان سنین ۲۴ - ۲۰ سال و ۲۰ درصد مردان و زنان سنین ۳۹-۲۵ «بدون ازدواج رسمی» با یکدیگر زندگی می‌کنند. زن و مرد جوان ترجیح می‌دهند تنها با یکدیگر ملاقات داشته باشند، آن هم "بدون مالکیت مشترک" (در واقع یک سوم دختران و تقریباً نیمی از مردان جامعه روسیه در حال حاضر به این شکل زندگی می‌کنند). اما هر چه سن و سال بالاتر است، تمایل به زندگی سنتی و داشتن خانواده با تمام مشخصات شایسته آن بالاتر می‌رود و به آماری در حدود ۹۰ درصد افراد این سن می‌رسیم.(۶)
رؤیای قدرت بزرگ نخبگان فعلی روسی نمی تواند بدون داشتن منابع انسانی ماهر، پیشرفته و فراوان تحقق یابد. با این وجود، از دهه ۱۹۸۰ این کشور کاهش دراماتیکی در میزان جمعیت، تسهیلات و متوسط عمر زندگی داشته، و این در حالی است که میزان مرگ و میر و بیماری شامل HIV، سل و... در روسیه افزایش داشته است. از سال ۱۹۹۵ تا میانه های سال ۲۰۰۷ جمعیت کل این کشور حدود ۵/۶ میلیون نفر کاهش یافت و به پائین تر از ۱۴۲ میلیون نفر رسید که تقریباً کاهشی ۴/۴ درصدی می باشد.(۷) کاهش جمعیت معمولاً در حالت جنگ و مهاجرت وسیع رخ می دهد، اما کاهش جمعیت روسیه در حالی رخ داد که در حالت صلح فوق العاده ای قرار دارد و از رشد اقتصادی و میزان مهاجرت مثبتی نیز برخوردار می باشد. روسیه نهمین جمعیت بزرگ جهان را در اختیار دارد اما پیش بینی می شود که جمعیت آن تا سال ۲۰۲۵ به ۵/۱۲۸ میلیون نفر و تا سال ۲۰۵۰ به ۴/۱۰۹ میلیون نفر برسد.(۸) به دلیل پائین بودن میزان تولد و بالا بودن میزان مرگ و میر، روسیه هر سال در حال از دست دادن میانگین ۷۰۰۰۰۰ هزار نفر از جمعیت خود است. در سال ۲۰۰۶ میزان مرگ و میر ۲/۱۵ مرگ در هر هزار نفر بود در حالی که میزان زاد و ولد ۴/۱۰ تولد در هر ۱۰۰۰ نفر بوده است.
در قیاس با دیگر کشورهای صنعتی میزان تولد در روسیه پائین است و میزان مرگ و میر بویژه در میان جامعه کارگری مردان شگفت انگیز می باشد. متوسط عمر مردان روسی ۵۹ سال است که ۵ سال پائین تر از میانگین ۴۰ سال پیش و ۱۳ سال پائین تر از متوسط عمر زنان روسی می باشد؛ این یکی از بزرگترین شکاف های سنی در جهان است.(۹) راه حل مهیج اخیر یعنی پرداخت ۴۰۰۰ دلار در ازای هر تولد ممکن است باعث ایجاد یک مسئله رفاهی ارثی در جاهایی که تولد وجود ندارد و همچنین رشد جمعیت مسلمان (که دولتمردان روسی از آن هراس دارند) و جمعیت فقیر روستایی و شهری این کشور شود.
۱) شیوع کشنده بیماریهای مرگ آور: روسیه از نظر میزان وقوع بیماری های قلبی و سرطان، مقام اول را در جهان داراست. دلایل ظاهری و قابل پیشگیری مثل تصادف ها حدود ۱۵ درصد مرگ و میر را موجب می شوند. با وجود این که به نسبت دیگر کشورهای صنعتی در روسیه خودرو کمتری وجود دارد اما میزان مرگ و میر ناشی از تصادفات در این کشور ۱۰۰۰۰۰ نفر بالاتر از کشورهای صنعتی است. مرگ های ناشی از قتل در سال ۲۰۰۶ حدود ۳۰۰۰۰ نفر بود که با میزان مرگ و میر ناشی از مسمومیت الکلی برابر و حتی از میزان خود کشی هم بالاتر است. گرایش به الکل باعث رشد قابل توجه میزان بیماری های قلبی شده است.(۱۰)
روسیه از شیوع کم نظیر HIV، سایر بیماری های مقاربتی و سل رنج می برد. رشد HIV در روسیه بیشتر از هر کشور دیگری می باشد، به طوری که ۳/۱ میلیون نفر از افراد بالغ روسیه یعنی حدود ۱/ ۱ درصد جمعیت این کشور آلوده به این بیماری هستند.(۱۱) به خاطر شیوع سل در میان روس ها، داشتن آمار مرگ های ناشی از ایدز کار بسیار دشواری است. طبق آمار سازمان بهداشت جهانی تقریباً در هر ۱۰۰۰۰۰ نفر از جمعیت روسیه، ۱۵۰ نفر آلوده به بیماری سل هستند.(۱۲) اکثریت وسیعی از مبتلایان به HIV در این کشور از طریق استفاده از مواد مخدر تزریقی که در میان جمعیت جوان کشور فراوان است، به این بیماری دچار شده اند. بر اساس برخی آمارها، حدود ۲ میلیون روس یعنی ۹۶/۱ درصد جمعیت روسیه، مواد مخدر تزریق می کنند. یک مقام رسمی کنترل مواد مخدر در این کشور پیش بینی کرد که تعداد کل مصرف کنندگان این مواد در روسیه در سال ۲۰۱۴ از حدود دو میلیون نفر کنونی به حدود ۳۵ میلیون نفر برسد(۱۳). این آمار نگران کننده ناشی از مواد مخدر افیونی ارزانی است که از افغانستان و آسیای مرکزی وارد می شود و همچنین ناشی از تولید داروهای تقلبی تولید شده در داخل روسیه است.
۲) مسایل نژادی: آسیای مرکزی جایگاه اصلی مهاجران مسلمان است که روانه روسیه می شوند، در حالی که جمعیت اسلاو روسی و کلیسای ارتدوکس همچنان رو به کاهش می باشد. جمعیت مسلمان روسیه به سرعت در حال رشد و تغییر دادن ساخت جامعه روسی است. زایمان و تولد هم در میان گروه های مسلمان بالاتر از اسلاوها است. در سال ۲۰۰۶ مناطق مسلمان بالاترین میزان رشد جمعیت در این کشور را داشتند: ۷۹/۱ درصد در چچن، ۱۶/۱ درصد در اینگوش و ۶۵/۰ درصد در داغستان، در حالی که میانگین ملی زاد و ولد ۳۷/۰- درصد بود.
از سال ۱۹۸۹ تاکنون جمعیت مسلمان روسیه ۴۰ درصد افزایش یافته و به ۲۰ تا ۲۵ میلیون نفر رسیده است. جمعیت مسلمان مسکو حدود ۵/۲ میلیون نفر است که این شهر را در میان همه شهرهای اروپایی به بزرگ ترین شهر مسلمان تبدیل کرده است. مسلمانان می توانند تا سال ۲۰۱۵ اکثریت ارتش روسیه و تا سال ۲۰۲۰ حدود یک پنجم جمعیت این کشور را تشکیل دهند.(۱۴) این امر تاثیرات ایدئولوژیکی، فرهنگی و سیاسی شدیدی برای روسیه در پی خواهد داشت، زیرا نژادهای غالب روسی از این که هویت ملی روسیه به لحاظ نژادی به چالش کشیده شده، ناراحت هستند. تغییر ساخت نژادی جامعه و رشد اسلام افراطی، تنش های نژادی را در میان شهروندان روسی تشدید کرده است.
۳) تاثیرات کاهش جمعیت: تغییرات جمعیتی بر توانایی یک کشور در کسب قدرت تاثیر دارد. نیروی نظامی روسی در سربازگیری و عضو گیری ناکام مانده است. برخی جمعیت شناسان پیش بینی می کنند تا سال ۲۰۱۶ نیمی از سربازان روسی مسلمان خواهند بود. همچنین مشخص نیست این اکثریت مسلمان که باعث ایجاد یک ارتش غیر روسی می شوند، پرچم این کشور را در خارج نزدیک یا هر جای دیگری با علاقه حمل کنند. به علاوه، نیروی کار هم در تعداد و هم در کیفیت نزول بیشتری خواهد داشت؛ بیماری، پیری و مرگ هم مطرح است. در برخی کشورها مهاجرت به کاهش پیامدهای منفی کاهش جمعیت کمک کرد. در روسیه اغلب مهاجران از جمهوری های سابق اتحاد جماهیر شوروی در آسیای مرکزی و در چین و افغانستان هستند. با این وجود، همان طور که رشد بیگانه ستیزی و نژادپرستی در روسیه در حال رخ دادن است، اغلب روس ها مخالف مهاجرت غیر اسلاوها هستند. حکومت روسیه قادر نیست بحران جمعیتی و بهداشتی موجود را از بین ببرد. در سال ۲۰۰۴ مراقبت بهداشتی کمتر از ۶ درصد تولید ناخالص داخلی را به خود اختصاص داد. روسیه در سال ۲۰۰۷ قصد داشت که ۲/۱۰ میلیارد دلار روی طرح های اولویت ملی پرزیدنت پوتین صرف کند اما تا به حال برای بهبود وضعیت بخش بهداشت عمومی روسیه ناکام مانده اند.(۱۵)
سال ۲۰۰۸ میلادی از سوی پوتین به عنوان سال خانواده نام گرفت و تمام دستگاه های دولتی موظف شدند برنامه‌های تشویقی خود را برای افزایش جمعیت و جلوگیری از بحران کاهش جمعیت ارائه کنند.
نگرانی از کاهش جمعیت تا سال ۲۰۳۰ میلادی سبب گردید تاکنون برای تشویق والدین به فرزندآوری، مبلغ یازده هزار دلار به عنوان «سرمایه گذاری مادر» به والدینی که فرزندشان متولد شود پرداخت شود و تا رسیدن هریک از فرزندان متولد شده به سن هفت سالگی، ماهانه دویست دلار هزینه نگهداری، سلامت و بهداشت نیز به والدین پرداخت شود. اگرچه اکنون تمایل والدین به فرزند دارشدن – در مقایسه با دهه نود میلادی که بحران اقتصادی روسیه تمایل آنان به فرزند دار شدن را کاهش داده بود – بیشتر شده ولی نگرانی دولت همچنان باقی است، چه آن که هزینه‌های روزمره زندگی و گرانی روسیه که پایتختش برای سومین سال پیاپی به عنوان گران ترین پایتخت جهان شناخته شده، ممکن است این تمایل را بازستاند و بحران جمعیتی همچنان مسئله ای لاینحل باقی بماند. از این رو ترویج آموزه‌های شرقی به عنوان یک راهکار جدی در تمایل به حفظ کانون خانواده و افزایش زاد و ولد، اتخاذ گردیده است و اکنون به منظور تشویق افراد به تشکیل خانواده، حفظ خانواده‌های تشکیل شده، و افزایش تمایل به فرزند دارشدن، تبلیغات وسیعی صورت می‌پذیرد و دولت بر این باور است که باید هرچه زودتر این بحران را مدیریت کند.(۱۶)
ب) ایدئولوژی های جامعه روسی
جامعه روسی نه صرفاً به لحاظ فیزیکی بلکه به لحاظ ایدئولوژیک هم بیمار است. گسترش امپراتوری روسیه که از قرن ۱۴ و ۱۵ شروع شد، از طریق زورگویی و عدم پاسخگویی در داخل به اجرا درآمد. در اواسط قرن ۱۶ ایوان چهارم (ایوان مخوف) قلمروهای جدیدی که تعداد قابل توجهی جمعیت تاتار مسلمان داشت را ضمیمه کشور کرد و روسیه عملاً به یک کشور چندنژادی - چند ایمانی تبدیل شد، اگر چه ارتدوکس روس در آن تسلط داشتند. در حوزه داخلی، مدل پایدار دولت مقتدر که بوسیله تزار حکومت می شد نسلی از مردم را بوجود آورد که اقتدار و ثبات را بیشتر از آزادی می خواستند. تا قرن ۱۹ غرب گرایانی که به ارتباط با اروپا علاقه داشتند، از سوی اسلاوهایی که خواهان میراث ارتدوکس روسی و خواهان استقلال سیاسی بودند، مورد مخالفت قرار می گرفتند. اوراسیاگرایان خواهان ایجاد روسیه جدید از دریای بالتیک تا اقیانوس آرام – شامل آسیای مرکزی که ترک ها و اسلاوها در آن ادغام باشند – شدند. در سراسر ۷۰ سال حکومت اتحاد جماهیر شوروی، این تقسیمات ایدئولوژیک میان غربگرایان، اوراسیاگرایان امپریالیست و طرفداران کلیسای ارتدوکس و نژادگرایان روسیه در سیاست خارجی این کشور ادامه داشت. مسایل ایدئولوژیک را می توان در چهار قسمت بررسی کرد که عبارتند از:
۱) وطن پرستی
۲) بحران های هویت ملی
۳) خرده ملی گرایی و بیگانه ستیزی
۴) رادیکال سازی مسلمانان روسیه
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، به نظر می رسید غربگرایان در این کشور تفوق داشته باشند، اما این وضعیت دوام چندانی نداشت. ایجاد فدراسیون مستقل روسیه اولین تلاش برای ایجاد دولت – ملت مدرن روسیه به شمار می رفت. در زمان ریاست جمهوری یلتسین، کرملین تلاش کرد جامعه چند قومی روسیه را در یک دولت – ملت غیرامپریالیستی و بدون یک ایدئولوژی منسجم یا استراتژی دولت سازی سازماندهی کند. تا پایان دوره یلتسین، نخبه هایی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی سازماندهی شده بودند به خاطر سقوط اقتصاد داخلی روسیه و نفوذ بین المللی تضعیف شده این کشور، تنها از موضعی منفعلانه شروع به رد کردن مدل های لیبرال غربی کردند.
برای مدت یک دهه، مسکو در ارائه یک ایدئولوژی جدید ناکام ماند. برخی از نخبگان روسی اعتقاد داشتند که ایده ها در جهان سیاست معنا ندارند و معنا و محوریت تنها از آن منافع ملی است. حزب روسیه متحد پوتین در حال فرستادن ترکیبی از یک پیام غیرایدئولوژیک برای همزیستی مسالمت آمیز با اقتصاد بازار و یک دولت قوی است که تلاش می کند اختلاف میان نژاد گرایی روسیه و جهت گیری فرهنگی روسیه را کمرنگ کند.
احزاب اصلی لیبرال، یابلوکو و اتحاد نیروهای راست، در بدست آوردن حمایت های کافی ناکام ماندند و قربانیان رقابت سیاسی به شمار می روند. حزب لیبرال دموکراتیک روسیه با شعارهای بیگانه ستیزی برخورد کرد. امروز، احزاب سیاسی مهم آماده هستند تا از احساسات بیگانه ستیزی به عنوان ابزاری برای کسب محبوبیت در میان رأی دهندگان استفاده و سیاست خارجی پرخاشگر روسیه را تعدیل نمایند.
ایدئولوژی اخیر کرملین در دولت گرایی، اقتدار گرایی و شوونیسم قدرت بزرگ اما با عناصر قوی ای از سرمایه داری ریشه دارد. این مسئله به شکل ترسناکی یادآور اواخر امپراطوری رومانف است، با این تفاوت که هیچ مخالف لیبرال قوی ای در مقابل آن وجود ندارد. همانند اوضاع بعد از انقلاب سال ۱۹۰۵، طیفی از افراط گرایان ایدئولوژیک شامل ملی گرایان افراطی، شوونیست ها و بلشویک ها صدایشان به گوش می رسد، در حالی که صدای لیبرال ها در حال خفه شدن است. حکومت قانون به شدت و سرعت در حال از بین رفتن است. تجربه روسی نشان می دهد بعد از قرن ها اقتدار گرایی، هیچ پاسخ و علامت ساده ای مبنی بر فاصله گرفتن از حکومت دولت گرا که در سیاست اقتصادی نیز دخالت قوی دارد، وجود ندارد.
۱) وطن پرستی
کرملین در حال تلاش است طی یک برنامه آموزشی وطن پرستی ملی رسمی در مدارس، جوانان روسی را با دولت گرایی، وطن پرستی، و ایده های مذهبی مانوس سازد. احزاب مورد حمایت کرملین واحدهای جوانان را ایجاد کردند که تا حدی یاد آور اتحاد کمونیستی جوانان (کمسومول)، شاخه جوانان حزب کمونیست اتحاد شوروی می باشد. در سال ۲۰۰۵ کرملین از ایجاد «جنبش جوانان ما» که جمعیت محلی را برای عمل کردن علیه معترضین آماده می کرد حمایت کرد. تحت حمایت پوتین، متون کتاب های تاریخی دوره دبیرستان بازبینی و از نو نوشته شد. در متن جدید ظلم و ستم ژوزف استالین تحت لوای رهبری قوی دیده می شود که این قوی بودن به دوران تزار بر می گردد. در این متن آمده است که بعضی وقت ها تاریخ روسیه از حکومت تیرانی می خواست که یک ملت بزرگ بسازد. همچنین متون این کتاب ها هژمونی جهانی آمریکا را با دوران رایش سوم مقایسه می نمایند و کشتار وسیع شهروندان اتحاد شوروی بوسیله حکومت های آن دوران را با استفاده آمریکا از بمب اتمی علیه ژاپن در طول جنگ دوم جهانی مقایسه می کنند.(۱۷)
منتقدان هشدار می دهند که تاریخ ایدئولوژیک، فراموشی جمعی را تشویق می کند و ناسیونالیسم را گسترش می دهد. نظرسنجی های اخیر نشان داد که بخش زیادی از جوانان روسیه دیدگاهی مثبت یا دو وجهی از استالین و مشروعیتش در ذهن دارند.
اکثر پاسخ دهندگان فروپاشی شوروی را یک تراژدی می دانستند همان طور که پوتین در سال ۲۰۰۵ آن را یک تراژدی دانست و دو سوم پاسخ دهندگان نیز آمریکا را به عنوان یک رقیب و دشمن عنوان کردند.(۱۸)
۲) بحران های هویت ملی
یکی از مشکلاتی که اکثر کشورهای کثیرالمله با آن مواجه هستند، تعرض میان خرده فرهنگ های قومی، زبانی، مذهبی و... و فرهنگ قوم مسلط است. چنین تعارضی امکان ایجاد یک فرهنگ ملی را که همه اقوام زیر لوای هنجارها، ارزش ها و باورهای مشترک آن متحد شوند، مشکل می سازد. مشکل فوق که در ادبیات توسعه سیاسی «بحران هویت» خوانده می شود، یکی از مشکلات پنجگانه ای است که به نظر "لوسین پای ، نظام های سیاسی برای رسیدن به توسعه باید از آن عبور کنند.(۱۹) بحران هویت به این ضرورت برمی گردد که باید بین مردم یک سرزمین احساس عمیق هویت ملی را تحریک و در نتیجه در هر فرد احساسی پایدار از تعلق به یک جماعت محاط در یک سرزمین محدود را بوجود آورد. در دولت های جدید این ضرورت با وفاداری های محلی و پیوندهای سنتی که موجب تعلق خاطر به مجموعه های قشری (گروه نژادی، قبیله ای، طایفه، بشر و غیره) است، برخورد پیدا می کند. عبور از چنین بحرانی شرط اصلی "ملت سازی" است که درکنار "دولت سازی"، دو رکن اصلی ایجاد دولت – ملت های ملی هستند.(۲۰)
فدراسیون روسیه نیز از بدو تکوین به عنوان کشوری کثیرالمله خود را با مشکلات قومی مواجه یافت، که از دوران اتحاد شوروی به ارث رسیده بود. سیاست های ملیتی نادرست نظام کمونیستی که همواره «سیاست روسی سازی» را دنبال می کرد(۲۱)، در دورانی نیز ساختن «انسان شورویایی» را به قیمت نادیده گرفتن واقعیت تنوعات قومی دنبال نمود، و در نهایت به ایجاد بحران های قومی انجامید، که در کنار دیگر بحران های سیستمی، موجبات فروپاشی آن و جدایی جمهوری های متحد قومی را فراهم آورد.
سیاست های ملیتی فدراسیون روسیه به تعریفی بستگی دارد که سیاستگذاران روسی از ملت روس ارائه می دهند. این تعریف می تواند بسیار محدود و انحصاری باشد، به طوری که بسیاری از اقوام را از دایره ملت روس خارج کند؛ و می تواند جامع و فراگیر باشد، به طوری که همه اقوام را زیر پوشش واحد ملت روس گردهم آورد. تعریف اول طبیعتاً به اتخاذ سیاست های نژادپرستانه می انجامد و ضمن دامن زدن به تضادها و شکاف های قومی، از ایجاد یک هویت ملی فراگیر باز می ماند. برعکس، تعریف دوم با تأکید بر تاریخ، ارزش ها، هنجارها و باورهای مشترک می تواند احساس تعلق خاطر مشترکی را به سرزمین در میان همه گروه های قومی بوجود آورد و یک هویت ملی فراگیر ایجاد نماید. روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و طبیعتاً فروپاشی هویت متکی به ایدئولوژی، دچار بحران هویتی عجیبی شد، تا جایی که به بیان "گریگوری گوروف"، درسال ۱۹۹۲ ورزشکاران روس رقابت کننده در المپیک بارسلون، سرودی ملی نداشتند که در زمان حضور آنها بر سکوی قهرمانی نواخته شود.(۲۲)
"الهه کولایی" پنج مدل هویتی را در مورد ملت روس مطرح می کند که عبارتنداز: هویت متحد، هویت اسلاوی، هویت زبانی، هویت خونی و هویت مدنی.(۲۳)
الف) هویت متحد: دراین مفهوم روس ها به عنوان مردم یک امپراتوری متحد یا برحسب مأموریتشان، برای ایجاد یک دولت فوق ملی تعریف می شوند. در این تعریف دهه ها و گاهی اوقات قرن ها حضور در یک دولت به عنوان پایه ای برای تداوم یک دولت چند قومی درون مرزهای روسیه فرض می شود. کمونیست ها و ملی گرایان، اسلاوگراها و اوراسیاگراها ازاین تعریف حمایت می کنند و معتقدند وحدت این امپراتوری دوباره برقرار خواهد شد. روس ها و اقوام دیگر چون تاتارها، باشقیرها، فنلاندی ها و... که یک هویت ملی مشترک منحصر به فرد دارند، دوباره با هم متحد خواهند شد.
ب) هویت اسلاوی: برخی ملت روس را صرفاً شامل گروه اسلاوهای شرقی یعنی روس ها، اوکراینی ها و بلاروس ها می دانند و معتقدند مشابهت های نژادی – زبانی و تاریخ مشترک، اوکراینی ها و بلاروس ها را درجرگه ملت روس قرار می دهد.(۲۴)
ج) هویت زبانی: بعضی نیز زبان روسی را نشانه اصلی هویت ملی ملیت روس می دانند و آن را به عنوان مهم ترین عامل وحدت بخش گروه های اجتماعی و قومی گوناگون در امپراتوری پیشین روسیه قلمداد می کنند.
د) هویت خونی: ازاین نوع هویت، نژادگرایان حمایت می کنند. دراین نوع هویت پیوندهای خونی پایه ای برای هویت مشترک ایجاد می کنند. اعضای گروه های نژادگرا استدلال می کنند که تنها کسانی که دارای "خون روسی" هستند باید در حکومت باشند. این نژادگرایان در فدراسیون روسیه، مسلمانان آسیای مرکزی و قفقاز شمالی را بزرگ ترین خطر برای ملت روس می دانند و معتقدند که باید آنها را تبعید نمود و برای حفظ خلوص ملت روس باید با وضع قوانینی از ازدواج آنها با غیر روس ها جلوگیری به عمل آورد.(۲۵)
و) هویت مدنی: دراین تعریف همه مردم، بدون در نظر گرفتن ریشه قومی و فرهنگی شان، شهروندان فدراسیون روسیه محسوب می شوند و از طریق وفاداری به نهادهای سیاسی نوظهور و قانون باهم متحد شده اند. این ایده برای روس ها نسبتاً جدید است. در اینجا بر ترویج ارزش ها و نمادهای مدنی مشترک بین شهروندان فدراسیون روسیه و حقوق فردی، توزیع عادلانه قدرت و تلاش در جهت ایجاد ملت مدنی روس تأکید می شود.
اما ناسیونالیست های افراطی روس تنها آنهایی را که روس زاده و وابسته به کلیسای ارتدوکس می باشند، جزو ملت روس به حساب می آورند. از نظر آنها می توان با این ها به مدارا رفتار کرد و آزادی مناسک مذهبی و حتی پاره ای حقوق مدنی به آنها اعطا نمود. اما از آنجایی که "روسیه مقدس" برای این ها بی معنی است، نمی توانند روس های واقعی باشند.(۲۶)
آنچه که عملاً در روسیه جریان داشته، نوعی ابهام و سردرگمی را نسبت به سرمشق قرار دادن یکی از مدل های مورد بحث نشان می دهد. البته هویت مدنی و متحد به نسبت سایر مدل ها از اهمیت بیشتری برخوردار بوده اند، به طوری که دولت در سال های نخست پس از فروپاشی بیشتر بر هویت مدنی تأکید کرد و در قانون شهروندی روسیه در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۱ نیز همه مردم فدراسیون روسیه شهروندان برابر دانسته شده اند. اما بتدریج که از سال ۱۹۹۳ به بعد ملی گرایان و کمونیست ها قدرت یافتند، به روس زبان های خارج نزدیک توجه بیشتری شد. قانون اساسی سال ۱۹۹۳ بر حقوق مدنی اساسی تمام شهروندان روسیه و تضمین دسترسی به نظام سیاسی برای تمام گروه های قومی تاکید دارد اما در سال ۱۹۹۶ "بوریس یلتسین" کمیسیونی را مأمور گردآوری پیشنهادات در مورد ایده ملی جدید روسیه کرد. این مسئله از این واقعیت اساسی حکایت داشت که روسیه فاقد یک ایده ملی است. در ماه ژوئن سال ۱۹۹۶، ایده ملی روسیه بر اساس مدل اوراسیایی (هویت متحد) در مفهوم جدید سیاست ملیت های دولت بوسیله یلتسین تصویب شد.(۲۷) پیروزی ملی گراها بر اساس ایده هویت متحد و تشکیل امپراتوری بود. آنها بر اساس این نوع تفکر و به رهبری ژیرینوفسکی در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۹۳ پیروز شدند و با فشار زیادی که بر سیاستگذاران دولت یلتسین وارد آوردند باعث شدند در سیاست خارجی دولت یلتسین تغییرات اساسی بوجود آید. ملی گرایان به رابطه با غرب با دیده تردید می نگریستند. آنها خواهان توجه بیشتر دولت روسیه به وضعیت روس های مقیم خارج نزدیک بودند و ایده تشکیل امپراتوری را در سر می پروراندند. بر اساس تئوری سازه انگاری، نوع نگاه دولت ها به یکدیگر در تعیین رابطه آنها با هم بسیار مهم می باشد. در این راستا تا قبل از پیروزی ملی گرایان در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۹۳، بر اساس نگرش حاکم بر سیاست خارجی، روسیه به عنوان یک کشور اروپایی معرفی شده بود؛ بنابراین دولتمردان روسیه سعی در بهبود و گسترش رابطه با غرب داشتند. سیاستمداران روسی در این زمان به غرب و آمریکا به عنوان یک دشمن نمی نگریستند و معتقد بودند روسیه دشمن ندارد. لذا سیاست غرب هم در قبال روسیه سیاست مثبتی بود، اما از آنجا که نگرش حاکم بر عرصه سیاست خارجی روسیه پس از انتخابات پارلمانی سال ۱۹۹۳ نسبت به غرب تغییر کرد، رابطه این کشور با غرب نیز دچار تحولات اساسی شد. اما به طور کلی آنچه که در مورد هویت ملی روس ها می توان گفت این است که روسیه تا دستیابی به یک هویت ملی منسجم فاصله زیادی دارد.
بسیاری از تحلیلگران سیاسی معتقدند روسیه در دوران پس از جنگ سرد هنوز نتوانسته پس از فروپاشی نظام دو قطبی برای خود، همسایگان و سایر دولت‌های جهان این مسئله را به درستی مطرح کند که چگونه دولتی است؟ قرار است مرکز یک واحد سیاسی بزرگتر باشد یا خیر؟ چه نوع واحدی خواهد بود؟ یک فدراسیون دموکراتیک، یک امپراتوری یا یک اتحاد جماهیر شوروی نوین؟
به دلیل همین ابهام هویتی است که اصولاً بسیاری از دولت‌ها به سیاست‌ خارجی روسیه به مثابه یک سیاست مبهم تهدید‌کننده می‌نگرند. این مقوله را «دونالدسون» تحلیلگر سیاست خارجی روسیه، به تعبیر «ترکیبی از گم کردن ماموریت ملی، غرور جریحه‌دار شده و یک هویت ملی آشفته» مطرح می‌کند که ضرورت تعریف اهداف ملی را در سیاست خارجی آن کشور جدی‌تر کرده است.(۲۸)
هویت می تواند متأثر از عوامل گوناگونی باشد. مذهب، سرزمین، قومیت و ملت، همواره از مهم ترین مؤلفه های شکل دهنده هویت جمعی بوده اند. در مورد روسیه آنچه که هویت این کشور را شکل داده در چهار عنصر قومیت، مذهب، نظام سیاسی و جغرافیا یعنی ویژگی های خاص قومی روس – اسلاو، مذهب ارتدوکس، نظام استبدادی تزاری و مشخصات جغرافیایی آسیایی – اروپایی نهفته است. میان این عناصر در بسیاری از مواقع همزیستی وجود داشته است، اما گاهی نیز به تعارض های اساسی رسیده اند. احساس هویت ملی، نخست بر اساس قوم روس در درون قوم اسلاو شرقی شکل گرفت، اما با هجوم مغولان، کلیسای ارتدوکس محوری بود که احساس مشترک روس ها پیرامون آن جمع شد و سپس با ورود افکار جدید از غرب، به تدریج نقش مذهب در مقابل قومیت اسلاو سست گردید و با انقلاب کمونیستی، ایدئولوژی سوسیالیسم جای مذهب و قومیت را گرفت. آنچه که در روسیه جدید طی سال های اخیر مطرح شده، نشان می دهد که برای این کشور هنوز مسئله هویت ملی یک مشکل اساسی است.
آنچه روسیه نامیده می شود در طول تارخ محل گذر اقوام و قبایل گوناگونی بوده که هریک برای مدتی بر آن حکمرانی کرده اند، تا این که در قرن هفتم و هشتم میلادی، اسلاوهای شرقی ساکن رود دنی پر(۲۹)، پس از نبردهای متمادی سایر اقوام موجود در این سرزمین را به عقب رانده و نخستین حکومت روس را در اطراف دنی پر تشکیل دادند که همه قبایل آن سرزمین را دربر می گرفت. آنچه مسلم است، حکومت های محلی که در اطراف رود دنی پر و شاخه های آن شکل گرفت، بیشتر هویت خود را از ضرورت وحدت در مقابله با اقوام مهاجم خارجی کسب می کرد. اما از زمانی که "پرنس ولادیمیر" – که از سال ۹۰۸ تا ۱۰۱۵ حکومت می کرد - مسیحیت ارتدوکس را پذیرفت، روسیه از اروپا و حتی سایر اسلاوهایی که کاتولیک مذهب بودند، منزوی شد، و ایده یک دولت روسی متفاوت و نوعی حس هویت ملی پدید آمد. اما این هجوم مغول ها و سپس سقوط امپراتوری بیزانس بود که مذهب ارتدوکس را به عنوان مهم ترین شاخصه هویت روسی تبدیل کردند.(۳۰) در دوره سیطره مغول ها، مسیحیت ارتدوکس عامل تعیین کننده ای برای حفظ هویت در مقابل یک فاتح بیگانه بود. به دلیل خشونت مغول ها، مسیحیت ارتدوکس برای فرد روس نماد آزادی از دست رفته شد. در واقع کلیسای ارتدوکس بر بستر شرایط ایجاد شده از یوغ مغول، به بخش جدا نشدنی از هویت روسی تبدیل شد.
اما این سقوط امپراتوری بیزانس بود که مکمل "یوغ مغول" شد. درهم شکستن دروازه های قسطنطنیه – به عنوان بزرگ ترین دولت مسیحی ارتدوکس جهان – و تبدیل بزرگ ترین کلیسای ارتدوکس به مسجد از سوی سلطان محمد فاتح در سال ۱۴۵۳، دولت روسیه را به عنوان یگانه دولت ارتدوکس و تنها حامی آن مطرح ساخت. در واقع، تمامی اقتدار روم شرقی (روم دوم) به مسکو منتقل و نقش امپراتور بیزانس به پادشاه مسکو داده شد و ازدواج ایوان سوم با برادرزاده آخرین امپراتوری بیزانس در سال ۱۴۷۲ نیز آن را تثبیت نمود. بدین ترتیب میان کلیسای ارتدوکس قسطنطنیه و مسکو پیوندی ماهرانه برقرار شد که آن را نه تنها به سبب اوضاع و احوال خارجی، بلکه همچنین به سبب پیشرفت کلیسای ملی اش به مقام "روم سوم" ارتقا داد.(۳۱) بدین ترتیب در دولت تزاری مسکو، دین و دولت در هم آمیخت و مردم روسیه در خدمت تزاریسم مذهبی درآمدند.(۳۲) با سیطره عثمانی ها بر سایر مناطق ارتدوکس مذهب در بالکان، و وجود همسایگان غیرارتدوکس، مذهب برای این کشور کاملاً جنبه ملی پیدا کرد، به طوری که وقتی یک نفر خارجی به ارتدوکس می گرائید، می گفتند که روس شده است.(۳۳)
تفاوت کلیسای ارتدوکس روسیه با کلیسای ارتدوکس بیزانس و کلیسای کاتولیک در آن بود که به جای اینکه دولت در خدمت آن باشد، خود در خدمت دولت روس قرار داشت. بویژه از پایان قرن ۱۶، رابطه کلیسای مسکو با خارج قطع و کاملاً ملی شد. به طور کلی تا قبل از پتر کبیر، کلیسای روسیه از خودمختاری بیشتری برخوردار بود، اما در این دوره کلیسا از یک نهاد نسبتاً مستقل به یک اداره کمابیش دولتی تبدیل شد و در دوره کمونیسم، کاملاً منقاد گردید.(۳۴)
از قرن ۱۷ به بعد دو عامل، هویت مبتنی بر مذهب را به مبارزه طلبیدند: کشورگشایی تزارها و تحولات فکری در اروپا. کشورگشایی در قرون ۱۶ و ۱۷ به خاطر آن که به سوی مناطق بسیار کم جمعیت و یا خالی از سکنه سیبری بود، اختلال زیادی در تعادل جمعیتی ایجاد نکرد. اما از نیمه قرن ۱۷ این امپراتوری تا مناطقی توسعه یافت که ساکنان آن نه روس بودند و نه ارتدوکس. در سال ۱۶۵۴ ضمیمه شدن اوکراین با افزایش نفوذ قابل توجه فرهنگ لاتین و کاتولیک همراه بود. در نبرد بزرگ شمال علیه سوئد، سرزمین های آلمانی پروتستان بالتیک به شمال غربی این امپراتوری ضمیمه شد. در جنوب، پیروزی های متوالی بر ترک های مسلمان عثمانی در سال ۱۷۸۳ با ضمیمه شدن شبه جزیره کریمه به امپراتوری به اوج خود رسید. در حالی که در غرب، سه بخش لهستان نه تنها کاتولیک های بیشتر، بلکه تعداد قابل توجهی یهودی را نیز با خود به همراه آورد. توسعه بیشتر در درون آسیای مرکزی در دهه های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ نیز مسلمانان زیادتری را وارد امپراتوری کرد.(۳۵) در واقع این کشورگشائی ها موجب شد تا روند شکل گیری ملت روسیه ناکام بماند و آن گونه که "سرگئی ویت" یادآوری کرد: "از زمان پتر کبیر و کاترین کبیر تاکنون چیزی به اسم ملت روسیه وجود نداشته، بلکه صرفاً یک امپراتوری روسیه وجود داشته است." مارکس امپراتوری روسیه را زندان ملیت ها نامیده است.(۳۶)
ظهور مفهوم دولت – ملت در قرن ۱۷ در اروپا و سپس مفهوم حاکمیت ملی و مبتنی بر مردم پس از انقلاب فرانسه، موجب تحول در مبنای هویت دولت ها شد. با گسترش امواج ناسیونالیسم، هویت ملی جای اشکال پیشین هویت را برای دولت ها گرفت. در روسیه نخست در دوره پتر بود که تحت تأثیر غرب نقش مذهب ارتدوکس به تدریج کم رنگ شد. این روند با تحولات قرن ۱۹ تکمیل گردید. در ابتدای این قرن آخرین مرحله بروز هویت کهن روسی با غلبه بر ناپلئون و فرانسه ایفای نقش نمود. اما با گسترش امواج انقلاب فرانسه، روسیه نیز خود بستر جدال های فکری شد و اسلاوگرایی در جهت احیای مفاهیم کهن هویت جمعی روس ظهور یافت. اما به طور کلی ناسیونالیسم با سنت روس همچنان بیگانه ماند، زیرا همواره بر حفظ دولت تأکید شده است. "کلیا مکین" در این مورد می نویسد: "ناسیونالیسم در ذهنیت و نگرش روسیه شکل نگرفته، و بر خلاف غرب بوسیله روس ها با تردید درک شده است؛ میهن پرستی روسی اساساً در وابستگی به خاک مطرح شده است و اسلاوگرایی بر وجود یک جامعه فراملی شکل گرفته تاریخی در گستره سرزمین اوراسیا تأکید می کند."(۳۷)
در قرن ۱۹ ظهور چالش های سیاسی برای نظام تزاری و مجادله میان اسلاوگراها و غربگرایان بر سر مسئله هویت، محور اصلی سیاست های امپراتوری روسیه بود. تا اواخر قرن، آشفتگی ناسیونالیستی بوسیله روشنفکران و به کارگیری یک سیاست حساب شده روسی سازی بوسیله حکومت، ترویج یک مفهوم هویت ملی روسیه در میان توده های مردم شروع شد. در نتیجه با وجود فقدان اجماع میان نخبگان در مورد گستره واقعی "روسیه مادر"، ظهور ناسیونالیسم روسی به عنوان یک هویت سیاسی مهم آغاز شد.(۳۸)
با این وجود اگرچه ابعاد قومی – ملی مبهمی در این روند وجود داشت، آشکار بود که ظهور یک هویت ملی روسی در سطح ملی بر یک نگرش چند فرهنگی و جهان وطنی از روسی بودن مبتنی بود، که به تدریج جایگزین وفاداری سنتی به تزار و مذهب ارتدوکس می شد.(۳۹) بنابراین اگرچه سال های آخر امپراتوری تزار بوسیله یک خودآگاهی ملی روزافزون مشخص شده بود، اما هویت جدید مبهم باقی ماند. حتی در دوره کوتاهی پیش از انقلاب اکتبر، میهن پرستان روسی احتمالاً همه دولت، و نه فقط سرزمین های محل سکونت روس ها را تعیین کردند، و یا بخش های مهمی از روشنفکران روس همان اندازه که برای ایده قومی ناسیونالیستی اهمیت قائل بودند، برای دولت هم همین اندازه اهمیت قائل بودند. علاوه بر این، با وجود انگیزه قوی برای تقویت هویت قومی که به طور مستقیم بوسیله سیاست های روسی سازی و به طور غیرمستقیم بوسیله نوسازی سریع فراهم شده بود، مفاهیم قومیت روسی به عنوان یک مانع اساسی برای تحول ناسیونالیسم قومی، با روس هایی که به انواعی از گروه های فرعی قومی جغرافیایی تقسیم شده بود، به گونه ای ضعیف توسعه یافت.(۴۰) این جریان هیچ گاه به نتیجه نرسید. با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ انحرافی اساسی در سیر تحول هویت ملی روسی ایجاد شد. در واقع با ضعف تدریجی هویت مبتنی بر مذهب از قرن ۱۷ به بعد، هویت ملی که معمولاً مبتنی بر قوم است، تثبیت نشد، و جای آن را یک هویت ایدئولوژیک جهان شمول گرفت که آن هم نتوانست مسئله هویت ملی روس را به سرانجام رساند؛ به طوری که گفته می شود "نه امپراتوری تزار و نه اتحاد شوروی هیچ یک، دولت ملی به مفهوم متعارف آن نبودند."(۴۱)
اتحاد شوروی خود را به عنوان یک دولت بین المللی مبتنی بر همبستگی طبقاتی و همبستگی اجتماعی اعلام کرد که در آن وابستگی های قومی به عنوان ملیت سرکوب گردید. ناسیونالیسم مهم ترین تهدید سیاسی برای ماهیت بین المللی این دولت بود. موفقیت این سیاست در حذف مسائل قومی به عنوان یک دستاورد مهم نظام سوسیالیستی تلقی می شد، زیرا در این دوره، همه سرزمین اتحاد جماهیر شوروی، میهن تلقی می شد.(۴۲) لنین دشمن ناسیونالیسم روس بود و آن را بیشتر یک مسئله شووینیستی می دانست. او مهد هویت سنتی روسیه یعنی کلیسای ارتدوکس را سرکوب و کنترل کرد. سیاست ملیت ها در دوره لنین آن بود که مقامات محلی به نخبگان غیر روس در مناطق خودشان واگذار شود. نظام دهقانی نابود شد و سیاست پاکسازی فکری دوره استالین، روشنفکران قدیم را به عنوان منابع عصر زرین دستاوردهای فرهنگی میانه قرن ۱۹ از میان برداشت. هویت روسی در اتحاد جماهیر شوروی حل و جلوی آگاهی ملی روس و دولت – ملت بودن آن گرفته شد.(۴۳)
سیاست های خروشچف علت عمده احیای مجدد ناسیونالیسم بود. از دهه ۱۹۶۰، ناسیونالیسم روس بوسیله درکی عمیق از بحران، نسبت به از دست رفتن سنت های ملی روس واکنش نشان داد. "سولژنیتسین" در این دوره استدلال می کرد که روسیه هزینه زیادی برای یک امپراتوری دروغین پرداخته و منابع زیادی را به هدر داده است. طی دوران رکود زمان برژنف، ناسیونالیسم رسمی روسی برای پشتیبانی از رژیم رو به زوال، به تدریج شکوفا شد.(۴۴) در فضای جدید ایجاد شده و در نتیجه سیاست گورباچف، ناسیونالیسم روس جان تازه ای گرفت. به طوری که در ژوئن سال ۱۹۸۸، نخستین هزاره پذیرش مذهب ارتدوکس در روسیه، با گرایش های ملی گرایانه جشن گرفته شد. در این دوره، جنبش های قومی در سایر جمهوری های اتحاد شوروی نیز آغاز شد که علاوه بر ضدیت با شوروی ضد روس نیز بودند.(۴۵) بنابراین همان طور که در سطور قبل آمد، روس ها هیچ گاه هویت ثابتی نداشته اند بلکه در برهه های مختلف زمانی عوامل متعددی در تعیین هویت آنها دخیل بوده است. چیزی که امروز هم شاهد آن هستیم این است که روس ها هنوز با بحران هویت دست و پنجه نرم می کنند و این مسئله یکی از کلیدی ترین عوامل مؤثر در تعیین سیاست خارجی این کشور به شمار می رود. برای مثال مسئله هویت در نوع رابطه روسیه با اروپا و آمریکا تاثیر بسیاری دارد.
روس ها برای تقویت وحدت ملی از تهدید خارجی استفاده می کنند و معتقدند وحدت ملی توسط تنوع نژادی تهدید می شود. در یک دولت چند نژادی، اختلاف میان یک نژاد ویژه با هویت مدنی – سیاسی خطرناک است. رهبران روسی اخیراً از اصطلاحاتی مثل «ملت روسی»(۴۶) یا «مردم روسی»(۴۷) استفاده می کنند که بر تنوع جمعیتی این کشور تأکید دارد. مشکلات تعریف هویت ملی روسیه در اصطلاحاتی مثل «نژاد روسی»(۴۸) که شامل فرزندان اسلاوهای روسی هستند و «شهروندان روسی»(۴۹) بدون توجه به نژادشان مشخص است.
جنبش ملی گرایان افراطی بر گذشته تمرکز دارد در حالی که اغلب اقلیت های نژاد روسی هویتشان را در گذشته نمی بینند. با این وجود، کسانی که به زبان روسی صحبت می کنند و خارج از مرزهای روسیه هستند می توانند نژاد روسی شناخته و مورد حمایت واقع شوند. اساساً بحران هویت، شکل گیری یک ملت را به عنوان مبنای دولت – ملت به تعویق می اندازد.
در حالی که دولت روسیه و حزب روسیه متحد پوتین نمایندگی های نژادهای مختلف این کشور را در هم ادغام کردند، ملی گرایان وفادار و افراطی ادعا می کنند که نژاد روس ها به عنوان نژاد مسلط باید در دولت تسلط داشته باشد. با این وجود در روسیه چند نژادی، ناسیونالیست های نژاد روسی نمی توانند نقش یک متحدکننده را بازی کنند.
۳) خرده ملی گرایی و بیگانه ستیزی
ایدئولوژی ها و جنبش های افراطی مجموعه ای از چالش ها را پیش روی کرملین و جامعه روسی قرار می دهند. نژاد گرایی و افراط گرایی که در گذشته بوسیله حاکمین مقتدر شوروی سرکوب می شد مجدداً در روسیه امروزی ظهور یافته و در حال رشد هستند. تبعیض اجتماعی و حکومتی و آزار و اذیت اقلیت های نژادی بویژه علیه مردم قفقاز و آسیای مرکزی در روسیه به وفور دیده می شود. در آگوست سال ۲۰۰۷، ۵۵ درصد جمعیت این کشور از شعار روسیه برای روس ها(۵۰) حمایت کردند در حالی که ۵۷ درصد معتقد بودند اقتدارگرایان روسی باید هجوم مهاجران به این کشور را محدود کنند. بر طبق آمار مرکز "سوا" که فعالیت ملی گرایان افراطی روسیه را دنبال می کند، ۵۲۰ حمله نژادپرستانه که ۵۴ کشته در بر داشته در سال ۲۰۰۶ رخ داده است.(۵۱)
اوراسیاگرایان که بوسیله نئوفاشیست معروفی به نام "الکساندر دوگین" هدایت می شوند بر سرنوشت منحصر به فرد روسیه و دشمنی ذاتی اش با غرب تأکید دارند. دوگین سرسختانه از کلیسای ارتدوکس حمایت کرده و امپریالیسم روسی و ضدیت با آمریکا را تبلیغ می کند. او با دموکراسی مخالفت است و از "ولادیمیر پوتین" و دار و دسته اش حمایت می کند و پوتین را رهبر بی همتایی می داند که متعهد به ترک کرملین در سال ۲۰۰۸ بود و این بزرگ ترین مسئله سیاسی امروزی روسیه است.(۵۲) دوگین مهمان همیشگی تلویزیون دولتی است که نگرانی های را در مورد جریان اصلی فاشیسم در روسیه مطرح می کند.
دیگر جنبش های ملی گرایی افراطی، که برخی علاقمند به کلیسای ارتدوکس و برخی ضد کلیسا هستند، خشونت و تنفر نژادی را شایع می کنند:
۱) جبهه وطن پرست ملی گرا (پامیات)(۵۳) در سال ۱۹۸۷ جهت هدایت مردم روسیه برای احیای ملی و مذهبی با شعار در هم آمیختن فاشیسم با حکومت سلطنتی اتوکراتیک ایجاد شد. برخی تحلیلگران معتقدند که پامیات قسمتی از کا گ ب بود. فعالیت های پامیات به دیگر گروه های افراطی و جنبش هایی که برتری شان را از دست داده بودند سرایت کرد.
۲) وحدت ملی روسیه(۵۴) از پامیات ریشه گرفته و ناسیونالیسم نژادی را گسترش داده است و صراحتاً نازسیم را با ضد لیبرالیسم تهاجمی در هم آمیخت. این گروه به عنوان یک حزب سیاسی در اوایل دهه ۱۹۹۰ فعالیت می کرد اما بعدها دچار رکورد شد و در داخل سایر گروه ها قرار گرفت.
۳) حزب ملی گرایی بلشویکی(۵۵) که بوسیله "ادوارد لیمونوف" معروف رهبری می شود و به لحاظ فرهنگی طرفدار شوروی سابق است و از جمعیت روس ساکن در قلمرو سابق شوروی حمایت می کند. عجیب این که این حزب در حال حاضر بخشی از دیگر جنبش روسی که توسط قهرمان جهانی شطرنج "گاری کاسپاروف" حمایت می شود و از حرکت های لیبرال و دموکراتیک حمایت می کند، است.
۴) جنبش علیه مهاجرت غیر قانونی(۵۶) یک گروه ملی گرای افراطی و خشن است که توسط "الکساندر بلوف" سخنگوی سابق پامیات هدایت می شود و در سال ۲۰۰۲ در واکنش به کشمکش میان ساکنین بومی و مهاجران خشن بوجود آمد. در ژوئن سال ۲۰۰۷ این جنبش شکل گیری گروه های مردمی دفاع از خود را جهت وحدت شهروندان بومی برای سازمان دهی مقاومت در مقابل هر نوع عمل تهاجمی از جانب مهاجران مجرم، اعلام کرد. جنبش علیه مهاجران غیرقانونی و اتحاد مردم هسته اصلی اعلام چهارم نوامبر به عنوان روز وحدت ملی روسیه بودند که اخیراً این روز را که یادبود اخراج متجاوزان کاتولیک لهستانی در سال ۱۶۱۲ می باشد، تعطیلی ملی اعلام کردند.
به نظر می رسد این شروع یک سنت جدید می باشد: در ۴ نوامبر ۲۰۰۵ که روز وحدت ملی می باشد گروه های افراطی تحت شعار "روسیه برای روس ها" و همراه داشتن سمبل های نازی راهپیمایی کردند. در آگوست سال ۲۰۰۶، تهاجم نژادپرستانه ای در بازار تولیدی مسکو با انفجار یک بمب مرگبار رخ داد، حادثه ای مشابه نیز در سپتامبر سال ۲۰۰۶ در شهر کندوپوگا(۵۷)، شهری در شمال روسیه به وقوع پیوست. پوتین خواستار حمایت از جمعیت بومی بازارهای تولید شد. این بازارها منبع تنش هستند زیرا اساساً توسط مهاجرین غیراسلاو اداره می شوند. در سال ۲۰۰۷، سیاست مهاجرت در جهت کاهش مقررات مهاجرت کاری در همه بخشها به جز بخش بازارها تغییر کرد زیرا در آوریل سال ۲۰۰۷ استفاده از نیروی خارجی در بخش بازار ممنوع شده است. همه حمله کنندگان کندوپوگا حکم تعلیقی خود را از دادگاه دریافت کردند. تخمین زده می شود که امروز حدود ۸ تا ۱۲ میلیون نفر مهاجر غیر قانونی در روسیه مشغول به کار هستند.(۵۸) کشمکش درونی میان احزاب وطن پرست ملی گرا باعث شد تا بسیاری از ایده های مربوط به وحدت نژادی بی اعتبار شود. با این وجود اسلاوها تنها نژادی هستند که برای همبستگی داخلی روس ها تهدیدی ایجاد نکردند.
۴) افراطی سازی مسلمانان روسیه
اسلام در روند شکل گیری هویت، ساختار کشور، دیدگاه جهانی و نیز تعامل روسیه با جهان خارج، نقش مهمی را ایفا نموده است. نیروی محرکه تحول هویت فرهنگی، ملی و سیاسی مسلمانان روسیه عمیقاً تحت تاثیر پیوستگی آنان با امپراطوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی سابق، فشارهای وارده برای جذب آنان، پایداری جهت از دست ندادن هویت خودشان و تلاش های مقطعی برای کسب خود مختاری بیشتر، بوده است. در پی روندهای لیبرالی سال های پایانی عمر اتحاد شوروی و اوایل دوره پس از فروپاشی، محرکات مشابهی در اوج گیری خواست مسلمانان برای خودمختاری و تلاش دولت روسیه جهت فرونشاندن آن، از جمله توسل به زور مانند قضیه چچن، دخیل بوده است. اسلام بر تحول سیاست خارجی و چشم اندازهای امنیتی روسیه در دوره پس از شوروی و ماهیت روابط این کشور با بازیگران بین المللی و منطقه ای، تاثیر گذار بوده است.
در دوران اتحاد شوروی، اسلام به سختی سرکوب و شالوده آن تقریباً نابود شده بود. در جریان جنگ جهانی دوم، سلسله مراتب اسلامی کوچک و تحت کنترل دولت دوباره ایجاد گردید و بعضی از عناصر اصلی آئین های مذهبی دوباره به منصه ظهور رسید. جدال بر سر غیر مذهبی نمودن جامعه و جایگزین کردن ایمان مذهبی با الحاد علمی فروکش نکرد، در نتیجه در دهه ۱۹۸۰، اسلام بیشتر به صورت نشانه ای از هویت فرهنگی و قومی و نه یک اعتقاد معنوی فعال برای اغلب مردم آسیای مرکزی جلوه گر گردید. در این دوره، وفاداری به دین عمدتاً در برپایی مراسم مذهبی مرتبط با آیین های درگذشت، ختنه نمودن مردان، ازدواج و تدفین تجلی می یافت. همچنین آئین های گسترده ای از سنت های عامیانه مانند زیارت قبور متدینین و اجرای آئین هایی برای اطمینان و پشت گرمی از مساعدت و حمایت خداوند وجود داشت. شناخت اصول اساسی اسلام، عبادات و حتی شهادتین به تعداد کمی از اشخاص اکثراً مسن محدود می گردید.(۵۹)
مسلمانان پس از جدایی جمهوری های مسلمان از پیکره شوروی سابق نیز اقلیت عمده ای را در فدراسیون روسیه تشکیل می دهند. در صورت تداوم روندهای جمعیتی، بر اهمیت عامل اسلامی افزوده خواهد شد. اسلام در دوره پس از فروپاشی شوروی، از توسعه کمی و کیفی برخوردار گردیده و مسلمانان آزادی های مذهبی بیشتری نسبت به گذشته بدست آورده اند. با این وجود، اسلام هنوز به عنوان بخشی پذیرفته شده از بافت فرهنگی روسیه تلقی نمی گردد.
فدراسیون روسیه‏ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همچون دیگر جمهوری های استقلال یافته، در راه بازیابی هویت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و بویژه دینی و مذهبی خود قرار دارد. فضای باز ایجاد شده در کشور، پس از هفتاد سال دوری مردم از باورهای دینی و مذهبی‏شان، باعث شده است که فعالیت های مذهبی و دینی ادیان و فرقه‏ها، از رشد فزاینده‏ای برخوردار گردد.
در این میان، دین اسلام به عنوان دینی با قدمت و ریشه‏های تاریخی کهن و نیز مسلمانان روسیه با جمعیتی قابل توجه – نزدیک به بیست میلیون نفر – چشم اندازی را پیش روی همگان قرار داده اند که در آن همه قشرهای مردم روسیه اعم از مقامات، دانشمندان و مردم به اسلام به عنوان یک عامل تعیین کننده در آتیه و سرنوشت روسیه بنگرند. اسلام در حال حاضر در بخش عظیمی از روسیه میان مردم با ایمان گسترش یافته است.
کرملین در برخورد با جوامع مسلمان با یک چالش جدی در حال رشد روبرو است. از آنجایی که اغلب مسلمین روسیه ذاتاً چند نژادی هستند، تمایز میان مهاجرین و شهروندان در گفتمان بیگانه ستیزی مبهم است. برخی از روس ها اسلام را با افراط گرایی یکی می دانند و نگرش ضد اسلامی شان در حال رشد است. اما برخی دیگر اسلام باشقیر و تاتار را دارای ماهیت میانه روتر می دانند. همچنان که جمعیت مسلمان روسیه رشد می کند و علاقه به دین زیاد می شود، برخی مسلمانان به صورت داوطلبانه – حتی در مناطق میانه رو – به ایده های افراط گرایانه می پیوندند. مدافعین اسلام افراطی رفتاری توسعه طلبانه و اغلب دستور العمل خشونت آمیز دارند. افراط گرایی در برخی مناطق به خاطر ظلم و ستم محلی شامل شکنجه، تصفیه سازی قومی استالینیستی، فقر و فساد و به خاطر سازی نفوذ اسلام خارجی رادیکال گسترش پیدا کرد. از سال ۱۹۹۱ مسلمانان روسیه در معرض ایده های بنیاد گرایی اسلامی قرار گرفتند و بوسیله نفوذ وسیع خارجی از راه آموزش تبلیغات و مالی تقویت شدند. تعداد کل مساجد در روسیه از ۳۰۰ در سال ۱۹۹۱ به ۴۰۰ در سال ۲۰۰۱ و بیش از ۸۰۰۰ در سال ۲۰۰۷ افزایش یافت.(۶۰)
مؤسسات خصوصی در عربستان سعودی و دیگر دولت های خلیج فارس جهت ساختن تعدادی مسجد کمک مالی کرده اند و روحانیونی را برای آنها اعزام نمودند. اغلب روحانیون خارجی مدارس محلی، اسلام شافعی و حنفی را رد کرده و اسلام سلفی و وهابیت را که در گذشته در روسیه غریبه بودند تبلیغ می کنند؛ اگرچه اعمال جدید سخت تر و رادیکال تر به نظر می رسند اما موفقیت آنها در بدست آوردن محبوبیت همچنان ادامه دارد. هیچ آمار درستی از تقویت اسلام گرایان افراطی در روسیه در دسترس نمی باشد. همان طور که "آلکس مالاشنکو" از محققین مرکز کارنگی مسکو نوشته، میتولوژی محضی اطراف مسلمانان بوجود آمده که بوسیله نیروهای درون دولت، روزنامه نگارها و خود اسلام گرایان بوجود آمده و تقویت شده است. گرچه هم آنها به دلایل متفاوت تمایل دارند در مورد قدرت اسلام گرایان اغراق کنند.(۶۱) اقتدار گرایان در مورد قدرت مخالفین اغراق می کنند. در حالی که اسلام گرایان چهره خود را برای بدست آوردن نفوذ و جذب بودجه تعالی می بخشند، فقدان یک فهم پایه ای از اسلام و مناسک آن باعث شد کرملین هم در تشخیص خطرات اسلام رادیکال و هم تدارک یک واکنش سیاسی مناسب نسبت به آن ناکام بماند. با این وجود، نفوذ سیاسی مسلمین روسیه با تقسیمات مذهبی، نژادی و فرهنگی شان محدود باقی خواهد ماند. تنوع مسلمین روسیه برای کرملین هم یک چالش و هم یک فرصت ایجاد می کند. کرملین نیاز دارد تا به دقت گسترش افراط گرایی خشن را محدود کند و اجازه ندهد تا به بقیه جامعه مسلمین انتقال یابد. این یک چالش مهم برای کشوری است که هنوز هویت ملی اش در پرده ای از ابهام قرار دارد.
ج) نقش دولت
۱) حکومت: دمکراسی مدیریت شده
۲) فشار به رسانه ها و نهادهای مدنی
۳) رشد بوروکراسی و دخالت دولت
تلاش های کرملین برای باز بینی غرور ملی بر نمادهای دوران اتحاد شوروی و تزارها و تنفر روس ها از ایجاد منابع بالقوه بی ثباتی پایه گذاری شده است. گفتمان کرملین در منطقه خاکستری دست و پا می زند به طوری که بعضی اوقات در مورد غرور ملی اغراق می کنند و گاهی اوقات به ملی گرایی بدبین هستند. کارشناسان معتقدند کرملین عمداً افراط گرایی را تسهیل می کند، آن هم برای این که یک دشمن در درون به وجود آورد تا در مقابل آن از خود دفاع کند. در عوض فعالان رادیکال تمایل دولت برای داشتن یک روسیه قوی را به عنوان مجوز حیاتی برای حمله می دانند. نحوه برخورد رسانه های روسی با بیگانه ستیزی هم دو پهلو است. در حالی که بیگانه ستیزی و نژادپرستی محکوم می شوند اما گفتمان ضد غربی، ضد ترکی، ضد اسلامی و حتی ضد گرجی و ضد اوکراینی جریان غالب رسانه های روسیه را تشکیل می دهند. آمریکا هم به شدت به عنوان یک مجرم و دشمن تمدن روسی محسوب می شود. مقررات ضد افراط گرایی به صورت گزینشی به کار می روند و منتقدان می ترسند که این مقررات برای آزار رساندن به مخالفین سیاسی و گروه های جامعه مدنی نامطلوب استفاده شود. در قانون مجازات عمومی، افراط گرایی به شکل مبهمی تعریف شده اند و حتی تهمت زدن به یک مقام حکومتی در اجرای وظیفه اش را شامل می شود. اصلاحیه سال ۲۰۰۶ قانون انتخابات هم در تداوم افراط گرایی کمک کرد، چرا که می توان از آن به صورت ناحق در رد صلاحیت کردن رقبای کرملین استفاده کرد. همزمان نظام های اجرای حقوق و عدالت هم در تشخیص جرایم نژاد پرستانه، بسیار کند عمل کرده اند و اغلب آنها را به عنوان اقدامات خیابانی صرف محسوب می کنند. در سال ۲۰۰۶، Amnesty international گزارش کرد که دولت روسیه از انجام مسئولیت هایش شانه خالی می کند و در واکنش به حملات نژاد پرستانه ناکام مانده است.(۶۲) هم پیروان رادیکال ملی گرایی قومی و هم پیروان اسلام گرایی در روسیه مخالفان دولت را ترغیب می کنند و خواهان فروپاشی آن هستند. ناتوانی دولت برای حل تنش های داخلی و نوستالژی امپراطوری میان هواداران کرملین در حال شکل دهی به یک رفتار بین المللی بعضاً تهاجمی است. این سئوال باقی می ماند که آیا دولت و نهادهایش قادر هستند با افراط گرایی مخالفت کنند. این امر هم یکی از مهم ترین مسایلی است که در اتخاذ سیاست خارجی این کشور تاثیر دارد.
۱) حکومت: دمکراسی مدیریت شده
روسیه نیرومند و قوی به نظر می رسد اما نهادهای سیاسی آن ضعیف و شکننده هستند. روسیه روش و تشریفات و تجملات دموکراسی را حفظ کرده است اما ماهیتاً از توسعه نظام دموکراتیک جلوگیری می کند. دولت روسیه نظام ریاست جمهوری فعالی دارد اما نظام قانونگذاری و قضایی این کشور چندان قوی نیستند. قوه مجریه با مهارت هر چه بیشتر فعالیت های سیاسی را با کنترل شدید رسانه های جمعی، مخالفین سیاسی و جامعه مدنی اداره می کند. رقابت بوروکراتیک و رقابت میان الیگارشی ها جایگزین آزادی سیاسی شده است؛ به عبارت دیگر آزادی سیاسی در این کشور بسیار اندک می باشد. نهادهای ضعیف تر مشروعیت مستقلی ندارند و برای بدست آوردن ثبات نهادی خویش ناکام هستند.
در ضمیمه اطلاعات اقتصادی واحدهای دموکراسی در میان ۱۶۷ کشور، روسیه رتبه ۱۰۳ را کسب کرده است.(۶۳) با رهبری پوتین، حزب روسیه واحد در دسامبر سال ۲۰۰۷ در قدرت باقی ماند اما اصول انتخابات آزاد در این کشور رعایت نشد. در یک انتخابات دموکراتیک مقررات انتخاباتی واضح هستند اما پیامدهای آن مشخص نیست، در حالی که در روسیه خلاف این امر حاکم است یعنی پیامدها مشخص هستند و مقررات انتخاباتی نامشخص می باشند. بهترین مثال برای تغییر سیستم انتخاباتی لغو انتخابات مستقیم در حکومت های منطقه ای است. در حال حاضر رئیس جمهور روسیه حاکمان منطقه را منصوب می کند؛ در نتیجه حاکمان در مقابل مردم پاسخگو نیستند. این مسئله ارتباط میان رأی دهندگان و نمایندگانشان را دشوار می سازد و بر نوعی دموکراسی هدایت شده از سوی مسکو تأکید دارد. این اصلاحات، دوباره روسیه را در جرگه کشورهایی قرار می دهد که دارای دولت متمرکز هستند.
در سال ۲۰۰۷ برای اولین بار همه اعضای دومای دولتی روسیه بوسیله نمایندگی تناسبی انتخاب شدند. با ممنوع شدن شکل گیری بلوک های انتخاباتی، احزاب مخالف کوچک تر شانس اندکی برای بدست آوردن تنها ۷ درصد آراء را دارند. بنابراین در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۷، حزب روسیه واحد اکثریت آرا را بدست آورد و اکثریت وفادار به کرملین در این انتخابات پیروز شد. در واقع با این ترکیب، پارلمان در روسیه تنها تصمیمات قوه مجریه را اجرایی می کند. این سیاست در واقع نوع دولت را تعیین می کند و نوع دولت هم یعنی نوعی تفکر و نگرش خاص که نمی توان تاثیرات آن را در سیاست خارجی انکار کرد. این امر شاید از تمام عوامل تعیین کننده سیاست خارجی مهم تر باشد.
۲) فشار به رسانه ها و نهادهای مدنی
دولت روسیه از رسانه ها به عنوان ابزاری جهت شکل دهی به افکار عمومی استفاده می کند. بسیاری از ایستگاه های رادیویی و رسانه های چاپی که منتقد کرملین هستند، تحت فشار دائمی قرار دارند. از سال ۲۰۰۰ تا به حال ۱۳ روزنامه نگار کشته شده اند و هیچ یک از اینها از سوی کرملین محکوم نشده است.(۶۴) از سال ۲۰۰۳ به بعد دولت همه شبکه های تلویزیونی را یا از طریق مستقیم و یا از طریق نهادهای دولتی تحت کنترل درآورده است. ایستگاه رادیویی Ekho moskvy و روزنامه kommersant دو رسانه نسبتاً مستقل هستند که به ترتیب توسط شرکت غول پیکر گازم پروم که دولتی است و بوسیله یکی از شرکت های تابعه گاز پروم اداره می شوند. حدود ۸/۲۷ میلیون روسی یعنی معادل ۲۵ درصد جمعیت به اینترنت دسترسی دارند و آن را جایگزین اصلی برای اطلاعات خود و آگاهی از افکار مخالفین و منتقدین کرملین می دانند.(۶۵)
دموکراسی مدیریت شده روسیه در مقابل جامعه مدنی و مناظره های عمومی محدودیت های جدی اعمال می کند. سازمان های غیر دولتی روسیه بودجه خود را از خارج از کشور تأمین می کنند؛ از سال ۲۰۰۶ نیز قانونی به تصویب رسید که محدودیت های بسیاری جهت ثبت این شرکت ها اعمال می کند.
نمی توان نقش رسانه ها و نهادهای جامعه مدنی را در شکل دهی به سیاست یک کشور چه سیاست داخلی و چه خارجی نادیده گرفت. زمانی که در کشوری رسانه ها کاملاً در اختیار دولت باشند به معنای این است که دولت صدای مخالفین را خفه کرده و رسانه های منتقد وجود ندارند؛ در نتیجه تاثیر رسانه در سیاست خارجی آن کشور تنها حمایت از سیاست های دولت است. در روسیه امروزی هم وضع این گونه است و رسانه ها که تاثیر غیر قابل انکاری در افکار عمومی دارند حامی سیاست های کرملین هستند. در واقع رسانه ها در خدمت دولت می باشند.
۳) رشد بوروکراسی و دخالت های دولت
منتقدان معتقدند برخی اصلاحات اداری که موعد آنها به سر رسیده، در زمان پوتین انجام نشدند و این امر باعث شد کیفیت حکومت نیز کاهش بیشتری داشته باشد. همان طور که یکی از منتقدین کرملین می گوید، روسیه به عنوان یکی از فاسدترین و بوروکراتیک ترین و بزهکارترین کشورها در جهان مطرح است.(۶۶)
داده های رسمی روسیه حکایت از آن دارد که دیوان سالاری دولتی دائماً رشد کرده است. از سال ۲۰۰۱ به بعد این دیوان سالاری تا ۴۰ درصد افزایش یافته است و در حال حاضر در مجموع تعداد کارمندان حکومت محلی و فدرال در روسیه با تعداد زمان شوروی برابری می کند.(۶۷)
بنابراین میزان جمعیت بوروکرات روسیه از سال ۱۹۹۱ به بعد دو برابر شده است زیرا جمعیت روسیه امروزی کمتر از نیمی از جمعیت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ است. البته برخی کارشناسان مستقل تعداد بوروکرات های روسی را حدود ۵/۳ میلیون نفر یعنی بیش از ۲ بر ابر آنچه مقامات رسمی اعلام می کنند برآورد کرده اند. حقوق ادارات دولتی به طور چشمگیری از میانگین دستمزدهای سراسری بالاتر و پرستیژ ادارات دولتی هم در حال افزایش است. با این وجود کیفیت خدمات بسیار پایین است.
سوء استفاده، رکود، غفلت و سهل انگاری مشخصات بوروکراسی روسی هستند. دخالت دولت در بخش خصوصی باعث نارضایتی سرمایه گذاران می شود و این حکایت از فساد در بخش اداری روسیه دارد. در سال ۲۰۰۶ نشریه فایننشیال تایمز نوشت ۱۱ عضو دفتر ریاست جمهوری ۶ شرکت دولتی را در اختیار دارند؛ ۱۲ شرکت رئیس دولتی دارند و ۱۵ نفر از مقامات ارشد حکومتی بر ۶ صندلی ریاست شرکت های دیگر تکیه زده اند.(۶۸)
تعداد زیادی از مقامات دولتی در هیأت مدیره شرکت های مهم عضو هستند؛ برای مثال "دیمتری مدودوف" (رئیس جمهور فعلی) رئیس شرکت "گازپروم" بود و "سرگئی ایوانف" در صنایع هسته ای، کشتی سازی و هواپیمایی است. "ایگور سچین" معاون رئیس ستاد پوتین نیز رئیس "روس نفت" بزرگترین کمپانی نفتی دولتی روسیه است. "آلکسی گرونف" دبیر مطبوعاتی پوتین در هیأت مدیره شبکه یک روسیه که کانال تلویزیونی اصلی روسیه است، عضویت دارد.
رشد بوروکراسی تاثیر فراوانی در حمایت مردم از دولت و سیاست هایش دارد زیرا بخش اعظمی از مردم روسیه تحت پوشش دولت قرار می گیرند، در نتیجه اغلب مردم حامی دولت و سیاست هایش هستند.
د) وابستگی شدید اقتصادی و مداخله دولتی
روسیه بر منابع انرژی اش تکیه و از بازسازی اقتصاد بیمار و تنوع در منابع درآمدی اش خودداری کرده و فراتر از منابع طبیعی اش هیچ حرکتی را صورت نداده است. رشد اقتصاد روسیه در درجه اول مدیون صادرات مواد خام مثل نفت و گاز طبیعی است. روسیه به شدت به صادرات انرژی وابسته است و همین امر باعث می شود این کشور در مقابل نوسانات قیمت های اجناس جهانی آسیب پذیر باشد.
کرمکلین کنترل دولت بر اقتصاد را افزایش داده است. بانک اروپایی نوسازی و توسعه گزارش کرده که سهم بخش عمومی از اقتصاد در سال ۲۰۰۵ از ۳۰ درصد به ۳۵ درصد افزایش یافته است. سهم دولت از شرکت های معتبر اصلی نیز بین سال های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷ چهار برابر شده است. سهم دولت از گازپروم از ۳۸ درصد به ۵۱ درصد رسیده است.(۶۹)
اگرچه مقامات رسمی، سرمایه داری دولتی را به عنوان مدلی برای روسیه رد می کنند، اما کرملین در تلاش است تا امتیازات دولتی را در برخی صنایع داخلی تثبیت کند. بخش صنعتی – نظامی و بخش هسته ای تحت کنترل و تسلط دولت هستند.
در ضمن، این صنایع با نفوذ برای این که فروش خود را افزایش دهند به بی ثباتی بین المللی نیاز دارند. اتحاد جماهیر شوروی سابق و روسیه همزمان تسلیحات را به دو طرف کشمکش فروخته اند؛ برای مثال در جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ هم به ایران و هم به عراق سلاح می فروختند. کارشناسان روسی معتقدند که صادرات تسلیحات متحدان جدید بوجود می آورد.
پوتین دولت را نه به عنوان یک ملی کننده بزرگ بلکه به عنوان بزرگ ترین سهامدار جامعه اخیراً خصوصی شده در نظر دارد. بخش نفت و گاز روسیه از یک خاورمیانه بی ثبات و قیمت بالای نفت منافع زیادی دارد.
گازپروم کنترل منابع نفتی و گازی را برعهده دارد. اغلب امتیازات استراتژیک تحت کنترل دولت به عنوان احیای دارایی ملی که در اواسط دهه ۱۹۹۰ به صورت غیرقانونی توسط الیگارشی های فاسد تصرف شده بود به مردم معرفی می شود.
کرملین درحال افزایش سهم خود از هوا – فضا، تولید تسلیحات، صنعت هسته ای، کشتی سازی، کشتی رانی، و بخش اتومبیل است.
اگرچه سرمایه گذاری خارجی در روسیه در سال ۲۰۰۶ حدود ۱۵۰ میلیارد دلار و در هفت ماه اول سال ۲۰۰۷ حدود ۷۰ میلیارد دلار بوده اما کارشناسان معتقدند که این آمار برای کشوری که دارای زیر ساخت های کلان و قدیمی و رشد اقتصادی سالانه ۷/۶ درصد است، نسبتاً پایین می باشد(۷۰). برای این که روسیه دارای رشد اقتصادی بالایی باشد و وضعیت خود در جهان را بهبود بخشد نیازمند سرمایه گذاری خارجی خیلی بیشتری است.
به طور کلی اقتصاد روسیه دولتی است. همان طور که یکی از مهم ترین دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اقتصاد ضعیف آن بوده، امروز نیز مسئله اقتصاد نقش بسیار تعیین کننده ای در سیاست خارجی روسیه دارد زیرا اقتصاد ضعیف این کشور قدرت مانور آن را در عرصه سیاست خارجی و سیاست بین الملل کاهش داده است و مانع از اتخاذ سیاست قدرتمندانه توسط این کشور می شود. اقتصاد ضعیف روسیه باعث شده است که جهان امروز جهانی تک قطبی باشد و روسیه در مقابل غرب و ایالات متحده آمریکا احساس ضعف آشکاری می کند.
● نتیجه گیری
سیاست خارجی روسیه همچنان توسط نخبه های امنیتی و نظامی شوروی سابق هدایت می شود، افرادی که روسیه را وارث مستقیم امپراطوری اقتدار گرای روسیه و اتحاد شوروی می دانند که در تلاش است به عنوان یک عامل تعادلی در مقابل آمریکا در جهان عمل کند. دولت روسیه به شدت بوسیله مشکلات منفی جمعیت شناختی شامل HIV، اعتیاد به الکل، سل و در نتیجه کاهش متوسط عمر روبرو است که این عوامل هم باعث تضعیف دولت شده اند.
در حالی که روسیه به لحاظ بین المللی تا حدودی نقش از دست رفته خود را بازیافته، در عرصه سیاست داخلی اقتدارگراتر شده است و دخالت دولت در اقتصاد بیش از حد می باشد. روابط دوجانبه روسیه و آمریکا از زمان پایان جنگ سرد به بعد در پایین ترین سطح خود قرار دارد و برخی تمایلات و روندها در سیاست خارجی روسیه نگران کننده است.
از نسل کشی قرن ۱۹ تا نژادگرایی متناوب اتحاد جماهیر شوروی در قرن ۲۰، حکام روسیه تلاش کردند از ناسیونالیسم برای دستیابی به اهدافشان به نفع خود استفاده کنند. بر خلاف تهدیدهای خارجی اولیه مثل امپریالیسم یا صهیونیسم، دشمن اخیر روسیه یک دشمن داخلی است؛ در واقع این مسایل داخلی هستند که تاثیر بسیاری بر سیاست خارجی روسیه امروزی داشته و توان و قدرت مانور این کشور را در عرصه سیاست بین الملل کاهش داده اند.
بحران هویت مانع از شکل گیری شناخت درست روسیه از دنیای پیرامونش و البته از همسایگان غربی اش گردیده است. اقتصاد ضعیف و بیمار باعث می شود روسیه در مقابل غرب و آمریکا ضعیف باشد و نتواند ماهیت واقعی خود را نشان دهد. سیستم حکومتی روسیه و نقش دولت در این کشور به گونه ای است که از بوجود آمدن تغییر و تحول اساسی در کشور جلوگیری می کند و باعث می شود شاهد یک نوع نگرش و سیاست خاصی در طول زمان باشد. در روسیه اغلب سیاست ها تکراری شده اند و حتی اشخاص تصمیم گیرنده هم تکراری هستند. وجود اقوام مختلف با ادیان متفاوت هم چالش مهمی برای این کشور محسوب می شود. حسرت نسبت به گذشته و امپراتوری از دست رفته هم تاثیر فراوانی در نوع نگاه روسیه به جهان دارد.
نویسنده: سید رضی - عمادی
پی نوشت:
۱) Encyclopaedia Britannica Online,s. v. , “Russia” at www.britannica.com/eb/article-۹۱۰۹۵۰۴/Russia,Novamber ۵/۲۰۰۷.
۲) Mark N. Katz, “Is Russia Strong or Weak, Space war, July ۱۰. ۲۰۰۶, at www.spacewar.com/reports/Is Russia Strong or Weak ۹۹۹.html (August ۲۳,۲۰۰۷).
۳) Alexander Motyl, "Ukraine and Russia: Divergent Political Paths," openDemocracy, August ۱۷, ۲۰۰۶, at http://opendemocracy.net/democracy-ukraine/russia_ukraine_۳۸۳۰.jsp, August ۲۵, ۲۰۰۷.
۴) راهکارهای دولت روسیه برای برون رفت از بحران جمعیتی، http://www.aftabnews.ir/vdcjmyeuqoevo.html
۵) همان
۶) همان
۷) www.prb.org/pdf۰۷/۰۷WPDS_Eng.pdf ,September ۱۴, ۲۰۰۷.
۸) Ibid.
۹) Ariel Cohen, Domestic Factors Driving Russia’s Foreign Policy, www.heritage.org
۱۰) Ibid.
۱۱) Guy Faulconbridge, "Russia Warns of AIDS Epidemic, ۱. ۳ mln with HIV," Reuters, May ۱۵, ۲۰۰۷, at www.reuters.com/article/healthNews/idUSL۱۵۴۶۱۸۷۵۲۰۰۷۰۵۱۵ (July ۲۷, ۲۰۰۷).
۱۲) World Health Organization, WHO Statistical Information System, "Core Health Indicators," ۲۰۰۷, at www.who.int/whosis/database/core/core_select_process.cfm ,September ۱۰, ۲۰۰۷.
۱۳) http://newsfromrussia.com/main/۲۰۰۴/۰۲/۲۰/۵۲۴۲۱.html
۱۴) http://www.sfgate.com/cgi-bin/article.cgi?f=/c/a/۲۰۰۶/۱۱/۱۹/MNGJGMFUVG۱.DTL
۱۵) World Health Organization, Op. cit.
۱۶) راهکارهای دولت روسیه برای برون رفت از بحران جمعیتی، پیشین.
۱۷) Mark H. Teeter, "The Matter with History," The Moscow Times, July ۱۶, ۲۰۰۷, at www.themoscowtimes.com/stories/۲۰۰۷/۰۷/۱۶/۰۰۷.html ,August ۲۰, ۲۰۰۷.
۱۸) Reuters, "Russian Youth: Stalin Good, Migrants Must Go: Poll," July ۲۵, ۲۰۰۷, at www.reuters.com/article/worldNews/idUSL۲۵۵۹۰۱۰۵۲۰۰۷۰۷۲۵?feedType=RSS&rpc=۲۲&sp=true ,July ۳۰, ۲۰۰۷.
۱۹) ۱۹. الهه کولایی و دیگران، بررسی زمینه های نظری و تاریخی همگرایی و واگرایی در فدراسیون روسیه، انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۱، ص ۱۹۴
۲۰) همان
۲۱) همان
۲۲) G. Guroff , The Paradox of Russian National Identity , in , National Identity and Ethnicity in Rus-sia , ed. by Roman Szporluk , London: M. E. Sharpe ,۱۹۹۴ , p. ۸۹
۲۳) الهه کولایی و دیگران، بررسی زمینه های نظری و تاریخی همگرایی و واگرایی در فدراسیون روسیه، پیشین، صص ۱۹۸-۱۹۵
۲۴) همان، ص ۱۹۶
۲۵) پیشین، ص ۱۹۷
۲۶) والترلاکر، ناسیونالیسم روسی، فصلنامه سیاست خارجی، شماره ۴، زمستان ۱۳۷۲، ص ۸۱۷
۲۷) Aslund, op. cit. ,p. ۶۵
۲۸) دکتر آرمین امینی، جهان دو تکه: تقابل هویتها، ر. ک. به: http://www.shahrvandemrouz.com/content/۱۴۳۰/default.aspx
۲۹) Deny Per River
۳۰) الهه کولایی، سیاست و حکومت در روسیه، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۸، ص ۵
۳۱) هلن کارر دانکوس، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گوهر، نشر البرز، ۱۳۷۱، ص ۴۰
۳۲) الهه کولایی، احیا و گسترش احساسات ملی گرایانه در روسیه، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، سال هشتم، شماره ۸۰-۷۹، ص ۶۸
۳۳) کلنل والتر، تاریخ روسیه از پیدایش تا ۱۹۴۵، ترجمه نجفقلی معزی، انتشارات ابن سینا، ۱۳۶۳، صص۲۰۱-۲۰۰
۳۴) سید محمد کاظم سجادپور، کلیسای اردوکس روسیه: رابطه مذهب و قدرت، فصلنامه آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۱، تابستان ۱۳۷۲، ص۹
۳۵) گراهام اسمیت، ملیت های شوروی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵، ص۲۶
۳۶) Richard Sakwa , Russian Politics and Society , London: Routledge , Third Edition, ۲۰۰۲. , p. ۲۵۵
۳۷) Ibid. , p. ۵۹
۳۸) Neil Melvin , Russians Beyond Russia: The Politics of National Identity , London , Royal Institute of International Affairs , ۱۹۹۵, p. ۷
۳۹) ۳۹. سید جواد طاهایی گیلانی، منابع تاریخی فرهنگ سیاسی روسیه و تداوم آن، فصلنامه راهبرد، شماره ۵، ۱۳۷۳
۴۰) Neil Melvin ,Op. cit.
۴۱) Sakwa ,Op. cit. , p. ۲۵۵
۴۲) A Aslund and M. Olcott , Russia After Communism , Washington D. C: Carnegie Endowment for International Peace , ۱۹۹۱ , p. ۶۱
۴۳) ۴۳. جهانگیر کرمی، هویت ملی و سیاست روسیه در خارج نزدیک، فصلنامه آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۴۴، زمستان ۱۳۸۲، ص ص۴۴-۴۳
۴۴) Richard Sakwa,Op. cit. ,p. ۲۵۷
۴۵) ۴۵. جهانگیر کرمی، پیشین، ص ۴۴
۴۶) Russian Nation
۴۷) Russian People
۴۸) ethnic Russians
۴۹) Russian Citizens
۵۰) Russia for Russians
۵۱) Ariel Cohen, Op. cit, p. ۶
۵۲) Ibid
۵۳) The Nationalist-Patriotic Front” Pamyat”
۵۴) Russian National Unity
۵۵) The Nationalist- Bolshevik Party
۵۶) The Movement Against Illegal Immigration
۵۷) Kondopoga
۵۸) ” Immigrants in Russia: Market Forces," The Economist, January ۱۸, ۲۰۰۷, at www.economist.com/world/europe/displaystory.cfm?story_id=۸۵۶۲۰۲۹ ,August ۲۳, ۲۰۰۷
۵۹) ۵۹. سید رضی عمادی، بررسی وضعیت مسلمین در فدراسیون روسیه، ر. ک. به: www.bashgah.net
۶۰) Dmitry Gorenburg, "Russia&#۰۳۹;s Muslims: A Growing Challenge for Moscow," Center for Strategic and International Studies PONARS Policy Memo No. ۴۲۱, December ۸, ۲۰۰۶, at www.csis.org/media/csis/pubs/pm_۰۳۸۸.pdf ,August ۱۵, ۲۰۰۷.
۶۱) Alexey Malashenko, "The Situation Inside Russia," Bitterlemons-international, Vol. ۴, Edition ۱۳ ,April ۶, ۲۰۰۶, at www.bitterlemons-international.org/inside.php?id=۵۱۶ ,October ۳۱, ۲۰۰۷
۶۲) Yuri Zarakhovich, "Inside Russia&#۰۳۹;s Racism Problem," Time, August ۲۳, ۲۰۰۶, at www.time.com/time/nation/article/۰,۸۵۹۹,۱۳۰۴۰۹۶,۰۰.html ,August ۲۳, ۲۰۰۷.
۶۳) Laza Kekic, "The World in ۲۰۰۷: Democracy Index," Economist Intelligence Unit, ۲۰۰۷, at www.economist.com/media/pdf/DEMOCRACY_INDEX_۲۰۰۷_v۳.pdf,August ۱۰, ۲۰۰۷.
۶۴) Ariel Cohen,Op. Cit, p. ۱۰
۶۵) Public Opinion Foundation, "The Internet in Russia/Russia on the Internet," Population Poll, ۱۹th Release, Spring ۲۰۰۷, published June ۲۳, ۲۰۰۷, at http://bd.english.fom. ru/report/map/projects/ocherk/eint۰۷۰۲ ,August ۲۳, ۲۰۰۷.
۶۶) Russia Under Putin: The Making of a Neo-KGB State," The Economist, August ۲۳, ۲۰۰۷, at www.economist.com/world/displaystory.cfm?story_id=۹۶۸۲۶۲۱ ,September ۱۸, ۲۰۰۷.
۶۷) Nikolaus von Twickel, "Red Tape Reaching Its Soviet Heights," The Moscow Times, August ۷, ۲۰۰۷, at www.themoscowtimes.com/stories/۲۰۰۷/۰۸/۰۷/۰۰۱.html ,November ۷, ۲۰۰۷.
۶۸) Ibid.
۶۹) Nick Paton Walsh, "Meet the Chief Exec of Kremlin Inc... ," The Guardian, July ۶, ۲۰۰۵, at www.guardian.co.uk/russia/article/۰,۲۷۶۳,۱۵۲۲۱۹۱,۰۰.html ,September ۲۰, ۲۰۰۷.
۷۰) American Chamber of Commerce in Russia, "The Economy and Investment Climate in Russia," April ۶, ۲۰۰۷, at www.amcham.ru/publications/investment_reports/ir ۲۰۰۶ ,July ۱۷, ۲۰۰۷
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید