یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به دو فیلم «تیکه میلیون دلاری» و «هوانورد» (۲)


انگار لوگان و اسكورسیزی می خواسته اند یك جور پس زمینه روان شناختی پرمغز برای كارشان دست و پا كنند كه بتواند جنون چندوجهی هیوز رشدیافته را در ارتباط با هراس از میكروب ها، پارانوئید، و گوشه گیری اش توجیه كند. این تنها نگاه گذرایی كه به دوران كودكی او می پردازد، بیشتر از آن كه توجیهی باشد برای تمام این مشكلات، تلاشی است برای خالی نبودن عریضه و سرپوشی برخلاء این پیش زمینه ای كه در دست نیست؛ حیله ای كه بتواند جلوی ما را بگیرد تا سئوال زیادی نپرسیم. همچنین علامتی هم هست برای یك حالت خاص از مرض «سینه فیلی» [علاقه زیاد به سینما] كه من به آن می گویم بیماری حاد «رزباد»، یك جور احساس نیاز به استفاده از ارجاع های سبكی و بصری بی شمار به همشهری كین، در حالی كه به جای توضیح و روشن كردن مسائل، بیشتر باعث مبهم و تیره شدن آنها می شوند. من می توانم حدس بزنم كه این ارجاع ها چطور سازمان دهی شده اند.همه می دانند كه اورسن ولز پیش از آن كه سراغ ویلیام رندلف هیرست برود، می خواسته فیلمی راجع به هیوز بسازد، بعضی از جزئیات هم در به جای جعل ولز آمده اند. اما نباید این را از نظر دور داشت كه كین یك شخصیت داستانی است و استفاده از عبارت «رزباد» در مورد او به صورت كلیدی عمل می كند كه معمای زندگی او را در كلام پایانی فیلم رمزگشایی می كند، «به نظر من هیچ كلمه ای نمی تواند زندگی یك آدم را توضیح بدهد.» استفاده از كلمه قرنطینه به صورت معادلی برای رزباد نشانی است براین كه فیلم بیشتر تحت تاثیر یك اسطوره شناسی عامه پسند است تا این كه بخواهد ته شخصیت هایش را دربیاورد، حال چه این شخصیت ها واقعی باشند و چه داستانی. مسلماً دور نگه داشتن ذهن تماشاگر از سئوال های زیادی كه ممكن است برایش پیش بیاید، یكی از قطعی ترین روش هایی است كه برای سرگرم كننده كردن یك اثر مورد استفاده قرار می گیرد و اسكورسیزی به عنوان سازنده یك اثر سرگرم كننده كاملاً موفق عمل كرده است. اگر برخلاف خیلی از زندگینامه هایی كه از هیوز در دسترس است، بپذیریم كه رابطه عاشقانه او و كترین هپبرن بخش عمده ای از زندگی اش را شكل می داده، پیشاپیش برای ظریف ترین دست یافت فیلم در این اسطوره شناسی عامه پسند آماده می شویم و آن وقت می توانیم راحت روی صندلی هایمان لم بدهیم و از بازی ماهرانه كیت بلانشت و دیالوگ های درخشان بوگان برای او لذت ببریم. (او می گوید: «من تئاتر را ستایش می كنم. روی صحنه واقعاً زنده هستی، من یادت می دهم، چند تا از كارهای ایبسن را می بینیم، البته اگر «جمهوریخواهان» كارهای او را غیرقانونی اعلام نكرده باشند تو كه جمهوریخواه نیستی، هستی؟») و تازه در جایی دیگر، اگر ما نتوانیم كیت بكینسیل را به عنوان اوا گاردنر بپذیریم، اما شیرینی مادرانه او، بازهم برای ما ملموس و دوست داشتنی خواهد بود. از طرف دیگر برخورد عالی اسكورسیزی با حادثه ای كه برای هیوز در بورلی هیلز رخ می دهد، به شدت تماشایی و سرشار از تعلیقی است كه از سبك فیلمسازی شجاعانه او بعید نیست و بیشترین تاثیر خود را وقتی می گذارد كه با دقت بیشتر درمی یابیم چطور آدم های دیگری نیز به جز هیوز از این ماجرا متاثر شده اند. همچنان كه مایكل اتكینسون در «ویلج وویس» می گوید: «خیلی سخت است كه فراموش كنیم آدم های دیگری نیز در این تصادف جان باخته یا ضربه خورده اند؛ آدم هایی كه فراموش شده اند و تاریخ نام آنها را از یاد برده است.» من هم به همین قضیه فكر می كردم و اگر مسئله من در مورد وجوه سرگرم كننده كار اسكورسیزی را كنار بگذاریم، گمان نمی كنم كه كسی به این تصادف مهیب و تكان دهنده هم به قصد تفریح و سرگرمی نگاه كرده باشد. (همان طور كه دیوید دینی دیده است) بعضی ها هم از آثار باقی مانده از این حادثه اذیت شده و به یاد تمایل ما در نگاه كردن به فجایع به بارآمده توسط رهبران نظریه پردازمان می افتند. هوانورد بیشتر بر دوران جوانی هیوز تمركز كرده است «فاصله میان اواخر دهه بیست تا اواخر دهه چهل میلادی كه در این زمان او در مبارزه با تشكیلات هالیوودی، می كوشید تا سكس و خشونت را در فیلم وارد كند و بزرگترین و سریع ترین هواپیماهای دنیا را سرپرستی می كرد.» اما پیش از این كه هیوز مسئولیت استودیوی آر. كی. اُ را به عهده بگیرد و جنبه های متناقض سیاست جناح راستی اش را آشكار كند، فیلم دچار نوعی چرخش می شود. هیوز به تعدادی از كارگردان های آر. كی. اُ ماموریت می دهد تا فیلمی به نام «من با یك كمونیست ازدواج كرده ام» را در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه بسازند تا وطن پرستی خود را به اثبات برسانند. با این حساب، هركسی كه پروژه را كنار می گذاشت و در آن شكست می خورد، خود به خود مظنون به حساب می آمد. او حتی از یكی از اصلی ترین بنیادگرایان هالیوود یعنی نیكلاس ری هم حمایت می كند و از وارد شدن اسم او در لیست سیاه جلوگیری می كند، ری هم تعدادی از كارهای هیوز را سرهم می كند. اما زندگینامه تصویری ایده آلی كه من از هیوز می خواهم به هیچ وجه چیزی نیست كه اسكورسیزی نشانم می دهد. این یكی همان طور كه عنوانش هم نشان می دهد، بیشتر از هرچیز به درگیری و عقده این مرد در ارتباط با هواپیما می پردازد- و نیز البته ثروت، قدرت و شكوهی كه چارلز فاستر كین جوان از آن برخوردار بود.خوانشی سخاوتمندانه تر از دورنمایه های موجود در فیلم ممكن است این فرض را مطرح كند كه شكاف های موجود در فیلم به منظور كشف و نمایاندن این راز است كه چگونه یك درگیری ذهنی بی فایده می تواند تمام فعالیت های آدم را به نتیجه برساند تازه آن هم در كنار ثروت بی پایانی كه همین نقش را ایفا می كند. این خوانش حتی می تواند با ارجاع هایی كه به كین مربوط می شود نیز جور دربیاید؛ تا جایی كه باید گفت: محبوبیت همشهری كین بیشتر از این كه با بررسی شكست های فردی قهرمان فیلم ارتباط داشته باشد، به ستایشی از قدرت مربوط می شود.به نظر من دستاورد عمده این فیلم، به وجود آوردن فرصتی برای اسكورسیزی بوده تا بتواند در لذت فیلم ساختن در دوران شكوه این صنعت غرق شود و میزان نشئه آوری از این شكوه را نیز به مخاطبینش بچشاند. و این برای یك اثر سرگرم كننده دلیل خوبی به حساب می آید و می توان گفت كه در این سطح هوانورد حتی بهتر از بیشتر فیلم های خود هیوز عمل می كند، اما وقتی كه فیلم تمام می شود دیگر چیزی برای نشخوار كردن باقی نمی گذارد. اگر شما به سئوال هایتان توجهی نكنید، دیگر درگیر جواب های بی شمار ناشی از آنها هم نخواهید شد.