یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رندی حافظ از دیدگاه حافظ پژوهان


رندی حافظ از دیدگاه حافظ پژوهان
● تاریخچه واژه رند
رند، واژه‌ای فارسی است به معنای زیرک، حیله‌گر، منکر، بی‌قید و لاابالی، بی‌سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت‌اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید.
در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد.
او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد. واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:
در مرحلۀ اول، این واژه معنایی منفی دارد.
در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده‌پرستی و لاابالی‌گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می‌شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می‌رسد، به گونه‌ای که رند و رندی از واژه‌های نهادین شعر او به شمار می‌آید.
در مرحلۀ سوم، رند دوباره معنایی منفی می‌یابد، چنان که امروزه در ایران رند به آدمی فرصت‌طلب گفته می‌شود که جز به سود خود و زیان دیگران به چیز دیگری نمی‌اندیشد و ترکیباتی از آن نیز، مانند کهنه‌رند و مردِ رند و خرمرد رند، کاربرد دارد.
شماری از ترکیباتی که با واژۀ رند در شعر فارسی به کار رفته، چنین است: رند اوباش، رند بازاری، رند بی‌سر و پا، رند پارسا، رند جامه‌سوز، رند جرعه‌نوش، رند خداشناس، رند خرابات، رند ره‌نشین، رند صاحبدل، رند قلندر، رند لاابالی، رند لوند، رند مفلس قلاش و رند میکده.
واژۀ رند در آغاز معنایی منفی و ناپسند داشته است، دارای هیچ‌گونه اشارۀ عرفانی و فحوای مثبت نبوده و برابر بود با مردم بی‌سر و پا و اراذل و اوباش. در میان شاعران فارسی زبان، رند اولین بار در دیوان سنایی غزنوی (ـ ۵۲۵/۵۳۵ق) است که فحوایی مثبت می‌پذیرد و ارزشی والا می‌یابد. برای نمونه، او در شعرهایش رندی و ناداشتی [= فقر] را در روز رستاخیز خوب می‌داند، رند را با خرابات و می‌پرستی و مستی مرتبط می‌گرداند و مذهب و شیوۀ او را قلاشی می‌داند و در کنار این‌ها عقیده دارد که:
از بند علایق نشود نفس تو آزاد
تا بندۀ رندان خرابات نگردی
تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان
شایستۀ سکان سماوات نگردی
خیام نیز در رباعیات خویش واژۀ رند را به کار برده است و او را نیست انگار و آنارشیستی معرفی می‌کند که نمودگار لاابالیگری و بی‌هراسی است:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟
عطار نیشابوری (۵۴۰ـ۶۱۸ق) رند را مفلس قلاش و قلندر و عاشق پیشه و لاابالی و باده‌نوش وصف می‌کند. در غزلی در توصیف صفات رند آورده است:
گرچه من رندم ولیکن نیستم
دزد شب رو، رهزن و دریوزه‌گر
نیستم مرد ریا و زرق و فن
فارغم از ننگ و نام و خیر وشر
چون ندارم هیچ گوهر در درون
می‌نمایم خویش را من بدگهر
رند سعدی شخصیتی است منفی و مست و باده‌خوار و نافرزانه و شاهدباز و البته، مخالف زهد و زاهد و ننگ و نام.
در شعر سلمان ساوجی (ـ ۷۷۸ق)، رند پربهاست و شباهت شگفت‌انگیزی با رند شعرهای حافظ دارد:
درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی که این نشانۀ رندان دردی‌آشام است
مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است
● رندی حافظ
دکتر تقی پورنامداریان در گمشده لب دریا پیرامون رندی حافظ می‌آورد:
"رند، چهرۀ محبوب دیگری است که آن هم تصویر «منِ» شعری حافظ است. رند نیز نقطۀ مقابل صوفی و شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است و در کنار پیرمغان و حافظ. اگر پیر مغان اغلب چهرۀ حکیمانه و متفکر حافظ را می‌نماید، رند بیشتر چهرۀ عامی نما و پرخاشجویانه و گستاخانه و شیدا و شیفته گونۀ او را نشان می‌دهد به همین سبب رند شعر حافظ، رند بازاری که خود مظهر طمعکاری و ریا و تظاهر است، نیست، بلکه رند مدرسی و روشنفکر است.
به عبارت دیگر اگر «منِ» شاعرانۀ حافظ نمایندۀ انسان طبیعیِ مقیم در عالم برزخی و مقام عدل انسانی است، پیر مغان چهرۀ معمولاً معقول و روحانی و رند چهرۀ محسوس و نفسانی اوست. این هر سه بر خلاف گروه مقابل مهم‌ترین صفتشان آن است که نه ادعای تدین و تقدس و بی‌اعتنایی به دنیا و تعلقات دنیوی دارند و نه از طریق لباس خاص یا انتساب به دسته و گروهی تظاهر به صلح و پاکی و وارستگی می‌کنند. اینان بی آن که مثل ملامتیه برای بد نام کردن خود پیش خلق در کارهای گناه آلود و خلاف عادت افراط کنند، آن چه گروه اول به ظاهر منع می‌کنند تا پیش خلق نیک بنمایند، انجام می‌دهند و موجه می‌شمارند. این شیوۀ رفتار ـ که البته در عالم شعر حافظ وجود دارد و نه در عالم واقع ـ بر خلاف شیوۀ ملامتیه چندان افراط‌آمیز نیست که خود به قول صاحب کشف المحجوب از جهت دیگر انگیزۀ جلب توجه خلق شود، بلکه صرفا به اقتضای طبیعت انسانی در حد اعتدال است.
صفای باطن آنان نیز ناشی از همین امر است. رند نیز مثل پیرمغان و مثل «منِ» شاعرانۀ حافظ، عاشق، نظرباز، شرابخوار و خراباتی است، اما در ضمن لاابالی‌تر و بی‌احتیاط‌تر، به طوری که نه نسبتی با صلاح و تقوی دارد، نه اعتنایی به مصلحت بینی و سود و زیان. به همین سبب بدنام و نامه سیاه و بی‌سامان و بلاکش است. با این همه دارای صفات شایستۀ باطنی است: پاکباز، بی‌نیاز، بی‌حرص و دور از ریا و تظاهر.
بارزترین صفت رند و پیر مغان و «منِ» حافظ دوری از ریاست. میخوارگی یا دم زدن از آن، سلاح ستیز آنان با ریاکاران است و برکنار داشتن خود از ریا و نیل به صفای دل" . (گمشده لب دریا، ص).
دکتر محمود درگاهی نیز در حافظ و الهیات رندی پیرامون این امر بر این باور است که:
" واژه‌نامه‌ها و نوشته‌های گونه‌گونی که دربارۀ «رند» و «رندی» سخن گفته‌اند، یک زبان و بی‌استثناء، «لاابالی وارگی»، «بی‌بند و باری»، «حیله‌گری»، «خودپایی»، «فرصت طلبی» و... را از ارکان اساسی یک زندگی رندانه می‌دانند.
این معانی از چند سده پیش از حافظ، تا سده‌ها بعد از او همواره، واژۀ «رند» و «رندی» را همراهی کرده است، اما پس از راه یافتن این واژه در زندگی و زبان برخی از مردان تصوف، بُعد معنایی دیگری نیز ـ که عبارت از «سلامت باطن» و «پرهیز از خودنمایی» است ـ با مفهوم اصلی آن همراه و موازی شده است.
از این رو، پاره‌ای از نوشته‌های فارسی، رندی را آیینی بی‌همال و اید‌ه‌آل دیده‌اند و در تبلیغ و ترویج آن کوشیده‌اند و پاره‌ای دیگر، آن را باطل و بیراهه خوانده‌اند!
البته پاره سومی هم بوده‌اند که در این کار راهی میانه برگزیده‌اند. با این همه، آن چه که در همۀ این ادوار تاریخی و در تعبیرات و گزارش‌های گونه‌گون از رندی و به ویژه در محاورات توده‌های مردم، مشترک و بی‌تغییر مانده است، همان بی‌قیدی و بی‌بند و باری و بی‌اعتنایی به هنجارهای درست و نادرست اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی عرفی است که جوهر اصلی زندگی رندانه شمرده می‌شود.
وزن و اعتباری را که حافظ به «رندی» داد، به هیچ آیین و مسلک دیگری نداده است! به علاوه این که حافظ، برخلاف شاعران دیگر، رندی را آن گونه که بوده و بی‌هیچ اصلاح و دست کاری دیگری ، برگرفته است؛ اما آن را با فرهیختگی و فرهنگ ممتاز خویش در آمیخته و وزن و وقاری شکوهمند بخشیده است. حافظ در شعر خود نزدیک به صدبار از «رند» و «رندی» و «زندگی رندانه» سخن گفته و بارها به صراحت خود را «رند» خوانده است. شیوۀ بیان او در سخن گفتن از «رندی»، به انداز‌ه‌ای آمیخته با شور و شیفتگی است که کمتر پایبند یا پیروی، با چنان تعصب و حرارتی، خود را به آیین خویش منسوب می‌دارد! در شعر او هیچ نشانه یا قرینه‌ای مبنی بر ناخشنودی یا نکته‌گیری از کار «رندی» نمی‌توان یافت. در حالی که آیین‌های دیگر و از آن جمله تصوف و عرفان، در سخن او بارها آماج پرخاش و خشم رندانۀ او قرار می‌گیرد و در این کار حتی مردان راستین تصوف نیز، از گزند این پرخاش دور نمی‌مانند!
«حافظ» عنوان «رند» را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم و رسم‌های مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد اید‌ه‌آل انتخاب نموده است. رندی، در سده‌های پیش از عصر «حافظ»، به آیین گروهی از مردم بی‌اعتنا به هر گونه رسم و سنت و نام و ننگ و حتی حق و ناحق و دیگر معیارهای مورد قبول محافظ مختلف اجتماعی، اطلاق می‌شده است". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳ ).
به گفتۀ نویسنده, حافظ رند پارسا: «رندان راه و رسم قلندران را با شیوۀ پهلوانان، در هم آمیخته، از این دو، چیزی ساخته بودند به نام رندی. آزادمنشی و جوانمردی همراه با زور با زر، جرئت و جسارت توأم با امیال نفسانی و شهوی، لاقیدی نسبت به موازین شرع و عرف، تار و پود رندی را تشکیل می‌داد و این مجموعۀ رندی اگر در کسی جمع می‌آمد او رند نامیده می‌شد. این گروه نه پارسا بود نه پرهیزگار، نه محافظه کار و نه متظاهر، آشکارا به فسق و فجور می‌پرداختند و از هیچ گناه روی نمی‌گرداندند. بر روی هم مردمی گناهکار، هرزه گرد و هرزه پا، اما جسور و ظاهر و باطن یکی بودند و این صفت اخیر بین ایشان و «خواجه» که در قصد رسوا ساختن ریاکاران مدعی بود، رابطه‌ای محکم برقرار می‌ساخت.
به نزدیک «خواجه» این طایفه گناهکار معترف به گناه بر خیل مدعیان که به انکار گناه مصر بودند و چون به خلوت می‌شدند، آن کار دیگر می‌کردند به مراتب رجحان داشتند و او با مقایسه فعل این دو می‌توانست به موضوعات جالب ضد سالوس دست یابد و بی‌ریایی رندان را که خود مزیتی به شمار می‌رفت، چون خار در چشم ریاکاران فرو برده غزل‌های خود را بدان‌ها بیاراید. این جماعت جسور و بی‌باک، فضول نیز بودند و درگشت و گذارهای خود سر به هر سوراخ می‌کردند و از هر کاری سر در می‌آورند. از اوضاع شهر اطلاع و از اعمال پنهانی شیخ و واعظ و از کارهای پوشیده و پنهان بزرگان خبر داشتند:
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!
میکده‌ها در گرو کیسۀ تهی آنان بود و خرابات خانه دومشان و دیر مغان پناهگاه طبع شاهد بازشان، با مهرویان شهر سر و سّری داشتند و از کالای حسنشان باج می‌گرفتند و از بدکاران خراج می‌ستاندند.
بنابراین غم بیش و کم و اندازه شکم نداشتند و تقدیر روزی رسان ایشان بود. نوجوانان و جوانان از شیرین کاشتن‌های این قوم که کمترین‌شان شبروی و شبگردی و کمنداندازی و عیاری و عشق‌بازی بود، لذت می‌بردند و این سایه‌های روان را که همه در حرکت بودند، قهرمان می‌پنداشتند و آرزو می‌کردند که روزی مانند آنها رند شوند و نظیر ایشان از در و دیوار مردم بالا بروند...» (حافظ رند پارسا،ص۱۹).
این رندان «به نام و ننگ اعتنایی نداشتند و در نیل به مقصود از هیچ چیز ملاحظه نمی‌کردند. کارشان لوطی‌بازی بود و شرارت. نه ملاحظۀ شرع آنها را محدود می‌کرد، نه پند و ملامت عامه، شاید گه‌گاه آثاری از جوانمردی و کارسازی نشان می‌دادند، اما غالباً از هیچ کاری روگردان نبودند. نه از غارت و شبگردی نه از تهدید و آدم‌کشی...» (از کوچه رندان، ص۳).
یعنی رند مفهوم جامع و شاملی بود که همه افراد بی‌اعتنا به آیین‌های اجتماعی و ارزش‌های انسانی و حتی مزدوران خودفروخته‌ای را که به قیمت یک شکم نان دست به مزدوری و کشتن انسان‌های پاک و آزاده می‌یازیدند نیز در بر می‌گرفت.
جلوه‌های منفور و ناخوشایند آیین رندی، واژۀ رند را در نظر اصناف و گروه‌های مختلف اجتماعی در اعصار مختلف تاریخی، آکنده از زشتی و نفرت ساخته بود و در زبان و فرهنگ محاوره عوام و خواص این کلمه در حد یک «ناسزا» و «فحش» تلقی می‌شد.
سعدی «رند» را معادل هرزه گردی، بی‌نمازی، هواپرستی، غفلت و حرام‌خواری و یاوه‌گویی می‌داند:
«طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هرکه بدین صفت‌ها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست، اما هرزه‌گردی بی‌نمازِ هواپرستِ هوسباز که روزها به شب آرد، در بند شهوت و شب‌ها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید، رند است وگر در عباست».(کلیات سعدی ص ۹۷).
پرواز اهور در این باره معتقد است که:
«رندی که حافظ به کار می‌برد مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله‌گر باشد، ندارد، رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نگاه عامۀ مردم متفاوت است... طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است، طریق ریا و نفاق نیست».(کلک خیال انگیز، ص ۳۹۷).
علی دستغیب رندی حافظ را بدین گونه توصیف می‌کند:
«رندی حافظ هم به معنای آزادی و وارستگی است، هم به معنای عیاری، قلندری، خوش باشی‌گری و عاشقی. افزوده بر این، رندی قطب واقعی زندگانی و اشعار حافظ است و عرفان، قطب حقیقی زندگانی و اشعار او. شاعر ما به مدد عرفان از حوزۀ محسوس در می‌گذرد و به نامحسوس می‌رسد و در رندی به واقعیت‌های زندگی این جهانی بر می‌گردد؛ زیبایی‌های زمینی و شادی‌های آن را می‌بیند و تجربه می‌کند و از کمند فرقه‌ها و باورهای صوفیانه و زاهدانه بیرون می‌جهد». ( از حافظ به گوته، ص ۱۳۹).
داریوش آشوری در این باره می‌آورد:
«حافظ با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری اخروی را به ما می‌آموزد...
رند با نظر کردن در نفس خود و دیگران، نقش تمناها و خواهش‌های بشری را می‌بیند که از نفس زندگی بر می‌آید. او می‌داند که زیستن یعنی خواستن و می‌داند که همین خواستن و هوسمندی است که چون از صافی خرد و دانایی بگذرد و خودپرستی و سرکشی و درنده‌خویی طبیعی را در خود مهار کند، روشن و شفاف می‌شود و به سرچشمۀ زایای عشق بدل می‌شود و هوس‌های زودگذرش به شوقی پایدار جای می‌سپارد که خود را در آفرینندگی و هنرمندی نمایان می‌کند... رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن. نفسی که به شفافیت رسیده و با خود روی و ریا ندارد و خود را بر خود و دیگران در پس نقاب‌های خودفریب و دیگر فریب پنهان می‌کند، یعنی نفسی که خواهشمندی و هوسمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهدۀ زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهدۀ زیبایی است در عالم...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۲۹۶).
«... و هرچند که حافظ نیز رندی را به گونۀ برترین آیین روزگار خود تبلیغ می‌کرد و آن را راه گنجی می‌خواند که بر همه کس آشکار نبود، اما در کار او دست کم سه تفاوت عمده با آن چه که مفسران اندیشۀ وی از رندی ارایه کرده‌اند، وجود دارد:
نخست این که او حوزۀ اندیشه‌های رندانه را در وضعیت طبیعی خود نگه می‌دارد. دیگر این که آن را به هیچ رو با مرزهای عرفان در نمی‌آمیزد ـ هرچند که در تعبیر این مفسران، عرفان در مفهومی متفاوت از مفهوم سنتی آن آمده است ـ و سوم این که همۀ نکته‌ها و نقص‌های کار رندی را نیز که ریا و دو رنگی از جملۀ آن است و دیگران آن را می‌پوشانند، او به تأکید و تکرار و در اندیشه و عمل، برجسته و بازگویی می‌کند! و برخلاف برخی از مفسران محافظه کار خود، در اقرار به این شیوه از رفتار خویش، هیچ‌گونه پرهیز و ابایی پیش نمی‌آورد و حتی آن را شیوه‌ای مطلوب و ایده‌آل می‌خواند که از جملۀ مبانی و اصول پایۀ رندی و «آیین مغان» است.
پس اگر حافظ به جای یک رنگی و «یک رو و راستگو» بودن، ریا می‌ورزد و صنعت‌گری می‌کند و نعل وارونه می‌زند و بر طبق اصول اندیشۀ رندی، در پای هیچ اعتقادی نمی‌ایستد و پیمان هیچ آیینی را نگه نمی‌دارد و اندیشه و آیین او نیز، نه یک آیین و اندیشۀ سر راست و روشن، بلکه ترکیبی از بافته‌های رنگارنگ و مونتاژی از پاره‌های ناهم سنخ پدید می‌آورد ـ به گونه‌ای که «هم عارف ربانی و عابد سالک نقش خود را در آیینۀ آن می‌بینند، و هم هواداران ناسیونالیسم دو آتشه و ایران پرستان ضد عرب؛ هم هواداران مبارزۀ طبقاتی و برداشت ماتریالیستی از تاریخ؛ هم رمانتیک‌های سوزناک و هم رندان عیار عشرت‌پرست» ...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۱۱).
"هم مبلغان هایدگر او را از آن خود می‌دانندو هم پیروان اندیشۀپوپر و اگزیستانسیالیسم و خلاصه همۀ هفتاد و دو ملت! حال، چگونه باید با او روبه‌رو شد؟ «آیا این از رندی حافظ است که می‌تواند این همه در نقش بزند و جهانی را به بازی بگیرد؟» یا از خامی ماست که او را منطبق با افکار و آرمان‌های خود می‌کنیم؟ و آیا نباید این ویژگی‌های زندگی و سلوک رندانه مانند فلش‌ها و شاخص‌هایی روشنگر راهنما، ما را به دنیای حقیقی او، که به جز دنیای پندارها و آرمان‌های ماست، راه بنماید؟ و از این طریق به تفسیر اندیشه و شعر او که اندیشه و شعری رندانه است، دست یابیم؟
ترسیم چهرۀ حقیقی حافظ که در گزیر از هر کیش و آیینی به رندی روی در می‌آورد، آن‌گاه ممکن و مقدور خواهد شد که او را، تنها در همین دنیای ایده‌آل او جای دهیم و از آمیختن مرزهای آن با آیین‌های دیگر و از جمله عرفان ـ در هر معنی و مفهومی که از آن اراده می‌کنیم ـ خودداری ورزیم. نه تنها در شعر حافظ هیچ قرینه‌ای نمی‌یابیم که او در آن از عرفان سخن به قبول گفته باشد، بلکه ترسیم خطوط عمدۀ آیین رندی و ویژگی‌های اعتقادات حافظ و آن‌گاه سنجش آنها با اصول و مبانی عرفان نیز، تفاوت و ناهمانندی این دو را به دقت نشان می‌دهد". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳).
داریوش آشوری در هستی‌شناسی حافظ درباره رند و رندی آورده است:
" «رند» و «رندی» نام و مفهومی است که در دیوانِ حافظ بیش از هر شاعرِ عارفِ دیگری به کار رفته و در بابِ معنایِ آن در روزگارِ ما بحث‌هایِ بسیار شده است، اما این بحث‌ها همگی بنا را بر این نهاده‌اند که حافظ شخصِ خود را همواره «رند» می‌خواند و به صفتِ «رندی» نسبت می‌دهد و یا رندان طایفه‌ای از مردمانِ روزگار بوده‌اند و بس، با خوی و رفتارِ ویژه‌ای.
پس از سنایی اصطلاحاتِ «رند» و «رندی» را در شعرهایِ عطار و سعدی و دیگران ـ از جمله در شرحِ گلشنِ رازِ شبستری ـ می‌توان دید ، اما حافظ است که بیش از همه «رند» و «رندی» را در میان آورده و تبدیل به مفهومی اساسی کرده است. در ارتباط با تمامیِ دستگاه نظری‌ای که با آن سرو کار دارد. در واقع، با وارد شدن در مفهوم رندی به قلمرو نظریۀ اخلاقی و رفتاری حافظ می‌رسیم و سفارش‌های او در این باب که بر اساس چنان وضعی که وضع بنیادی عالم هستی و جایگاه و نقش انسان در آن است، چه گونه می‌باید زیست. حافظ زندگی رندانه را سفارش می‌کند.
بنابراین، پی‌گیری مفهوم رندی هم‌چون مفهوم بنیادی حافظ در قلمرو اخلاق و رفتار برای فهم جهان اندیشۀ او اهمیت اساسی دارد. پس باید دید در دستگاه اندیشگی او مفهوم رندی درکجا قرار می‌گیرد و با دیگر پاره‌های آن چه رابطۀ منطقی دارد.
مفهوم رندی و شخص رند را هم باید، هم چون تمامی مفهوم‌ها و نمادها، در شعر حافظ در پرتو ساختار جهان و جهان‌بینی او دریافت که در آن هرچیزی پیوسته اشاره به رویداد ازلی خود دارد. در مورد رندی نیز سرنمون آن را در رویداد ازلی می‌یابیم:
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
□□□
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
رندی، چنان که می‌دانیم، صفتی بوده است هم معنایِ قلّاشی و عیّاری، یعنی پایبند نبودن به ارزش‌ها و عرفِ رفتار اجتماعی، سرنسپردن به نهادهای رسمی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتی بودن و خرابات‌نشینی، می‌خوارگی و بی‌بندوباری. بنابراین، رند در برابر همۀ کسانی قرار می گیرد که راه سلامت و بی‌خطری را می‌پیمایند و سرسپردۀ عرف و شرع و عاداتند و پا از گلیم خویش فراتر نمی‌گذارند و اهل عقل و حسابگری‌اند. این وجه ارزش شکن رند و رندی‌ است که حافظ را بر آن می‌دارد که خود را از آن مقوله بداند و بکوشد تا «سرحلقۀ رندان جهان» باشد، اما رندی در اساس ویژگی موجودی است که سر سودایی ویژه در ازل پشت پا به سلامت و امن و خوشی زندگانی بهشتی زده و خود را آوارۀ جهان بلا و حادثه کرده است. پس رندی در اصل صفت ذاتی آدم / حافظ است.
رندی در اساس به وضعیتی که آدم / حافظ در ازل «اختیار» کرده است و در حقیقت به تقدیر ازلی او بر می‌گردد، در برابر زاهدی زاهدان ازلی و اگر شمس‌الدین محمد حافظ رند در شیراز در برابر زاهدان ریایی قرار می‌گیرد، در اصل بر اثر آن رویارویی ازلی است.
حافظ مفهوم رندی را بسیار ظریف و با رنگ مایه‌های گوناگون پرداخته است و به آن بعدهای ارزشی و شخصیتی بسیار داده است و هر بار از وجهی به آن می‌نگرد. باری، رندی و عاشقی و بلاکشی، رندی و مستی و شراب‌خواری، رندی و نظربازی، رندی و عافیت‌سوزی و ترک سلامت، رندی و نظربازی، رندی و عافیت‌سوزی و ترک سلامت، رندی و گناهکار و بدنامی و نامه سیاهی، رندی و عالم سوزی، رندی و لاابالی‌گری، رندی و خراباتی‌گری، رندی و بی‌ریایی و پاکبازی و بی‌نیازی، رندی و سرگشتگی و بی‌سامانی، رندی و دوری از صلاح و تقوی، رندی وطرب کردن و خوش باشی و عیّاری با همند، اما با این همه بدنامی‌ها و سیاه نامگی‌ها، رندی مقامی چنان بلند است که می‌گوید:
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست
□□□
فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
در واقع، در درام هبوط است که مَلَک و نمونۀ زمینی او زاهد والاترین جایگاه را از نظر نزدیکی به آفریدگار دارند، زیرا هر دو از آلودگی‌های شهوت و گناه به دورند، یکی از آن جهت که ذات او چنین است و دیگری از آن جهت که می‌کوشد با زهد و ریاضت خود را از آلودگی‌های جسم و شهوت هرچه دورتر کند و به روح مجرد تبدیل شود و به عالم فرشتگی باز گردد. در درام هبوط آدم نخست در جوار آفریدگار است و سپس بر اثر وسوسۀ شیطان به گناه آلوده می‌شود و به «اسفل‌السافلین» به زندان عالم ماده، رانده می‌شود و از آن جا باید بکوشد تا دوباره به ساحت عالم قدس، به بهشت، بازگردد یا آن که جاودانه در دوزخ بماند.
اما در تأویل عرفانی این درام، یعنی هنگامی که درام هبوط به درام عاشقانه بدل می‌شود، دوگانگیِ عالم بالا و پایین و روح و ماده تا حدود زیادی، تا سرحدِ یک وحدت وجود کامل، از میان برمی‌خیزد و هنگامی که هبوط ضروری تجلی زیبایی وجود دانسته می‌شود، آدم، دیگر نه در مقام گناهکار روسیاه ازلی، بلکه هم چون قهرمان پردل خطرگری پدیدار می‌شود که بار امانت وجود را بر دوش گرفته است و آوارگی از بهشت را در راه عشق محبوب ازلی به جان خریده، دیگر ملک / زاهد نیست که نزدیک‌ترین موجود به آفریدگار است، بلکه، در حقیقت، آدم / رند است که «در نهان» والاترین جایگاه را دارد و حافظ به همین دلیل مقام او را این همه بالا می‌برد و در برابر این همه با نیش و طعنه و طنز زاهد / صوفی / ملک را می‌آزارد:
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست
آدم رند همواره در طلب است و اهل همت تا دوباره روزی به «وصال جانان» برسد. آدم رند با تجربۀ ویژۀ خود با آفریدگار که تجربۀ جمالی است، در مقام عشق محبوب ازلی، نسبت و رابطه‌ای با او پیدا می‌کند که ملک زاهد از آن محروم است. در واقع، ملک در برابر آدم و آدم در برابر ملک، در تأویل عرفانی، نمودگاه دو تجلی آفریدگارند.
نخست در مقام پروردگار (رب) که با قهر خویش ادب می‌کند و می‌ترساند و سپس در مرتبۀ عالی‌تری در مقام زیبایی مطلقی که «دوست دارد» نمایان شود و در نتیجه دوستدار خویش را طلب می‌کند که آدم است و انسان «ظلوم جهول»، بدین‌سان، خود را پیش می‌اندازد و داوطلب کشیدن بار گران عاشقی ابدی می‌شود. فرشتگان از این ماجرا چیزی نمی‌دانند، زیرا زهد ـ عقل ایشان در مرتبه‌ای فرودست‌تر از عشق ـ جنون انسان ـ رند است. انسان رند با پشت پا زدن به مصلحت خویش و از کف دادن زمام عقل و سپردن «زمام» خویش به «مستی» در برابر جلوه‌های جمال و دست زدن به «گناه» و گردن نهادن به بدنامی و آوارگی و سرگشتگی، در واقع به یک «حکم ازلی» گردن می‌نهد و بار حوالتی را می‌کشد که ضروری ظهور حق در صفات جمالی خویش است. به عبارت دیگر، حق برای نمودار کردن خویش در مرتبۀ ربوبیّت و جبّاریّت نخست به ملک زاهد نیاز دارد که گناه نمی‌تواند کرد و سپس برای نمودار کرن خویش در مرتبۀ عالی‌تر رحمان و لطیف و جمیل به انسان رند که گناه می‌تواند کرد، اما گناه آلوده‌ای است «غریق رحمت».
به عبارت دیگر، ظهور حق از «شب» پیش ـ ازلی به «روز ازل»، به روز آفرینش، گذار از غیب‌الغیوب به آفرینش عالم روحانی ناب، یعنی عالم ملکوت و ملایک و سپس فرود روح از عالم روحانی به عالم جسمانی، به عالم خاک، برای زندگانی بخشیدن به آن ضروری است و در این میانه از آمیزش روح با خاک، به خواست او موجودی پدید می‌آید جسمانی، اما بهره‌ور از جان او بهره‌ور از علم؛ علمی که در ازل به او بخشیده می‌شود:
بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
و در نتیجه، جان خودآگاه و جهان آگاه و حق آگاه است و جایگاه او اگر به ظاهر عالم خاکی است، اما در باطن در «جا»یی است میانۀ عالم خاکی و عالم روحانی ناب. جایگاه او، از دیدگاه حافظ، «خاک سر کوی دوست» است.حکمت رندی و زندگی رندانه از اندیشیدن به منطق تأویل عرفانی اسطورۀ هبوط و تا به نهایت بردن آن منطق پدید می‌آید. دلیری حافظ در اندیشیدن به این منطق او را به جایی می‌رساند که اسباب حیرانی همه است و پیش از او و پس از او کسی را نمی‌شناسیم یا کمتر کسی می‌باید بوده باشد که این چنین به منطق این وضع اندیشیده باشد و سر از «مذهب رندی» درآورده باشد. اساس این منطق این است که اگر آن چه معنای ظاهری اسطوره و بیان وضع انسان در مقام موجودی آلوده به گناه ازلی در جهان است، معنای باطنی دیگری داشته باشد که در آن نه تنها گناهی به راستی رخ نداده و انسان نه تنها موجود رانده از درگاه الهی نیست که موجود برگزیدۀ ضروری برای تجلی زیبایی مطلق است و اگر چنین ضرورتی وضع او را هم چون عاشق و لاابالی و مست و راه‌نشین و... می‌طلبد؛ اگر از چنین وضعی بر می‌آید که زهد نه تنها وضع ذاتی انسانی نیست که در نهایت درجه‌اش، یعنی زهد ملایک نیز، در برابر «استغنا» او چیزی به حساب نمی‌آید و آن چه به حساب می‌آید «عنایت دوست» است و بس، نه طاعت ما؛ اگر وضع زمینی و جسمانی انسان ناگزیر او را در معرض گناه و لغزش قرار می‌دهد که آن هم، در حقیقت، جایی به حساب نمی‌آید و در برابر کرم و لطف «دوست» و گناه بخشی او چیزی نیست؛ پس:
زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد!
از این دیدگاه است که یک حکمت ضد زهد بر می‌آید که از آلودگی به گناهان انسان خاکی باکی ندارد، البته به شرط بی‌آزاری؛ حکمتی که جهان را میدان بازی عشق و زیبایی می‌بیند و از حلقۀ «زلف» یار رهایی نمی‌طلبد و بهشت و فرشتگی نمی‌جوید که «اندر بندر زلفش» سخت خوش است. این حکمت زندگی دنیایی که زهد را به ریشخند می‌گیرد، در عین آن که در حلقۀ زلف یار در «دام بلا»ست، هرکه را که از این دام بگریزد سخت سرزنش می‌کند.
حافظ دست کم در روزگاران خوشی و سرخوشی خود نه تنها از این که در این «دام بلا» افتاده شکایت نمی‌کند ، که از این ماجرا چه بسا سرشار از خوشی است.
در نمادآوری شعر عرفانی «زلف» یار کنایه از جهان فروردین و مادی است و حافظ درست با زلف یار است که بیشترین سر و کار و سودا را دارد و زلف محور ماجراهای عاشقانۀ اوست با «یار».
این‌دل هرزه‌گرد من تا شد اسیر زلف او
زاین سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
□□□
خندۀ جام می و زلف گره‌گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبۀ حافظ بشکست
□□□
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
عرفانِ نا ـ زاهدانه یا رندانۀ حافظ البته چیزی نیست که در فضای فرهنگ زاهدنمای ما تاب آوردنی باشد. زیرا در فرهنگ ما عرفان و زهد همیشه هم عنان بوده‌اند، حتی در میان آنانی که با نمادآوری عرفانی به ظاهر انکار زهد کرده‌اند (که با عاشقی ناسازگار است) از این رو، این عرفان دلیرانه می‌گوید: «آلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم» و یا «غرقه گشتیم و نگشتیم به آب آلوده» با همه ستیزۀ بنیانی که با زهد و زاهدی دارد، سرانجام می‌بایست دوباره به دام زهد افتد و شعر تر پر از بازیگوشی او در زیر فشار تفسیر مکانیکی زاهدانه از نو خرقۀ زهد بپوشد و معنای زاهدانه به خود بگیرد تا به جایی که نه تنها شیخ خانقاه که شیخ سجاده‌نشین و منبرنشین نیز دم از مستی و رندی زند و شعر «عرفانی» بگوید و از دست برداشتن از مستی توبه کند! این یعنی باز بردن حافظ از «میخانه» به خانقاه و مسجد و نشاندن او بر سر سجادۀ زهد که شش قرن پس از او ادامه داشته است.
رندی افقی دیگر از رفتار و اخلاق را نیز می‌گشاید که با رفتار و اخلاق رسمی اهل مدرسه و خانقاه هیچ سازگار نیست. بنابراین، این مفهوم، پس از درآمیختگی مکتب شرقی و غربی در قلمرو زبان فارسی بیش از همه به دست آنان کژ و کوژ شده است تا در دیدگاه زاهدانۀ ایشان بگنجد.
رندی آن قلمروی از آزاده‌جانی و آزاداندیشی است که در متن یک فرهنگ دینی از راه تأویل کلام و حیاتی بدان می‌توان رسید. حافظ منطق وجودی انسان را چنان که از گزارش تأویلی قرآن بر می‌آید، تا نهایت دنبال می‌کند و تا بدان‌جا می‌کشاند که هیچ‌کس دیگری پیش و پس از او در پهنۀ فرهنگ ایرانی نکرده است و از این راه است که او از عالم رندی سر در می‌آورد که رویاروی عالم زهد است. او در واقع بساط فرهنگ چند صد سالۀ زهد را در پشت سر خود واژگون می‌کند و چشم‌اندازی از جهان را پیش رو می‌آورد که تنها او و رندانی چون او جرأت زیستن در آن و با منطق آن را دارند و اگر دید زاهدانه و منطق زاهدانه دوباره با زور تفسیرهای خود او را در سیاه چال خود بلعیده است، هیچ جای شگفتی نیست، زیرا زهد، و به ویژه زهد ریا، اساس فرهنگ ماست". (هستی‌شناسی حافظ، ص۲۰۸ ).
دکتر بهاء الدین خرمشاهی درباره رند و رندی ضمن برشمردن آرا و نظریات دیگران
می آورد:
" دومین و از نظر مرتبه و اهمیت چه بسا اولین پیام و دستاورد حافظ در جنب عشق، رندی است. عشق در شعر فارسی، بر ساختۀ او نیست، برکشیدۀ اوست، اما رندی هم بر ساخته و هم برکشیدۀ اوست. رند و رندی مانند پیر مغان و خرابات مغان از آفریده‌های طبع حافظ و از افزوده‌های او به جهان شعر و شعر جهان است" .
" دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب مکتب حافظ که بیش از هر کتابی اصول اصلی و مفاهیم کلیدی فکر و هنر حافظ را باز نموده است، با آن که در بخش سوم از فصل دوم از باب اول در «اصول مکتب رندی» مشروحاً و محققانه بحث کرده‌اند و به این که حافظ مکتب خود را «مذهب رندی» خوانده است، اشاره کرده‌اند، اما تعریفی از رند ورندی به دست نداده‌اند".
دکتر زرین‌کوب می‌نویسد:
«رند کیست؟ آن که به هیچ چیز سر فرود نمی‌آورد، از هیچ چیز نمی‌ترسد، و زیر این چرخ کبود، ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. نه خود را می‌بیند و نه به ردّ و قبول غیر نظر دارد. اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟... (از کوچۀ رندان، ص ۴۱).
سید حسین خدیو جم، تعریف رند را فقط از لغت‌نامه و برهان قاطع نقل کرده است:
«رند: هوشمند، باهوش، هوشیار، آن که با تیزبینی و ذکاوت خاص، مراییان و سالوسان را چنان که هستند بشناسد (لغت‌نامه)، شخصی که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش در سلامت باشد. (واژنامۀ غزل‌های حافظ، ص ۶۶).
دکتر پرویز اهور می‌نویسد:
«رند در اصلاح صوفیان به کسی گفته می‌شود که خود را از بند قیود ظاهری و معمول به کلی رها کند و محو حقیقت شود. رندی که حافظ به کار می‌برد ، مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله‌گر باشد، ندارد. رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نظرگاه عامۀ مردم متفاوت است و بدین سبب مقبول مردم نیست، حتی مردود ایشان نیز هست. طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است. طریق ریا و نفاق نیست. در مذهب رندی خودبینی و خودخواهی و خودرایی کفر است... رندی حافظ دوری از ریاکاری و خشکی و دروغ و ستایش زیبایی و اعتقاد به لزوم برخورداری از نعمت‌ها و شادی‌های حیات و دوری از مردم آزاری و گردن ننهادن به بندگی و زبونی در برابرستم و زور، و بیم نداشتن از تهی‌دستی و ناکامی حتی مرگ. ضمن دور ماندن از غرور و خشم و با اعتقادی راسخ به انسانیت و ارزش‌های والای انسان بودن است...» (کلک خیال‌انگیز،ج۱، ص۳۹۷ ).
حسین علی هروی در شرح خود بر غزل‌های حافظ، در توضیح بیت «چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را» می‌نویسد:
«کلمۀ رند در حافظ بسیار آمده و می‌توان گفت از کلمات کلیدی است. مجموعاً باید گفت رند را به کسی اطلاق می‌کند که زیرک، لاابالی، بی‌قید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی باشد؛ کسی که بی‌توجه به جوّ و محیط حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد». (شرح غزل‌های حافظ، ج۱،ص۶).
دکتر اصغردادبه یکی از جامع‌ترین و دقیق و درست‌ترین پژوهش ها را دربارۀ «رند حافظ یا حافظ رند» انجام داده است:
«رند حافظ، یا به تعبیر دقیق‌تر حافظ رند دانا و نکته‌سنج و بخرد و زیرک است... میخوارگی رند، اهل خرابات بودنش، نظربازی اش و سرانجام عاشق بودنش، اگر با هدف دست یافتن به بنیادهای جهان‌بینی وی مورد توجه و بررسی قرار گیرد، روشن می‌گردد که اتصاف وی بدین صفات به معنی آن است که وی دارای اندیشه‌ای عارفانه و جهان‌بینی‌ای عاشقانه است... رند حافظ و حافظ رند، علی‌رغم روش زاهدان قشری، راهب‌آسا به ترک دنیا نمی‌گوید، بلکه از زندگی، نیک بهره‌ می‌گیرد و نصیب خود را از دنیا فراموش نمی‌کند... مهم‌ترین ویژگی رند از لحاظ عملی، همین بی‌باکی و جانبازی، سنت‌شکنی و استقبال از بدنامی در راه عشق و سرانجام مبارزه و ستیزه‌گری با اهل زور و تزویر است و می‌کوشد تا «فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد» و برآن است که «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی».
آری رند حافظ، یا حافظ رند از حلاج بی‌باکی و جانبازی در راه عشق و هدف را می‌آموزد... از شیخ صنعان، سنت‌شکنی را و نهراسیدن از بدنامی در راه هدف را یاد می‌گیرد... از ملامتیان، چگونگی مبارزه با خودخواهی‌ها... چنان که از قلندران، وارستگی را وام می‌کند تا بتواند فارغ از تعلقات، آزاد زندگی کند...». («رندی حافظ» ویژه‌نامۀ کیهان فرهنگی، سال پنجم، شمارۀ ۸، ص ۵۲-۵۵]).
دکتر نصرالله پورجوادی نیز به تصریح خود یکی از کارآمدترین روش‌های تحقیقی فلسفی یعنی شیوۀ پدیدارشناسی [= فنومنولوژی] را در مورد رندی حافظ به کار بسته است: «کاری که ما در پیش داریم مطالعۀ یکی از معانی اصلی و بلکه اساسی‌ترین معنی در تفکر قلبی حافظ است و آن معنایی است که با لفظ رندی بیان شده است. رندی مدخل اصلی ما به افق فکری حافظ و کلید باب حکمت معنوی ایرانی است. حافظ هستی خود را در مرتبه‌ای که حقیقت شاعری او تحقیق می‌یابد، رند می‌خواند...رندی عین عاشقی و ذات هنرمندی حافظ است و شاعری، همانند هنرهای دیگر، از پرتو این هنر اصلی پدیدار می‌شود... عاشقی عین رندی حافظ است. به عبارت دیگر، رندی و عاشقی دو نام است از برای یک معنی، معنایی که اصل همۀ هنرهاست » («رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷، ص ۱۴).
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در تعریفی ضمنی از رند در مقالۀ «معشوق حافظ کیست» می‌نویسد: «رند یعنی فردی که همۀ اعتقادها و نظریه‌ها را شناخته و هیچ‌یک را به تنهایی و تمامی نپذیرفته و از مجموع آنها، نظریه و مشی خاصی برای خود اتخاذ نموده که باز مفهومش حق تردید دربارۀ همۀ باورهاست. از این راه آمادگی برای اوپیدا می‌شود که به سبکباری و خلوص و بی‌ریایی و روشن‌بینی نزدیک شود». (ماجرای پایان‌ناپذیر حافظ، ص ۸۰).
دکتر مصطفی رحیمی می‌نویسد: «فلسفۀ حافظ دو رکن دارد: رندی و عشق و دورویی و نفاق نقطۀ مقابل افکار اوست ... حافظ رند است و عاشق. رندی را نمی‌توان تعریف کرد، فقط با دریافت مجموعۀ فکر حافظ می‌توان آن را یافت. زیرا نه پیش از او کسی بدین معنی رند بود و نه (متأسفانه) پس از او ... ترکیب کردن آن همه ناهمساز (یا به ظاهر ناهمساز) از عهدۀ کسی جز حافظ برنیامده است».». (حافظ اندیشه، ص ۲۳۲)
وی ۱۵ ویژگی را بدین ترتیب ذکر می کند:
۱) رندی قسمت و سرنوشت ازلی است.
۲) . رند اهل خوشدلی و خوش‌باشی است.
۳) رند میخواره و اهل خرابات است.
۴) رند نظرباز و شاهدباز است.
۵) . ضد صلاح و تقوی و توبه است.
۶) نقطۀ مقابل زاهد و زهد است.
۷) دشمن تزویر و ریاست.
۸) مصلحت‌بین و ملاحظه کار نیست.
۹) قلندر هم هست.
۱۰) ملامتی است و منکر نام و ننگ است.
۱۱) عاشق است.
۱۲) رندی هنری دیرباب است.
۱۳) رند در ظاهر گدا و راه‌نشین است و اهل جاه نیست.
۱۴) در باطن مقام والا و افتخارآمیزی دارد.
۱۵) سرانجام اهل نیاز و رستگاری است.
دکتر خرمشاهی در حافظ نامه در ترسیم سیمای رند و رندی آورده است: «در قاموس حافظ، رند کلمۀ پربار شگرفی است. این کلمه در سایر فرهنگ‌ها و زبان‌های قدیم و جدید جهان معادل ندارد... رند تا کمی پیشتر از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنان که همین امروز هم، بعد از آن همه مساعی حافظ، دوباره رند، به صورت کهنه رند، مرد رند، خرمرد رند، درآمده است. گفته شد که معنای اولیۀ رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود. حافظ از آن جا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و هم چنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می‌سنجید، با تأسی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام، و از صف نعال بیرون کشید و با خود هم‌پیمان و هم پیمانه کرد. حافظ نظریۀ عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطوره‌ساز خود بر رند بی‌سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رند انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است و اگر تصویرش از لابه‌لای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهم‌ترین پیام و کوشش هنری ـ فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند... » (حافظ‌نامه، ۱ج، ص۴۰۷)
«... رندی او نه فقط حالی ژرف، بلکه مقامی شگرف است و بزرگ‌ترین پیام و والاترین منظر او به جهان همین رندی است... رندی سنتزی است که حافظ برای جمع اضداد یافته است و از متناقض نما یا پارادکس‌وار بودن آن بیمی به خاطر خود راه نمی‌دهد. چرا که می‌بیند «بحر توحید و غرقۀ گنه است»، یا «گنج در آستین و کیسه تهی» است، یا «خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای» دارد. یا «از آب هفت بحر به یک موی تر نمی‌شود» و به عبارت دیگر «غرقه می‌گردد ولی به آب آلوده نمی‌شود»... و با آن که «خرقه [جامه]اش آلوده شده، هم چنان پاکدامن است» و با آن که به گناه‌کاری خود اذعان دارد خود را «مستحق کرامت» می‌داند و سرانجام «اگرچه غرق گناه است، می‌رود به بهشت». رندی با منطق متعارف و فلسفۀ خردگرایانه قابل تفسیر و تبیین نیست. این سیمرغ «مرغ دانایی» است که به دام و دانه نمی‌توانش گرفت. به تعریف من رندی آمیزه و سنتزی است از متعارضان و متناقضانی چون پروای دنیا و آخرت، جاذبۀ ستیزآمیز عقل و عشق، خردمندی و خردگریزی، طریقت و شریعت، شادی و رنج، سکر و صحو، جد و هزل، نام و ننگ، خودی و بیخودی، نستوهی و نرمش، اخلاق و اباحه، یقین و شک، حضور و غیبت، جمع و تفرقه و سرانجام زهد و زندقه». (پیشگفتار چاپ سوم حافظ‌نامه، ص ۱۱ ).
هم چنین در کتاب حافظ آمده است:
"رند با وجود شدت اتکایی که به رحمت بی‌منتهای الهی دارد، در حق‌الناس بسیار محتاط است تا به آن جا که می‌گوید:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
اما در مسئلۀ حق الله، تا حدودی سهل‌گیر و بی‌خیال و لاابالی است و بر آن است که:
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی، خموش
حال باید دید که چرا هم در گذشته ـ یعنی پیش از حافظ ـ وهم پس از او و نیز در زمان ما رندی کلمه‌ای است که بار یا فحوای منفی دارد؟ ... عشق دستمایه و سرمایۀ رستگاری اخروی است و رندی دستمایه و سرمایۀ خوش زیستن، یعنی گذران خوش [اگر نگوییم خوشگذارنی]. در یک کلام عشق، یعنی عشق عرفانی و الهی پروای آخرت را دارد، اما رند هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را. هم دنیا را دوست دارد و هم آخرت را. اساس رندی بر عافیت‌طلبی فردگرایانه است و همین ویژگی است که رندی را تا حدی بدنام می‌کند، اما مگر به راستی همۀ خردمندان جهان، در هوای عافیت نیستند؟ در بسیاری ادعیه و مأثورات وارد است که بنده از خداوند عفو و عافیت می‌طلبد. رند از بس که راستگوست و به خاطر ملامتیگری جسور و بی‌پرواست، عافیت‌طلبی خود را انکار یا پنهان نمی‌دارد. (اگرچه ظاهراً و از سر طنز خود را عافیت سوز و عالم سوز می‌نامد). نیز یک جهت دیگر بدنامی رندی در این است که بعضی از «کهنه مرد رندان» یا دور از رو «خرمرد رندان»، منافع‌طلبی و فرصت‌طلبی بی‌محابا و شنیع خود را رندی می‌نامند، تا خود را خوشنام و رندی را بدنام کنند. باری پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست». (حافظ، ص ۲۰۲).
در کتاب حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین پیرامون رند آورده است:
"رند: مَشتی، لوطی:
«خُلَّه، دوستی بی‌خلل و یافت می‌شود میان پارسایان و رندان». (منتهی الارب)
انوری گوید:
بر در دونان، احرار حزین و حیران در کف رندان، ابرار حزین و مضطر
سعدی در گلستان نوشته است:
طایفۀ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان بی‌تحاشی گفتند و بزدند و برنجانیدند. همو نویسد: اما هرزه گرد بی‌نماز هواپرست هوس باز... رندست...
شبستری گوید:
صباحت از جهان بی‌مثالی
درآمد همچو رند لاابالی
به شهرستان نیکویی علم زد
همه ترتیب عالم را به هم زد
ولی و شاه و درویش و پیمبر
همه در زیر حکم او مسخر
حافظ ما رند است و اقرار به رندی دارد و بدان افتخار می‌کند:
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
این همه منصب از آن شوخ پریوش دارم
□□□
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
رندی در نظر او هنر است:
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
رندی لازمۀ عشق و شباب است:
عشق و شباب و رندی مجموعۀ مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
رندی گناهی نیست:
رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب‌پوش
پس توبه چرا؟
من از رندی نخواهم کرد توبه
ولو آذیتنی بالهجر والحجر
هرکه مرا به رندی عیب کند، فضول است:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
رندی مذهبی است قابل تبعیت:
سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به تفویّ خرد حرص به زندان کردم
ما به رندی مشهوریم:
مرا را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
این هم نصیب ازلی است:
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
بهترین طریق همین است:
می نوش و رندی ورز و ترک زرق کن ای دل
ازاین بهتر عجب دارم طریقی گر بیاموزی
رندی با عافیت مخالف است:
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم
قربان رند عافیت‌سوز:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
مقام رند دیر مغان است:
قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیرمغان ما را بس
رندی و مصلحت متضادند:
رند عالم‌سوز را با مصلحت بینی چکار؟
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
رندی با خودبینی نمی‌سازد:
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفرست دراین مذهب خودبینی و خودرایی
خودکامان را آن جا راه نیست:
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی، نه خامی بی‌غمی
حساب سود و زیان نداریم:
نام حافظ رقم نیک پذیرفت، ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
رندی مستلزم فروتنی است:
من اگر رند خراباتم اگر حافظ شهر
این متاعم که تو می‌بینی وکمتر زینم
رندان از ملامت اندوهگین نشوند:
گر من از سرزنش مد عیان اندیشم
شیوۀ مستی و رندی نرود از پیشم
رند بی‌ریاست:
درخرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد ازین شیوۀ رندانه نهادیم
حال که به رندی افتادیم برنخواهیم گشت:
شیوۀ رندی نه لایق بود طبعم را ولی
چون درافتادم چرا اندیشۀ دیگر کنم؟
رندان از سر آگهی دارند:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
اما افشای اسرار صلاح نیست:
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
تربت ما زیارتگه رندان خواهد شد:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
(حافظ شیرین سخن، ص۳۷۱ ) .
در کتاب درس حافظ، نقد و شرح غزل‌های حافظ، دکتر محمد استعلامی آمده:
"حافظ خود را «رند» می‌نامد و واژه‌ایی که مکتب فکری او را بهتر توصیف می‌کند، «رندی» است، اما رند به چه معنی؟ در روزگاران گذشته و همین امروز، «رند» کسی است که دانش و تربیت درستی ندارد، به آداب و قوانین جامعه وقعی نمی‌گذارد و سودی ناچیز، او را به هر کار ناشایستی راغب می‌کند... امروز هم «رند» و «مرد رند» به کسی می‌گوییم که پایبند تکالیف خود و حقوق دیگران نیست و برای سود و زیان نیرنگ و دروغ در کار می‌آورد. گویا نخستین کسی که در معنی «رند» تصرفی کرده، و رند را بهتر از «زاهدان سالوس» یافته، خیام است:
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
و سعدی هم در یکی از غزل‌های طیّباتش، این رند را بی‌گناه‌تر از «صوفی شاهدباز» دیده:
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز
اما «رند» حافظ از این‌ها بالاتر است. نه بی‌سر و پای کنار خیابان است و نه مردی بریده از دین و ایمان. انسانی است آگاه و بی‌باک که در برابر معتقدات بی‌پایه و خرافی می‌ایستد:
راز درون پرده، ز زندان مست پرس
کاین حال، نیست زاهد عالم مقام را
دل او پر ا زدرد است، اما نه دردی که آن ریاکاران آن را درک، یا درمان کنند:
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم، حال درد پنهانی
و آن جا که آزادگی و شرف در کار است و مرد باید به دردمندان بیندیشد و ستم دیدگان را بازپرسد، این رند، با «مصلحت‌بینی» کاری ندارد، تا از گفتن سخن حق بپرهیزد:
رند عالم‌سوز را با مصلحت بینی چه کار؟
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
او غریب است، کسی هم دل و هم زبان او نیست، سخنش به مذاق آنها که عاشق خویشتنند، خوش نمی‌آید، تنهاست و از گذرگاه‌های زندگی اجتماعی نیز تنها و نگران می‌گذرد: جریده‌رو، کم گذرگاه عافیت تنگ است. غربت این رند، همان غربت دل‌آزاری است که بایزید و ذوالنّون و حلّاج و عین‌القضات را با خلق بیگانه می‌کند و سکر کلام‌شان را شهر آشوب می‌سازد و همان غربت است که شمس تبریز را ـ «از خود ملول» و در «جستجوی کسی» سرگشتۀ کوه و بیابان می‌کند و در هر شهر که مدعیان و دکان‌داران سخن او را می‌شنوند تهمت کفر و بی‌ایمانی بر او می‌نهند، و باز آواراه‌اش می‌کنند و در این مورد، تنها مولانا جلال‌الدین است ـ «غریبی چون شمس» که این دو غریب در یک لحظۀ استثنایی تاریخ، یکدیگر را می‌یابند، یکدیگر را ویران می‌کنند و دوباره می‌سازند. رند حافظ بر شمس تبریز بسیار شباهت دارد. می‌فهمد، می‌داند، پنهان نمی‌کند، شجاعت آن را دارد که دست در گریبان هر ریاکاری بزند و پرده از راه و رسم نادرست او برگیرد. او خدا را بهتر از زاهدان و صوفیان ریاکار می‌شناسد، به او عشق می‌ورزد و به بخشایش او امیدوار است:
از نامۀ سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او، صد از این نامه طی کنم
می‌گوید: دستگاه قدرت حق عظمتی دارد که چرخش آن تابع کار نیک یا بد ما نیست:
بیا، که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی، یا به فسق همچو منی
□□□
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تورا خود، ز میان با که عنایت باشد؟
حافظ ـ که واقعاً نمی‌دانیم لب به می آلوده است یا نه؟ ـ در همان مستی و راستی بیش از یک زاهد ریاکار با خدای خود صداقت دارد:
زاهد! چو از نماز تو کاری نمی‌رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
در نظر این رند، عبادت، نیاز بنده است، نه نیاز پروردگار».
(درس حافظ، نقد و شرح غزل‌های حافظ، ص۲۷ )
دکتر زرین کوب می آورد:
"رند پاکباز آزاداندیش عارفی بود که نه تسلیم شیخان ریاکار می‌شد نه سر به قدرت پوچ ارباب زور فرود می‌آورد. همه چیز را رد می‌کرد و به همه چیز به چشم بی‌اعتنایی می‌نگریست. شیخ و فقیه و مقرب سلطان در نظر او کسانی بودند که خود را به دیو سالوس و ریا فروخته بودند. وعظ و ذکر و دعا چه بود؟ فسانه‌ای که واعظان بدان‌ها آدم های ساده را فریب می‌دادند و از آن دام تزویری می‌ساختند تا با آن چه «خود بگویند و نکنند» مردم را در گمان و فریب نگه دارند. شراب و افیون را چگونه تلقی می‌کرد؟ وسیله‌ای برای فرار از خودی، فرار از قیود و حدودی که انسان را به دنیا می‌پیوندد و پوچی‌های آن. برای رند همه چیز پوچ بود، و همه چیز بی‌ارج. دنیا عبارت بود از جایی که هیچ آفریده در وی نیاساید و عاقل آن که به دنیا و اهل او نپردازد.
در کتاب مفهوم رندی در شعر حافظ پیرامون کاربرد رند و رندی در دیوان حافظ به مفاهیم زیر اشاره شده است:
۱) رند، آن که رستیز با تقوای دروغین است.
۲) رند، آگاه به اسرار
۳) رند، عیش طلبی در ستیز با ریاکاری
۴) رند، تجسمی از نشاط
۵ ) رند، نفاق ستیز
۶) رند، نظرباز
۷) رند، عیّار
۸) رند، در تضاد با رند ابزار و محتسب
۹) رندی، سرفرازی عالم
۱۰) رند ، دردمند زمانه
۱۱) رند، گنج پنهان
۱۲) رند، دریای اسراری
۱۳) رند، توجه به سود و زیان
۱۴) رند، معتقد به مدارا و وسعت مشرب
۱۵) رند، اهل نیاز
۱۶) رند، ولی
۱۷) رند، عاری از صلاح، توبه و تقوی
۱۸) رند، لذت‌طلب
۱۹) رندی، عنایت الهی
۲۰) رند، صفای دل و عشق
۲۱) رندی، حکم سرنوشت
۲۲) رندی، عشق
۲۳) رندان، بلاکشان
۲۴) رندی، رسالتی ابدی
۲۵) رندی، مشیت الهی
۲۶) رند، به ظاهر مسکین، در باطن غنی
۲۷) رند، بدنام
۲۸) رندی، انقلابی بالقوه
۲۹) رندی، دانش پنهان
۳۰) رندی، جهان‌بینی مقدس
۳۱) رند، عاشق، مست و گناهکار
۳۲) رندی، صفای دل
۳۳) رندی، همت عالی
۳۴) رندی، آزادگی و انسانیت
۳۵) رندی، مفهومی مخالف نام نیک
۳۶) رند، بی‌ریا
۳۷) رندی، کوبندۀ ریاکاری
۳۸) رند، مخالف مصلحت
۳۹) رند، شهید
۴۰) رندی، فضیلت و کمال
۴۱) رند، مخالف مدعی
۴۲) رندی، سلاح مبارزه
۴۳) رندی، حکم خدایی
۴۴) رندی، ترک دنیا، رنج و کمال
۴۵) رندی، درد پنهان
۴۶) رند، انسان مستقل
۴۷) رندی در مقابل خودبینی و خودرأیی."چنین می‌نماید که حقیقت و عشق محور اصلی افکار حافظ را تشکیل می‌دهد و تمامی فرضیۀ رندی وی حول این دو محور می‌گردد:
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوب‌تر شوی
یا:
فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم|
رندی حافظ که فاصله میان مسجد و میخانه را در می‌نوردید، شامل تجلیل از حق و حقیقت و الهی شمردن عشق است. در این زمینه جدی‌ترین خطر از سوی آن کسانی بود که خود بدان‌چه پند می‌دادند عمل نمی‌کردند، آنان کسی جز زهاد ریاکار نبودند. زاهد در ریاکاری خویش تا آن جا پیش رفت که قرآن کریم را دام تزویر ساخت. این جا، رندی شامل تمجید از عیاری در مقابل تقوی ریاکارانه است. حافظ رند، به گونه‌ای قابل درک سرودهایی سر داده و در آن آشکار اعلام می‌کند که «هیچ رابطه‌ای» بین زهد زاهد و رندی وجود ندارد. بنابراین وی از رندی که فضیلت انسانی است، در حکم سلاح برای از میان بردن ریاکاری استفاده می‌کرد، سلاحی که مدعی نیز نمی‌توانست از آن بگریزد. رندی موهبتی الهی بود که سرفرازی عالم را به همراه داشتو نفی دنیا و رنج و کمال را. دانشی پنهان که چون دردی پنهان بود، دردی که زاهد هرگز متحمل آن نگشت. رندی جهان‌بینی مقدس است و همتی والا؛ رندی کار و باری ابدی است. حکم الهی را در بر دارد؛ رندی با اقتضا و مصلحت مخالف است. رند طرفدار حکم الهی است عشق بخش عمده‌ای از تصویر رند را تشکیل می‌دهد. این عشق فراگیر عاری از خودبینی به وسعت مشرب، که اوج آزادگی است، منجر می‌شود. رند سازگار و درعین حال ناسازگار است، وی توانست این دو نظرگاه مخالف را آشتی دهد. رند لذت‌جوی سرخوشی است، لیک صفای دل و عشق در وجود اوست. او ستایشگر زیبایی است و از نظربازی دریغ نمی‌ورزد. عشق رند به زیبایی میان عشق به زیبایی بشری و زیبایی الهی در نوسان است. رند لذت‌جوی «عیار»ی بود که علیه محدودیت‌های اعمال شده از سوی روحانیت ریاکار ـ که محتسب مجری آن بودـ قیام کرد. رند هم شراب‌خواره بود و هم گناهکار. در عین حال او سالکی مخلص بود، لیک بری از اصلاح و توبه و تقوا. او یک انقلابی بالقوه آزاد از رنگ تعلق و بدنام بود. برای اجرای آن چه سرنوشت مقدر کرده بود؛ یعنی وظیفۀ رندی این است که تا حد شهادت رنج برد، لیک به سود و زیان دنیا اعتنایی نداشت او دریایی از رازها بود و طریق دستیابی به گنجینۀ پنهان رندی اسرار پس پرده، را می‌دانست رند به ظاهر مسکین و در باطن غنی بود.
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
□□□
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی‌الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت
□□□
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد

(مفهوم رندی در شعر حافظ،ص۱۰۴ ).
دکتر اصغر دادبه معتقد است:
"واژۀ رند، آن‌سان که در فرهنگ های فارسی آمده است، واژه‌ای است فارسی دارای معانی مختلف و غالباً منفی مثلِ غدّار، حیله‌گر، سفله، لاابالی، بی‌قید، گستاخ، باده‌پرست، شهوت‌پرست، آواره و نیز معانی به ظاهر مثبت و بسا به باطن منفی مثل زیرک و باهوش و هوشیار. رند از جهت مفهومی و معنایی، در تاریخ فرهنگ و ادب ما، از سه مرحله گذشته است: مرحلۀ منفی، مرحلۀ مثبت، مرحلۀ بازگشت به معنایی منفی.
الف. مرحلۀ منفی: در این مرحله، رند معنایی سخت منفی و نامطلوب دارد؛ به معنایی شبیه و نزدیک ب معنی‌هایی که در واژه‌نامه‌های سیاسی ـ اجتماعی روزگار ما از لمپن به دست می‌دهند.
ب. مرحلۀ مثبت: هرچه زمان پیش می‌رود و هرچه ادب به عرفان و عرفان به ادب و شعر نزدیک می‌گردد معانی منفی رند، جای خود را به معانی مثبت می‌دهد، این امر در غزل‌های عاشقانه ـ عارفانه چشم‌گیرتر است.
در عرفان هم رند شخصیتی می‌گردد عین انسان کامل یا شبه انسان کامل با صفاتی چون عاشقی، دردنوشی، قلندری، وارستگی، دریادلی، سرافرازی، وصول به حق و مظهریت ذات مطلق ...
این وضع و حال و هوا و این نگرش را در مورد رند در تمام متون عرفانی، اعم از نظم و نثر، به ویژه در غزل‌های عارفانه می‌توان بازدید و بازیافت.
اما حافظ! حکایت رند حافظ یا حافظ رند حکایتی دیگر است. هیچ شاعری چون حافظ ـ که خود نمونۀ کامل و بارز رند در معنای متعالی آن است ـ به رندی به عنوان مقبول‌ترین جهان‌بینی و به رند به عنوان مطلوب‌ترین و برجسته‌ترین شخصیت توجه نکرده است. حافظ، شعر خود را شعر رندانه می‌خواند و مکتب خود را مکتب رندی می‌نامد.
ج. مرحلۀ بازگشت به معنای منفی: رند، پس از حافظ و در دوره‌های بعد، به تدریج به معنای منفی باز می‌گردد؛ به معنای منفی که بسا منفی‌تر از معنای منفی مرحلۀ نخستین این واژه است چنان که فارسی زبانان شبه قاره در روزگار ما از هم جنس‌باز به رند تعبیر می‌کنند و در زبان فارسی امروز ایران نیز رند، فرصت‌طلب ابن‌الوقت محافظه‌کاری است که جز به سود و زیان خویش نمی‌اندیشد و درست برخلاف رندانی که حافظ از آنان سخن می‌گفت و تأکید می‌کرد که «پیش رندان رقم سود وزیان این همه نیست» آن چه در نظر رندان امروز اهمیت دارد، همانا رقم سود و زیان آنان است، حتی اگر به قیمت سود و زیان دیگران تمام شود. تعبیر «مرد رند» و «خرمرد رند» که امروز به زبان‌ها می‌رود نیز گویای بازگشت رند به معنای منفی در روزگار ماست.
... می در بیشتر ابیات حافظ، می رندانه است و می رندانه آن می است که نه می‌توان از آن تفسیر صرفاً مجازی و عاشقانه به دست داد و آن را در معنای بادۀ انگوری به کار برد، نه می‌توان تفسیر آن را به تفسیر عرفانی محدود کرد و آن را فقط به معنی بادۀ عشق دانست. این سخن بدان معناست که می رندانه، موهم و متحمل معنای گوناگون است: از یک سو می‌توان آن را هم تفسیر ظاهری کرد و هم تفسیر باطنی و از آن معنای عاشقانه و عارفانه دریافت و از سوی دیگر بسا بتوان از می رندانه و به تبع آن از بیتی که در آن می رندانه آمده است، تفسیر سیاسی ـ اجتماعی به دست داد و در عین حال از دیدگاهی روان شناختی نیز بدان نگریست و بیت را ـ بر حسب مورد ـ ترجمان غم‌ها و ملال‌ها یا بیانگر شادی‌ها و شادمانی‌ها به شمار آورد.
● نظام نظری رندی
الف) خداشناسی رندانه: در خداشناسی از ذات و صفات و افعال خدا بحث می‌شود.
در نگاه هستی شناسانۀ خود، حافظ چونان عارفان آفتاب را دلیل آفتاب می‌یابد و اثبات وجود خداوند را به برهان جستجوی خورشید با چراغ می‌بیند، یعنی که حق را به حق رؤیت می‌کند و جز وجود حقیقی حق، چیزی را شایستۀ اتصاف به وجود نمی‌شمارد که هر چه ـ به ظاهر ـ هست و موجود می‌نماید چیزی نیست جز «نقش‌هایی در آیینۀ اوهام؛ نقش‌هایی که معلول یک جلوۀ حسن روی حق در آیینۀ هستی است»... در اتصاف ذات حق به صفات و در طبقه‌بندی صفات هم، خواجه، تحت تأثیر عرفان است و به شیوۀ اهل عرفان از طبقه‌بندی صفات حق به صفات جمال (= ثبوتی) و صفات جلال (= سلبی) سخن می‌گوید و جای جای ضمن بیان مطالب مختلف بدین طبقه‌بندی نیز اشاره می‌کند، مثلِ «بعد از این روی من و آینۀ وصفِ جمال» که ضمن بحث از تجلی ذات با صفات جمال، تلویحاً به طبقه‌بندی صفات حق به جمال و جلال اشاره شده .
در نگاه شناخت شناسانه، خواجه، باز هم به شیوۀ عارفانه اعلام می‌دارد که خرد به کنه ذات حق پی نتواند برد و «شعاع جمال، حجاب دیدۀ ادارک» است و «کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست...» و تأکید می‌کند که «خرگه خورشید را منور باید کرد» یعنی آیینه را تصفیه کرد تا جلوه‌گاه خورشید حق شود... حتی ـ بنا به ضبط برخی از نسخه‌ها ـ حافظ شناخت کنه صفات الهی را هم ناممکن می‌داند و تصریح می‌کند که صفات الهی ورای ادراک است: «که چون صفات الهی ورای ادراکی».
جهان‌شناسی رندانه: حافظ در تبیین چگونگی آفرینش به نظریۀ تجلی ـ که نظریه‌ای است عرفانی ـ روی می‌آورد و ضمن تصریح بدین معنا که نخستین آفریده عشق است و عشق، نتیجۀ تعلق علم ازلی حق است به حسن ازلی حق که در ازل متجلی شده است: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد...»، تأکید می‌کند که آشکار شدن جهان هستی از نهانگاه غیب، معلول تجلی است و تجلی همانا اظهار است که عرفا آن را در برابر ظهور به کار برده‌اند و خداوند چونان خورشید که جلوه‌گر می‌شود و آشکار می‌سازد، جلوه‌گر شده و جهان را از نهانگاه غیب آشکار ساخته است.
انسان‌شناسی رندانه: حافظ چونان عارفان از حقیقت روحانی (= مجرد) انسان سخن می‌گوید و بر علوی بودن و لامحاله قدیم و مجرد بودن روح انسان تأکید می‌ورزد:
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقۀ آن زلف خم اندر خم زد
و همانند تمام حکمای الهی معرفت (= شناخت) را مهم‌ترین و بنیادی‌ترین صفت انسانی انسانی می‌شمارد و براساس بینش رندانه (= عاشقانۀ) خود، شناخت‌شناسی مبتنی بر عشق پی می‌ریزد، نظریه‌ای که پرداختن بدان مجالی دیگر می‌طلبد.
رندان! آنان ـ آن سان که از سخنان حافظ بر می‌آید؛ سخنانی که می‌توان براساس طبقه‌بندی‌های فلسفی به طبقه‌بندی آنها پرداخت ـ اعلام می‌دارند: مادر فضایل سه فضیلت است: عاشقی، رندی، نظربازی.... وقتی خواجه رندان عاشقی و رندی و نظربازی را هنر، یعنی فضیلت می‌شمارد و از این معنا سخن می‌گوید که: «آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل» تو گویی می‌کوشد تا در برابر فضایل سه گانۀ فیلسوفانه از سه فضیلت رندانه، یعنی از عاشقی و رندی و نظربازی، به عنوان مادرِ فضایل، در اخلاق رندانه سخن بگوید و اعلام کند که ازدیدگاه رندان عاشق:
ـ عاشقی، حکمت است.
ـ رندی، شجاعت است.
ـ نظربازی، عفت است.
و نیک مرد صاحب فضیلت، نیک مردی است آراسته بدین فضایل یا به تعبیر خود او «آراسته به چندین به هنر»: هنر عاشقی، هنر رندی و هنر نظربازی:
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
از پرتو هنرهای سه گانه یا فضایل سه گانه است که رند عاشق به فضایل دیگر، چون آزادگی و وسعت مشرب، پاکبازی، بلاکشی و دردمندی و عیاری و خوشباشی دست می‌یابد و از پرتو این فضایل به نیک مردی بَدَل می‌گردد که هم رفتار فردی او نیک است و هم در ارتباط با خدا و خلق خدا رفتاری نیک دارد... تأمل در ابیاتی که در آنها از رند و رندی سخن در میان است تأمل کننده را در تنظیم جدولی از فضایل رندانه مدد می‌رساند... بدیهی است که با همین شیوه و به همین صورت و سان می‌توان به استخراج فهرستی از رذایل اصلی ـ که در رأس آنها زهد (= زهد ریایی) قرار دارد ـ و نیز رذایل فرعی توفیق یافت. (حافظ پژوهی، ج۲، ص ۱۲۱ )
در کتاب شرح عرفانی غزل‌های حافظ، ابوالحسن عبدالرحمن ختمی لاهوری نیز پیرامون مقوله رندی مطالبی نگاشته شده است، از جمله در بیت:
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
در توضیح واژه رند آمده است:
«رندی در اصطلاح، عبارت از قطع نظر است از اعمال و رسوم خلایق، این است مسلمانی حقیقی». (شرح عرفانی غزل‌های حافظ، ، ج۲، ص ۱۰۴۶).
در کتاب شرح غزل‌های حافظ دکتر حسین علی هروی پیرامون واژه رند در ابیات مختلف غزلیات حافظ و مطالبی نگاشته شده است، از جمله در بیت:
چه‌نسبت است به رندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا، نغمۀ رباب کجا
در توضیح کلمه رند آورده است:
«کلمه رند در حافظ بسیار آمده و می‌توان گفت از کلمات کلیدی است. مجموعاً باید گفت رند را به کسی اطلاق می‌کنند که زیرک، لاابالی، بی‌قید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی باشد، کسی که بی‌توجه به جوّ و محیط حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد». (شرح عرفانی غزل‌های حافظ، ج ۲، ص ۷).
در شرح غزلیات حافظ، دکتر بهروز ثروتیان پیرامون واژه رند و ترکیبات آن در ابیات گوناگون دیوان حافظ و مطالب مختلفی نگاشته شده است، او آن چه را که می‌توان نمایی کلی از تصویر واژه رند در این باره دانست آورده است. مثلاٌ در شرح بیت:
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسی
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
پیرامون رند آورده است:
«رندان تشنه لب: اهل سیر و سلوک و مردمی که در ظاهر و صورت عمل و سخن لاابالی وبی‌قید هستند و تشنه آگاهی و معرفت هستند تا اسرار الهی را بدانند. مردم رندی که با همۀ پاکی و صفای دل بی‌قید هستند و لیکن به دنبال کشف جایی و کسی هستند که ایشان را دستگیری نمایند. رندانی که تشنه راه‌یابی به صراط مستقیم هستند تا به محضر اولیای عصر برسند و دستگیری و هدایت شوند». (شرح غزلیات حافظ ج ۲، ص ۱۰۲۶ ).
دکتر محمود هومن در این باره آورده است:
"مراد از «رندی» چیست؟تودۀ مردم، در گفت و گوهای خویش، کسانی را که سود خود را به همه چیز ترجیح می‌دهند، «مرد رند» می‌خوانند. در زبان تودۀ مردم، «حقه‌بازی» و « نیرنگ سازی» نیز با «رندی» مترادف به کار می‌رود، اما این معانی تازه‌اند و معنی اصلی این واژه، به ویژه در نظر حافظ، چیز دیگری است.
خیام و سنایی واژۀ «رندی» را از یک نظر، تقریباً همانند حافظ به کار برده‌اند.
حافظ واژۀ «رندی» را در معنایی بس محدود و مشخص به کار برده است. حافظ در ادبیات خود معانی واژه‌های «رند» و «رندی» را توضیح می‌دهد:
رندی با صلاح و تقوی نسبت ندارد؛ رندان از راز طبیعت (خلقت) آگاهند؛ رندان گناهکارند؛ طریق رندی بر همه کس آشکار نیست؛ در مجلس رندان خبرها هست؛ رندان بی‌خبرند؛ رندان عافیت سوزند؛ آب انگور در چشم رندان چون یاقوت گرانبهاست؛ رندان بلاکشند؛ تحصیل رندی آسان نیست؛ رندان رهروان جهانسوزند؛ رندان یک رنگند؛ رندان خودبین و خودرای نیستند؛ رندان بی‌سر و سامانند؛ در کیش رندان آتش‌پرستی و دنیاپرستی یکی است. چنان که دیده می‌شود، رندان جامع اضدادند: از یک سو، به راز طبیعت پی برده‌اند؛ از سوی دیگر، بی‌خبرانند:
حافظ از یک سو می‌گوید:
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
و از سوی دیگر می‌گوید:
چو هر خبر که شنیدم رهی به حیرت داشت
از این سپس من و رندی و وضع بی‌خبری
«خبر»ها همانا عقاید و دستورهایی هستند که «رهروان» را به سوی حقیقت «رهبری» می‌کنند، اما حافظ همۀ خبرها را شک‌پذیر، یا گاه حتی نادرست، می‌شمرد و بر آن است که همۀ آنها «رهی به حیرت» دارند و رو کردن او به رندی و بی‌خبری از همین جاست.
در اشعار خیام و سنایی «رندی» مفهوم مقابل «زهد» شناسانده شده است و از آن جا که لازمۀ زهد قید و تعصب است، پس رند از قید و تعصب آزاد است. اما آزادی حافظ از قید و تعصب تنها در زمینۀ عقاید مذهبی نیست؛ زیرا برای حافظ همۀ خبرها ـ خواه مذهبی، خواه فلسفی و خواه علمی ـ «رهی به حیرت» دارند و از این رو، رند در معنای حافظ، کسی است که همۀ عقاید مذهبی، فلسفی و علمی را صرفاً ساختۀ پندار و اندیشۀ انسان می‌داند، یعنی برای هیچ‌یک از آنها بنیادی ابژکتیو نمی‌پذیرد و به درستی هیچ یک از آنها یقین ندارد. رندی، در این معنی همان است که نیچه «آزادگی» می‌نامد. (حافظ،۱۲۷).
علی دشتی معتقد است:
"کلمۀ رند، بر خلاف معنی متداول و مبتذل امروزی به معنی شاخص زیرک و آزاداندیش است و در زبان حافظ این معنی توسعه یافته و بر افرادی اطلاق می‌شود که عقاید تعبدی را گردن ننهاده و از دیانت مفهومی برتر از آن چه در ذهن عامه نقش بسته است دریافته‌اند، اوامر و نواهی را تا جایی که مستلزم نظام اجتماعی است، محترم و فریضه دانسته‌اند و در امور عادی که سر و کار با خداوند بزرگ و عادل است مقید به ظواهر نیستند». (کاخ ابداع، اندیشه‌های گوناگون حافظ، ص۸۱ ).
دکتر حسن انوری در این باره معتقد است:
"این نوع تفکر در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی به وسیلۀ کسانی چون خیام، سنایی، عطار، سلمان، خواجو و سرانجام حافظ تکامل یافت و واژۀ «رندی» برای این شیوۀ تفکر و جهان‌بینی و رفتارهای حاصل از آن تفکر به کار گرفته شد و در قرن حاضر از طریق ترجمۀ آثار حافظ به صورت Rendhond وارد دنیای انگلیسی زبان شد. رندی چیست و رندان کیانند؟ هوشیاران پاکدلی که سر تسلیم در آستان آداب و رسوم و سنن کلیشه‌ای زندگی که رنگ ابتذال به خود گرفته است فرود نمی‌آورند، فداکارند، بلاشکند، مصلحت‌اندیش نیستند و در عین حال در تحصیل فضایل از دل و جان می‌کوشند. با ریاکاری و زهد ریاکارانه در می‌افتند. جوهر زندگی را در عشق می‌جویند. خوشباش و طربناک و سرمستند، با این همه خودبین نیستند و به علت آن که در جامعه واژه‌ها از معنای خود تهی شده‌اند، ترک نام می‌گویند و نیک‌نامی را در بدنامی می‌جویند و به داوری مردم در حق خود اعتنایی نمی‌ورزند. می‌ خواره‌اند یا تظاهر به می ‌خواری را وسیله‌ای برای مبارزه با زاهد فریبکار مسندنشین می‌دانند و به همان علت که گفتیم یعنی تهی شدن واژه‌ها از معنای خود، اغلب واژه‌هایی را که در اجتماع معنی منفی دارند، با بار معنایی مثبت، به کار می‌گیرند تا نعل وارونه زده و به جامعۀ افتاده در غرقاب ابتذال و انحطاط و سردمداران آن دهن کجی کرده باشند؛ چنان که در این اشعار سنایی:
خیز وبتا راه خرابات گیر
مذهب قلاشی و طامات گیر
مذهب رندان و گدایان دهر
صحبت اصحاب کرامات گیر
رندانه سرای بلافصل پیش از حافظ را باید خواجو دانست که مفاهیم رندی را جا‌به‌جا در غزلیات خود آورده و راه را برای ظهور حافظ بازتر کرده است:
در حلقۀ دردی کشان بخرام و گیسو برفشان
درحلقۀزنجیربین شیران خون آشام را
چون من به رندی زین صفت بدنام شهری گشته‌ام
آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را
چنان که گفتیم حافظ مفهوم رندی را اعتلا می‌بخشد و بدان ارج و اعتباری خاص می‌دهد آن چنان که «رندی» با «انسانیت»، در ساحتی بیرون از اندیشه‌ورزی‌های کلیشه‌ای و قال و قیل اهل مدرسه و تنگ‌نظرانِ گرفتار در بندِ اندیشه‌های تعبدی، ترادف می‌یابد. اگر بخواهیم مفهوم رند و رندی را در نظر حافظ به درستی دریابیم انداختن نظری به اشعاری از دیوان که این مفاهیم در آنها به کار رفته است و ما به شکل زیر طبقه‌بندی کرده‌ایم، بی‌فایده نخواهد بود.
رند می‌خواره و مست و جایش در میکده است:
می‌خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
رند عاشق است. رندی ملازم عشق است و هم چون عشق هنری است:
من رند عاشق در موسم گل
آن گاه توبه، استغفرالله
رندی ملازم خوش‌باشی و طربناکی و هوسناکی است:
توبۀ زهد فروشان گران‌جان بگذاشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
رند، ریاکار نیست:
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سرّ است، بدین حال گواست
رند همت عالی دارد، در عین گدایی، کیمیاگری می‌داند؛ آزمند نیست؛ اندیشۀ سود و زیان ندارد؛ تا حدی که افسر شاهنشاهی می‌گیرد و می‌بخشد، .... رند فداکار است، بلاکش است، نازپرورد نیست، مصلحت‌بین نیست، جهانسوز است، در تحصیل فضایل از جان می‌کوشد، خودرأی و خودبین نیست... رندی ملازم پاکبازی و پارسایی است، رندان پاکباز و پارسایند، صفای دل دارند و دعایشان در درگاه خداوند پذیرفته است چنان که بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند، در نتیجه سرافرازی عالم در کلاه (= افسر، تاج) رندی است و رندان مقامی چون مقام ولیّ دارند:
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می‌باش
با این همه، رند نامه سیاه و گناهکار می‌نماید و بدنام است:
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند
رندی بهترین شیوۀ زندگی است، سرافرازی عالم در رندی است:
عشق‌و شباب و رندی مجموعۀ مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
در کتاب صدای سخن عشق دکتر انوری در این باره آمده است:
«رند: مردم محیل و زیرک و بی‌باک و منکر و لاابالی و بی‌قید... و ایشان (یعنی مردم محیل و زیرک و...) را از این جهت رند خوانند که منکر قید و صلاحند... (برهان قاطع) ولی در ادبیات عرفانی و به خصوص در شعر حافظ رند انسان والا و در عین حال شگفت‌انگیزی است. از ویژگی‌های شخصیت او می‌توان این صفات را که از دیوان بیرون آورده‌ایم، برشمرد:
عاشقی، خوش‌باشی و طربناکی و مستی، تبرّی از زهد، مبارزه با ریاکاری، گدابودگی و راه‌نشینی، عالی همتی و قناعت، فداکاری و بلاکشی، فروتنی و خاکساری، پاکبازی و پارسایی و صفای دل، و به همین دلیل رندنامه سیاه و گناهکار می‌نماید و حافظ رندی را بهترین شیوۀ زندگی می‌داند و مایۀ سرافرازی. (صدای سخن عشق، ص۲۸ ).
در کتاب آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمال‌زاده آمده است:
"باری هنوز هم در توضیح کلمۀ رند و رندی سرگردان مانده‌ام و خواهم ماند و همین‌قدر است که دستگیرم شد که کلمۀ «رند» به مرور ایام و دهور در کتاب‌های ما یعنی در طول قرونی که ما را از زمان حافظ و دوره‌های قبل از آن جدا می‌سازد تغییر و تفاوت معنی فاحش حاصل نموده است به طوری که امروز دیگر در عرف ما ایرانیان (اعم باسواد و یا بی‌سواد) مفهومی دارد غیر از آن که در دیوان حافظ دارد و چه بسا برخلاف آن مفهوم و معنی را می‌رساند.
و همه می‌دانیم که امروز وقتی در حق کسی می‌گوییم «رند» و «مردرند» است تا حدی کلاه‌برداری و به مصلحت وقت سخن گفتن و نان به نرخ روز خوردن و عمل کردن و خوش زبانی و پالان شدن برای هرکس که خر می‌شود و صدها اوصاف و دیگر از همین دست را می‌شماریم که به راستی با رند حافظ از زمین تا آسمان فاصله دارد.
در هر صورت حافظ گاهی رندی را طریق (که همان طریقت عرفا و صوفیان و سالکین است) خوانده و گاهی نیز آن را به «شیوه» موصوف ساخته است و فهم و تشخیص بیشتر از آن این ضعیف حقیر لازم است تا برای چنین مشکلاتی بلکه راه حلی بیابد. در هر حال حافظ بسیار عزیز و بزرگوار خودمان رندی را در گفتار و کردارش تا اندازه‌ای نشان داده و ستوده است (آشنایی با حافظ، ص ۲۱ ).
محمدرضا برزگر خالقی در دیوان کامل حافظ ذیل واژه رند و رندی آورده است:
«رند در لغت به معنی زیرک، لاابالی، بی‌قید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی است؛ کسی که بی‌توجه به جوّ و محیط حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد. شخصی که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد. کاربرد رند در متون فارسی (جز در شعر عاشقانه ـ عارفانه) نمایانگر چهره‌ای بسیار منفی از رند است؛ رند، بی‌سر و پای شهوت‌پرست هوس‌باز هرزه‌گرد بی‌نماز می‌خوارۀ بی‌قید لاابالی پشت پا به حیا و آبروزده‌ای است که شب و روز در بند شهوت است و در خواب غفلت؛ مثلاً: رند در تاریخ بیهقی برابر است با «لات» و «رندان» اراذل و اوباش و قلندرانی هستند که با چند سکه می‌توان آنها را به هر کاری واداشت. در گلستان و بوستان سعدی «رند» همین چهرۀ منفی را دارد؛ اما رند سعدی در غزل‌هایش چهره‌ای دیگر دارد و همان عاشق مستی است که با پارسایی و نام و ننگ وداع گفته است. کم و بیش همان رندی که در شعر سنایی و عطار دیده می‌شود. در شعر عارفانه ـ عاشقانه، «رند» رفته رفته به صورت شخصیتی دلخواه درآمد و می‌خوارگی و لاابالی‌گری او مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از تعلقات شد؛ کسی شد که شراب نیستی می‌دهد و نقد هستی می‌ستاند و از کثرات و صفات مادی گذشته و همه را محو و نابود کرده است و به هیچ قیدی وابسته نیست، به جز الله و از شیخی و مریدی بیزار است. در سراسر دیوان حافظ واژه‌ای نمی‌توان یافت که از نظر اهمیت و پیچیدگی به پای رند و رندی برسد. حافظ، خود را رند و شعر خود را رندانه و مکتب خود را مذهب رندی خوانده است:
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
رند و رندی در زبان حافظ دو اصطلاح کلیدی‌اند که معنای آنها تنها در شعر خود او نهفته است. رندِ حافظ، رند پاکباز آزاداندیش عارفی است که نه تسیلم شیخ ریاکار می‌شود و نه در برابر قدرت زورمندان سر فرود می‌آورد. رند او مظهر آزادی و آزادمردی و فتوّت و عشق حقیقی و جویای جمال معنوی است و در کلمه، خواجه رند و رندی را از شمار هنر و فضیلت می‌داند:
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
رند خواجه مستی است که اسرار می‌داند و با مصلحت‌بینی بیگانه است:
رازِ درونِ پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
□□□
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟
کار مُلک است آن که تدبیر و تأمّل بایدش»
(دیوان کامل حافظ، ص۳۹۵ ).
اما بر اساس آنچه گذشت و به اعتقاد نگارنده:
واژه‌های رند و رندی در شعر حافظ از پربسامدترین واژه‌ها و اساسِ نگرش فکری ـ هنری او است، چنان که از مکتب او نیز به مکتب رندی تعبیر کرده‌اند.
گفتنی است واژگان رند و رندی و رندان بیش از هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است و این، جدا از مواردی است که بدون یاد کردن از این واژه‌ها منظوری جز آنها نداشته است. از دیدگاه حافظ، رندی پسندیده‌ترین جهان‌بینی است و رند نیز مطلوب‌ترین شخص.
او رند را تا پایگاه انسان کامل و حتی ولی بالا برده است:
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت
و از مفاهیم رند ورندی برای انتقاد از انحطاط اخلاقی، مذهبی و اجتماعی جامعۀ ریاکار و فاسد عصر خود سود جسته است.
رند حافظ شخصیتی است متناقض نما و در باطن متعادل. او لذت‌جو، عاشق‌پیشه و طرفدار نشاط و باده‌گساری و عیش نوش است و در عین حال، با تقوای دروغین و ریاکاری و مصلحت‌اندیشی در ستیز است.
عشق را مایۀ نجات ورستگاری می‌داند. میان زهد و زندقه در نوسان است. نه اهل تعصب است، نه اهل تخطئه، بلکه اهل انتقاد است. شکاک است و آن را در برابر قشری‌گری و خشک‌اندیشی قرار می‌دهد.
لاابالی است، اما در عین حال، معتدل:
"سه ماه می‌خور و نه ماه پارسا می‌باش" .
سالک مخلصی است که از هرچه رنگ تعلق‌پذیرد آزاد است و معتقد است که:
"مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن"
برخی از مهم‌ترین خصوصیت‌های رند و رندی در دیوان حافظ عبارت است از:
۱. رندی سرنوشتی ازلی است:
عیبم مکن به رندی و بدنامی‌ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
۲. رند اهل خوش‌باشی و خوش‌دلی است
۳. میخواره و اهل خرابات است
۴. نظرباز و شاهدباز است
۵. ضد صلاح و تقوا و توبه است
۶. طرف مقابل زهد و زاهد است
۷. دشمن تزویر و ریا است
۸. با محافظه‌کاری و مصلحت‌بینی میانه‌ای ندارد
رند عالم سوز را با مصلحت‌بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
۹. قلندر است
۱۰. عاشق است
۱۱. به نام و ننگ اعتنایی ندارد
۱۲. رندی هنری دیریاب است
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
و آخر بسوخت جانم از کسب این فضایل
۱۳. رند، ظاهری مانند گدایان دارد و اهل جاه نیست
۱۴. در باطن مقام والایی دارد
به همنشینی رندان سری فرود آور
که گنج‌هاست در این بی‌سری و سامانی
۱۵. اهل نیاز و رستگار است
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به داراسلام رفت
فرح نیازکار
منابع
۱. آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمال‌زاده، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۹.
۲. از حافظ به گوته علی دستغیب، انتشارات بدیع، ۱۳۷۳ .
۳. از کوچه رندان، عبدالحسین زرین‌کوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶.
۴. حافظ، بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۳.
۵. حافظ، دکتر محمود هومن، ویراسته اسماعیل خویی، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷.
۶. حافظ اندیشه ، دکتر مصطفی رحیمی .
۷. حافظ پژوهی، دکتر اصغر دادبه.
۸. حافظ رند پارسا ، کامرانی، یدالله، ،ص۱۹ ، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳.
۹. حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین، به کوشش مهین دخت ، تهران، انتشارات معین، ۱۳۶۹.
۱۰. حافظ‌نامه، ۱ج.
۱۱. حافظ و الهیات رندی، دکتر محمود درگاهی، تهران، انتشارات قصیده‌سرا، ۱۳۸۲.
۱۲. درس حافظ، نقد و شرح غزل‌های حافظ، دکتر محمد استعلامی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۱۳. دیوان کامل حافظ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۸۳ .
۱۴. «رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷.
۱۵. شرح غزل‌های حافظ ، حسین علی هروی ، ج۱.
۱۶. شرح غزلیات حافظ ج ۲، ص ۱۰۲۶، تهران، انتشارات پویندگان دانشگاه، زمستان ۱۳۸۰.
۱۷. صدای سخن عشق، انتخاب و توضیح: دکتر حسن انوری، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸ .
۱۸. عرفان و رندی در شعر حافظ ، داریوش آشوری، انتشارات مرکز، ۱۳۷۹ .
۱۹. کاخ ابداع، اندیشه‌های گوناگون حافظ، علی دشتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار ۱۳۵۷.
۲۰. کلک خیال انگیز، پرویز اهور، تهران ، زوار، ۱۳۶۳.
۲۱. کلیات سعدی، تهران ، امیر کبیر، ۱۳۶۳ .
۲۲. گمشده لب دریا، دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۲۳. ماجرای پایان‌ناپذیر حافظ ، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن .
۲۴. مفهوم رندی در شعر حافظ، فخرالدین مزارعی ، ترجمه کامبیز محمودزاده، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۷۳.
۲۵. مکتب حافظ ،دکتر منوچهر مرتضوی.
۲۶. واژنامۀ غزل‌های حافظ، سید حسین خدیو جم .
۲۷. هستی‌شناسی حافظ، داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷.


همچنین مشاهده کنید