جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آموزش ،فرهنگ و جهانی شدن


آموزش ،فرهنگ و جهانی شدن
"اندیشه و گفتار وكردار نیك جملگی نتیجه علم و معرفت است و اندیشه و گفتار و كردار زشت همه نتیجه نادانی است"(وندیداد چهارم ش۴۴)لینتون(۱۹۳۶)فرهنگ را اینگونه تعریف می كند:"تمامی گمان ها،پاسخ های عاطفی شرطی ، و الگوهای عادی رفتار كه هموندان جامعه از راه آموزش فرا می گیرند و كمابیش در آن مشتركند فرهنگ نامیده میشود."
فرهنگ پدیده ای فارغ از ارزش گذاری است. یعنی نمی توان عده ای را صاحب و عده دیگری را فاقد آن دانست.نمی توان عده ای را دارای نوع خوب و عده ای را دارای نوع بد آن دانست.بتدایی ترین جوامع بشری نیز صاحب فرهنگ بوده اند و البته نمی شود به فرهنگ آنها نام فرهنگ بد داد زیرا فرهنگ داشته های رفتاری و نوع رفتار و عكس العمل اكثریت یك جامعه نسبت به موضوعات مختلف است كه به صورت سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر (تحت شرایط زمانی و مكانی خود) انتقال میابد و در راه این انتقال دچار دگرگونی هایی نیز میشود.فرهنگ پدیده ای پویاست و روز به روز در حال تكامل است این تكامل به نوعی هم ذاتی است و هم به صورت خارجی بر آن وارد می شود. ذاتی بودن تكامل به دلیل افزایش مناسبات بشری و افزایش تولیدات مادی بشر و به واسطه افزایش فرهنگ مادی آن مصنوع می باشد. هر چه زمان می گذرد فرهنگ ناگزیر منبسط می شود و عناصر جدیدی به آن افزوده میشود.در عصر حاضر و در دنیای جدید با وجود فاصله های مكانی بسیار و تاثیر محیط جغرافیایی بر تغییرات فرهنگی و نوع فرهنگ به واسطه وجود رسانه های فراگیر مثل اینترنت و ماهواره؛ فرهنگ ها در حال حركت به سوی نوعی همشكلی هستند كه از آن با عنوان جهانی شدن یاد می شود.در اعصار گذشته تغییرات عمده فرهنگی طی صدها و هزاران سال به وقوع می پیوست زیرا كه عناصر و فاكتور های تاثیر گذاری بسیار كمی وجود داشت به غیر از محیط طبیعی و ابزار تولید شده اندك چیز دیگری برای باز تولید فرهنگ جدید وجود نداشت. نهایتا جنگهای قبیله ای و یا اقتصاد بازرگانی انتقال المان های فرهنگی را موجب می شدند.اما با سپری شدن سالیان و در عصر جدید و دنیای مدرن به واسطه وجود ابزار قدرتمند رسانه سرعت این تغییرات به سال یا حتا به صورت تاثیرات آنی در آمد.رسانه ها با رسوخ و رخنه بر همه جوامع بشری با پوشش ظاهرفریب و دلپسند مسئولیت انتقال فرهنگ را به عهده گرفته اند و در واقع به همسان سازی فرهنگی میپردازند این همسان سازی از برایند فرهنگهای گوناگون در عرصه جهانی رخ میدهد و مشابه قوانین فیزیك است به طوری كه همواره در یك سیستم ،سیالات از قسمت پرفشار به سمت قسمت كم فشار حركت می كنند تا به وضع تعادلی برسند.فرهنگ ها نیز مانند این سیالات از طرفی كه قوی تر است به سمت فرهنگی كه ضعیف تر است میرود و فرهنگ ضعیف را تحت تاثیر قرار میدهد تا در سایشی دو جانبه به تعادل برسندكه همان همانند سازیست البته به نفع طرف قوی تر.آگ برن و نیم كوف به این موضوع فرهنگ پذیری میگویند ایشان در كتاب زمینه جامعه شناسی می آورند:"اگر جریان جامعه پذیری عمیقا صورت گیرد و دوام آورد، افراد جامعه از مشابهت های فراوانی برخوردار خواهمند شد. به بیان دیگر اعضای جدید جامعه در جریان جامعه پذیری ، رفته رفته در زندگی مشترك جامعه خود سهیم می شوند، راه و رسم آن را می آموزند، خود را با آن سازگار می گردانند و سر انجام با سایر اعضا همانندی می یابند. به این ترتیب همتایی اجتماعی یا مانندگردی فرهنگی یا فرهنگ پذیری رخ می نماید.فرهنگ پذیری جریانی است كه فرد را عمیقا و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند میكند، چنانكه جامعه پذیری جریانی است كه فرد راصرفا با هنجارهای اجتماعی سازگار می گرداند.هر كودك از لحظه ای كه چشم به جهان می گشاید ،بی اختیار در جریان فرهنگ پذیری قرار می گیرد، و هر شخص بالغی كه از جامعه ای به جامعه ای می كوچد با فرهنگ نویی مواجه می شود مجددا خود را ناگزیر از فرهنگ پذیری می یابد.فرهنگ پذیری در مورد كودك نوزاد جریانی ساده است و یك سو دارد.به این معنی كه فرهنگ به آرامی سلطه خودرا بر او تحمیل می كند و او را با سایر اعضای جامعه همرنگ می گرداند.اما یك شخص بالغ كه به جامعه تازه ای می كوچد، بدان سبب كه رنگ فرهنگی معیی به خود گرفته است ،نمی تواند مانند كودك به آسانی با مقولات فرهنگی جدید برخورد كند.از این رو فرهنگ پذیری در مورد شخص بالغ جریانی پیچیده است و دو سو دارد: از یك سو فرهنگ جدید سلطه خود را در او استوار می سازد،و از سوی دیگر فرهنگ پیشین او در فرهنگ نو تغییراتی بوجود می آورد."در واقع سایش حاصل از برخورد فرهنگ ها نوع سومی از این پدیده فراهم میكند و در این دیالیكتیك فرهنگی سنتزی جهانی به دست می آید كه جوتمع در حال حركت به سمت آن هستند.در این میان نقش رسانه ها را از دو منظر می توان بررسی كرد : اول از دیدآموزشی كه به عنوان یك پل بین فرستندگان عناصر فرهنگی و گیرندگان آن ودوم به مثابه یك دیدگاه فكری كه قصد و نیت قبلی برای مانند خود ساختن جوامع دیگر را دارد.بحث جهانی سازی به گفته دكتر ناصر فكوهی در نقد كتاب جهانی شدن و فرهنگ :
"در سالهای پس از جنگ جهانی دوم مزمان با شكل گرفتن جهان جدید در یالتا(تقسیم جهان به دو حوزه نفوذ شوروی وآمریكاو ظاهر شدن جهان سوم از خلال تشكیل دولتهای ملی ضعیف و توسعه نیافته در كنار دو مر كز توسعه یافته سرمایه داری و سوسیالیستی )مطرح شد، در ابتدا به وسیله گروهی از جامعه شناسان و اندیشمندان اروپایی و آمریكایی (عمدتا ریمون آرون،دانیل بل،لیپستو فون هایك)نمایندگی می شد كه دعوی "پایان یافتن عصر ایدئولوژی ها " و آغاز "عصر فن سالاری را داشتند از نگاه این اندیشمندان، خصوصیت جهان جدید در آن است كه عصر صنعتی و تنش های ناگذیر و ذاتی آن را پشت سر گذاشته و قدم در عصر پساصنعتی نهاده است كه محور آن دانش و فنون است .پوزیتیویسم ادعایی این اندیشه كه نوعی جهت گیری خنثا ی سیاسی را نیز به ناچار ایجاب می كرد ، هم زمان با مقاومت"مكتب فراكفورت" و گروه بزرگی از سایر اندیشمندان در علوم اجتماعی مواجه شد.این روشن فكران با تاكید بر قدرت ضروری و نقش حیاتی "آرمان شهرها" در زندگی انسانی به رغم فرو ریختن پی در پی آنها (با بحران استالینیسم پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳ و شورش های اروپای شرقی )، نسبت به خطر از دست رفتن كوركورانه باورهای آرمان شهری به بهای دست یافتن به جامعه ای به ظاهر منطفی هشدار می دادند.سالها بعد ،حتا پس از فرو ریختن آرمانهایی باز هم بزرگتر، جمله زیبایی این امر را متبلور می كرد:"بهتر آن است كه همراه سارتر اشتباه كرد تا همراه آرون بر حق بود" در سالهای بعدی ، نظریه های ارتباطات و در راس آنها مك لوهان و مفهوم "دهكده جهانی" راه را برای لیبرالیسم نو هموار كردند. دو مفهوم "جامعه اطلاعاتی" از یك سو و"جامعه پسا صنعتی" از سوی دیگر چنان با یكدیگر پیوند خوردند كه به نظر می رسید همه معما های توسعه از میان بر داشته شده اند.و تنها كاری كه باقی مانده است "كاربردی كردن " برنامه های از پیش نوشته شده و تدوین شده است.با سقوط شوروی و اقمارش و با چرخش چین به سوی اقتصاد بازار، آرمانهای نو لیبرالی هر چه بیشتر خودرا در سه محور مشخص مطرح كردند:نخست محور اقتصادی با بازار به مثابه تنها سازو كاد معتبر برای رشد و توسعه و پیشرفت و حركت به سوی "جامعه رفاه " ،دوم محور محیط شناختی- اجتماعی و فرهنگی با شهر نشینی به مثابه تنها شكل معتبر و متمدن زیستی: شهر به عنوان مركز تراكم ثروت (بانكها)،قدرت(مراكز تصمیم گیری)وسبك زندگی مصرف گرا و الگو برداری شده از "شیوه زندگی آمریكایی"، و سر انجام محور سیاسی با دولت ملی و نهادهای فرو ملی و فرا ملی نشات گرفته از آن به مثابه تنها شكل موجودیت حقوقی و قانونی انسانها در هر نوع تجمع گروهی از آنها در تمامی رده ها و سطحها . با توجه به این نكته ها بود كه مفهوم جهانی شدن هر چه بیش از پیش شروع به ظاهر شدن كرد و به خصوص از سوی بانیان لیبرالیسم به عنوان راه حل معجزه آسای تمامی مشكلات بشر مطرح گردید. در دو دهه ۸۰و۹۰ مفهومی كه در حوضه جهانی شدن با تاكید بر موارد فوق ارائه می شدند چنان بدیهی می نمودند كه كمترین انتقادی نسبت به آنها ، به سادگی با بر چسب "واپس گرایی "كنار زده میشد.نه در عرصه علمی، نه در عرصه اجتماعی و سیاسی و به خصوص به هیچوجه در عرصه اقتصادی كسی را توان مقابله با یكه تازی لیبرالیسم نو نبود واز این رو مفهوم پایان ایدئولوژی ،این بار با شعاری باز هم بزرگتر یعنی "پایان تاریخ"فوكویاما به میدان آمد به ظاهر تنها كافی بود دولت های بزرگ و ثروتمند با ارتش های قدرتمند خود و با بانكهای باز هم قدرتمند تر خود در همراهی با نهادهای مالی بین المللی (بانك جهانی ، صندوق بین المللی پول و سپس سازمان تجارت جهانی ) راههای لازم را به همه كشور های جهان دیكته كرده و جاده را برای عبور ماشین عظیم ودر حقیقت"جاده صاف كن" بزرگ جهانی شدن آماده كنند اما متاسفانه و در واقع خوشبختانه برای ضعیفترها، معادلات به این سادگی قابل حل شدن نبودند، نظام جهانی به سرعت با بحرانهایی كوچك و بزرگ روبرو شد كه شرایط را به سوی توقف یا كند شدن دستگاه "جهانی سازی " در بنبست هایی هر چه پیچیده تر كشیدند .
ظهور چنین بن بست هایی تبلور خود را با افزایش هر چه بیشتر شكاف میان كشور های فقیر و ثروتمند ، و با ظاهر شدن آن چه"جهان چهارم" نام گرفت و منظور از آن قشر بزرگ فقیران شهری و طرد شدگان و مصیبت زدگان دنیای توسعه یافته بود به نمایش گذاشت و سبب كه اطمینان به چشم انداز روشن پروژه جهانی شدن كم كم دچار تزلزل شود . این امر هم زمان با قدرت گرفتن و مستدل شدن هر چه بیشتر گفتمان پسا مدرن در رابطه با پیامدهای مدرنیته اتفاق می افتادو طبعا انطباق دادن و ترسیم خط سیری كه بیش از پیش نو زایی را به انسان گرایی فاشیسم و لیبرالیسم نو پیوند میداد ساده تر می شد.هر چند در این زمینه میان طرفداران پسا مدرن اتفاق نظرنبود و خوش بین ترین آنها بر آن بودند كه هنوز می توان پروژه روشنگری را نجات داد.بدین ترتیب نیاز به ادبیات منتقدانه نسبت به جهانی شدن ،ادبیاتی كه بتواند جای ادبیات تبلیغاتی،فن سالارانه و گفتمان ساده اندیشانه و در حقیقت بازار یابانه "جامعه اطلاعاتی" را بگیرد،احساس شد."در این میان باید گفت كه در عصر جدید فرهنگ همواره بردوش رسانه ها به اینسو و آنسوی جهان سرك میكشد و هر جایی كه فرهنگی ضعیف تر از خود یافت به آن نفوذ كرد وآن را همانند خود میكند.در دنیای جدید دیگر جنگ برای تغییر نگرش و فرهنگ یك جامعه مناسبنیست، رسانه ها میتوانند با ارایه فرهنگ قدرتمندتر و یا با ارایه رنگ و لعاب فرهنگ قوی تر به فرهنگ های ضعیف تر نفوذ كنند و پروژه همانند سازی را اجرا كنند. در نهایت باید توجه داشت كه آموزه های فرهنگی از كانال های مختلف به حواس جوامع بشری و عصر جدید می رسند و این فرهنگ های قوی و منطبق با خواسته های دنیای جدید اند كه میتوانند در مقابل این همانند سازی فرهنگی مقاومت كنند ویا حداقل در این سایش بیشتر بسایند تا اینكه ساییده شوند. واین میسر نیست الا در سایه آموزش از دریچه همان رسانه ها كه نقش اساسی را در این پروسه ایفا میكند.

ماخذ:
۱. زمینه جامعه شناسی-آگبرن و نیم كف-ترجمه ا.ح.آرین پور-نشر گستره-۱۳۸۰
۲. تعریفها و مفهوم فرهنگ-داریوش آشوری-نشر آگاه-۱۳۷۹
۳. نامه انسان شناسی –دوره اول شماره سوم-دانشگاه تهران
۴. جهانی شدن و فرهنگ-جان تاملینسون-ترجمه محسن حكیمی-نشر دفتر پژوهشهای فرهنگی۱۳۸۱
محسن مباهی
منبع : هفته نامه فصل نو