پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


و اما شهریار غزل


و اما شهریار غزل
اما قبل سخن این ستون یا صفحه یا هرچه با نظر دوستان رویداد از کار دربیاید بنا شد ابتدا راجع به رادیو، عمدتن تلویزیون باشد، عمدتن تلویزیون های خبری غیرایرانی، و گاهی ایرانی. بعد بنا بتصادفی از شماره اول قول مان نقض شد و ستون رسانه با مجموعه داستانی شهریار شروع شد و ازآن جاکه بسامد تصادف در عالم رسانه بسیار بالاست اصلن بعید نیست وسوسه ای زیاد برای نقض هرگونه عهدی دست از سر این ستون نویس برندارد، کمااین که هم امروز یک مجله شنیداری به دستش رسیده باسم گوش، فقط شامل موسیقی ایرانی. بعله، که بروبحر فراخ ست و آدمی بسیار، و این روزها درین حوالی که ما بناست حرف بزنیم طرایق بسیاری گشوده می شود، چه بسیار، اگرچه نه چندان فراخ.
پس به این جمله باز یک عمدتن از سر احتیاط اضافه کنیم. و بنده را چه باک، که هوالخبیر
چرا شهریار؟ سوال خوبی ست. اما بیش از آنکه یک سوالی باشد برای خودش، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی، شهریار، ورقی می تواند باشد برای بازنویسی سوالات آشنایی، برای تقریر منازعات گزنده و طاقت فرسایی که سرتاسر هستی لرزان ما را دربرگرفته است.
دقیق تر؛ چرا شهریار در مقام موضوع مجموعه یی تلویزیونی؟ و کمی مرزهای پرسش را جابه جاکنیم. این سوال در نظام چندرسانه یی به صورتی قابل طرح است و در غیر آن البته، به صورتی دیگر. یکی اینکه ملاحظات تجاری رایج در بازار رقابت رسانه ها محلی از اعراب ندارد اینجا که بقال یکی و ماست یکی است و لاجرم قانون «نمی خواهی نبر»، بر مناسبات فروشنده و خریدار (بخوانید؛ حاکم و محکوم)، برقرار. اما قانون بازار اگرچه در هیکل محلی برای مسیح نمی گذارد، دست کم راه بر یکه تازی حاکم رومی می بندد و همین اش بس فضیلت بر وضع موجودی که یکصد سال است گریبان ما را رها نکرده است. البته رعایا حق دارند بپرسند چرا و هرازگاه هم می پرسند، اما در نظامی که سلسله جنبان رقابت با رسانه «ملی»، «زنجیره»یی متزلزل و زائل از روزنامه ها است که بوی الرحمن شان عالمی را برداشته، البته، مثل حقوق بشر، رسانه هم قواعد خودش را دارد. از قضا عزیز، مثلاً این روزها که سوال می کنند از محمد مصدق که چرا نفت از «شرکت» ستانید و به «دولت» سپرد، برای آنکه مغبون ساده سازی ها و یکسان انگاری های زمانه نگردیم، بد نیست بین تاسیس نهاد نفت و تاسیس تشکیلاتی از قبیل تلویزیون در ایران قیاسی کنیم. درحالی که جویندگان نخستین نفت در ایران، نومید از بورژوازی حقیر و ناتوان ایرانی بودند که دست در دامن دارسی زدند و شناسنامه این طفل به نام پدر میراث خوار فرنگی صادر شد، تلویزیون ایرانی ابتدا به صورت بخشی از بورژوازی جدید و پابه زای ملی، نه به دست استعمار و نه به دست حکومت، بلکه به دست شهروندی ایرانی تاسیس شد. لاجرم در اوان استقلال سیاسی آسیا و آفریقا از اروپای پس از جنگ، ستانیدن نفت ایرانی از شبه استعمار را نقطه عطفی در عادلانه تر کردن نظام حاکم بر جهان پس از جنگ تلقی باید کرد، در حالی که خریداری تلویزیون ثابت پاسال از جانب پهلوی دوم معنایی ندارد جز پیشاپیش مصادره آن «جامعه مدنی» که بنا بوده و گویا هست، در روزی از روزهای این سده خطرخیز، سرانجام از جانب غربی طالع شود. غصب تلویزیون و تبدیل آن به «رسانه ملی»، خود از این نظر نقطه عطفی به حساب می آید در ستانیدن حقوق ملت از ملت و بازتولید متجددانه نظام ظل اللهی و حق هم همین است؛ مال قیصر به قیصر.
اما شهریار غزل.
و قدر غزل برملا می کند، تا حدی، سر تقدیری را که صدا و سیما از غزلسرا می کند. اگرچه این سازمان درباره نیما هم فیلمی ساخت، و اگرچه ضمن اقدامی جنجال برانگیز یکی از شاگردان او را، درست قبل از مردن، «چهره ماندگار» اعلام کرد، شک نیست تک چهره یی که رسانه ملی ما از شاعر کامل، شاعر «ملی»، می پردازد، ممکن نیست سیمای شاعر نیمایی و این قبیل باشد و دل افسردگان را چه باک؟
این قلم به رویکرد رسمی سی ساله به قالب های کلاسیک اخیراً اشاره هایی کرده و دشنام هایی شنیده است و عجالتاً مکرر نمی کند. با این حال شهریار ما امسال صد و چهار ساله است. متولد ۱۲۸۳، سیدمحمدحسین بهجت ، برآمده است از میان مشروطیت، از تبریز توفانی، از میانه مهاجرت ها و رفت وآمدهای پس از گلستان و ترکمانچای، از زمانه یی که زمان ظهور گسست های تاریخی و بروز پیوست های فراتاریخی، زمان طلوع این تناقض و این تجدد، زمان ایرانیت است. چه روزگار شگفتی، و برای سازمانی که تسویه حساب های سیاسی دهه هفتاد خود را با مطبوعات رقیب، بر بستر داستانی از منازعات دهه بیست کرده باشد (کیف انگلیسی)، و همزمان سخنگویی ارتجاع ادبی و هنری را سال ها عهده دار بوده باشد، چه بستر اغواکننده یی برای آنکه سرانجام سریال سرگردانی های خود را میان علی معلم، سهراب سپهری، مریم حیدرزاده، احمد عزیزی، خواجه شیراز... و سهیل محمودی به سامانی برساند. سازمان هویت و فوتبال ملی، سازمان بخش خصوصی و عمومی با هم، سازمان بی اجازه شجریان و شادمهر، سازمان طرفه توفان کاشتن و باد درو کردن، سازمان حکومتی توده ها، سازمان اقبال های ناممکن، افشاگری ها و مخفی کاری ها، صدا و سیمای ما مردم ایران.
و کدام آشکارگی و کدام پوشیدگی؟ در تاریخ حیات این شاعر کجاست جای افشاگری و کجاست جای مخفی کاری؟ مدایح پیرانه یا تغزلات جوانانه ش؟ سه تار غمگسار را زدن یا شکستنش؟ احساس وهن و ناباوری البته واکنش های آشنایی ا ست نسبت به محصولات و علی الخصوص، سریال های تاریخی این سازمان، از روزگار سربداران تا دوره کیف انگلیسی و چه می دانم، شاید آقای تبریزی که در سابقه اش لیلی با من است هست و فیلمنامه نویس عاقبت الامر نامعلومش، اختیارات ویژه از مقامات ویژه هم گرفته باشند. آواز قمر که حسابش معلوم است، اما فرض محال که سازمان سازپوش ما حق ساز صبا را هم ادا کرده باشد، با تهران و تجدد، با راز سربسته صبا چه خواهد کرد که تنها یکی از رازهای بی شمار شهریار و نسل رازآمیز شهریار است؛ رازی که توی کیف انگلیسی و امریکایی به هیچ صورتی جا نمی شود؟
گفته می شود مادرش مثل مادران غالب ترکان پارسی گوی فارسی مدان بود. مادر شاعری شمع محافل تهران چو او بودن و شعر پسر را در نیافتن. این ارتباط عجیب و پیچیده را در سریال های ساده این سازمان ساده پسند، با هزاران ملاحظات تاریخی و جغرافیایی، چطور می شود از کار درآورد؟ گفته می شود که بر بستر این ارتباط عجیب، در اجابت به نیاز مادر، منظومه استثنایی حیدربابایه سلام را سروده است، «آنا دیلی» و این بازگشت به مادر در میانه های عمر است که خواب از دیده تاریخ نگاری رسمی ادبی می رباید و تصویر شاعر فکل - کراواتی شوخ و شنگ خوش چهره لاله زار و شمیران را با آن لهجه شهرستانی، به تصویر ممنوعه یی از اقلیم خشکناب منگنه می کند. شهریار ملک سخن پارسی که مقامش در غزل نوکلاسیک معاصر و سنت ایرج، سنت رویکرد به فارسی تهرانی، محتاج تعریف و تعارف بندگان نیست، ناگهان به چشم برهم زدنی بدل به موسس شعر مکتوب ترکی آذری می شود و به این ترتیب به یکی از نیازهای بنیادین تجدد ایرانی یک تنه فردوسی وار جواب می دهد. آقای تبریزی یا هر شخص محترم دیگری با این همه پیچیدگی می خواهد چه کارکند؟ خلاقیتی دست کم در حد الیور استون و فراغ خاطری دست کم در حد آندره یی تارکفسکی لازم است تا فیلمی در حد آینه یا دست کم ملکم اکس ساخته شود. روشن ا ست که چنین فیلمی ممکن نیست سفارش رسانه نفتی، اعم از صدا و سیما یا رادیو و تلویزیون ملی ایران باشد. متاسفانه دونیا یالان دونیا دی آقای تبریزی و این معما را با عاشیق بازی، با سر هم کردن زبان فارسی و لهجه ترکی، با چیدن مناظری از شهرک سینمایی کنار قاب های چشم نوازی از سهند و سبلان نمی توان جواب داد. چاره نیست. سازمان منحصربه فرد منادی وحدت ملی با اخراجی خودخواسته پشت درهای این شاعر می ماند، شاعری که روزگاری خود به تنهایی به صورت تجسم زیبا و خودساخته یی درآمد از چیزی که سازمانی به آن می گفت وحدت ملی ایرانی و شاعری در وصف او سرود؛
پدرم صد سال پیش مرد
صدسال دیگر من مرده ام و مادرم هم مرده
دنیا عوض شده نیویورک صد بار از نیویورک زمان ما بلندتر شده
در تبریز یک مورچه با سرعت بیمار می دود
و مقبره مثل همیشه از شعرا خالی ست
حالا بگو نه؟
از زیر شبکلاه چشمان شهریار شما را تشخیص می دهد.
هوشیار انصاری فر
منبع : روزنامه اعتماد