سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


دنیای دریوزگان


دنیای دریوزگان
اگر می خواهید زندگی به سبک خیابانی را تجربه کنید مطمئن باشید که وسایل زیادی لازم نخواهید داشت. کافی است تنها یک شلوار کهنه، یک پیراهن یا تی شرت بی رنگ و رو، یک جفت کفش کتانی پاره و یک گرمکن قدیمی از روی آستری به تن کنید تا با راه رفتن در خیابان های شلوغ پایتخت نگاه های سنگین را تجربه کنید. اگر به نگاه های سنگین هم قناعت نمی کنید و در جست وجوی برخوردهای تحقیرآمیزتری هستید، کافی ست یکی از جیب های برجسته شلوارتان را پاره کرده و جیب دیگر را به شکل ترحم آمیزی سوراخ کنید. آستر داخلی کاپشن گرمکن را در بخش آستین ها با آتش بسوزانید تا جمع شود و بخش پشتی را از بالا به پایین به صورت کج و معوج بسوزانید. البته چند سوراخ کوچک و بزرگ روی آستر کاپشن کمک بیشتری به شما خواهد کرد. با این وجود اگر کفش کتانی ندارید کافی است یک جفت کفش بندی قدیمی به پا کنید و بندهای آن را بیرون بیندازید. کبریت های سوخته به دردتان خواهد خورد، چون با کمک مقداری دستمال کاغذی سوخته و خاکستر کارتن های سوخته، می توانید دست ها و صورتتان را طوری سیاه کنید که گویی نزدیک به یک ماه است که در خیابان هستید و حمام نکرده اید. حالا یک کیسه زباله مشکی که در آن چند کارتن مقوایی به منظور استفاده در خیابان خوابی هایتان ریخته اید در دست بگیرید. پاهایتان را به آرامی حرکت دهید و برای آن که بیشتر جلب توجه کنید آنها را از زانو کمی خم کنید.
این اقدام باعث می شود که پاشنه کفش های بدون بندتان روی زمین کشیده شود و لخ لخ آن توجه رهگذرانی را که بی توجه به دیگران در حال قدم زدن هستند جلب کند.
ته سیگاری هم که در دست بگیرید رهگذران را به یک تضاد واقعی می کشانید؛ آن طور که با دیدن شما مدتی مکث می کنند و درباره تان با همسر یا دوستانشان صحبت می کنند.
این گام نخست زندگی از نوعی دیگر است؛ یک زندگی حقارت بار. دختران جوان بلافاصله از مسیر راهپیمایی تان خارج می شوند و در فاصله ای دورتر از شما به راهشان ادامه می دهند. مردانی هم که بدون ترس از کنارتان می گذرند در فاصله ای که به شما خواهند رسید بدنشان را به یک سو می گردانند تا کوچکترین برخوردی با شما نداشته باشند. این البته تنها محدود به خیابان نیست؛ کافی است با همان شکل و شمایل کثیف به یک ایستگاه اتوبوس بروید و بخواهید مسافتی را با جماعتی که برخی از آنها با لباس های تمیز، کفش های واکس زده، کیف های چرمی خوش دوخت و ظاهری آراسته سفرهای درون شهری را شروع می کنند همسفر شوید تا ببینید واقعاً در شلوغی داخل اتوبوس این تنها شما هستید که از جای بیشتری برخوردارید. مردان در یک فضای فشرده قرار می گیرند تا از شما دوری کنند.
اگر می خواهید بدانید که آنها نسبت به یک موجود خیابانی چگونه فکر می کنند، کافی است چشم هایتان را ببندید و به سبک معتادان تزریقی خیابانی که بیشترشان در جنوب تهران و در خرابه های اطراف دروازه غار، باغ آذری و اطراف میدان شوش در پاتوق های چند نفری مشغول تزریق مورفین هستند، چرت های کوتاه مدتی بزنید تا آنها فکر کنند واقعا در میانشان نیستید. حالا که چشمانتان را بسته اید و سرتان آرام آرام به پایین می افتد دیالوگ های جالبی می شنوید. برخی ها همین که به چرت می روید، آهی از سر نفرت می کشند، نچ نچی می کنند و با مسافر کنار دستی در حالی که نگاهشان به سمت شماست، درباره تان پچ و پچ می کنند.
همین که به طور ناگهانی از چرت می پرید آنها بلافاصله نگاهشان را می دزدند و به جایی دیگر در خیابان زل می زنند، ولی همچنان زیر چشمی شما را که در کیسه زباله، کارتن ها را جابه جا می کنید می پایند. زن ها البته کمی آن سوتر پشت میله ها می ایستند و نگاه بهت زده شان را به شما می دوزند. آنها لااقل شهامت این را دارند که نگاه از سر نفرت و البته کمی ترحم آمیز خود را از شما برنگردانند.
● سکه هایی که اسکناس می شوند
به میدان اصلی شهر در شمال پایتخت که می رسید کافی است گوشه ای را انتخاب کنید.
چند تکه کارتن را روی زمین پهن کنید و روی آن بنشینید و تکه کوچک دیگر را مقابلتان بگذارید. دستمال کثیفی روی سرتان بکشید و آرام به نقطه ای خیره شوید. با نخستین سکه ای که دختر جوانی جلو رویتان می اندازد تازه فعالیت اصلی شروع می شود. نخستین جمله خطاب به شما که حالتی غمزده به چهره سیاهتان داده اید، این گونه است: یه وقتایی اگه یه لبخند کوچیکی هم بزنی برات بد نیست! مبلغ این لبخند یک سکه ۲۵ تومانی ست که به صورت تحقیرآمیزی رویتان پرتاب شده است. حالا دختر و پسر جوان با تمسخر از روبه رویتان می گذرند و مانند همه آنهای دیگر در جمعیت گم می شوند.
کمی که به اطراف میدان دقیق تر نگاه کنید، خواهید دید که پنج زن و مردی که هر کدامشان نقص عضوی دارند و این موضوع برایشان تبدیل به امتیازی برای کسب درآمد بیشتر شده است با شگردهای مخصوص به خود توجه رهگذران را جلب می کنند.
پیرمرد نابینا با آن عصای سپیدش گوشه ای نشسته و دستش را به سمت جمعیت دراز می کند. چند سکه فلزی در دست راستش، مدام موسیقی ساده یکنواختی را اجرا می کنند. سکه ها را بالا و پایین می اندازد و آنها را بازی می دهد تا سکه های بیشتری به قطعات دایره ای شکل افزوده شود. این اقدام نزدیک به ۵ ساعت در طول روز ادامه می یابد تا با دکلمه های مرد نابینا و درخواست های ملتمسانه او برای کمک، روزانه مبلغی نزدیک به ۴۰هزار تومان در منطقه مرفه نشین تهران کسب شود. این مبلغ البته تنها محدود به زمان هایی ست که او شریک کاری ندارد. شریک کاری برای متکدیانی که نقص عضوی دارند یا چشمانشان نمی بیند یک زن سالم با چادری کهنه و ارزان قیمت است که در صورت داشتن فرزند کوچک شیرخوار، سود بیشتری نصیبش خواهد شد.
کافی ست در طول روز مانند آنها گوشه ای از خیابان را که خطر حضور ماموران شهرداری در آن کمتر است انتخاب کنید تا آنوقت بتوانید دیالوگ هایشان را هنگامی که نزدیک به شما ایستاده اند و با مشاهده وضعیت تان به اشتباه می پندارند که یکی از خودشان هستید، بشنوید. نزدیک به ظهر است و درست زمان صرف ناهار و استراحتی کوتاه. آنها کمی ازشما دورتر ایستاده اند و بر سر مبلغی که در پایان فعالیت روزانه به هر کدامشان تعلق می گیرد بحث می کنند. کودک شیرخوار ساعت هاست که در خواب به سر می برد و مادر، رها از تهیه مایحتاج کودک.
زن می گوید: از تمام پول ها ۱۰هزارتومان سهم بچه است و باقی را با هم قسمت می کنیم .
مرد بر سر بالا و پایین بردن سهم زن و کودکش چانه می زند و مدام می گوید که نسبت به زن و کودک شیرخوار از امتیاز نابینایی برخوردار است.
توافق بر سر سهم ۱۰هزارتومانی کودک و سهم ۵۰ درصدی دو شریک کاری در حرفه تکدی گری انجام می شود و پس از آن ادامه کار. حالا ساعت نزدیک به ۵ بعدازظهر، زمانی است که ماموران شیفت قبل شهرداری جایشان را به شیفت بعد می سپارند. متکدیان حرفه ای به خوبی ساعت کاری ماموران شهرداری را می دانند؛ ماموران شهرداری برای متکدیان به عنوان یک مانع اصلی در کسب درآمد بیشتر به شمار می روند و به همین دلیل است که آنها می دانند هنگام تعویض شیفت اداری بایستی به شیوه سیار ( قدم زدن در میان رهگذران و درخواست کمک) روی آورند.
درست همان شیوه ای که ننه رویا متکدی سرشناس و بسیار قدیمی میدان ونک در پیش می گیرد؛ ننه رویا ۵۴ سال سن دارد و از زمانی که محمد - پسری که حالا به خرید و فروش جزئی مواد مخدر می پردازد - و رویا دختری که حالا ۲۷ ساله است و پس از چندین تجربه ناموفق، ازدواج دائم خود را تجربه می کند- سنین نوجوانی را پشت سر می گذاشتند از راه تکدی به امرار معاش می پردازد. برای کاسبان خیابان ولیعصر(عج) و میدان ونک، ننه رویا از آن جهت سرشناس است که پول خردهای مغازه دارها را تامین می کند و به جای آن اسکناس های درشت می گیرد. زنان عمدتاً موفق تر از مردان و بسیار حرفه ای تر از آنان در تکدی گری فعال هستند. با این وجود اگر نقص عضوی یا سن و سال بالایی در کار باشد آنها درآمد بیشتری کسب می کنند. شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که ننه رویا برای ۵ ساعت کار چیزی حدود ۵۰ هزار تومان درآمد دارد؛ یعنی رهگذران مناطق پرتردد هر ساعت نزدیک به ۱۰ هزار تومان به او کمک می کنند.
با این وجود او شگردهای جالب تری هم برای اقناع رهگذران و برانگیختن حس ترحم و نوعدوستی آنها دارد؛ شیوه ای بسیار آسان و درآمد زا. شیوه او دادن دانه های مغز بادام، کشمش و گردو به مردم است تا آنها نه تنها هدایای او را نپذیرند، بلکه به خاطر همین اقدام، اسکناس هایشان را نیز تقدیم او کنند.
● شیوه های فریب
آنها که تکدی گری را به عنوان شغلی برای خود پذیرفته اند، به صورت حرفه ای این فعالیت را دنبال می کنند. متکدیان حرفه ای بدون آنکه به صورت آکادمیک به یافتن پیام های ارتباطی و دست یافتن به روش های ارتباط گیری با مخاطب پرداخته باشند، آنچنان در حرفه خود با رموز بازیگری و رمزگشایی پیام های ارتباطی و شیوه های اقناعی آشنا شده اند که گهگاه به تدریس این رموز به شاگردان تازه وارد خود می پردازند.
کلاس درس آنها در خانه هایی در نقاط جنوبی شهر تهران برپاست؛ مکانی که برای اقامت خانواده متکدی تهیه شده است، ولی درآمدی از آموزش گریم و فریبکاری نیز به دست می آورند. برای آنها که شب ها به خانه می روند و همجوار با همکاران دیگرشان به سر می برند، درصدی از درآمد متکدیان تازه وارد جوان خواه زن باشند یا مرد به عنوان حق آموزش درنظر گرفته می شود. این شگرد البته به متکدیان حرفه ای و قدیمی پایتخت اختصاص دارد. استادان حرفه ای بیشتر علاقه مند به آموزش زنان و کودکان هستند و می دانند که در آینده درصد خوبی از فعالیت آنها به دست خواهند آورد. این استادان در مکتب گدایان تهران به «سرپرست» شهرت دارند.
کار «سرپرست» آموزش، نظارت و مکانیابی برای متکدیان زیرمجموعه خود است. آنها با اتومبیل های گران قیمت خود، متکدیان شیک پوش را در شهر پخش می کنند و در پایان ساعت کاری هم به سراغشان می آیند تا با احترام، آنها را به منزل برسانند. نمونه این موضوع در یکی از خیابان های فرعی شمال شهر وجود دارد. پیرمردی با کت و شلوار تمیز به همراه بانویی خوش لباس از اتومبیل سمند سفید پیاده می شوند. سرپرست مکان آنها را برایشان حفظ کرده است و آنها با دیالوگ های هدفدار و البته مودبانه از مردم کمک می خواهند. برای رهگذران مشاهده انسان های متشخص و مودب با ظاهری آراسته که درخواست کمک مالی دارند، امری تاسف برانگیز است و همین کافی ست تا از میان جمعیت، مردان و زنان جوان کمک بیشتری کنند. فعالیت بی وقفه این دو زوج از ۴ بعد از ظهر تا ۱۰ شب ادامه دارد و پس از آن سرپرست با محاسبه مبلغ کارکرد، البته با کسر درصد محل استقرار، آنها را به منزل می رساند.
به پایان ساعت کاری متکدیان که نزدیک شوید، جذاب ترین و البته سخت ترین لحظات شروع می شود؛ زمانی که باید آنها را در مسیری نسبتا طولانی تعقیب کنید. آنجا متوجه خواهید شد که پیرزن گوژپشت با کمری که کاملا خمیده است، چگونه پس از طی مسافتی برای رسیدن به منطقه امن تغییر شکل می دهد. وارد کوچه می شود، چادرش را کنار می گذارد و بالش کوچک را که به دلیل تکیه دادن به نرده ها و دیوار شکل اصلی اش را از دست داده، از پشت کمرش باز می کند، قد راست می کند، بالش را زیربغل می زند و با چادری که بر سر دارد داخل جمعیت می شود و هیچ کس هم او را نمی شناسد. اگر حوصله داشته باشد کم هزینه ترین وسیله حمل و نقل عمومی را انتخاب می کند و راه منزل را در پیش می گیرد.
ولی شگردهای دیگری هم هست و بازی ها آنچنان طبیعی ست که حتی لحظه ای نمی توانید تصور کنید که ممکن است مسحور یک بازی خیابانی شده باشید. مرد نابینا را که تعقیب کنید، خواهید دید در مکان خلوتی عینکش را از روی چشم برمی دارد. مردمک های چشم سرجایشان باز می گردد، کت کهنه را از تن بیرون می آورد و به اتومبیل ۱۲ میلیونی خود نزدیک می شود. هنوز باور کردنی نیست، ولی بهت آور زمانی است که مرد نابینا در اتومبیل را باز می کند، استارت می زند و بعد در میان اتومبیل های دیگر گم می شود.
اگر بخواهید تجربه بیشتری کسب کنید باید روزهای دیگری را هم به همین شکل سپری کنید. مرد جوانی که از ناحیه دو پا دچار معلولیت شدیدی ست روی یک ویلچر معمولی نشسته و زنی پای ویلچر فلزی روی زمین پهن شده است. چادرش را بر سر کشیده و تنها یک ظرف پلاستیکی پر از پول روی زمین خودنمایی می کند. مرد ۳۲ سال دارد و پاهایش به شکل عجیبی روی ویلچر کج شده است؛ زن ولی شریک کاری اوست. آنها تنها دو ساعت در روز در میدان ونک حضور دارند و پس از آن به نقاط بالاتر منتقل می شوند.
محصول زاری های ملتمسانه مرد و سکوت و بی تحرکی زن، ۳۶ هزار تومان در روز است که باید به دو قسمت مساوی تقسیم شود. پاهای مرد کاملا سالم است و این را تنها هنگامی متوجه می شوید که مرد دچار بحران می شود و ناچار به استفاده از یک توالت عمومی سکه ای است. در طول دریوزگی خیابانی خود متوجه دریوزگانی می شوید که برای کسب درآمد بیشتر به اقدامات مازوخیستی متوسل می شوند. زخم های سطحی دست ها و پاهایشان را می تراشند تا عمق آن بیشتر شود یا دست خود را می شکنند تا به شکلی کج و معوج جوش بخورد و اینگونه القا کنند که مشکل استخوان بندی دست، مادرزادی ست. با این وجود این خودآزاری ها علاوه بر وارد ساختن آسیب های جدی و عفونت های شدید، جز آنکه انزجار رهگذران را سبب شود واگردان مالی خوبی برای متکدیان مازوخیست در برندارد. اگرچه عمده افرادی که دچار زخم های شدید و عمقی هستند، اغلب به مواد مخدر و به طور عمده به هروئین و شیوه تزریق، اعتیاد دارند.
● دریوزگان حرفه ای خیابان
تکدی برای شاغلان در این حوزه کثیف حرفه پولسازی است و از این منظر به عنوان حرفه به آن می نگرند که آنها هنر پولساز فریبکارانه ای را در پیش گرفته اند. برخی ها تنها بازی می کنند و برخی دیگر واقعا هنری هم آموخته اند، ولی شیوه ای که در انتقال این هنر و کسب سود در پیش گرفته اند ترکیبی از هنر و تکدی است.
نقاط متوسط نشین شهر و نقاط مرفه نشین شمالی پایتخت محور خوبی برای جولان های چند ساعته گدایان حرفه ای ست.
نوزانده خیابانی سنتور البته شیوه ای ترکیبی را به کار گرفته است؛ او روی یک تکه کارتن مقوایی کثیف با یک ماژیک آبی رنگ اینگونه نوشته است: آقایان، خانم ها، بنده یک جوان هنرمند هستم که مادرم به سرطان دچار شده است و من ناچارم برای تامین مخارج مادرم با ساز خود به خیابان بیایم تا هزینه درمان را فراهم کنم. اگر کمک کنید ممنون می شوم.
اگر ظاهر چندان تمیزی نداشته باشید، مطمئن باشید که نمی توانید جایی نزدیک به او بساط خود را پهن کنید، چون بلافاصله با واکنش پرخاشی هنرمند خیابانی و دوستانش مواجه خواهید شد.
این نوازنده دوره گرد روزانه به ۵ میدان اصلی شهر می رود. اتومبیل او یک پراید مشکی رنگ است و اتومبیل دو همراهش که هیچ گاه به او نزدیک نمی شوند و تنها او را از فاصله ای دور زیر نظر می گیرند یک پراید نقره ای ست.
ماموریت آنها این است که در صورت سختگیری ماموران شهرداری جلو بیایند و کمی شلوغ کنند که چیکار به این بنده خدا دارین، بابا داره کار می کنه، اینکه گدایی نیست... تا به دنبال آنها رهگذران وارد معرکه شوند و ماموران را خطاب قرار دهند و از آنها بخواهند که کاری به نوازنده هنرمند نداشته باشند. مأموران شهرداری کوتاه نمی آیند. ساز چوبی را از داخل جعبه بیرون می آورند و آنجاست که شما و دیگران براحتی اسکناس های ریز و درشت را مشاهده می کنید. ماموران باز هم کوتاه نمی آیند و این بار برای آنکه به رهگذران ثابت کنند که در اشتباهند، پول ها را مقابل چشمان حیرت زده مردم می شمارند. اسکناس ها مبلغ ۱۱۰ هزار تومان است. پول ها تحویل نوازنده می شود. مردم حالا نگاهشان به هنرمند خیابان تغییر کرده است. مأموران آنها را از محل استقرار خود می رانند و حالا نوازنده خیابانی کارتن نوشته شده را برمی دارد و تلاش می کند تا بازی سیاستمدارانه ای را در پیش بگیرد. ماموران بارها او را دیده اند و تسلیم نمی شوند، پس تنها راه فرار است و سرنشینان دو اتومبیل پراید بلافاصله محل را ترک می کنند.
مأموران در برابر رهگذرانی که آنها را توبیخ می کنند، یادآوری می کنند که نزدیک به ۸ سال است که با متکدیان مختلف دست به گریبانند و آنها را کاملا می شناسند . تنها اقدام آنها راندن متکدیان از مکان های ثابتی ست که در برخی مناطق پرتردد، بیتوته می کنند، ولی آنها بازهم بازمی گردند.
چند روزی که در خیابان زندگی کنید، خواهید دید که هنگام جمع آوری متکدیان شهر، یک اتوبوس با همکاری ماموران نیروی انتظامی و شهرداری منطقه تهیه می شود. متکدیان ثابت و سیار جمع آوری می شوند وآنها را به نقاط دور می برند و رها می کنند، ولی جالب آنجاست که حرفه ای ها زودتر از ماموران به مکان های اولیه خود بازمی گردند و دوباره روز از نو و روزی از نو. بازی ها شروع می شود و اسکناس ها فرود می آیند.
● کودکان رخوت و نکبت
اگر بخواهید با خانواده ای آشنا شوید که همگی آنها از راه تکدی امرار معاش می کنند، تنها کافی ست با لباس های مندرس چند روزی دور و برشان بچرخید، همراه آنها دستتان را روبه مردم دراز کنید تا به شما اعتماد کنند. البته برخی هایشان که دوست داشته باشند رابطه ای با شما برقرار کنند، خودشان پیشقدم می شوند و به مکانی که برای نشستن به منظور تکدی انتخاب کرده اید، می آیند و با فاصله کمی کنارتان می نشینند، کمی برای رهگذران، نقش بازی می کنند و رفتارتان را زیرنظر می گیرند و تنها لبخند شیطنت آمیزی از سوی شما که رفتارشان را در برخورد با رهگذران مشاهده می کنید، کافی ست تا سر صحبت باز شود. سحر یکی از متکدیان خیابانی ست که از سنین نوجوانی در خیابان های شهر بوده است. او عضو خانواده ۱۶نفره ای بود که همگی با هم از روستایی در مازندران که به منطقه غربت نشین معروف است به تهران آمده اند. زادگاه سحر و خواهر و برادرانش منطقه ای ست با ساکنانی که شرط ازدواجشان با دختران غربت تکدی و دریوزگی ست. مردان دیار سحر کمتر برای تکدی به خیابان می روند و معمولا خانه را تبدیل به محلی برای استعمال مواد مخدر می کنند تا درآمدی داشته باشند. آنها حتی خرده فروشی مواد مخدر را هم انجام می دهند واین ویژگی را با خود به پایتخت نیز آورده اند. سحر ۲۳ ساله، حالا ازدواج کرده و صاحب دختر شیرخواری ست که باید همراه مادرش به خیابان بیاید. میدان ولیعصر(عج) تهران محلی بود که زمان انسجام خانواده آنها، پولسازی خوبی برایشان داشت. فرشید، برادر کوچکتر سحر روی دست هایش حرکت می کرد و از مردم پول می گرفت. سحر و خواهر کوچکش آنا به همراه یکدیگر شیوه پاچه گیری را برای تکدی از رهگذران انتخاب کرده بودند و خورشید، دختر زیبای چهار ساله می بایست درست در محوطه وسیع پیاده رو میدان بنشیند و محافظ کاسه ای باشد که در مقابل او قرار داده بودند. سحر آن روز گهگاهی به خورشید کوچولو سر می زد و جیره آب جوش را با چند حبه قند به او می داد؛ پس از آن خورشید باز هم به یک خواب طولانی می رفت. تصویر فرشید ۱۶ ساله همین چندوقت پیش در حال مصرف مواد مخدر در یکی از روزنامه های صبح چاپ شد. فرشید کمی بیش از یک سال است که دختری را از غربت با خود به تهران آورده تا زندگی مشترک زناشویی را با حرفه ای خیابانی شروع کنند؛ حرفه ای نکبت بار به نام دریوزگی!
سحر حالا برای خودش خانمی شده و کودک کوچکش را به خیابان آورده است، ولی خانواده انسجام خود را از دست داده وحتی اتاق ۶ متری آنها در خیابان شوش هم تخلیه شده است. نمی دانیم که آیا سحر کودک شیرخوار خود را هم معتاد به تریاک کرده است یا خیر؟
هر چه از جنوب پایتخت به سمت شمال شهر پیش بروید، متوجه موضوع جالبی می شوید. در محدوده متوسط نشین و مرفه نشین شهر، متکدیان فقیر رفته رفته جای خود را به دریوزگان حرفه ای می دهند.
مریم زن ۲۱ ساله ای ست که نزدیک به ۱۲ سال است به حرفه تکدی گری مشغول است. زن جوان از ۹ سالگی به خیابان آمده تا تقدیری را که والدینش برایش رقم زده اند، به فرزندانش منتقل کند. سه دختر کوچک که یکی از آنها شیرخواره است و یک پسر ۸ ساله، حاصل ازدواج او در سن ۱۳ سالگی ست. مکان های ثابت او بر سر دو چهارراه اصلی ست، عصرها تقاطع میرداماد – شریعتی و شب ها از ۱۲ شب تا دو بامداد تقاطع میرداماد- ولیعصر(عج). او حتی در تنظیم چراغ های دیجیتال راهنمایی و رانندگی هم مهارت یافته تا جایی که برای طولانی کردن چراغ های قرمز تقاطع در نیمه های شب به منظور باز کردن قفل جعبه چراغ، کلیدی برای آن تهیه کرده است. او هم از غربتی های روستایی در مازندران است که به تهران آمده و مبلغی نزدیک به ۶۰ هزار تومان در روز درآمد دارد. مریم البته خواهری به نام فریبا دارد که حالا در میدان فردوسی به دریوزگی نشسته است. با این وجود بخشی از درآمد روزانه مریم از راه اجاره دادن کودکانش به منظور تکدی حاصل می شود. کودکان، سودآوری عجیبی برای متکدیان دارند و در صورتی که به نقص عضوی هم دچار باشند که نمایش آن برای رهگذران تاثیربرانگیز باشد، دیگر حکم کالایی گرانبها را پیدا می کنند و مبلغ اجاره آنها بالاتر می رود. کودکان با مبلغی بین ۵ هزار تا ۲۰ هزار تومان براساس میزان سودآوری برای متکدی به اجاره می روند.
البته اجاره کودک تنها در محدوده خویشاوندی امکانپذیر است تا آسیب جدی به کودک وارد نشود یا مورد سوءاستفاده و برخی اوقات، ربودن و فروش از سوی اجاره کنندگان قرار نگیرند. با این وجود دریوزگان غریبه که قادر به جلب اعتماد صاحب کودک شوند، می توانند آنها را برای ساعات معینی به اجاره بگیرند و در این حالت، بالاترین مبلغ اجاره برای کودک در نظر گرفته می شود.
زنان دریوزه به سن باروری که می رسند بلافاصله ازدواج می کنند و به همین خاطر است که اگر میان متکدیان جایی برای خود دست و پا کنید، زنان جوانی را مشاهده می کنید که در سنین پایین صاحب دو- سه فرزند شیرخوار شده اند تا چند سال بعد، این کودکان، پولسازی بیشتری برایشان داشته باشند. سرماخوردگی بیماری شایع در کودکانی ست که به منظور تکدی به کار گرفته می شوند و بی توجهی دریوزگان بزرگسال به این موضوع، بیماری های بعدی را در آنها نهادینه می کند. با این وجود، کودکان دنیای دریوزگان محکوم به تداوم راهی هستندکه والدینشان از طایفه ای در بجنورد یا غربت مازندران برایشان رقم زده اند؛ زندگی نکبت بار در دنیای دریوزگان!
● حرف آخر
این تنها گوشه ای از داستان دریوزگی ست؛ داستان مردمانی که کودکانشان را به اجاره می برند، دروغ می گویند، خودشان را آزار می دهند و شب ها برای خواب حتی قطعات کوچکی از فضای زیرپل ها را به یکدیگر اجاره می دهند. این داستان دریوزگی ست و اینجا شهر تمام زشتی ها و زیبایی های روی زمین! اینجا تهران است.
● مردمان بی مهارت
دریوزگان از حاشیه کلان شهرها واردمی شوند تا پولی تهیه کنند. آنها مهارت ویژه ای ندارند و تنها هنرشان بازیگری در خیابان است؛ بازی هایی کثیف برای خالی کردن جیب رهگذران احساساتی. مقامات دولتی در برخورد با متکدیان اگرچه طرح هایی را روی کاغذ آورده اند و حتی قوانینی نیز تدوین کرد ه اند، ولی با این وجود در ریشه کن ساختن این پدیده ناتوان بوده اند. موضوع، موضوعی جدی است و برخورد قهری یا قضائی نیز پاسخگوی مبارزه با پدیده تکدی گری نخواهد بود.
محمد باریکانی
http://mohsenazizi.blogfa.com
محسن عزیزی


همچنین مشاهده کنید