یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


شرکت سهامی خاص «وس اندرسون»


شرکت سهامی خاص «وس اندرسون»
وس اندرسون فقط سابقه ساخت ۵ فیلم را در کارنامه اش دارد، اما همین حالا یک مانیفست و منشور کاری به نام وی ایجاد شده و یک سبک و روش تخصصی که دربردارنده ایده های اوست، شکل گرفته است.
از «راش مور»، فیلم موفق سال ۱۹۹۸ وس اندرسون گرفته تا «شرکت انحصاری خاص دارجیلینگ» کار جدید وی که پائیز امسال اکران شده، کارهای این سینماگر ۳۸ ساله، جملگی چنان مختص وی و نشانگر ایده ها و تصورات خاص اوست که به هیچ شکل نمی توان آنها را از وی تفکیک و جدا کرد و دیدن چند فریم از آنها هم کافی است تا پی به وابستگی آن تصاویر به اندرسون ببرید و مطلع و مطمئن شوید که کار وی است، او بازیگران فیلم هایش را به شکل مطلوب و حساب شده ردیف می کند و در یک ردیف منظم می چیند و سایر اجزای فیلم های او نیز روی حساب و کتاب دقیق است و حتی لباس هایی که بر تن افراد می بینیم و یا دکور صحنه ها و هرچیزی که در محیط دیده می شود، از یک فکر دقیق نشأت می گیرد. از یک نگاه فیلم های اندرسون نوعی قصه گویی فاقد نشانه های غلط برای بینندگان این آثار است و آدم های او در عین بی گناهی گاه در جهانی فاقد اهداف مهم زندگی می کنند. در مقاطعی از قصه، از زبان آنها شوخی ها و ظرافت هایی را می شنویم و حس می کنیم، اما لحظاتی بعد ناامیدی آزاردهنده ای از حرف های آنان باریدن می گیرد که گاه تا حد مالیخولیا نیز به پیش می رود و حزن، جای احساسات مثبت را می گیرد.
شاید زیاده روی اندرسون در توصیف چنان احساسات و ترسیم چنان آدم هایی به حدی رسیده باشد که بینندگان خسته و دلزده شوند و منتقدان نیز اعلام مخالفت کنند، اما او حاضر نیست تحت هیچ شرایطی دیدگاه های خود را که صدای یک نسل تازه شمرده شده، عوض کند و در عین حال نمی خواهد نظرات و حرف های خود را بالاتر از سایرین نیز بشمرد و یا به این نتیجه برسد که افکارش به حد کمال رسیده و نیازی به تحقیق و کامل کردن خود و برنامه هایش ندارد. برعکس او آماده است به انتقاد از برنامه های خود بپردازد و تلاش برای عیب یابی در کارهایش داشته و همچون یک منتقد باشد.
«من راجع به این قضایا بارها اندیشیده ام. در این خصوص که نه کامل هستم و نه می توانم کامل باشم، اما می توانم به گونه ای عمل کنم که ایرادهایم به حداقل برسد. قدر مسلم این که نمی توانم خودم و طرزفکرم را عوض کنم و نباید هم دست به این کار بزنم و فقط به این خاطر که برخی از مردم کارهایم را نپذیرفته اند و یا یک نفر در روزنامه اش مرا کوبیده است، تمام بنیادهای کارم را به هم بریزم و وارد جهانی دیگر شوم.»
یکی از نشانه های شناسایی کار اندرسون، حرکات اسلوموشنی است که او پیوسته برای گرفتن برخی صحنه های موردنظرش برمی گزیند و برای کامل کردن آن از موسیقی هایی استفاده می کند که تند و با نشاط و یا به هر شکل آشکار کننده نوع خاصی از نگرش به زندگی هستند. یک صحنه خاص در «راش مور» در این خصوص گویای حقایق موجود است. در آن صحنه کاراکتر جیسن شوارتزمن پس از رها کردن یک سری زنبور روی شخصیت بیل موری لبخند شیطنت باری می زند و در آن لبخند می توان نگاه ویژه اندرسون را به زندگی به وضوح حس کرد. در آخرین نمای فیلم «تنن بام های پرشکوه» نیز که محصول ۲۰۰۲ بود، اعضای خانواده به شکلی خاص به سوی آرامگاه روان می شوند و یک بار دیگر به وضوح می توان حس کرد که اندرسون چه چیزی را تعقیب می کند و چه مسائلی را درسر دارد. در هر دو مورد هم نمای آهسته ای که این فیلمساز گرفته و هم روند کند حرکت قصه حاکی از پیام رسانی ویژه اندرسون است و نوعی نگاه ناامیدانه او را به مسائل جاری در زندگی می توان حس و برداشت کرد.
اندرسون در دل پائیز ۲۰۰۷ می گوید: «روند قصه گویی دلخواه من همانی است که می بینید، آن قدر راجع به رویکرد من به تصاویر دور آهسته صحبت شده و از آن انتقاد کرده اند که خودم گاهی به این پرسش رسیده ام که آیا بیش از حد از این روش در کارم استفاده نکرده ام؟ معمولاً جوابی را بر این سؤال نیافته ام و برعکس به این نتیجه رسیده ام که در مرتبه بعدی از اسلوموشن های دیجیتالی استفاده کنم. کافی است این احساس و مصلحت به من دست بدهد و آن گاه اقدام خواهم کرد.
فیلم آخر او که به تازگی در سطح جهان اکران شده، «شرکت انحصاری خاص دارجیلینگ» نام دارد و ۳ برادر (با بازی اوون ویلسون، ادریان برادی و شوارتزمن) را مقابل انظار قرار می دهد. آنها با قطار در سطح هند به سفر می پردازند و در همان حال تحت تعقیب گروه های ناشناخته قرار دارند و حتی «بار» و وسایلی که با خود حمل می کنند، چنان سنگین است که انگار در محاصره و تعقیب آن وسایل نیز قرار دارند! چنین مضمونی که لااقل برای فیلم های اندرسون یک نوع نوجویی نیست و به موازات سوژه های غیرمتعارف قبلی وی حرکت می کند، یک بار دیگر اشتیاق او را برای بازگویی قصه های عجیب و آدم های غریب تر بیان می کند و البته او در این فیلم نیز علایق و کارها و رویکردهای عجیبش (منجمله اسلوموشن!) را تکرار می کند و همان ماجراهای قدیمی را با خود و فیلمش دارد.
وس اندرسون فرزند دوم خانواده ای از طبقه متوسط است که همراه با دو برادرش در شهر هوستون واقع در ایالت تگزاس آمریکا بزرگ شد و در محل دانشگاه تگزاس با اوون ویلسون آشنا شد و اگر از ویلسون بپرسید به شما خواهد گفت که در نگاه اول از لباس های عجیب و غریبی که اندرسون به تن داشته (شامل شلوارهای کوتاه و چکمه های مخصوص شکار) حیرت کرده است. اندرسون سال ها پس از آن تاریخ هنوز به همان اندازه خاص و غیرعادی لباس می پوشد و همان اخلاق و رفتار گذشته را دارد و البته شکل و شمایل اش یادآور کاراکترهای آثار هنری خود او و افرادی است که در فیلم هایش روبه روی ما قرار می دهد. اندرسون با موهای بلند تقریباً قرمزرنگ و صورتی رنگ پریده که او را شبیه به برادر دوقلوی تیلدا سویینتون (بازیگر زن اسکاتلندی) می سازد، ظاهری کاملاً متفاوت با دیگران دارد و در این میان نباید فراموش کرد که سویینتون اصلاً برادری ندارد! او هر چه بوده باشد، با اوون ویلسون دوستی و همکاری نزدیکی را تشکیل داد و ۳ فیلم نخست او با سناریوهای مشترک آنان شکل گرفت. اولی «موشک بطری» نام داشت که در سال ۱۹۹۶ اکران و به اثر محبوب عوام و یک اثر کالت تبدیل شد. دومی «راش مور» بود که در سطور قبلی به دفعات نامش آمد و سومی نیز «تنن بام های پرشکوه» بود که در عین داشتن تم کمدی بعضی مسائل جدی را بیان می کرد. «تنن بام ها» آنان را کاندیدای اسکار برترین سناریوی سال کرد و اندرسون امروز هم معتقد است که ادغام احساسات و تفکرات ویژه او و ویلسون سهم و نقش اصلی را در توفیق کارهای هنری آنان و رسیدن آن به درجات کنونی و موفقیت های اخیر داشته است و همان استیل و نگرش و طرز نگاه، در فیلم های کنونی او نیز هویدا است. این که به خواننده های این مطلب یادآور شویم که اوون ویلسون چند ماه پیش دست به خودکشی زد (ولی زنده ماند) لابد موجب تعجب شان نخواهد شد، زیرا دوست نزدیک اندرسون نباید روحیات چندان متفاوتی با وی داشته باشد، اما این واقعه تعجب آور هم هست، زیرا ویلسون هم به صورت ظاهر و هم با پیشینه ای که در سال های اخیر برای خودش در صنعت سینما به وجود آورده بود و سیمای کاملاً متفاوت و آرتیست وار او، ناظران را کاملاً به این باور رسانده بود که میان او و خالق فیلم «دارجیلینگ» دنیایی تفاوت وجود دارد و این دو را اصلاً نباید یکی شمرد.
اما نکات دیگری وجود دارد که موجب می شود خودکشی نافرجام ویلسون غریب تر جلوه کند. او در فیلم «دارجیلینگ» هم بازی کرده است و در این فیلم او را در حالی می یابیم که بر اثر عوارض تلاش برای خودکشی، خودش را کاملاً باندپیچی کرده و صورتش نیز بدرستی مشاهده نمی شود. باز عجیب تر این که لوک ویلسون برادر اوون ویلسون نیز در فیلم «تنن بام ها» به قصد خودکشی رگ های دستش را می زند و اینها موجب شده به کرات از اندرسون بپرسند فلسفه این همه خودکشی در فیلم های وی چیست و او صرفاً بگوید: «ترجیح می دهم بحث در این خصوص را به سال های بعدی واگذار کنم و اکنون نمی توانم حرف نهایی ام را در این زمینه بزنم.»
«راش مور» که از جالب ترین آثار سینمای دهه ۱۹۹۰ محسوب می شود، کاری بود که اندرسون را صاحب شهرت در میان مردم کرد و به قدری توجه برانگیز بود که حتی مارتین اسکورسیسی معروف به تمجید از او پرداخت و وی را استعدادی بارز خواند. اسکورسیسی که علاوه بر شناخته شدن به عنوان یکی از برترین کارگردانان ۳۵ سال اخیر جهان یک منتقد برجسته و مدرس ومفسر سینما هم هست در مقاله ای که به قلم وی در نشریه اسکوایر چاپ شد، تا به آن حد در تعریف از اندرسون پیشروی کرد که او را با ژان رنوار و لئو مک کاری قیاس نمود و نوشت: «ما با فیلمسازی طرف هستیم که به خوبی می داند چطور شیرینی زندگی مردم و روابط میان آنها و خوشی ها و کارهای ساده آنان را ترسیم و چنان چیزهایی را خلق و ممکن کند.»
زمانی که ویلسون براساس شرح و توصیفی که به دست دادیم، تبدیل به یک ستاره شد و از اندرسون فاصله گرفت، این کارگردان، همکاران و شرکای هنری تازه ای را برای خود یافت و در این راستا فیلم سال ۲۰۰۴ خود با نام عجیب «زندگی دریایی در کنار استیوزیسو» را با مشارکت نوام بامباخ (خالق فیلم The Squid and the whale) ساخت و اینک نیز در حال همکاری با همین هنرمند بر روی فیلم بعدی اش است که کاری انیمیشن به نام «آقای فاکس فوق العاده» است و در سال ۲۰۰۹ پخش خواهد شد.
«زندگی دریایی» تنها شکست محسوس تجاری و هنری اندرسون به حساب می آید و بدتر آن که فیلم با ۶۰ میلیون دلار بودجه ساخت، پرهزینه ترین فیلم وی نیز بود. ولی او همین امروز هم افسوس بابت ساخت این فیلم و مضمون آن به شکلی که گفتیم ندارد و می گوید فیلم همانی است که او می خواسته است. نظر اندرسون درباره «شرکت انحصاری (سهامی) خاص دارجیلینگ» نیز همین است و به اعتقاد او این فیلم هم بیانگر تجربیات شخص اوست. وی، شوارتزمن و رومن کاپولا (پسر فرانسیس فورد کاپولای معروف) که سناریوی فیلم را در کنار یکدیگر نوشتند، سفری مشترک در دل هند داشتند و بسیاری از آدم ها و صحنه هایی که در فیلم می بینیم اتفاقاتی است که واقعاً برای آنها در آنجا روی داده است و اگر هم چنین نبود، اندرسون تصورات ویژه خودش و انگار یک شرکت سهامی خاص را در این حرفه دارد. او کارگردانی است که فقط با ایده ها و تصوراتش زندگی می کند و بسیاری از آنها برای ناظران بی طرف و غیروابسته ها به او نیز تماشایی است. مثل ۳ برادری که در هند چرخ می زنند و ماجراهای دارجیلینگ را به یاد یک محصول معروف چای شرق آسیا به یکی از جالب ترین کارهای پائیز امسال بدل می کنند.
ترجمه : وصال روحانی‎/ منبع: Film Review
منبع : روزنامه ایران