چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

اقدامات پیامبر اکرم(ص)


اقدامات پیامبر اکرم(ص)
● سیره پیامبر اكرم(ص)
ابتدا لغت سیره را معنی بكنم كه تا این لغت را معنی نكنم نمی توانم سیره پیغمبر را تفسیر بكنم . سیره در زبان عربی از ماده سیر است . ( ۱ ) سیر یعنی حركت, رفتن , راه رفتن سیره یعنی نوع راه رفتن . سیره بر وزن فعلهٔ است و فعله در زبان عربی دلالت می كند بر نوع . مثلا جلسه یعنی سبك و نوع نشستن , و این نكته دقیقی است . سیر یعنی رفتن , رفتار , ولی سیره یعنی نوع و سبك رفتار . آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پیغمبر است. آنها كه سیره نوشته اند رفتار پیغمبر را نوشته اند . این كتابهایی كه ما به نام سیره داریم سیر است نه سیره . مثلا سیره حلبیه سیر است نه سیره , اسمش سیره هستولی واقعش سیر است . رفتار پیغمبر نوشته شده است نه سبك پیغمبر در رفتار . نه اسلوب رفتار پیغمبر , نه متد پیغمبر خیلی از مردم در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند , یك دفعه به نقل استناد می كند , یك دفعه به عقل استناد می كند , یك دفعه حسی می شود , یك دفعه عقلی می شود . اینها مادون منطقند . من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هم اكثریت قریب به اتفاق مردم سبك ندارند . به ما اگر بگویند سبكت را در رفتار بگو , سیره خودت را بیان كن , روشت را بیان كن , تو در حل مشكلات زندگی چه روشی داری ؟ پاسخی نداریم . هر كسی برای خودش در زندگی هدف دارد , هدفش هر چه می خواهد باشد , یكی هدفش عالی است , یكی هدفش پست است , یكی هدفش خداست, یكی هدفش دنیاست . بالاخره انسانها هدف دارند . بعضی افراد برای هدف خودشان اصلا سبك ندارند , روش انتخاب نكرده اند , روش سرشان نمی شود , ولی قلیلی از مردم اینجورند و الا اكثریت مردم دون منطقند , دون سبكند , دون روشند , به اصطلاح هرج و مرج بر اعمالشان حكمفرماست و همج رعاع هستند.
سیره پیغمبر یعنی سبك پیغمبر , متودی كه پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به كار می برد . بحثما در مقاصد پیغمبر نیست , مقاصد پیغمبر عجالتا برای ما محرز است . بحثما در سبكپیغمبر است , در روشی كه پیغمبر به كار می برد برای هدف و مقصد خودش . مثلا پیغمبر تبلیغ می كرد . روش تبلیغی پیغمبر چه روشی بود ؟ سبك تبلیغی پیغمبر چه سبكی بود ؟ پیغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبلیغ می كرد , یكرهبر سیاسی بود برای جامعه خودش از وقتی كه آمد به مدینه , جامعه تشكیل داد , حكومت تشكیل داد , خودش رهبر جامعه بود . سبك و متود رهبری و مدیریت پیغمبر در جامعه چه متودی بود ؟ پیغمبر در همان حال قاضی بود و میان مردم قضاوت می كرد . سبكقضاوتش چه سبكی بود ؟ پیغمبر مثل همه مردم دیگر زندگی خانوادگی داشت , زنان متعدد داشت , فرزندان داشت . سبك پیغمبر در ( زن داری( چگونه بود ؟ سبك پیغمبر در معاشرت با اصحاب و یاران و به اصطلاح مریدها چگونه بود ؟ پیغمبر دشمنان سرسختی داشت . سبك و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود ؟ ودهها سبك دیگر در قسمتهای مختلف دیگر . مادر اینجا به گوشه ایی ازاقدامات پیغمبر اشاره می نمایم .
● مبارزه با ظلم
در دوران جاهلیت با گروهی كه آنها نیز از ظلم و ستم رنج می بردند برای دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران همپیمان شد این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصیتهای مهم مكه بسته شد و به نام ( حلف الفضول( نامیده شد . او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد می كرد و می گفت حاضر نیستم آن پیمان بشكند و اكنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شركت كنم .
● تنفر از بیكاری
از بیكاری و بطالتمتنفر بود , می گفت :( خدایا ! از كسالتو بی نشاطی , از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می برم( مسلمانان را به كار كردن تشویق می كرد و می گفت : ( عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین جزء آن كسب حلال است
● رفتار با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود به مردم می گفت : اینها برادران شمایند , از هر غذا كه می خورید به آنها بخوارنید و از هر نوع جامه كه می پوشید آنها را بپوشانید , كار طاقت فرسا به آنها تحمیل مكنید , خودتان در كارها به آنها كمك كنید می گفت : آنها را به عنوان ( بنده( و یا كنیز ( كه مملوكیترا می رساند ) خطاب نكنید , زیرا همه مملوك خداییم و مالك حقیقی خداست , بلكه آنها را به عنوان ( فتی( ( جوانمرد ) یا ( فتاهٔ( ( جوانزن ) خطاب كنید .
در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممكن برای آزادی بردگان كه منتهی به آزادی كلی آنها می شد فراهم شد او شغل ( نخاسی(یعنی برده فروشی را بدترین شغلها می دانست و می گفت: بدترین مردم نزد خدا آدم فروشان اند .
● نظافت و بوی خوش
به نظافت و بوی خوش علاقه شدید داشت , هم خودش رعایت می كرد و هم به دیگران دستور می داد به یاران و پیروان خود تاكید می نمود كه تن و خانه خویش را پاكیزه و خوشبو نگه دارند بخصوص روزهای جمعه وادارشان می كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوی بد از آنها استشمام نشود , آنگاه در نماز جمعه حضور یابند .
● برخورد و معاشرت
در معاشرت با مردم , مهربان و گشاده رو بود در سلام به همه حتی كودكان و بردگان پیشی می گرفت پای خود را جلوی هیچ كس دراز نمی كرد و در حضور كسی تكیه نمی نمود غالبا دو زانو می نشست در مجالس , دایره وار می نشست تا مجلس , بالا و پایینی نداشته باشد و همه جایگاه مساوی داشته باشند از اصحابش تفقد می كرد , اگر سه روز یكی از اصحاب را نمی دید سراغش را می گرفت , اگر مریض بود عیادت می كرد و اگر گرفتاری داشت كمكش می نمود در مجالس , تنها به یك فرد نگاه نمی كرد و یك فرد را طرف خطاب قرار نمی داد , بلكه نگاه های خود را در میان جمع تقسیم می كرد از اینكه بنشیند و دیگران خدمت كنند تنفر داشت , از جا بر می خاست و در كارها شركت می كرد می گفت : خداوند كراهت دارد كه بنده را ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده است .
● زهد و ساده زیستی
زهد و ساده زیستی از اصول زندگی او بود ساده غذا می خورد , ساده لباس می پوشید و ساده حركت می كرد زیراندازش غالبا حصیر بود , بر روی زمین می نشست , با دست خود از بز شیر می دوشید و بر مركب بی زین و پالان سوار می شد و از اینكه كسی در ركابش حركت كند به شدت جلوگیری می كرد قوت غالبش نان جوین و خرما بود كفش و جامه اش را با دست خویش وصله می كرد در عین سادگی طرفدار فلسفه فقر نبود , مال و ثروت را به سود جامعه و برای صرف در راه های مشروع لازم می شمرد , می گفت :
نعم المال الصالح للرجل الصالح (۲ ) .
چه نیكوست ثروتی كه از راه مشروع به دست آید برای آدمی كه شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند .
و هم می فرمود :
نعم العون علی تقوی الله الغنی ( ۳ ) .
مال و ثروت كمك خوبی است برای تقوا .
داشت كه در مجالس گرد و حلقه به دور هم بنشینند , مجلس بالا و پایین نداشته باشد , دستور می داد و تأكید می كرد كه هر وقت وارد مجلس می شوید هرجا كه خالی است همانجا بنشینید , یك نقطه معین را جای خودتان حساب نكنید و به آن نقطه فشار نیاورید , اگر خودش وارد مجلسی می شد خوشش نمیآمد كه جلوی پایش بلند شوند , و گاهی اگر بلند می شدند مانع می شد و مردم را امر می كرد كه قرار بگیرند و و می گفتند این , سنت اعاجم است , سنت ایرانیهاست . و نیز می فرمود هر كس كه وارد شد , در جایی كه خالی است بنشیند , نه اینكه افراد مجبور باشند جای خالی بكنند تا كسی بالا بنشیند . اسلام چنین چیزی ندارد . یكی از مسلمانان فقیر و ژنده پوش وارد شد , كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود , جائی خالی بود . آن مرد , همانجا نشست. همینكه نشست , او روی عادت جاهلیت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشید . رسول اكرم متوجه شد , رو كرد به او كه چرا چنین كاری كردی ؟ ! ترسیدی كه چیزی از ثروتت به او بچسبد ؟ نه یا رسول الله . ترسیدی چیزی از فقر او بتو بچسبد ؟ نه یا رسول الله . پس چرا چنین كردی ؟ اشتباه كردم , غلط كردم , به جریمه اینكه چنین اشتباهی مرتكب شدم الان در مجلس شما , نیمی از دارائی خودم را به همین برادر مسلمانم بخشیدم . به آن برادر مؤمن گفتند خوب پس حالا آن را تحویل بگیر , گفت نمی گیرم , گفتند تو كه نداری , چرا نمی گیری ؟ گفت من برای اینكه می ترسم بگیرم و روزی دماغی مثل دماغ این شخص پیدا بكنم .
● اراده و استقامت
اراده و استقامتش بی نظیر بود , از او به یارانش سرایت كرده بود دوره بیست و سه ساله بعثتش یكسره درس اراده و استقامت است او در تاریخ زندگی اش مكرر در شرایطی قرار گرفت كه امیدها از همه جا قطع می شد , ولی او یك لحظه تصور شكست را در مخیله اش راه نداد , ایمان نیرومندش به موفقیت یك لحظه متزلزل نشد .
● رهبری و مدیریت و مشورت
با اینكه فرمانش میان اصحاببی درنگ اجرا می شد و آنها مكرر می گفتند چون به تو ایمان قاطع داریم , اگر فرمان دهی كه خود را در دریا غرق كنیم و یا در آتش بیفكنیم می كنیم , او هرگز به روش مستبدان رفتار نمی كرد در كارهایی كه از طرف خدا دستور نرسیده بود , با اصحاب مشورت می كرد و نظر آنها را محرم می شمرد و از این راه به آنها شخصیتمی داد در بدر مساله اقدام به جنگ , همچنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسرای جنگی را به شور گذاشت . در احد نیز راجع به اینكه شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند , به مشورت پرداختدر احزاب و در تبوك نیز با اصحاب به شور پرداخت .
علی هم مشورت می كرد , پیغمبر هم مشورتمی كرد . آنها نیازی به مشورتنداشتند ولی مشورت می كردند برای اینكه اولا دیگران یاد بگیرند , و ثانیا مشورت كردن شخصیت دادن به همراهان و پیروان است . آن رهبری كه مشورت نكرده - ولو صد در صد هم یقین داشته باشد - تصمیم می گیرد , اتباع او چه حس می كنند ؟ می گویند پس معلوم می شود ما حكم ابزار را داریم , ابزاری بی روح و بی جان . ولی وقتی خود آنها را در جریان گذاشتید , روشن كردید و در تصمیم شریك نمودید احساس شخصیت می كنند و در نتیجه بهتر پیروی می كنند .
و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله .
ای پیغمبر ! ولی كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهای دو دل باشی , قبل از اینكه تصمیم بگیری مشورت كن , ولی رهبر همین قدر كه تصمیم گرفت تصمیمش باید قاطع باشد . بعد از تصمیم یكی می گوید اگر اینجور بكنیم چطور است ؟ دیگری می گوید آنجور بكنیم چطور است؟ باید گفت : نه , دیگر تصمیم گرفتیم و كار تمام شد . قبل از تصمیم مشورت , بعد از تصمیم قاطعیت . همین قدر كه تصمیم گرفتی , به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خدای متعال هم مدد بخواه .
نرمی و مهربانی پیغمبر , عفو و گذشتش , استغفارهایش برای اصحاب و بیتابی اش برای بخشش گناه امت, همچنین به حساب آوردنش اصحاب و یاران را , طرف شور قرار دادن آنها و شخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بی نظیر او در جمع اصحابش بود . قرآن كریم به این مطلب اشاره می كند آنجا كه می فرماید :
به موجب مهربانی ای كه خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان می دهی اگر تو درشتخو و سختدل می بودی از دورتپراكنده می شدند پس عفو و بخشایش داشته باش و برای آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن , هرگاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توكل كن و تردید به خود راه مده ( ۴ ) .
● نظم و انضباط
نظم و انضباط بر كارهایش حكمفرما بود اوقات خویش را تقسیم می كرد و به این عمل توصیه می نمود اصحابش تحت تاثیر نفوذ او دقیقا انضباط را رعایت می كردند برخی تصمیمات را لازم می شمرد آشكار نكند و نمی كرد , مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به كار می بستند , مثلا فرمان می داد كه آماده باشید , فردا حركت كنیم , همه به طرفی كه او فرمان می داد همراهش روانه می شدند , بدون آنكه از مقصد نهایی آگاه باشند , در لحظات آخر آگاه می شدند گاه به عده ای دستور می داد كه به طرفی حركت كنند و نامه ای به فرمانده آنها می داد و می گفت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسیدی نامه را باز كن و دستور را اجرا كن آنها چنین می كردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمی دانستند مقصد نهایی كجاست و برای چه ماموریتی می روند , و بدین ترتیب دشمن و جاسوسهای دشمن را بی خبر می گذاشت و احیانا آنها را غافلگیر می كرد .● انتقاد پذیری و تنفر از مداحی و چاپلوسی
او گاهی با اعتراضات برخی یاران مواجه می شد , اما بدون آنكه درشتی كند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود جلب و موافق می كرد .
از شنیدن مداحی و چاپلوسی بیزار بود , می گفت: به چهره مداحان و چاپلوسان خاك بپاشید.
محكم كاری را دوست داشت , مایل بود كاری كه انجام می دهد متقن و محكم باشد تا آنجا كه وقتی یار مخلصش سعد بن معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند , او با دست خویش سنگها و خشتهای او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت :
من می دانم كه طولی نمی كشد همه اینها خراب می شود , اما خداوند دوست می دارد كه هرگاه بنده ای كاری انجام می دهد آن را محكم و متقن انجام دهد ( ۵ ) .
● واجد بودن شرایط رهبری
شرایط رهبری از حس تشخیص , قاطعیت , عدم تردید و دو دلی , شهامت, اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالی , پیش بینی و دور اندیشی , ظرفیت تحمل انتقادات , شناخت افراد و تواناییهای آنان و تفویض اختیاراتدر خور تواناییها , نرمی در مسائل فردی و صلابت در مسائل اصولی , شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهای عقلی و عاطفی و عملی آنها , پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت كوركورانه , تواضع و فروتنی , سادگی و درویشی , وقار و متانت , علاقه شدید به سازمان و تشكیلات برای شكل دادن و انتظام دادن به نیروهای انسانی - همه را - در حد كمال داشت , می گفت :
( اگر سه نفر با هم مسافرت می كنید , یك نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب كنید( .
در دستگاه خود در مدینه تشكیلات خاص ترتیب داد , از آن جمله جمعی دبیر به وجود آورد و هر دسته ای كار مخصوصی داشتند : برخی كتابوحی بودند و قرآن را می نوشتند , برخی متصدی نامه های خصوصی بودند , برخی عقول و معاملات مردم را ثبت می كردند , برخی دفاتر صدقاتو مالیاترا می نوشتند برخی مسؤول عهدنامه ها و پیمان نامه ها بودند در كتب تواریخ از قبیل تاریخ یعقوبی و التنبیه و الاشراف مسعودی و معجم البلدان بلاذری و طبقات ابن سعد , همه اینها ضبط شده است .
● روش تبلیغ
در تبلیغ اسلام سهلگیر بود نه سختگیر , بیشتر بر بشارت و امید تكیه می كرد تا بر ترس و تهدید .
تاریخ می نویسد : ( ۶ ) وقتی پیغمبر اكرم معاذبن جبل را فرستاد به یمن برای دعوت و تبلیغ مردم یمن ( ۷ ) - طبق نقل سیره ابن هشام - به او چنین توصیه می كند :
یا معاذ بشر و لا تنفر , یسر و لا تعسر(۸) .
می روی برای تبلیغ اسلام . اساس كارتتبشیر و مژده و ترغیب باشد كاری بكن كه مردم مزایای اسلام را درك بكنند واز روی میل ورغبهٔ به اسلام گرا یش پیدا كنند .
علت مسلمان شدن مردم یمن داستان نامه رسول اكرم بود كه به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشتند و او را دعوت به قبول اسلام كردند . نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند ... از خصوصیات بسیار بارز سبك تبلیغی پیغمبران كه شاید در مورد رسول اكرم بیشتر آمده است , مسئله تفاوتنگذاشتن میان مردم در تبلیغ اسلام است . دوران جاهلیت بود , یك زندگی طبقاتی عجیبی بر آن جامعه حكومت می كرد . گویی اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف و اعیان و به تعبیر قرآن , ملا بودند , خودشان را صاحبو مستحق همه چیز می دانستند و آنهائی كه هیچ چیز نداشتند مستحق چیزی نمی شدند , حتی حرفشان هم این بود , نه اینكه بگویند ما در دنیا همه چیز داریم و شما چیزی ندارید ولی در آخرت ممكن است خلاف این باشد . بلكه می گفتند دنیا خودش دلیل آخرت است , اینكه ما در دنیا همه چیز داریم , دلیل بر این است كه ما محبوب و عزیز خدا هستیم , خدا ما را عزیز خود دانسته و همه چیز به ما داده است , پس آخرت هم همین طور است , شما هم در آخرت هم همین طور هستید . آنكه در دنیا بدبخت است , در آخرتهم بدبخت است . به پیغمبر می گفتند یا رسول الله آیا می دانی عیب كار تو چیست ؟ می دانی چرا ما حاضر نیستیم رسالت تو را بپذیریم ؟ برای اینكه تو آدمهای پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده ای . اینها را جارو كن بریز دور , آن وقت ما اعیان و اشراف میآییم دور و برت. قرآن می گوید به اینها بگو : & و ما انا بطارد المؤمنین & ( ۹ ) من كسی را كه ایمان داشته باشد , به جرم اینكه غلام است , برده است , فقیر است طرد نمی كنم . & و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغدوه و العشی یریدون وجهه & ( ۱۰ ) این اشخاص را هرگز از خودت دور نكن , اشراف بروند گم شوند , اگر می خواهند اسلام اختیار كنند , باید آدم شوند .
● تشویق به علم
به علم و سواد تشویق می كرد , كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بیاموزند , برخی از یارانش را فرمان داد زبان سریانی بیاموزند . می گفت :
( دانشجویی بر هر مسلمان فرض و واجب است(( ۱۱ ) .
و هم فرمود :
( حكمت را در هر كجا و در نزد هر كس و لو مشرك یا منافق یافتید , از او اقتباس كنید( (۱۲).
و هم فرمود :
(علم را جستجو كنید و لو مستلزم آن باشد كه تا چین سفر كنید( (۱۳ ) .
این تاكید و تشویقها درباره علم سببشد كه مسلمین با همت و سرعت بی نظیری به جستجوی علم در همه جهان پرداختند , آثار علمی را هر كجا یافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر اینكه حلقه ارتباطی شدند میان تمدنهای قدیم یونانی و رومی و ایرانی و مصری و هندی و غیره , و تمدن جدید اروپایی , خود یكی از شكوهمندترین تمدنها و فرهنگهای تاریخ بشریت را آفریدند كه به نام تمدن و فرهنگ اسلامی شناخته شده و می شود .
● عقد اخوت میان مسلمانان
اینجا یك مسئله ای استكه باید آن را عرض كنم و آن این استكه پیغمبر اكرم هنگامی كه مهاجرین از مكه به مدینه آمدند همانطور كه مكرر شنیده اید میان آنها و انصار عقد اخوت یعنی پیمان برادری برقرار كرد : هر یك از مهاجرین را با یكی از انصار , یا خودشان همدیگر را انتخاب می كردند و پیغمبر اكرم آنها را برادر یكدیگر قرار می داد . مسئله برادر خواندگی یا عقد اخوت , الان هم مطرح است . لابد در كتابهای دعا مثل ( مفاتیح( خوانده اید كه در روز هجدهم ماه ذی الحجه كه روز غدیر است, سنت است كه مسلمانان با یكدیگر صیغه برادری بخوانند , و پس از آن حقوقی بر یكدیگر علاوه پیدا می كنند , مثلا به یكدیگر حق پیدا می كنند كه یكدیگر را در مواقع دعا فراموش نكنند , حق پیدا می كنند كه در قیامتاز یكدیگر شفاعت كنند , حق پیدا می كنند كه در خوبیها هر یك دیگری را مقدم بدارد بر دیگران , و از این قبیل .
گفتیم پیغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست میان مهاجرین و انصار و حتی در ابتدا میان آنها ارث برقرار كرد یعنی گفت اینها از یكدیگر ارث می برند . البته این یك حكم استثنائی بود برای مدت معین . اگر یك مهاجر می مرد , چیزی اگر داشت به برادر انصاری او می رسید , و برعكس . در آن مدتی كه مسلمین در مضیقه بودند پیغمبر این حكم را برقرار كرد , بعد حكم را برداشت و فرمود ارث بر همان اساس قرابت و خویشاوندی است , كه هنوز هم این حكم باقی است . و در همان جاستكه مسئله برادری پیغمبر با امیرالمؤمنین مطرح است . این را اهل تسنن هم قبول دارند . پیغمبر اكرم میان هر یك از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده باید میان علی ( ع ) كه از مهاجرین است و یكی از انصار عقد اخوت برقرار بكند ولی با هیچیكاز انصار عقد اخوتبرقرار نكرد . نوشته اند كه علی ( ع ) آمد نزد پیغمبر و فرمود : یا رسول الله ! پس برادر من كو ؟ شما هر كسی را با یكی برادر كردید . برادر من كو ؟ فرمود : انا اخوك من برادر تو هستم . این یكی از بزرگترین افتخارات امیرالمؤمنین است كه نشان می دهد امیرالمؤمنین در میان صحابه پیغمبر یك وضع استثنائی دارد , او را نمی شود با دیگران همسر كرد , هم تراز و قرارداد , و الا خود پیغمبر علی القاعده باید مستثنی باشد و تازه اگر هم مستثنی نباشد , پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یكی از انصار عقد اخوت ببندد , و علی ( ع ) هم با یكی از انصار . ولی نه , میان خودش و علی ( ع ) عقد اخوتبست . این بود كه این سمت برادری و این شرف برادری برای همیشه ب رای علی ( ع ) باقی ماند و خود حضرت از خودش به این سمت یاد می كند و دیگران هم می گویند : اخو رسول الله برادر پیغمبر . علی پسر عموی پیغمبر بود از نظر نسب , ولی می گویند برادر پیغمبر . به اعتبار همین است . در این وقتوقت بستن عقد اخوت میان مهاجرین و انصار , رسول خدا فرمود : اینها ولی یكدیگرند . تا یك مدت موقتی این ولایت, اثرش ارث بردن هم بود كه از یكدیگر ارث می بردند .
● اصلاح ناهنجاریهای جامعه
حضرت عنایت زیادی داشت كه تفاوتها و اختلافهایی را كه تدریجا عادت شده بود در میان مردم و ربطی به آنچه نامش مسابقه در عمل و فضیلت و پیشی گرفتن در خیراتاست كه ( & فاستبقوا الخیرات( &( ۱۴ ) نداشت و صرفا عاداتی بود كه ایجاد ناهمواریها و پست و بلندیهای بیجا می كرد , از بین ببرد و معدوم كند .
● تشریك مساعی درامور
رسول خدا در یكی از مسافرتها در حالی كه اصحابش همراه بودند ظهر در منزلی فرود آمد . قرار شد گوسفندی ذبح شود و ناهار از گوشت آن گوسفند استفاده شود . یكی از اصحاب گفت : سر بریدن گوسفند به عهده من . دیگری گفت : كندن پوست آن با من . سومی گفت : پختن گوشت با من . رسول خدا فرمود : جمع كردن هیزم از صحرا با من . اصحاب عرض كردند : یا رسول الله ! شما زحمتنكشید , شما بنشینید ما خودمان با كمال افتخار همه كارها را می كنیم , ما راضی به زحمتشما نیستیم . فرمود : می دانم شما می كنید لكن ( إن الله یكره من عبده أن یراه متمیزا بین أصحابه ( ( ۱۵ ) ( خداوند خوش ندارد از بنده اش كه او را ببیند در حالی كه در میان یارانش برای خود امتیازی نسبت به دیگران قائل شده است ) .
در سیرت رسول اكرم و ائمه اطهار قضایا و داستانها از این قبیل زیاد است كه می رساند كوشش داشتند این گونه عادتها را كه ابتدا كوچك به نظر می رسد و همینها منشاء تفاوتهای بیجا در حقوق می گردد , هموار كنند .
● ازدواج با زینب
زید بن حارثه (۱۶) مرد بسیار بزرگواری بود . در دوره اسلام هم این مرد شرافتها و فضیلتها كسب كرد و در جنگ مؤته همراه جنابجعفر بن ابی طالبشهید شد .
این مرد مسلمان شد و ظاهرا دومین مرد مسلمان باشد , یعنی بعد از علی اولین مردی كه به پیغمبر اكرم ایمان آورد همین زید بن حارثه آزاد شده رسول اكرم بود . این مرد ایمان و علاقه عجیبی به رسول اكرم داشت , به طوری كه پدر و مادرش بعدها كه فهمیدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به نزد خود ببرند , رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود اختیار با خودت , اگر می خواهی پیش پدر و مادرت بروی برو . اما این پدر و مادر هر كاری كردند كه برگردد گفت من بر نمی گردم و این خانه را رها نمی كنم . این جوان را مردم پسر خوانده پیغمبر می خواندند . پیغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زینب بنت جحش را به عقد او در آوردند كه این هم داستان خیلی معروفی دارد . پیغمبر اكرم فرستاد دنبال زینب بنتجحش به عنوان خواستگاری . او اول خیال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است , خودش و برادرش عبدالله بن جحش با كمال خوشحالی و سرور جواب مثبت دادند , ولی بعد كه اطلاع پیدا كرد پیغمبر او را برای غلام آزاد شده خودش می خواهد ناراحت و عصبانی شد , گفت من خیال كردم كه پیغمبر مرا برای خودشان خواستگاری كرده اند . من نوه عبدالمطلب , یك زن قرشیه بیایم و زن یك غلام آزاد شده شوم ؟ , این خلاف شؤون و حیثیات من است . پیغمبر اكرم به او پیغام داد كه اسلام این نخوتها را از بین برده است , زید مؤمن و مسلمان و با ایمان است , مسلم كفو مسلم و مؤمن كفو مؤمن است , از نظر من تو نباید امتناع بكنی . زینب گفت كه اگر شما واقعا معتقد هستید كه من با زید ازدواج كنم , موافقم . حضرت فرمودند : بسیار خوب , و چون پیغمبر موافق بود با زید ازدواج كرد.و چون از اول زید را نمی خواست , تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتی و كج خلقی می كرد . زید میآمد نزد رسول اكرم و شكایت می كرد كه وضع اخلاقی زینب اینطور است , اجازه می خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع می شد تا بالأخره زید او را طلاق داد و پیغمبر اكرم با او ازدواج كرد . این همان داستانی است كه كشیشهای مسیحی روی آن داد و فریاد راه انداخته اند كه بله پیغمبر اسلام یك روزی داخل خانه یكی از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنی بسیار زیبا و قشنگ در خانه داشت و پیغمبر چون سرزده داخل شد آن زن را در نهایت زیبائی مشاهده كرد و بعد بیرون آمد , ولی وقتی كه بیرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهمیدند كه پیغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد ! اینها دیگر افسانه است . زینب دختر عمه پیغمبر بود , یك زن غریبه نبود كه پیغمبر او را ندیده و نشناخته باشد . مكه یكده و یا یك قصبه بوده است . در زمان جاهلیت هم حجابی اساسا وجود نداشته است . قرآن بود كه آیه حجاب را در سوره نور در مدینه نازل كرد : & قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ...& ( ۱۷) .
از زمان كودكی زینب تا وقتی كه به زمان بلوغ رسید یعنی وقتی كه پیغمبر خودش او را برای غلام آزاد شده اش خواستگاری كرد , عادتا در محیط آن روز عرب كمتر روزی بوده است كه پیغمبر این دختر عمه را ندیده باشد . آنوقت پیغمبر عاشق دلفریفته این زن نشد مگر در وقتی كه او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را دید و عاشق شد ! ازدواج پیغمبر با زینب برای نسخ عملی همین عادت و رسم بود كه بسیار ریشه دوانیده بود در تمام جوامع بشری . خیلی برای اعرابجاهلیت این كار مستنكر بود كه پیغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج كرد . ازدواج پیغمبر در آن زمان با زینب در نظر مردم مستنكر بود اما نه روی حسابی كه اخیرا كشیشها درست كرده اند , بلكه روی این حساب كه مگر می شود كسی با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج كند ؟ ! قرآن این رسم را نسخ كرد و جمله اول آیه ناظر به این حقیقت است : & ما كان محمد ابا احد من رجالكم & .(۱۸) محمد پدر هیچیك از مردان شما نیست , این حرفها یعنی چه ؟ ! او فقط پدر فرزندان خودش استنه پدر یكمرد اجنبی , او را با این صفات نشناسید و با این صفات خطاب نكنید , او را ابو زید نخوانید و زید را ابن رسول الله نخوانید بلكه او را با صفترسول الله و صفتخاتم النبیین بشناسید , البته همه پیغمبران پیغمبر خدا بوده اند ا ما او یك صفت خاص و جداگانه ای دارد , او خاتم النبیین است , خاتم همه انبیاء است .
● جویبر و ذلفا
جویبر یكی از اصحاب صفه(۱۹) بود . رسول خدا و همچنین افراد مسلمین به آنها محبت می كردند و زندگی آنها را اداره می كردند . یك روز رسول اكرم نگاهی به جویبر كرد و فرمود : جویبر ! چقدر خوب بود كه زن می گرفتی , هم احتیاج جنسی تو رفع می شد و هم آن زن كمكتو بود در كار دنیا و آخرت . گفت: یا رسول الله ! كسی زن من نمی شود , نه حسب دارم و نسب , نه مال و نه جمال , كدام زن رغبت می كند كه زن من بشود ؟ فرمود :
( یا جویبرإن الله قد وضع بالاسلام من كان فی الجاهلیهٔ شریفا , و شرف بالاسلام من كان فی الجاهلیهٔ وضیعا, و أعز بالاسلام من كان فی الجاهلیهٔ ذلیلا ( .
جویبر ! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغییر داد . بهای بسیار چیزها را كه در سابق پایین بود بالا برد و بهای بسیار چیزها را كه در گذشته بالا بود پایین آورد . بسیاری از افراد در نظام غلط جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و از اعتبار انداخت و بسیاری در جاهلیت حقیر و بی ارزش بودند و اسلام آنها را بلند كرد .
( فالناس الیوم كلهم أبیضهم و أسودهم و قرشیهم و عربیهم و عجمیهم من آدم , و إن آدم خلقه الله من طین ( .
امروز مردم همان طور شناخته می شوند كه هستند . اسلام به آن چشم به همه نگاه می كند كه سفید و سیاه قرشی و غیر قرشی و عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاك آفریده شده . ای جویبر ! محبوب ترین مردم در نزد خدا كسی است كه مطیع تر باشد نسبت به امر خدا , و هیچ كس از مسلمین مهاجر و انصار كه در خانه های خود هستند و زندگی می كنند بر تو برتری ندارند مگر به میزان و مقیاس تقوی .
بعد فرمود: حركت كن برو به خانه زیاد بن لبید انصاری , به او بگو رسول خدا مرا پیش تو فرستاده كه از دختر تو ذلفا برای خود خواستگاری كنم .
جویبر به دستور رسول خدا به خانه زیاد بن لبید رفت . زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود . در آن وقت كه جویبر وارد شد عده ای از قوم و قبیله اش در خانه اش بودند . اجازه ورود خواست . اجازه دادند و وارد شد و نشست . رو كرد به زیاد و گفت : از طرف رسول خدا پیغامی دارم , آن را محرمانه بگویم یا علنی ؟ زیاد گفت : پیغام رسول خدا مایه افتخار من است , البته علنی بگو . گفت : رسول خدا مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت ذلفا برای خودم . حالا تو چه می گویی ؟ بگو تا خبرش را برای پیغمبر ببرم . زیاد با تعجب پرسید كه پیغمبر ترا فرستاده به خواستگاری ؟ ! گفت : بلی پیغمبر فرستاد . من كه دروغ به پیغمبر نمی بندم . گفت : آخر رسم ما این نیست كه دختر بدهیم به غیر همشأنهای خودمان از انصار . تو برو و من خودم پیغمبر را ملاقات می كنم .
جویبر بیرون آمد . از طرفی فكر می كرد در آنچه پیغمبر فرموده بود كه خداوند به وسیله اسلام تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده , و از طرفی به سخن این مرد فكر می كرد كه گفتما رسم نداریم به غیر همنشأنهای خودمان دختر بدهیم . با خود گفت حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد . همان طوری كه می رفت آهسته این جمله از او شنیده شد : ( والله ما بهذا نزل القرآن , و لا بهذا ظهرت نبوه محمد( ( به خدا كه تعلیماتنازله در قرآن این نیست كه زیاد بن لبید گفت . پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است ) .
همان طور كه جویبر می رفت و این سخنان را با خود زمزمه می كرد , ذلفا دختر زیاد این حرفها را شنید , از پدرش پرسید قصه چه بوده ؟ زیاد عین قضیه را نقل كرد . دختركگفت : به خدا قسم كه جویبر دروغ نمی گوید . كاری نكن كه جویبر برگردد پیش پیغمبر در حالی كه جواب یأس شنیده باشد . بفرست جویبر را برگردانند .
همین كار را كردند و جویبر را به خانه برگردانیدند . خودش شخصا رفت حضور رسول اكرم و گفت: پدر و مادرم قربانت ! جویبر همچو پیغامی از طرف تو آورد و آخر ما رسم نداریم جز به كفو و همشأن و هم طبقه خودمان دختر بدهیم . فرمود : ( یا زیاد , جویبر مؤمن و المؤمن كفو المؤمنهٔ , و المسلم كفو المسلمهٔ ( ( ۲۰ ) ( زیاد ! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن كفو و همشأن زن مؤمنهٔ است و مرد مسلمان كفو و همشأن زن مسلمان است ) . با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو .
زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل كرد . ذلفا گفت : من باید راضی باشم , و چون پیغمبر او را فرستاده من راضی ام . زیاد دست جویبر را گرفت و به میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد. بعداز عروسی این دو جهادی رخ داد . جویبر در آن نبرد شهید شد .
● مبارزه با نقاط ضعف
او از نقاط ضعف مردم وجهالت های آنان استفاد نمی كرد بر عكس با آن مبارزه می كرد. به عنوان نمونه شاهدی ذكر می كنیم . رسول اكرم پسری دارد از ماریه قبطیه به نام ابراهیم بن رسول لله . این پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگی از دنیا می رود . رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متأثر می شود و حتی اشك می ریزد و می فرماید : دل می سوزد و اشك می ریزد , ای ابراهیم ما به خاطر تو محزونیم ولی هرگز چیزی برخلاف رضای پروردگار نمی گوییم . تمام مسلمین , ناراحتو متأثر به خاطر اینكه غباری از حزن بر دل مبارك پیغمبر اكرم نشسته است . همان روز تصادفا خورشید منكسف می شود و می گیرد . مسلمین شك نكردند كه گرفتن خورشید , هماهنگی عالم بالا بود به خاطر پیغمبر . یعنی خورشید گرفت برای اینكه فرزند پیغمبر از دنیا رفته ( ۲۱ ) .
این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یكزبان شدند كه دیدی ! خورشید به خاطر حزنی كه عارض پیغمبر اكرم شد گرفت , در حالی كه پیغمبر به مردم نگفته العیاذ بالله كه گرفتن خورشید به خاطر این بوده . این امر سبب شد كه عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود , و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فكر نمی كنند .
ولی پیغمبر چه می كند ؟ پیغمبر نمی خواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت مردم استفاده كند , می خواهد از نقاط قوتمردم استفاده كند , پیغمبر نمی خواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده كند , می خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بكند . پیغمبر نمی خواهد از نا آگاهی و غفلت مردم استفاده كند , می خواهد از بیداری مردم استفاده كند , چون قرآن به او دستور داده : & ادع الی سبیل ربك بالحكمهٔ و الموعظهٔ الحسنهٔ و جادلهم بالتی هی احسن & ( ۲۲) . وسائلی ذكر كرده . پیغمبر نفرمود عوام چنین حرفی از روی جهالتشان گفته اند , خذ الغایاتو اترك المبادی ( ۲۳ ) , بالاخره نتیجه خوب از این گرفته اند . ما هم كه به آنها نگفتیم , ما در اینجا سكوت می كنیم . سكوت هم نكرد ,آمد بالای منبر صحبت كرد وفرمود این خورشید گرفتگی به خاطر فرزندم نبود.
● مبارزه با بت برستی
در تاریخ می نویسند وقتی كورش وارد بابل شد , مردم را در اعتقادشان آزاد گذاشت , یعنی بت پرستها را در بت پرستی , حیوان پرستها را در حیوان پرستی , و همه را آزاد گذاشت و هیچ محدودیتی برای آنان قائل نشد در معیار غربی كورش یكمرد آزادیخواه بحساب میاید زیرا او به آزادی بر مبنای تمایلات و خواستهای مردم احترام گذاشته است ولی در تاریخ ماجرای ابراهیم خلیل را هم درج كرده اند حضرتابراهیم , بر عكس كورش معتقد بود كه اینگونه عقاید جاهلانه مردم , عقیده نیست , زنجیرهائی است كه عادات سخیف بشر به دست و پای او بسته است او نه تنها به این نوع عقائد احترام نگذاشت بلكه در اولین فرصتی كه بدست آورد بتها و معبودهای دروغین مردم را در هم شكست و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت و از این راه این فكر را در مردم القا كرد كه به عاجز بودن بتها پی ببرند و به تعبیر قرآن بخود باز گردند و خود انسانی و والای خویش را بشناسند با معیارهای غربی كار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادی و دمكراسی است , چرا ؟ چون آنها میگویند بگذارید هر كس هر كاری دلش می خواهد بكند , آزادی یعنی همین اما منطق انبیاء غیر از منطق انسان امروز غربی است رسول اكرم ( ص ) را در نظر بگیرید , آیا وقتی كه آن حضرت وارد مكه شد , همان كاری را كرد كه كورش در بابل انجام داد ؟ یعنی گفت به من ارتباط ندارد , بگذار هر كه هر كار می خواهد بكند , اینها خودشان به میل خودشان این راه را انتخاب كرده اند پس باید آزاد باشند , یا آنكه نظیر كار ابراهیم ( ع ) را پیغمبر اكرم ( ص ) در فتح مكه انجام داد آن حضرت به بهانه آزادی عقیده , بتها را باقی نگذاشت به عكس دید این بتها عامل اسارت فكری مردمند و صدها سال است كه فكر این مردم اسیر این بتهای چوبی و فلزی و شده است , این بود كه بعنوان اولین اقدام بعد از فتح , تمام آنها را در هم شكست و مردم را واقعا آزاد كرد. از دیدگاه اسلام , آزادی و دمكراسی بر اساس آنچیزی است كه تكامل انسانی انسان ایجاب می كند , یعنی آزادی , حق انسان بما هو انسان است, حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است , نه حق ناشی از میل افراد و تمایلات آنها .
دمكراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده , حال آنكه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است .● اسلام وآزادی
عمل صحیح عمل خاتم الانبیاست سالهای متمادی با عقیده بت پرستی مبارزه كرد تا فكر مردم راآزاد كند اگر عرب جاهلیتهزار سال دیگر هم می ماند همان بت را پرستش می كرد ( همانطوری كه حتی در ملتهای متمدن مثل ژاپن هنوز بت پرستی وجود دارد ) و یكقدم به سوی ترقی و تكامل برنمی داشت اما پیغمبر آمد این زنجیر اعتقادی را از دست و پای آنها باز كرد و فكرشان را آزاد نمود & و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی كانت علیهم & قرآن اسم آن چیزی را كه اروپایی می گوید بشر را باید در آن آزاد گذاشت , زنجیر می گذارد می گوید شكر این را بكنید كه خدا به وسیله این پیغمبر این بارهای گران یعنی خرافه ها را از دوش شما برداشت این زنجیرهایی را كه خودتان به دست و پای خودتان بسته بودید , برداشت .
در جنگ بدر اسرا را آورده بودند طبق معمول اسیر را برای اینكه فرار نكند می بندند آوردند پیش پیغمبر پیغمبر یك نگاهی به اینها كرد و بی اختیار تبسم نمود آنها گفتند ما از تو خیلی دور می دانستیم كه به حال ما شماتت بكنی فرمود شماتت نیست , من می بینم شما را به زور این زنجیرها باید به سوی بهشت ببرم , به زور من باید این عقائد را از شما بگیرم .
بنابراین بسیار تفاوت است میان آزادی تفكر و آزادی عقیده اگر اعتقادی بر مبنای تفكر باشد , عقیده ای داشته باشیم كه ریشه آن تفكر است , اسلام چنین عقیده ای را می پذیرد , غیر از این عقیده را اساسا قبول ندارد آزادی این عقیده آزادی فكر است اما عقائدی كه بر مبناهای وراثتی و تقلیدی و از روی جهالت به خاطر فكر نكردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فكر در انسان پیدا شده است , اینها را هرگز اسلام به نام آزادی عقیده نمی پذیرد.
● مبارزه با تعصبات قومی
به اعتراف همه مورخین حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله در مواقع زیاد این جمله را تذكر میداد : ایها الناس كلكم لادم و آدم من ترابلا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی ( ۲۴ ) یعنی همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاك آفریده شده است , عرب نمی تواند بر غیر عرب دعوی برتری كند مگر به پرهیزكاری .
پیغمبر اكرم در روایتی افتخار به اقوام گذشته را یك چیز گندناك می خواند و مردمی را كه بدینگونه از كارها خود را مشغول می كنند به ( جعل ( تشبیه می كند , اصل روایت چنین است : ( لید عن رجال فخرهم باقوام , انما هم فحم من فحم جهنم . او لیكونن اهون علی الله من الجعلان التی تدفع بانفها النتن ( ( ۲۵ ) .
یعنی آنانكه بقومیت خود تفاخر می كنند این كار را رها كنند و بدانند كه آن مایه های افتخار , جز ذغال جهنم نیستند و اگر آنان دست از این كار نكشند نزد خدا از جعلهایی كه كثافترا با بینی خود حمل میكنند پستتر خواهند بود .
پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم سلمان ایرانی و بلال حبشی را همان گونه با آغوش باز می پذیرفت كه فی المثل ابوذر غفاری و مقداد بن اسود كندی و عمار یاسر را . و چون سلمان فارسی توانسته بود گوی سبقترا از دیگران بر باید به شرف سلمان منا اهل البیت ( ۲۶ ) نائل شد .
رسول اكرم صل الله علیه و آله همواره مراقبت می كرد كه در میان مسلمین پای تعصبات قومی كه خواه ناخواه عكس العمل هایی در دیگران ایجاد می كرد به میان نیاید .
در جنگ ( احد( جوانی ایرانی در میان مسلمین بود , این جوان مسلمان ایرانی پس از آنكه ضربتی به یكی از افراد دشمن وارد آورد از روی غرور گفت ( خذها و انا الغلام الفارسی( , یعنی این ضربت را از من تحویل بگیر كه منم یك جوان ایرانی پیغمبر اكرم احساس كرد كه هم اكنون این سخن تعصبات دیگران را بر خواهد انگیخت , فورا به آن جوان فرمود كه چرا نگفتی منم یك جوان انصاری ( ۲۷ ) یعنی چرا به چیزی كه به آیین و مسلك مربوط است افتخار نكردی و پای تفاخر قومی و نژادی را به میان كشیدی .
در جای دیگر پیغمبر اكرم فرمود : الا ان العربیهٔ لیست باب والد و لكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم یبلغ به حسبه , یعنی عربیتپدر كسی به شمار نمی رود و فقط زبان گویایی است , آنكه عملش نتواند او را به جایی برساند حسب و نسبش هم او را به جایی نخواهد رساند .
در روضه كافی می نویسد : ( روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر نشسته بود , عده ای از اكابر اصحابنیز حاضر بودند , سخن از اصل و نسب به میان آمد هر كسی درباره اصل و نسب خود چیزی می گفت و آن را بالا می برد , نوبت به سلمان رسید , به او گفتند تو از اصل و نسبخودت بگو , این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیتشده اسلامی به جای اینكه از اصل و نسبو افتخارات نژاد سخن به میان آورد , گفت : ( انا سلمان بن عبدالله(, من نامم سلمان است و فرزند یكی از بندگان خدا هستم , ( كنت ضالا فهد انی الله عزوجل بمحمد( گمراه بودم و خداوند بوسیله محمد مرا راهنمایی كرد ( و كنت عائلا فاغنانی الله بمحمد( فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بی نیاز كرد , ( و كنت مملوكا فاعتقنی الله بمحمد( , برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد كرد . این است اصل و نسب و حسب من .
در این بین رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند و رسول اكرم رو كرد به آن جماعت كه همه از قریش بودند و فرمود : (یا معشر قریش ان حسب الرجل دینه , و مروئته خلقه , و اصله عقله (.
یعنی ای گروه قریش , خون یعنی چه ؟ نژاد یعنی چه ؟ نسب افتخار آمیز هر كس دین اوست . مردانگی هر كس عبارت است از خلق و خوی و شخصیتو كاراكتر او , اصل و ریشه هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او چه ریشه و اصل نژادی بالاتر از عقل ! ؟ .
یعنی به جای افتخار به استخوانهای پوسیده گندیده : به دین و اخلاق و عقل و فهم و ادراك خود افتخار كنید .
راستی , بیندیشید , ببینید سخنی عالیتر و منطقی تر از این می توان ادا كرد ؟ !
تاكیدات رسول اكرم درباره بی اساس بودن تعصبات قومی و نژادی , اثر عمیقی در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غیر عرب گذاشت . به همین دلیل همیشه مسلمانان اعم از عربو غیر عرب اسلام را از خود می دانستند نه بیگانه و اجنبی , و بهمین جهتمظالم و تعصبات نژادی و تبعیضاتخلفای اموی نتوانست مسلمانان غیر عرب را به اسلام بدبین كند , همه می دانستند حساب اسلام از كارهای خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافتهمیشه بر این اساس بود كه چرا به قوانین اسلامی عمل نمی شود ؟
● دفاع از اصول اساسی
عده ای از قبیله ثقیف آمدند خدمترسول اكرم : یا رسول الله ما می خواهیم مسلمان بشویم ولی سه تا شرط داریم , این شرطها را بپذیر . یكی اینكه اجازه بده یكسال دیگر ما این بتها را پرستش بكنیم . ( مثل آنهایی كه می گویند بگذار ما یك شكم سیری بخوریم ) بگذار یك سال دیگر ما خوب اینها را پرستش بكنیم كه دیگر شكمی از عزا در آورده باشیم . دوم اینكه این نماز خیلی بر ما سخت و ناگوار است . ( عرب آن تكبرش اجازه نمی داد ركوع و سجود كند , چون تمام نماز خضوع و خشوع است و از این جهت بر طبیعت اینها گران بود ) . سوم اینكه بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان نشكنید . فرمود از این سه پیشنهادی كه می كنید پیشنهاد آخرتان كه فلان بت را به دست خودتان نشكنید مانعی ندارد , من یك نفر دیگر را می فرستم . اما آنهای دیگر , محال است چنین چیزی . یعنی پیغمبر هرگز چنین فكر نكرد كه یك قبیله آمده مسلمان بشود , او كه چهل سال بت را پرستیده , بگذار یك سال دیگر هم پرستش بكند , بعد از یك سال بیاید مسلمان بشود . زیرا این یعنی صحه گذاشتن روی بت پرستی . نه فقط یكسال بلكه اگر می گفتند یا رسول الله ما با تو قرارداد می بندیم كه یك شبانه روز بت پرستیم و بعد از آن مسلمان بشویم كه این یك شبانه روز را پیغمبر طبق قرارداد پذیرفته باشد محال بود بپذیرد . اگر می گفتند یا رسول الله اجازه بده كه ما یك شبانه روز نماز نخوانیم بعد مسلمان بشویم و نماز بخوانیم - كه آن یك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرارداد و امضای پیغمبر باشد - محال بود پیغمبر اجازه بدهد .
. لغت ( سیره )را شاید از قرن اول و دوم هجری مسلمین به كار بردند . گواینكه در عمل , مورخین ما از عهده خوب بر نیامدند ولی لغت بسیار عالی انتخاب كردند . شاید قدیمترین سیره ها را ابن اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت یك كتاب درآورده است . و می گویند ابن اسحاق شیعه بوده و در حدود نیمه قرن دوم هجری می زیسته است .
. محجهٔ البیضاء , ج ۶ , ص ۴۴ .
. وسائل , ج ۱۲ , ص ۱۶ .
. فبما رحمهٔ من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله . ( آل عمران / ۱۵۹ ) .
. بحار الانوار , ج ۲۲ , ص ۱۰۷ .
. ظاهرا این قضیه مكرر اتفاق افتاده است . من آن موردی را كه یادمهست عرض می كنم .
۷ . یمن از آن جاهایی است كه مردمش بدون آنكه هیچگونه لشكركشی صورت گرفته باشد مسلمان شده اند .
. صحیح بخاری , ج ۵ , ص ۲۰۴ و افعال به صورتتثنیه است. ۹ - سوره شعراء آیه ۱۱۴ .
۰ - سوره انعام آیه ۵۲ .
۱ . بحارالانوار , ج ۱ , ص ۱۷۷ .
۲ . بحارالانوار , ج ۲ , ص ۹۷ و ۹۹ ( با اندكی اختلاف ) .
۳. بحارالانوار , ج ۱ , ص ۱۷۷ .
۴ . بقره , ۱۴۸ .
۵ . كحل البصر , محدث قمی , ص ۶۸ .
۶- زید بن حارثه قبل از اسلام غلام خدیجه بود . خدیجه او را به رسول اكرم بخشید, و رسول اكرم او را آزاد كرد .
۷ . سوره نور , آیه ۳۰
۸- سوره احزاب , آیه ۴۰ .
۹- او مردی از اهل یمامه بودكه به مدینه آمد و اسلام آورد و اسلامش خوب شد , یعنی معارف اسلام را فراگرفت و به تربیتاسلامی تربیتشد . اسم این مرد جویبر بود . مردی كه بود كوتاه قد , بد شكل , سیاه رنگ , فقیر و مستمند , و چون كسی را در مدینه نداشت , شبها در مسجد می خوابید و در حقیقت خانه ای جز مسجد نداشت , مدتی در مسجد بود , كم كم رفقایی مثل خودش پیدا كرد , یعنی عده ای دیگر از مسلمانان پیدا شدند كه آنها هم مثل جویبر , هم فقیر بودند و هم غریب , و به دستور رسول اكرم آنها نیز مانند جویبر موقتا شبها در مسجد بسر می بردند . تدریجا عده شان زیاد شد . از طرف خداوند دستور رسید مسجد باید پاكیزه باشد , جای خوابیدن نیست و حتی درهایی كه از خانه ها به سوی مسجد باز است به استثنای در خانه علی مرتضی و فاطمه زهرا همه درها بسته شود , رفت و آمدها از خانه ها به مسجد موقوف شود , فقط از درهای معمولی به مسجد رفت و آمد بشود كه احترام مسجد محفوظ بماند . رسول خدا دستور داد برای این عده بی خانه و فقیر سایبانی در گوشه ای بزنند , و زدند و آنها در زیر آن سقف بسر می بردند و آنجا صفه خوانده می شد و آنها هم به اصحاب صفه معروف شدند.
۰ . كافی , ج ۵ , ص ۳۴۰ - ۳۴۱ .
۱ . البته این مطلبفی حد ذاته مانعی ندارد . به خاطر پیغمبر ممكن است دنیا زیر و رو بشود . اینها مسئله مهمی نیست .
۲ . سوره نحل , آیه . ۱۲۵ به راه پروردگارت با حكمت ( دلائل عقلی ) و اندرز نیكو دعوت كن و با بهترین روش با آنان به بحث و مجادله پرداز .
۳ به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن .
۴- تحف العقول ص ۳۴ و سیره ابن هشام ج ۲ ص ۴۱۴ .
۵- سنن ابی داودج ۲ ص ۶۲۴ .
۶- سفینهٔ البحار مادهٔ ( سلم) .
۷- سنن ابی داودج ۲ ص ۶۲۵ .
منبع : سایت پیامبر اعظم


همچنین مشاهده کنید