جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اشاره‏ای به علم دلالت و هرمنوتیک و مسأله اصطلاحات علوم


اشاره‏ای به علم دلالت و هرمنوتیک و مسأله اصطلاحات علوم
علم دلالت یکی از گسترده‏ترین شاخه‏های زبان‏شناسی معاصر است. اهل این علم، آن را سمانتیکس (Semantics) می‏نامند که در زبان عربی «سیمانطیقا» خوانده می‏شود، و ما اکنون از دیدگاه توحیدی آن را بیان می‏کنیم و آن را دانش «سمات» (نشانه‏ها) می‏نامیم. این شاخه به نوبه خود از یک شاخه گسترده‏تر جدا می‏شود که در اشتقاق و معنی با آن مشترک است و نظام نشانه‏ها و دلالتهای آن دو نیز یکی است. این شاخه گسترده سیمیوتیکس (semiotics) نام دارد که در عربی «سیموطیقا» خوانده می‏شود. بیشتر آن را به علم نشانه‏ها و نظام آن (science of signs)می‏نامند که در زبانهای عربی، انگلیسی و زبانهای دیگر در ریشه‏ها و اشتقاقات یکی است تا جایی که ما به یک شیوه زبانی توحیدی در اینجا رابطه «علم» را با «علامات» و رابطه (science) را با (signs) از نظر آهنگ و دلالت ملاحظه می‏کنیم. این علم را با نام «Semiology» نیز می‏شناسند.۱
علم سیمانتیک و سیموتیک، در هنگام پیدایش بحران در دلالتها، بالا گرفتن اختلافات بر سردالّ و مدلول و دلالت، در زبان‏شناسی معاصر همیشه داور شناخته می‏شود و در هنگام اختلاف میان وضع، موضوع، موضوع له و واضع (و رفع در مباحث الفاظ اصول فقه) از نظر تعیینی و تعیّنی، حقیقت و مجاز، جمود و اشتقاق، صورت و معنی و اینگونه اصطلاحات و کاربردها به آن مراجعه می‏شود.۲
ممکن است کسی بگوید، نباید بر سر یک اصطلاح کشمکش داشته باشیم. ما می‏گوییم که از نظر ما مشکل اصلی همین است؛ چرا که فهم اصطلاحات رایج در یک دوره یا یک علم ویژه اصطلاحات «مشترک»، مایه کج فهمی یا سوءتفاهم در معانی و مبانی است؛ زیرا آنگونه که ادعا کرده‏اند، کشمکشها بیشتر صغروی است نه کبروی.
علوم بسیاری از علم دلالت ریشه می‏گیرند که با معانی و مفاهیمی سر و کار دارند که با موضوعات زبانی یا اصولی یا دیگر «دانشهای معرفتی» در ارتباطند که با تفاهم، ارتباط و انتقال نظریات و اندیشه‏ها از راه زبانی سر و کار دارند. متون گفتاری و نوشتاری، ابزارهای انتقال پیام و احساسات بشری و علّت اصلی شاخه شاخه شدن سخن و مقصود اصلی و سرآغاز معینی هستند که گوینده یا نویسنده در کرانه‏های سخن و نوشتار بر اثر دیدگاه خود از زندگی و جهان عینی اثر می‏پذیرد. این همان‏چیزی است که آن را(point of view) می‏نامند که می‏توان آن را از نظر «توحیدی» (بُؤرهٔ) هسته اصلی معانی و تمرکز مفاهیم و به‏گونه‏ای روشنتر «دیدگاه» نامید.
هنگامی که متن «The Text» از ویژگی گوینده یا نویسنده و فضای سخن یا نوشتن تهی گردد، و تنها به کلمات، عبارات و توصیف دلالتهای آنها پرداخته شود، آن را علم «سمانتیکس» محض می‏نامند، ولی هرگاه به متن از دریچه «گوینده» و ویژگیهای شخصی، فرهنگی، اجتماعی و شرایط محیطی‏ای نگاه شود که متن را پدید آورده است، آن را پراگماتیکس (Pragmatics) می‏نامند و آن را اینگونه تعریف می‏کنند (The characterization of speaher - medning) که در زبان عربی «براغماطیقیه» نامیده می‏شود و از نظر فلسفی آن را توسعه داده و آن را «الفلسفهٔ الذرائعیهٔ» و «فلسفه ابزاری» می‏نامند. یعنی دلالتهایی که به کمک آنها متن از مفهوم زبانی نخستین خود به دلالتهایی که مقصود گوینده یا نویسنده است تغییر می‏کند۳ و نیز شرایط شنونده یا مخاطب در گفتگوهایی که از مفهوم «مقتضی الحال» برابر با «گفتار» یا «شرایط گفتار» برابر با «مقام» استفاده می‏کند. این تعریف در «علم بلاغت» هم آمده است. به طوری که از نظر صوتی و معنایی با علم «پراگماتیک» نزدیک است هر چند در فلسفه ابزاری معنای منفی دارد.
هنگامی که از دیدگاه توضیح دلالتها و بیان معانی آنها در پی تفسیر «متون دینی» و متون دیگر بر پایه یک «قرائت ویژه» هستیم، مفسّر یا مخاطب، در فهم «متن» و «فهماندن » یا اثرپذیری و اثرگذاری بر آن نقش فعالی دارد. بنابراین آن را علم هرمنوتیک (Hermeneutics)می‏خوانند و در زبان عربی «هرمنوطیقا» خوانده می‏شود که هدف آن بیان اشارت و قرائتهای گوناگون یک متن است. گاهی یک متن فقط از نگاه لغوی (زبانی = Lexical) یا دینی (Religious) یا اجتماعی (social) یا روانی (Psychological)یا تاریخی (Historical) و گاهی نیز از جهات و جنبه‏های دیگر فهمیده می‏شود، که همه در تفسیر متن و ترجمه نهایی آن تأثیر دارند. این واژه در اصطلاح آنها با «Interpretation» یا ترجمه تفسیری مترادف است، و به نقش فعال مخاطب از فهم متن و تفسیر آن و اثرپذیری و اثرگذاری بر آن اشاره دارد. این تفسیر هرمنوتیکی اغلب همان تفسیر ویژه کتابهای آسمانی (scripture) است۴، که در عربی مترادف واژه «حرمت» است و ریشه و معنی به اصطلاح «Hermenuetics» در لاتین نزدیک است، و به زودی به بررسی آن خواهیم پرداخت.
از اینجاست که درهم ریختگی و پیچیدگی در درک مفاهیم و معانی اصطلاحات و واژه‏های ویژه برحسب فهم افراد و مخاطبان پدید می‏آید. ترجمه، برابر اصطلاحِ «Translation» است، ولی تفسیر متن و سرو سامان دادن به معنای آن با اصطلاحِ «Interpretation» برابر است که دخالت مترجم و شخصیت او در فهم متن و انتقال آن به دیگران را از نظر شخصیت، فرهنگ و بینش ویژه او بیان می‏کند. به همین دلیل میان مترجم (Translator) و مفسر (Interpreter)فرق گذاشته‏اند، و اهمیت مسأله نیز در واقع در همین اشتباه نهفته است.
از این رو باید اصطلاحاتی را نیز که حدود (Terms)نامیده می‏شوند، در زبانهای عربی، انگلیسی و دیگر زبانها تعریف کنیم و معانی واژه‏ها و عبارتهایی را که در هر علم به آنها پرداخته می‏شود روشن سازیم. به ویژه علومی که به «متون دینی» ارتباط دارد که در آنها مسأله، پیچیده‏تر می‏گردد و موضع اشتباه گرفته می‏شود، و نوعی ابهام پیش می‏آید که به برداشت نادرست و سوءتفاهم در عقاید و نظریات می‏انجامد. موارد و نمونه‏های فراوانی هست که می‏توان به آنها اشاره کرد. از دید ما یکی از آنها اندیشه «تثلیث» ۵(trinity) در مسیحیت است که پدید آورنده آن اشتباه میان ترجمه و تفسیر و برداشت از واژه «پروردگار ما عیسی» است؛ زیرا مقصود اصلی از آن، «معلّم» بوده، و مترجمان با نوعی توسعه در تعبیر آن را به «پروردگار» ترجمه کرده‏اند.
گاهی نیز واژه‏ها متعدد و مقصود از همه آنها یکی است، ولی ندانستن زبان، مایه برداشت نادرست گردیده است. مانند واژه‏های «عنب»، «انگور» و «اوزم» در زبانهای عربی، فارسی و ترکی که از میان رفتن برداشت نادرست با «مصداق» صورت می‏گیرد، و با دلالت در تأویل روشن می‏شود که در حقیقت یکی است.
هر مکتبی با پیروان خود نه تنها در پی به کار بردن اصطلاحات ویژه خود هستند، بلکه گاهی می‏کوشند اصطلاحات مشترک را بر پایه نظریه مکتب خود، شرح و تفسیر کنند یا بر پایه روش ویژه خود در اجرا و تکنیکهای استفاده شده، آن را بفهمند. چنانکه درباره تفسیر قرآن کریم، احادیث شریف، و...گوناگونیِ روشهای تفسیری و نسلهای مختلف مفسّرین را می‏بینیم. شایسته است اشاره کنیم که نباید میان «تفسیر» و «تطبیق» اشتباه کنیم. چنانکه علاّمه طباطبایی در مقدّمه المیزان به آن اشاره دارد. این بدان معنا نیست که «تطبیق» نارواست، بلکه اگر آن را به جای تفسیر بگیریم، مشکلی پدید می‏آید و مفسر را متهم می‏سازند که «تفسیر به رأی» انجام داده است یعنی بر پیش‏داوریها و گذشته خویش تکیه کرده است. گاهی نیز چنین تلقی می‏شود که می‏خواهد «چیزی را به متن تحمیل کند که پذیرای آن نیست.» به ویژه در مسائل اعتقادی که گاه به «فاجعه» می‏انجامد و حدیث شریف نیز بدان اشاره دارد که «هر کس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند، باید جایگاه خود را در آتش آماده سازد» ولی مفسّر می‏تواند بگوید: این چیزی است که من از متن می‏فهمم. به شرط آنکه تفسیر و تطبیق او بر پایه معیارها و قواعد و ضوابطی باشد که نزد اهل فن و تخصّص شناخته شده است.
از اینجاست که تعدّد در نظریات و روشهای ظاهری و باطنی مفسّران پیش می‏آید. و اصطلاح «تأویل» به ویژه در رابطه با قرآن کریم نیز همین حال را دارد. آیا مقصود از آن همان تفسیر عادی و معمولی است؟ یا همان چیزی است که در کتابهایی چون «تأویل مشکل القرآن» یا «مجاز القرآن» یا «معانی القرآن» یا «غریب القرآن» و کتابهای دیگری که در چند سده نخستین هجرت نوشته شده و در پی آن هستند، که بیشتر از آن تفسیر لغوی (زبانی) عمومی فهمیده می‏شود؟ یا منظور از آن همان «مصداق» است که مکتب اهل بیت (ع) آن را پذیرفته و در کتاب «المیزان» علاّمه طباطبایی نمود یافته است؟ (وی با روشی زیبا و با کمک گرفتن از دلالتهای قرآنی که در جای خود می‏توان به آنها مراجعه کرد، به ویژه آیات نخستین سوره آل عمران را تفسیر می‏کند) یا همان تفسیر موضوعی «توحیدی» است که در درسهای حوزوی شهید صدر خودنمایی می‏کند؟ او کوشیده است در بحث خارج یا در سطوح بالاتر پس از انقلاب اسلامی به آنها بپردازد. به ویژه که احساس می‏کند به تفسیر «توحیدی»۶ یا «بخش‏پذیر» نیاز دارد، و به «سنتهای قرآنی» و برداشت ویژه خود از این سنّتها و مفاهیم قرآنی که با خویش پند و اندرز و درس عبرت دارند و بیانگر موضعگیریهای پیامبران و امّتها در برابر یکدیگر است بپردازد، هر چند دعوت همه انبیا را یکی می‏داند.
این بدان معنا نیست که اصول ثابتی در تفسیر دینی و تفاسیر دیگر وجود ندارد. چنانکه در تفسیر «هرمنوتیکی غربی» گاهی کار به نبود ملاکها و پایه‏های ثابت می‏رسد. و از همین جاست که باید میان «هرمنوتیک غربی»۷ و «هرمنوتیک توحیدی» که ما پذیرفته‏ایم، فرق گذاشت.
چیزی که ما می‏خواهیم بدان برسیم این است که نقش مفسّر یا فقیه به ویژه مجتهد مطلق در «فهم متون دینی» و استنباط خاصّ او از احکام شرعی، بسیار مهم است؛ چرا که بر پایه قواعد استنباط شناخته شده در میان اهل فن و معنی آنها به «حجیّت ظواهر» کتاب و سنت در دلالات و ادلّه شرعی صورت می‏گیرد.
چنانکه اصولیها می‏گویند، متون قرآنی، «قطعی الصدور» هستند، و دلالت آنها ظنّی است. احادیث نیز از این گونه‏اند. احادیث صحیح (حتی صحیح اعلایی) ـ بنا به اصطلاح اهل حدیث ـ پس از آنکه قطعی الصدور بودن آنها ثابت شود، از نظر دلالت، ظنّی هستند، وگرنه هم مظنون الصدور و هم مظنون الدلاله هستند. این است که اجتهاد چیزی جز «جستجوی ظن به حکم شرعی» نیست، که طبعا باید بر پایه قواعد استنباط و استدلال، که ثابت و روشن هستند صورت گیرد.
مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ خود اهل بیت را «قرآن ناطق» می‏داند که «قرآن صامت» را تفسیر می‏کنند و معتقد است «قرآن را جز کسانی که روی سخن آن با آنان است، نمی‏شناسند.» چنانکه سخن صریح قرآن درباره خودش و آنها آمده است که:
«فی کتاب مکنون لایمسه الاّ المطّهرون» واقعه/ ۷۷
«قرآن در نوشتاری پوشیده است و جز پاکان بدان دسترسی ندارند.»
و باز هم سخن قرآن است که:
«إنما یرید اللّه لیذهب عنکم‏الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب/ ۳۳
«خداوند جز این نمی‏خواهد که پلیدی را از شما خانواده بِبَرَد و شما را کاملاً پاکیزه گرداند.»
بدین ترتیب تفسیر آنان از قرآن، مانند تفسیر قرآن برای خود قرآن است. از آن بزرگواران نقل شده که این قرآن چنان است که بخشی از آن، بخشی دیگر را تفسیر می‏کند و بخشی از آن بخش دیگر را به سخن درمی‏آورد، و بخشی از آن بر بخشی دیگر گواهی می‏دهد.۸
با تفسیر ایشان از قرآن، معانی مقصود و «دلالت قطعی» روشن می‏شود. این به برکت «عصمت» و «طهارت» آنان است که خود قرآن، گویای آن است.
اگر گفته شود که مقصود از «کوثر»، زهرا ـ سلام‏اللّه‏ علیهاـ است، این همان «معنای مصداقی» است و منافاتی با دلالت آن بر «چیز فراوان پاکیزه» یا «خیر بسیار» یا «شفاعت پذیرفته شده» یا «مقام محمد» یا «علم لدّنی» ندارد. همچنین تفسیرهای گوناگون دیگر که به سادگی یا دشواری بر این متن پیاده می‏شود.
همچنین اگر گفته شود که مقصود از «راسخین فی العلم»، اهل بیت معصوم هستند، این یک «معنای مصداقی» یا همان «تأویل» است که اهل تأویل آن را می‏شناسند، و منافاتی با دلالت آن بر همه افراد ثابت قدم در معرفت ندارد. و به همین گونه، «اهل الذکر»؛ چنانکه امام رضا (ع) در مجلس علمی مأمون به خود اشاره می‏فرماید، و استدلالی می‏آورد که خلاصه آن چنین است: اگر مقصود از «اهل ذکر»، اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) باشد که آنها ما را به دین خویش رهنمون می‏سازند نه دین ما.
دیدگاهها و نظریاتی وجود دارد که در جستجوی رابطه میان دالّ (significant) و مدلول ۹(signified) در علم لغت، اصول و علوم مشابه آنهاست، و اینکه آیا دلالت(sign)، اعتبار محض و اصطلاحی (conventional)است یا ذاتی و طبیعی (natural)؟ و بدین ترتیب از این دو مسأله، مسائل دیگری پدید می‏آید و از صاحبان این نظریات و مکاتب، نظریات و مکاتب لغوی و اصولی فراوانی جدا می‏شود.
برخی از طرفداران این رویکرد در اعتباری بودن آن، تا جایی زیاده‏روی کرده‏اند که به هرج و مرج و «بی‏قانونی» رسیده‏اند، یا چنانکه می‏گویند به اعتباری بودن (arbitrary)یعنی یک مفهوم ذهنی غیرواقعی رسیده‏اند. از طرف دیگر برخی در طبیعی و تقلیدی بودن آن تا جایی پیش رفته‏اند که آن را یک پژواک شاعرانه (onomatopoeic) یا «نام آوایی» دانسته‏اند که بازتابی از اصوات طبیعی و انعکاس آن است که بر چیزهایی دلالت دارد. مانند آنچه که در زبان فارسی درباره صدای شرشر آب، خش‏خش برگ درختان، شیهه اسب، غرّش شیر، فش‏فش مار، جیک‏جیک گنجشک و امثال آن وجود دارد دیده می‏شود. امثال آن نیز در همه زبانها وجود دارد. طرفداران نظریه نخست یعنی نظریه اعتباری، اصطلاحی بودن را به «ارسطو» و طرفداران نظریه دوم یعنی نظریه ذاتی، تقلیدی بودن را به افلاطون نسبت می‏دهند.
در میان این دو نیز نظریه توحیدی ما (Unitheism)«نام ـ خود ـ یگانه» قرار دارد که به ضرورت رابطه میان دالّ و مدلول معتقد است، ولی با مفهوم توحیدی آن (Unithetical). و چنانکه محقق نائینی می‏فرماید دست کم باید نسبت ناشناخته‏ای در میان باشد. ما این مسأله را در بحث الفاظ و دلالت آنها در این نوشتار مختصر می‏آوریم، و در ضمن تفسیر هرمنوتیک توحیدی (Unithetical Hermenuetics)از آن سخن می‏گوییم که اصطلاح «هرمنوتیک توحیدی» یا اصولی را برای آن بر می‏گزینیم تا آن را از هرمنوتیک غربی جدا کنیم؛ زیرا از هرمنوتیک غربی چنین فهمیده می‏شود که اصول ثابت و یقینی وجود ندارد. بر عکس نظریه ما که بر اندیشه توحید یقینی (unique) و یگانه استوار است.
همچنین بحث دلالت را در مباحث الفاظ از نگرش انتقادی شهید صدر و موضع او در برابر تعریف اصطلاحات اصولی و ضرورت تجدید و نوآوری ـ دست کم ـ در برخی از آنها را بررسی می‏کنیم. چنانکه ما هم معتقدیم ساده کردن علم برای دانش‏پژوهان تعریف دقیق معانی و مفاهیم چنین کاری را می‏طلبد.
پیش از آنکه به «پیش درآمد» بحث بپردازیم ـ می‏خواهیم یک بار دیگر تأکید کنیم که «تعریف» و «نوآوری» از نظرگاه «توحیدی» تا سرحد امکان در همه علوم ضرورت دارد. به ویژه اصطلاحات مشترک را باید در مکتبهای مختلف درنظر داشته باشیم که تفسیر و شرح آنها گاهی با معانی و دلالتهای مختلف و خارج از کنترل انجام می‏گیرد، دست کم باید به ریشه توحیدی آنها، چنانکه اغلب این شیوه را در مطالعات اعمال می‏کنیم، بپردازیم تا معنای سیّال آنها در اشتقاقات و زبانهای مختلف روشن شود.
نمونه عینی اشتباه مفاهیم در اصطلاحات مختلف که همیشه خودنمایی می‏کنند. این واژه‏ها هستند:
آزادی (freedom)، تجدّد (modernism)، عقلانیّت (rationalism)، سرمایه‏داری (capitalism)، سوسیالیسم (socialism)، دموکراسی (democracy)، تسامح (tolerance)، خشونت (violence)، تکثرگرایی (plularism)، علم‏گرایی (scientism)و دنیاگرایی (secularism) که در زبانهای مختلف و مکتبهای گوناگون به صورت منفی یا مثبت تفسیر می‏شوند. اصطلاح «هرمنوتیک» نیز از این قبیل است این گونه اصطلاحات این روزها در مقالات و کتابها و مجلاّت عربی۱۰ و فارسی در گوشه و کنار به چشم می‏خورند که گاه به صورتهای مبهمی به کار می‏روند و بر پایه فهم مردم از این اصطلاحات، گروهها، جناحها و خطوط گوناگون پدید می‏آیند و اوصاف و القاب مختلفی به خود می‏گیرند که سرانجام خوشی ندارد. همه اینها بر اثر اختلاف در دلالتهای این اصطلاحات در قرائتهای مختلف و برداشتهای گوناگون، پدید می‏آید، و این در صورتی است که فرض کنیم همگان در فهمیدن و تفاهم، حسن نیّت و واقع‏گرایی را در نظر داشته‏اند.
در اینجا، مقصود ما از اصطلاح هرمنوتیک، (hermenutics) همان تفسیری است که مفسّر در آن دخالت دارد. به شرط آنکه به قواعد و ضوابط تفسیری مورد قبول خود پایبند باشد. مثلاً بگوید این یک تفسیر لغوی (زبانی)، بلاغی، عرفانی، ظاهری، باطنی یا توحیدی و مانند آن است، نه اینکه آن را تفسیری بشمارد که مخالفت با آن جایز و ممکن نیست. به ویژه چنین کاری در «متون دینی» که واژه هرمنوتیک ـ از نظرگاه توحیدی ـ بر آن دلالت دارد، و دارای «حرمت دینی» است و ریشه آن (hermo) و (hermes) است که در زبانهای یونانی و لاتین به فرشته‏ای منسوب است که پیامهای خداوند۱۱ و قوانین و احکام او را به زمین می‏رساند. پندار «چند خدایی» در نزد غربیها بر اندیشه «تثلیث» در مسیحیّت که در اصل یک دین توحیدی بوده، تأثیر گذاشته است. در اینجا ناگزیریم به اهمیت نقش مفسر دینی و «شایستگی» او و نقش اجتهادی «فقیه» و حقوقدان ماهر که دلالتهای متون و قداست آنها را می‏شناسد، تأکید کنیم. چنانکه شهید صدر در کتاب «المرسل والرسول والرسالهٔ» خود به صورت آشکار و نهان انجام داده است.
بنابراین، معانی و دلالتها در زمینه متن و «گفتار» نه گوینده ـ همان (semantics) و در زمینه گوینده ـ و نه تنها گفتار ـ و فرهنگ و اوضاع وی (Pragmatics) و تنها در زمینه دلالتهای لغوی (lexieal) و در زمینه تداعی ذهنی (associative) و در زمینه تحلیل سخنرانی و گفتگو (discourse analysis) و به هنگام تحلیل گفتار به عناصر اصلی آن (components) و (cohesive) و در زمینه تحلیل گفتگو کنندگان (coherence) نام دارد.
در تعریف هر یک از آنها، عوامل فراوانی دخالت دارند. مانند زمینه معرفتی، پیش درآمدها و پیامدهای آنها (back ground knowledge) و همچنین در زمینه خاطرات و تجربه‏های فردی و اجتماعی و در نقش بستن معنای ذهنی و برنامه دادن به آن، که به آن (schemata)گفته می‏شود. مثلاً اصطلاح «سوق» (بازار) در نزد عرب، در گذشته به امثال بازار عکاظ و ذی المجار گفته می‏شد که در آنجا مردم بر روی «ساق» پا می‏ایستادند، که ناگزیر با مفهوم امروزین بازار، وضع و ترکیب ساختمانی و صنعتی و تکنولوژی آن و تأثیری که بر روابط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ملّتهای جهان امروز دارد، بسیار متفاوت است.
● خلاصه بحث
اگر دلالتها و ادلّه آنها در اصطلاحات یا واژگان (vocabulary) تعریف روشنی نداشته باشند و اگر ترکیبهای لغوی و مسائل دیگر تبیین نشوند، همه چیز درهم و برهم می‏شود و معانی و مفاهیم مشتبه می‏گردند و چنانکه در روزگار ما عادت شده است، برداشت نادرست و سوءتفاهم، رواج می‏یابد. از اینجاست که اهمیت رسالتهای آسمانی، نقش پیامبران و اینکه قرآن کریم، خود را «بیان للناس» (روشن کننده برای مردم) می‏نامد و می‏فرماید:
«هذا بیان للناس و هدی و موعظهٔ للمتقین.»آل عمران/ ۱۳۸
(این روشن کننده‏ای برای مردم و راهنما و اندرزی برای پرهیزکاران است).روشن می‏شود.
پیامبر(ص) و خاندان پاک او (ع) نیز روشن کنندگان قرآن هستند. چنانکه در این آیه بر آن استدلال شده است:
«و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالاً نوحی إلیهم فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون بالبیّنات و الزبر و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما أنزل إلیهم و لعلّهم یتفکرون»نحل/ ۴۳ـ۴۴
(پیش از تو تنها مردانی را فرستادیم که بر آنها وحی می‏کردیم، سپس از یادآوران بپرسید اگر آیه‏های روشن و کتابها را نمی‏دانید. ما یاد را بر تو فرستادیم تا آنچه بر مردم فرود آمده برای آنها بیان کنی، شاید بیندیشند.)
‌● اهمیّت نظرات انتقادی در بحث الفاظ از اصول فقه
در اینکه در «دلالت» باید میان «عنوان» و «معنون»، رابطه‏ای باشد، جای گفتگو نیست، ولی مقالات و بررسیهای علمی پیشنهاد می‏کنند تا آنجا که ممکن است موضوع بحث و نتیجه تحقیقات شفاف باشد، تا وظیفه دانش پژوهان و محققان در رسیدن به خواسته‏هایشان یعنی مطالعه مستقیم عنوانها و درک خلاصه بحث در یک عبارت روشن باشد. این همان چیزی است که آن را «جمله طرح» (Thesis sentence)می‏نامند. در پرتو این مقوله، در عنوان این مقاله کوشیده‏ایم به این نکته اشاره کنیم که نظرات انتقادی و ارزش گذاری را در آن جای داده‏ایم. نگارنده می‏خواهد اصول فقه را به عنوان یک علم اسلامی بزرگ و مهّم معرفی کند که ناقدان نه تنها نمی‏توانند موضوعات و مسائل و اصطلاحات آن را در یک مقاله کوچک مانند این نوشتار نقد کنند، بلکه حتی قادر نیستند به بخشها، فصول و عنوان مسائل آن نیز اشاره کنند. به همین دلیل، ما سخن را بر نقد «مباحث الفاظ» متمرکز کرده‏ایم که دامنه وسیعی از نظر ادلّه، دلالتها و مسائل مرتبط با آن در علم معاصر دارد. در پیشگفتار نیز در سایه مکتب شهید صدر به آن پرداختیم تا نگرشها و نظریات گوناگونی را که مدرسه اهل بیت(ع) در زمینه‏های گوناگون بیان کرده است «تعریف» کنیم. مکتب این اندیشمند و فیلسوف نابغه و فقیه توانا، یکی از سبکهای نوگرایی معاصر در فقه دامنه‏دار اسلامی است، که در حقیقت، «فقه زندگی» اصیل است. سپس مقاله خود را با نکاتی توحیدی و در سایه علم کلی دلالت توحیدی(general unitheical semantics) به‏پایان برده‏ایم که در بررسیهای زبانی و معرفتی کلی آنها را پذیرفته‏ایم، و به صورتهای گوناگون بابررسی متون دینی برابر با این نظریه (The unitheical study of Religious texts)یا بهتر بگوییم مطالعات تفسیری و نقد و ارزشیابی این نظریات از دید هرمنوتیکی و مباحث الفاظ که موضوع اساسی زبان و با اصول فقه مشترک هستند و نیز با دیگر علوم مرتبط با علم دلالت پیوند دارند، به گونه‏ای که فقیه جامع و اصولی برجسته یا زبانشناس جستجوگر نمی‏تواند آنها و اصطلاحات و فنون مربوط به آنها را نادیده بگیرد. هرچند برخی از فقها و اصولیون در مبادی (پیش نیازهای) اصول فقه و نه در متن آن، یا در «مقدمات» به آن پرداخته‏اند. یا در «بخشهای نخستین» و مقدماتی کتب خود به صورت مفصل بدان پرداخته‏اند. به ویژه میراث فقهی شیعه از این جهت سرشار است و «باب اجتهاد» را حتی در زمان ائمه معصوم(ع) به‏طور کامل گشوده است. امام صادق (ع) سخنی دارد که محتوای آن این است:
«دوست دارم در میان شیعیان خود کسانی را بیابم که به آنان فتوا دهد و مسائل دین را به آنان بیاموزد.»
ایشان همچنین تأکید می‏فرمایند که در هر زمان و مکانی به صورت (واجب کفائی) نیازمند مجتهدان عادلی هستیم که برای شناخت احکام دین به ویژه در مسائل نوظهور به مردم کمک کنند و وظیفه «مکلف» را در این رویدادها تعیین نمایند.
«فقیه مرجع» و «ولی فقیه» جستجوگر باید در «فتواها» و «احکام» خود به «ادلّه اصولی» چهارگانه یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع استناد کند؛ زیرا آنها ادّله محرز و منابع اصلی اصول فقه امامیه هستند، و یا اینکه به اصول فقاهتی چهارگانه دیگر یعنی استصحاب، برائت، تخییر و احتیاط استناد کنند که به عنوان «اصول عملی» نیز شناخته می‏شوند. مجموع این «عناصر مشترک» و «عناصر ویژه» به تعبیر شهید صدر۱۲ کار استنباط احکام شرعی از طریق بهره‏برداری از ادلّه و اصول ثابت با قطعیت اطمینان‏آور و حجّت رسا، صورت می‏گیرد. و شیوه کار این است که:
«الاصل دلیل حیث لادلیل»۱۳ (در جایی که «دلیل» نباشد، «اصل» جای آن را می‏گیرد)
ما نیز همواره پیرو دلیل هستیم. چنانکه به همین معنا حدیثی از اهل بیت (ع) رسیده است.
اینجاست که پیوند و تأثیر اصول فقهی و عناصر مشترک نظری «ادله» با عناصر ویژه عملی (اصول) فقاهتی صورت می‏گیرد، و دیگر نظریه با عمل در هم می‏آمیزد؛ زیرا هم ادّله فقهی و هم اصول فقاهتی می‏توانند احکام و دلالات آنها را ثابت کنند.
مهمترین این ادلّه و اصول، قرآن مجید و تنها مرجع آنهاست؛ زیرا متن کتاب خدا است که باطل در هیچ زمان بدان راه ندارد، و دست تحریف و جعل بدان نمی‏رسد؛ چرا که خداوند متعال، خود پاسداری از آن راتضمین و تعهّد کرده است:
«إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون»حجر/ ۹ (ما این یاد را فرو فرستادیم و به راستی که خود پاسدار آن هستیم)
پس ناگزیر باید این کتاب را به صورتی ژرف مطالعه کرد تا دلالتهای الفاظ و معانی و مفردات و ترکیبات آن در «آیات الاحکام» و دیگر آیات از متن مقدّس قرآن روشن شود. در این باره کتابهای جداگانه‏ای نوشته شده که عناوین اغلب آنها «آیات الاحکام» و مانند آن است. تعداد این کتابها بسیار و از جمله آنها در قرون اخیر تألیف شیخ جزایری نجفی و سید طباطبایی یزدی است. گذشته از این، روایات شریفی که از مکتب اهل بیت(ع) روایت شده است، متن کتاب را در پرتو «مکتب معصومین» که از نظر ما قرآن ناطق هستند، شرح می‏دهند. آنان قرآن ساکت را بیان و به شیوه ولایی دقیق و فراگیری آن را تفسیر می‏کنند؛ زیرا اهل بیت به درون خانه آگاه‏ترند و به قول عربها:
«اهل مکهٔ ادری بشعابها» (مردم مکه درّه‏های آن را بهتر می‏شناسند)
از آنجا که فقه امامیه با آن دید باز در قرون و حوادث و روزگاران مختلف در دامان آنان پرورش یافته و آنان علم اصول فقه را پدید آورده‏اند که پیوسته رو به گسترش و زایش و نو شدن است، فرموده‏اند:
«ما تنها باید اصول را به شما بیاموزیم و شما باید فروع را از آنها بگیرید».۱۴
همه ادلّه، دلالتها، اصول و فروع در نتیجه به زبان پاک وحی و متن مقدس قرآن باز می‏گردد. همه این بزرگواران بر «حجیّت ظواهر» اتفاق دارند، و احکام شرعی بر پایه آن استوار و فتاوای فقهی بدان مستند است، و «حکم»، همان حکم خدای حکیم و سخن همان سخن بزرگ اوست که باید آن را شناخت و بر پایه ضوابط و قواعد ثابت تفسیر و به دستور او عمل کرد؛ زیرا آن بزرگواران فرموده‏اند:
«اگر فقیه حکمی کند، به حکم ماست، و کسی که سخنش را نپذیرد گویا سخن ما را نپذیرفته و کسی که سخن ما را نپذیرد، گویا سخن خدای متعال را نپذیرفته است.»۱۵
«مباحث لفظی»، که در حقیقت بحثهای زبانی (چنانکه شیخ مظفّر به آن اشاره کرده است) و زبان‏شناسی هستند، در اصول فقه به صورت ابزاری با آنها برخورد می‏شود. «ابزاری بودن» اصطلاحی است که در کتابهای اصول فقه و «رساله‏های عملیه» مراجع تقلید بسیار آمده است.
زبان‏شناس آگاه باید بر پایه یک نظریه لغوی که آن را پذیرفته و یا خود آن را پرداخته (a linguistic theory) یا یک شیوه لغوی هماهنگ با آن (linguistic method)به میدان بیاید، و در پیاده کردن اصول و استدلال بر پایه آنها جهت‏گیری کند. به ویژه که زبانشناسی عمومی نوین (general linguistics)، نظریات زبانشناسی و شیوه‏های زبانی منسجم با آنها را در پرتو مکتبها و تکنیکهای نوین و هماهنگ و همسو غنی ساخته که اکنون جای گفتگوی پردامنه درباره آنها نیست؛ زیرا انقلابی در مطالعات زبانشناسی و معرفتی معاصر پدید آمده و اصطلاحات و نظریات آنها به همه علوم و فنون راه یافته است؛ چرا که همه آنها سرانجام باید به زبان خاصّی عرضه شوند و اصطلاحات ویژه‏ای داشته باشند، و در میان آنها نظریه زبانی توحیدی ما (unitheism) قرار دارد که در پیشگفتار بدان اشاره کردیم و از آن و شیوه‏ها و تکنیکهای آن بهره بردیم. این امر در بررسیهای دیگر زبانی و معرفتی نیز کاربرد دارد و برای آن اصطلاح (unitheical linguistics) را برمی‏گزینیم که با نظریات زبانشناسی معاصر همگام و همنام است. این علم زبانشناختی را «زبانشناسی توحیدی» نامیدیم؛ چرا که معتقد است همه زبانها به یک ریشه باز می‏گردند، و آن همان قواعد و اصول مشترک انسانی است که همواره پابرجا و ثابت است. مانند نیروی سخن گفتن (linguistic competence)که خداوند به انسان آموزش و توانایی داده و قرآن کریم آن را «بیان» می‏نامد و می‏فرماید:
«الرحمن علّم القرآن، خلق الانسان علّمه البیان»الرحمن/ ۱ـ۴ (خدای رحمان، قرآن را آموزش داد. انسان را آفرید و به او سخن گفتن آموخت).
این بیان یکی بیش نیست، هرچند در «زبانهای مختلف» آشکار می‏شود و ما در این‏باره، کتاب ویژه‏ای نوشته‏ایم، که در آن رابطه توحیدی (Unitheical relation)میان دالّ و مدلول، ظاهر و باطن، تنزیل و تأویل، حقیقت و مجاز، صورت و معنی، جسم و روح و دنیا و آخرت را با تفسیری عرفانی، شناختی و زبانشناختی بیان کرده‏ایم.
در اینجا به گونه‏ای فشرده به نظریات شهید صدر اشاره می‏کنیم. دیده شد که وی می‏کوشد، طرحی جانشین (alternative) برای کتابهای اصول فقه در مقطع سطح و خارج تهیه کند، و در مورد اصطلاحاتی که ابهام و اشتباه و پیچیدگی زبانی و فکری داشته، دست به «تعریف» و نوآوری زده است.
اشاراتی انتقادی و ارزشگذارانه بر اصول فقه به عنوان یک علم اسلامی اصیل داشته‏ایم، و اهمیت وظیفه‏ای را در چارچوب بحث و ارتباط آن با «ادلّه فقهی» و اصول فقاهتی برشمرده‏ایم.
نگرشی ارزشگذارانه و فراگیر بر مباحث الفاظ در اصول فقه، در پرتو مکتب شهید صدر و زبانشناسی توحیدی:
مباحث الفاظ در علم اصول فقه و دیگر علوم مرتبط با علم دلالت (semantics) از نظر اهمیّت و جایگاه مناسب و نقش مهمی که در رسانیدن معانی و پیامها دارد، بسیار جدّی گرفته شده و از نظر کمیّت و کیفیت، در صدر بررسیهای غنی و سرشار اصولی قرار دارد؛ زیرا همواره در آغاز بحثهای اصول و پیش‏درآمد کتابهای بزرگ و فراوان می‏آید و مانند پیش نیاز و پایه و اصول زیربنایی یا پیش‏درآمد و مقدمه آن از همان آغاز پیدایش این علم به دست دو امام بزرگوار باقر و صادق (ع) بوده است و تحوّل آن به قلم شاگردان و یاران ایشان در طول عصرها و نسلها صورت گرفته و رشد و انشعاب و تکامل و تجدد و نشاط و پویایی عظیم آن نیز بر پایه همان سنگ بنای آن دو امام بزرگوار ــ چنانکه شیوه پدران آنها در پایه‏گذاری علوم اسلامی بوده‏است ــ۱۶ ادامه دارد.
از آن بزرگوارن نقل شده است که فرمودند:
«بر ماست که اصول را بیان کنیم و بر شماست که فروع را از آنها به دست آورید»۱۷
نویسنده «اعیان الشیعه» درباره نقش امام صادق (ع) در پایه‏گذاری این علم سخن گفته است و آورده است:
«پاسخهای آن حضرت به پرسشهای گوناگون در فقه و علوم دیگر را در کتابهای بسیار گردآوری کردند و مسائل اساسی علم اصول فقه را از او فراگرفتند و از پاسخهای آن حضرت به پرسشها، چهارصد نوشتار فراهم آوردند که به «اصول»۱۸ شناخته می‏شود.»
اصولیون نیز بحث «الفاظ» را بسیار بزرگ شمردند و تا آنجا که اندیشه پربار اصولی آنان اجازه می‏داد، آن را گسترش دادند و با بررسی و ژرف نگری، بخشهایی را بر آن افزودند و به دسته‏بندی و ساماندهی آن پرداختند، تا آنجا که در دقت و تحقیق کار را به آخر رساندند و هر گونه توانایی خود را «ابزار» و «شیوه‏ای» ساختند که با آن به هدف عالی خویش یعنی «شناخت احکام شرعی و ادله و معانی تکلیفی آن» برسند، و در این راه هیچ کوتاهی نکردند. به ویژه، چون از زمان معصوم دور بودند و در روزگار «غیبت کبری» به سر می‏بردند، اگر به حوادث و مسائل تازه‏ای برمی‏خوردند، چنین می‏کردند. در روایتی از امام زمان(ع) نقل شده است که:
«در رویدادهای پیش آمده به راویان احادیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من و من حجّت خدا هستم.»۱۹
بدین ترتیب که این راویان درستکار، از بحث الفاظ به عنوان «ادلّه نقلیه» همانند «ادلّه عقلیه» استفاده می‏کنند و از مجموع آنها، فقیه یک بهره‏برداری اجتهادی می‏کند و به کار «استنباط حکم شرعی» می‏پردازد. این کار، با ژرف‏نگری در دلالتهای متون شرعی در قرآن و سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) انجام می‏شود و او تمام کوشش خود را به کار می‏برد تا در حکم شرعی به «گمان» برسد، و این کار را با جستجو در چهار منبع حکم شرعی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) یا مراجعه به اصول فقاهتی چهارگانه (برائت، استصحاب، تخییر و احتیاط) که در رتبه بعد از چهار منبع اصلی هستند، انجام می‏دهد، تا حکم را ثابت کند. قرآن، نخستین منبع اوست، و دیگر منابع به آن باز می‏گردد و در «فتوی» دادن بر قرآن تکیه می‏کند. لازم نیست همه گرد هم آیند؛ چرا که قضیه در اینجا «مانعهٔ‏الخلوّ» است نه «ما نعهٔ الجمع»، ولی اگر همه با هم گردآیند، سودمندتر و پایدارتر است.۲۰
این ادلّه لفظی، در کنار «ادله عقلی»، ابزار کار مجتهد و سلاح فقیه در کاربرد «ملکه مقدس اجتهاد» و «حجت» ارزشمند او در فتواهای خویش است. چنانکه مقلّدان او نیز «فتاوای» مجتهد را در عمل «حجت» خود می‏دانند؛ زیرا مکلّف، یا مجتهد است و یا مقلد یا محتاط. احتیاط را جز اندکی از مردم نمی‏شناسند. عمل بر پایه آن به خواست خدا «مُجزی»۲۱ (بسنده) است و تکلیف را از دوش انسان برمی‏دارد. مجتهد اگر به حق برسد دو پاداش دارد و اگر اشتباه کند یکی؛۲۲ زیرا تا جایی که توانسته است کوشش کرده است.
«لا یکلف اللّه‏ نفسا إلا وسعها»بقره/ ۲۸۶ (خداوند هیچ جانی را جز به اندازه توان آن تکلیف نمی‏کند)
در منظومه آمده است:
فی طلب الظن بحکم شرعی الاجتهاد هو بذل الوسع
بذلک المعنی لدی الاخبار او مطلق الحجهٔ و هو جار
فی الفقه لایمکنه أن ینکره۲۳ إذا التماس الحجهٔ المعتبرهٔ
(اجتهاد، به کار بردن توانایی برای رسیدن به حکم شرعی یا مطلق حجت است و آن به همین معنی در نظر اخباری پذیرفته است؛ زیرا جستجوی حجت ارزشمند در فقه را نمی‏تواند انکار کند.)
چنانکه اصطلاح «مباحث الالفاظ» در متون دینی و اخبار روایت شده، یکی از اصطلاحات ژرف و دقیق است که معمولاً اصولیون در تفسیر مسائل و موضوعات آن به هنگام بررسی «مفردات و ترکیبها» دچار اختلاف می‏شوند و در آغاز بحثها و کتابهای خود «دلالتها» ، «دالّها» و «مدلولهای» آن را در «وضع» ، «واضع» ، «موضوع» و «موضوع له» بررسی می‏کنند. یا اینکه بخشهای جداگانه‏ای را در آغاز به آن اختصاص می‏دهند، و اینکه آیا «وضع» این واژه، «تعیینی» است، یا «تعیّنی»؟ آیا دلالت آن «حقیقی» است یا «مجازی»؟ از کدام قسم است؟ جامد است یا مشتق؟ انواع مشتقّات و دلالتهای آنها چیست؟ اصطلاح اسم و معانی اسمی چیست؟
مقصود آنها از معانی اسمی، جز آن چیزی است که لغوی یا نحوی در نظر دارد. در اینجا گاه دانش‏پژوه دچار اشتباه می‏شود؛ زیرا مقصود آنان «هم اسم و هم فعل» است، که در برابر «معنای حرفی» قرار دارند، و اینکه چنانکه مشهور است آیا در حروف معنای مستقل وجود دارد و یا وابسته به دیگری است؟ آیا دلالت «مِن» (از) به معنای «ابتدا» و مصدر است یا به معنای «مبتدا» (آغاز)؟ و مشتق و دیگر بحثهای لفظی که در آنها معانی و دلالتها بسیار گوناگون هستند.اینجا جای بررسی کامل و دسته‏بندی گسترده نیست؛ زیرا شرح و تفسیر آن بسیار طولانی واز توانایی ما در این گفتار کوتاه بیرون است. گاه ذهن پژوهشگر اصولی، به ژرفای بررسیهای فلسفی، منطقی، کلامی، بلاغی، عرفانی، ذوقی و دیگر جنبه‏های سرشار و پربار می‏رود و مسائل نو و کهنه را می‏کاود و می‏بیند که هر کس در این باره «نظر» و «شیوه» خاصی دارد و گاهی آیندگان ـ بر پایه آزاد اندیشی ـ به انتقاد از گذشتگان پرداخته‏اند. چنانکه گروههای بعدی به انتقاد از چهار کتاب درسی اصولی پرداخته‏اند۲۴ و آنها را از «معالم» شیخ زین‏الدین فرزند شهید ثانی تا «قوانین» محقّق قمی و «رسائل» شیخ مرتضی انصاری و «کفایه» آخوند خراسانی به نقد کشیده‏اند.
در این بررسیها، شیوه و نظام تألیف و تصنیف آنها را مورد انتقاد قرار داده‏اند و خاطر نشان کرده‏اند که اینها در اصل به عنوان کتاب درسی یا سلسله بحثهای آموزشی تدوین نشده‏اند. آنان همچنین «زبان» پیچیده این کتابها را به نقد گذاشته‏اند و بیان کرده‏اند که زبان آنها با زمان و زبان کنونی سازگار نیست.
از اینجاست که نام کتاب «المعالم‏الجدیدهٔ»۲۵ نوشته شهید صدر پیدا می‏شود و در هر واژه «نو بودن» خود را نشان می‏دهد و بدین ترتیب بیان می‏کند که باید «نشانه‏های نوین» در کتابهای اصولی پدیدار شود. همچنین، در کتاب درسی دیگرش «دروس فی علم الاصول»،۲۶ در سه بخش (حلقه) اشاره می‏کند که اینها درسهایی برای طلاب و دانش‏پژوهان کتابهای درسی اصولی هستند تا جای کتابهای کهن را در محافل درس و تدریس در مراحل سطح حوزه ـ که نخستین دوره تحصیل علوم حوزوی و آمادگی برای مرحله «خارج» یعنی مرحله عالی است ـ را بگیرد. خود او با این سخن، هدف خود را آشکار می‏کند و می‏گوید:
«اکنون میان محتوای درسی و بحثهای خارج فاصله بسیاری است».۲۷
او برای بحث خارج نیز بررسیهای گسترده‏ای دارد که در کتابی چون «البحوث‏الفقهیّهٔ» و تقریرات شاگردان دانشمندش در این زمینه علمی، آمده است. پیش از او نیز علاّمه شیخ محمدرضا مظفر همین کوشش و تلاش را در کتاب «اصول الفقه» معروف خود به کار برد. تا جایی که این کتاب، به صورت یک کتاب درسی نوین درآمد و در دانشگاهها و حوزه‏های دینی با استقبال روبرو گشت؛ زیرا همگان شخصیت شیخ مظفّر را به عنوان یک انسان نواندیش ژرف‏نگر که در پی نوسازی بسیاری از برنامه‏های حوزه‏ها و مؤسسات علمی است، می‏شناختند، ولی این کتاب او با وجود نوآوری نسبی در نظر شهید صدر، جایگزین مناسبی نبود، بلکه به صورت یک رابط میان «معالم» و «کفایه» یا چنانکه خودش در مقدّمه آورده «حلقه گمشده» میان معالم الاصول و کفایهٔ الاصول بود، که علاوه بر ویژگی سادگی و اختصار عبارت، نظریات جدیدی را که در تکامل این علم پدیدار شده بود، ارائه می‏کرد.۲۸ گاهی نسل بعدی نسل پیشین را به انتقاد می‏گرفت؛ زیرا عبارات سربسته و گنگی به کار برده بودند که بسیار کوتاه و نارسا به نظر می‏آمد. توجیهات آنان را در این باره نمی‏خواهیم به تفصیل بیاوریم. مانند این عبارت که در بحث وضع آمده است «در وضع پنج سخن است: سخن نگفتن درباره کفایت؛ زیرا مجمل است، و درباره دو تای اول، زیرا خلاف وجدان و بی‏دلیلند... و چهارم اگرچه انتخاب شد و پذیرفته است، و نباید در رد آن گفت که وضع چیزی جز التزام است؛ زیرا که اوّلی فعل و دومی انفعال است.۲۹
بدین ترتیب می‏بینید که زبان بحث، یک زبان اصولی پیچیده نقدی است، که مناسب است نقد شود. گاهی نیز بنا به طبیعت نویسنده و موضع انتقادی او، سخت و تند و خشن می‏شود. پژوهشگر معاصر و جستجوگر در برابر این همه بحث و بررسی بسیار و عظیم وانتقادات کوتاه و مبهم، حیران و سرگردان می‏ماند، و بر خویش و گاهی نیز اطرافیانش بیمناک می‏شود. گویا همان سخن شریف رضی درباره او درست است که:
من بالعراق لقد ابعدت مرماک۳۰ سهم اصاب و رامیه بذی سلم
(تیر که تیراندازش درذی سلم بود به کسی خورد که در عراق بود، چه تیرانداز دور بُردی‏بودی!)
همچنین در برابر این هدف‏گیری علمی حساس، حیرت زده می‏ماند و از خود می‏پرسد و به خود پاسخ می‏دهد و «إن قلتَ»، «قلتُ» می‏کند. سپس هنگامی که بر کرانه بررسیهای جدید می‏رسد، آرام می‏گیرد و می‏بیند که چگونه دو شخصیت برجسته معاصر، شیخ مظفّر و سید شهید صدر، نگرشها و انتقادات فراگیری را در مسائل کلی و جزئی مطرح کرده‏اند. آنچه را که اصولی به عنوان «مباحث الفاظ» مطرح می‏کند، یک سهل‏انگاری در تعریف و یک تنگ نظری در محتوا دارد؛ زیرا او چیزی بیش از دلالتهای الفاظ در نظر دارد؛ چرا که او هم در دلالتهای نوشتاری جستجو می‏کند و هم در نوشته‏های گفتاری. چون این دو، دوروی یک سکّه‏اند، که همان زبان است.
شیخ مظفّر وقتی که به این جا رسیده، آن را در مقدّمه کتاب اصول فقه با اصطلاح «مباحث لغوی» به جای مباحث لفظی که در میان کتابهای اصول در میان طلاب علوم دینی رایج بوده، یاد کرده است. درست نیز همان است که شیخ مظفر آورده است؛ زیرا زبان، یک سکّه دو روست. یا چنانکه که در کتابهای زبانشناسی نوین آورده‏اند:
" a coin of two faces: spoken language and written languge"
(زبان گفتاری و زبان نوشتاری است.)
متن گفتار او چنین است:
«پیش از آغاز، باید پیشگفتاری را درباره گروهی «از بخشهای زبانی» داشته باشیم که در علوم ادبی یا به‏طور کامل از آنها بحث نشده یا اصلاً مطرح نشده‏اند.»۳۱
می‏بینید که چگونه نگرش انتقادی ارزشیابانه از یک اصطلاح و از سوی دیگر موضوعاتی را بررسی می‏کند که علوم ادبی از آن غافل مانده‏اند. هرچند گاهی خودش نیز ناگزیر می‏شود که «مباحث الفاظ» را در جای جای کتاب، بارها به کار برد، و هدف اصلی کتاب را نیز با همین عنوان نامگذاری کند. شیخ مظفر در این کار با کسانی که به طور نسبی پیش از خود او بوده‏اند، به ویژه دو استاد برجسته خویش نائینی و اصفهانی، در نظریات و اصطلاحات غالبا همراهی می‏کند و اندکی به تجدید و ساده کردن آنها می‏پردازد. شهید صدر ضمن انتقاد از او در ارزش گذاری کار او می‏فرماید:
«کتاب اصول الفقه با اینکه چهره کلی علم اصول را دگرگون ساخت و به جای دو بخش، آن را به چهار بخش تقسیم کرد. مباحث «استلزامات» و «اقتضائات» را در دایره مباحث عقلی جای داد به جای آنکه عادت نویسندگان پیشین را در پیش گیرد که آنها را در «مباحث الفاظ» می‏آوردند، ولی نتوانست در تقسیم‏بندی مجموعه مسائل اصولی مطرح شده در کتابهای گذشته، تغییری بدهد؛ زیرا آنها آن را به چهار مجموعه تقسیم می‏کردند ـ چنانکه اشاره شد ـ نه دو مجموعه و این کاری به محتوای آن مسائل نداشت.»۳۲
به این ترتیب می‏بینید که شهید صدر کتاب شیخ مظفر را ارزیابی، و نوآوری او را در تقسیم، نقد می‏کند، ولی خود شهید صدر نیز از روی ناچاری، با همه نگرش انتقادیی که به روش و زبان کتابهای پیشین در اصول دارد، اصطلاح «مباحث الفاظ» را به کار برده و می‏فرماید:
«ما می‏خواهیم اندک اندک، دانشجو را توانا سازیم که بتواند به کتابهای علمی اصولی موجود مراجعه کند و آنها را دریابد، و این کار، جز به این صورت ممکن نیست که با زبانی سخن بگوییم که با زبان آن کتابها و اصطلاحات آنها نزدیک باشد. مادر «الحلقات الثلاث» مطالب اصولی را با همان اصطلاحات مورد استفاده کتابهای یاد شده به کار برده‏ایم. هرچند آن اصطلاحات، در ترکیب لفظی خود اشتباهاتی دارند.»۳۳
مثلاً اگر در کتابهای فرهنگ لغت به واژه «لفظ مراجعه کنید، می‏بینید که به معنای «سخن» است نه نوشتار؛ چرا که در اصل به معنای «تیراندازی» و «پرتاب کردن»، است. چنانکه می‏گویند:
«لفظ النواهٔ» (هسته را انداخت) «لفظ الشی‏ء من فمه» (چیزی را از دهانش به بیرون انداخت) و آن چیز پرتاب شده، لُفاظه است و لفظ در اصل، مصدر است.»۳۴
اصولی، آن گاه که در «مباحث الفاظ» سخنی می‏گوید، می‏خواهد متون شرعی (religious texts) را بررسی کند و دلالتها و ادله گفتاری و نوشتاری آنها را با آنچه بدان‏ها مرتبط است، از نظر سند و روایت و علوم دیگر بررسی کند؛ چرا که ظهور دلالت این متون و حجّت آنها را مانند «سنگهای گرانبها» بلکه گرانبهاتر از آنها می‏داند. این ظاهر در دلالت، همان «حجت اصولی و فقیه» است که آن را در اصطلاح «حجیّت ظواهر» در متون دینی و متون دیگر می‏نامند، و نصّ قرآن و سنت همان است که ظاهر الفاظ آنها می‏رساند.
دوزی خاورشناس هلندی در «تکملهٔ المعجمات العربیهٔ» به زبانهای عربی و فرانسه آورده است: نص همان حدیث صحیح است که صحابه آن را شناخته و روایت کرده‏اند و حدیث متواتر و...، و فلانی در نصّ سخن خود گفت یعنی آن را به گوینده‏اش رساند، و از همین قبیل است نصّ حدیث شریف، یعنی با سند آن را تا پیامبر (ص) برسانیم و نص قرآن مجید، یعنی نقل آن از راه روایات مستند تا قاریان معتبر... و از دیگر شواهد کاربرد کلمه نصوص آن است که در «اساس البلاغه» زمخشری آمده است:
«الخواتم بالفصوص و الاحکام بالنصوص»۳۵ (انگشتر به نگین ارزش پیدا می‏کند و حکم شرعی با نصّ.)
رسیدن به احکام شرعی، تنها از راه بررسی گفتاری و نوشتاری این نصوص است و همه آنچه در اصطلاح به عنوان «مباحث الفاظ» ، «مباحث عقلی» ، «حجیّت ظهور» ، «تعادل و تراجیح» و موضوعات مانند آنهاست، در نظر آنها در «راه رسیدن به حکم شرعی» قرار دارند که فقیه به آنها می‏رسد و صاحب فتوا با استناد به این بحثها و قواعد، به صدور فتوا می‏پردازد.
در واقع، «علم اصول»، طریق است و نه تنها در خدمت فقه و فقیه، بلکه چنانکه شهید صدر در نوشته‏ها و درسهایش می‏فرماید «منطق فقه» است. بنابراین، همانند ابزاری برای اوست، چنانکه علوم ابزار دیگری نیز وجود دارد. هرچند برخی درباره اینکه مثلاً «منطق» ابزار فلسفه باشد، جای سؤال می‏بینند و می‏گویند «منطق» که خود «اندیشه» است، چگونه ابزار «اندیشه» قرار می‏گیرد؟ زیرا ارسطو منطق را یک «علم نظری» می‏شناسد و نام «آلت»۳۶ بر آن ننهاده است. و به گمان قوی، تعریف منطق، به عنوان آلت، در سخن شارحان و مفسران و کسانی که آن را ترجمه لفظی کرده‏اند، آمده است. آنان واژه ارگانون (organon) را که از آن ابزار و ابزاری بودن (organic) فهمیده می‏شود، در برخی جمله‏ها و مسیرهای دلالتی به کار برده‏اند و از همین‏جا بوده که عرب منطق را چنان تعریف کرده‏اند، و آن را یک قانون ابزاری دانسته‏اند که مراعات آن، ذهن را از خطای اندیشه نگه می‏دارد. پس یک علم عملیِ ابزاری است، چنانکه حکمت، یک علم نظری غیر ابزاری است. در این صورت، تعریف شهید صدر برای علم اصول که آن را «منطق فقه» می‏داند، تفسیرهای گوناگونی پیدا می‏کند؛ زیرا منطق از این نظر علم اندیشه درست است، و نه یک ابزار تنها، بلکه «اوج اندیشه» و هدف آن۳۷ است چنانکه همین نام را بر یکی از کتابهای نخستین خود نهاده، بلکه هدف نهایی و بسیار بزرگی است که بررسی اندیشه درست را در بر دارد نه تنها قانونگذاری برای آن. یعنی منطق، اندیشه درست است که خود هدف اصلی است، و نه ابزاری که با آن به اندیشه استوار برسیم. ما نمی‏خواهیم درباره مسائل مشهور سخن را تکرار کنیم که آیا علم برای علم خوانده می‏شود یا هنر برای هنر است یا ادب برای ادب یا برای چیزی دیگر؟ علم «اصول فقه» چگونه می‏تواند، تنها ابزار فقه باشد؛ زیرا مشهور است که این علم «راه» و «ابزار» است و نه هدف، و چگونه اصولِ یک علم می‏تواند از آن بیرون باشد یا شاید این مناقشه و مناقشات دیگر بتواند سخن ما را روشن کند که همواره بر «تعریف معانی اصطلاحات و نوسازی» آنها از نظرگاه توحیدی پافشاری می‏کنیم تا به روشنتر شدن منظور آنها کمک کنیم؛ زیرا اصطلاحات و کلمات گاهی در یک زبان با دلالتی خاص به کار می‏روند و هنگامی که ترجمه می‏شوند، دلالت دیگری دارند. یا همان اصطلاح در یک «مکتب» فکری، مفهوم ویژه‏ای دارد و در مکتب دیگر، مفهومی دیگر.
در اینجاست که هرمنوتیک (hermenuetics)نقش مهمی در اشاره به امکان وجود اصطلاحات و واژه‏ها و ترکیبهایی با تفسیرهای مختلف بر حسب فرهنگ مفسر (interpreter)و مکتب او، توانایی مترجم در فهم «نصوص» و قدرت او در روش‏شناسی زبانها، ادبیات، هنرها و موضوعات مورد بحث دارد. به ویژه که ما معتقدیم در فروع، اصول ثابتی داریم.
پس از آنکه دانستیم زبان، در دو مصداق اصلی نمود دارد: یکی «الفاظ» یعنی سیستم صوتی زبانی (Phonological)و دیگری «نوشتار» یعنی سیستم زبانی (Writing system)، ناگزیریم در اینجا اشاره‏ای به بحثهای دیگر مرتبط به موضوع داشته باشیم که تفسیر و فهم آنها در مکتبهای گوناگون، متفاوت است، و نظریات زبانی و شیوه‏ها نیز بر آن تأثیر دارد. از جمله اینکه، آیا زبان در واژه‏ها و ترکیبهای خود همگی برای حقیقت وضع شده‏اند، یا مجاز؟ واضع آنها کیست؟ فرد است یا جامعه؟ آیا زبانی می‏تواند بدون یک قوم که با آن تکلم کند، وجود داشته باشد؟ فرضیات و نظریات پیدایش زبان بشری کدامند؟ چگونه باید به بررسی آنها پرداخت؟
در زبان‏شناسی نوین شرط است که «علمی بودن» این بررسیها رعایت شود؛ زیرا در تعریف آن آمده است (linguistics is ascientific study of language)مقصود از علمی بودن(scientific) در مکاتب مختلف چیست؟ و مسائل و مشکلات دیگری که نمی‏خواهیم بحث را درباره آنها به درازا بکشیم. حال آنکه همه آنها اهمیت «تعریف» و «نوسازی» را در معانی و مبانی نشان می‏دهند، و از همین جاست که «علم اصطلاحات» (terminology) در عربی و انگلیسی تعریف ویژه‏ای دارد.
به عنوان یک نمونه ساده در زمینه گسترش مسائل «زبانشناسی نوین» و اختلافات فراوان در موضوعات و تفاسیر آن، این سؤالها مطرح است: آیا گفتار پیشتر از نوشتار بوده یا نوشتار پیش از گفتار؟ در عرف زبان‏شناسی می‏گویند زبان گفتاری پیشینه بیشتری دارد، و استدلال آنها این است که کودکان نخست به زبان می‏آیند و سپس نوشتن را فرا می‏گیرند، و گفتار، آسانتر و کم‏خرج‏تر و رساتر است؛ زیرا بی‏آنکه به قلم و کاغذ نیازی باشد، یا نور و شرایط دیگر را بخواهد، مقصود را می‏رساند.
عارفان می‏گویند نوشتار، پیش از گفتار است، و همه چیز نخست در لوح محفوظ تقدیر و «مکتوب» شده است، و هرچه بر پیشانی نوشته شده، ناگزیر به چشم دیده می‏شود، و در فارسی نیز آن را «سرنوشت» می‏خوانند، و معمولاً نوشتار بهتر مطلب را می‏رساند؛ زیرا پس از اندیشه و پختگی و درنگ و مراجعه به فکر و پردازش، صادر می‏شود و در آن می‏توان جمله‏های طولانی و عبارتهای پیچیده یا بلند بلاغی به کار برد تا جایی که خواننده به چندین بار مراجعه نیاز داشته باشد. به ویژه در قرآن کریم، چنانکه امام علی(ع) می‏فرماید مانند رودی خروشان همواره تجدّدپذیر است و معانی تازه‏ای برمی‏آورد که درخشش آنها پایان ندارد و چراغش کم فروغ نمی‏گردد. و در هر روزگار می‏توان از نصوص آن فهم و درک تازه‏ای به دست آورد که مناسب زمان و مکان باشد، و از همین جاست که تأکید شده است، قرآن، همواره خوانده شود، و همگان آن را بخوانند؛ زیرا فهم آنها با هم متفاوت است.
«إنه قرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسّه الا المطهّرون»
آری حقایق درونی آن را جز پاکان (به معنای عرفانی و معرفتی) به دست نمی‏آورند، و نوشتار آن را جز کسانی که غسل و وضو (به معنی فقهی شرعی) دارند، دست نمی‏زنند.
در اینجا بسیاری از زبانها ـ نزدیک به ۲۰۰۰ زبان ـ هستند که وجود نوشتاری ندارند. الفبا (alphabeticals)برای آنها ساخته نشده و به شیوه زبان شناسان نوشته می‏شوند. در نظر عارفان، وجود کتبی در «عالم امر»، یا «ذرّ» یا «صادر اوّل»، پیش از همه چیز است. قلم و وجود کتبی بسی پیشتر است و گاهی آن را وجود اوّل در عالم امکان و آن را با تعابیر دیگری نظیر «نور»، «عقل» ، «علم» و مانند آن می‏خوانند. قلم را که ابزار نگارش تکوینی و شرعی است، با لوح (Logy) یعنی جای نگارش که جز با نور و روشنی خوانده نمی‏شود، همراه می‏دانند. «مقوله نوری» همان مقوله تشکیکی است که در زبان فلاسفه و متکلمان آمده است. حقیقت نور، چیزی است که خود آشکار و آشکارکننده دیگران است. در اینجا سزاوار است به رابطه میان «نور» با بیان و روشنی و رابطه زبان با لغت «light» (نور) از نظر صوتی و دلالتی به معنای نور توحیدی اشاره شود. چنانکه وجود قرآنی را با معنای نورانی در عالم انوار به «لوح محفوظ» تعبیر کرده‏اند، و گاهی «کتاب مکنون» خوانده‏اند که حقایق آن را جز معصومان و پاکان لمس نمی‏کنند. قرآن از آن عوالم مجرّد به چارچوب زبان عربی در آمده است:
«إنّا انزلناه قرآنا عربیا لعلّکم تعقلون»
مقصود از عربی چیست؟ آیا زبان مردم حضرت پیامبر(ص) است و اینکه با زبان قریش نازل شده، چنانکه در برخی روایات آمده است؟ یا اینکه عربی بودن به معنای روشنی و گویایی مطلق است، چنانکه ما از نظر توحیدی بدان اشاره می‏کنیم؟ و اینکه قرآن را «عربی مبین» خوانده است و بیان آن را محکم شمرده و هر کس فطرت سالم داشته باشد، معنای آن را می‏فهمد و احکام منطقی و درست آن را می‏پذیرد و در واقع می‏توان متشابه آن را به محکم باز گرداند و همه آیات آن، «محکم» و «حکیم» هستند و دیگر تفسیرها، تأویلها، سؤالها و پاسخها، همه گویای همان اصل توحیدی ماست. پس از آنکه دانستیم که علم زبانشناسی نوین (linguitics)، گفتار را پیش از نوشتار می‏داند، و دلایل ویژه‏ای نیز دارد که جای مطالعه و بحث در آنها فراوان است، این نیز گفته می‏شود که زبان بدون جامعه و اجتماعی که در آن ابزار تفاهم باشد، پدید نمی‏آید. زبان وسیله ارتباط و رسانیدن (communicatire) است، انسان برای فهمیدن و فهماندن و درک و مشاوره به آن نیازمند است؛ زیرا «حیوان ناطق» (speaking animal) و حیوان اجتماعی (social animal) است و ناگزیر این زبان از جای ویژه‏ای پدید آمده است. آنجا کجاست؟
زبانشناسی نوین، فرضیات و نظریات گوناگونی را درباره پیدایش زبان (origin of languge) به عنوان مقدمه‏ای برای بررسی و بحث درباره آن و طرح فرضیه اصل دینی (divine source)دارد که متأسفانه کاملاً جانبدارانه در مخالفت با این سخن می‏گوید؛ زیرا اندیشه فلسفی غربی بر آن حاکم است و همچنین نظریه تقلید افلاطون (onomatopic) و فرضیه اصل طبیعی (nutural source) و فرضیات دیگر را مطرح می‏کند که درباره تعداد اندکی از واژه‏ها قابل تطبیق است و فرضیه نمونه‏های اشاره با اصوات (oralnutural source)نیز تنها بر دسته‏ای از کلمات درست می‏آید، و در نظریات علمی و مادی خود که می‏خواهد همه چیز را زیر ذرّه بین ساده بیابد، بسیار غلوّ می‏کند. تا آنجا که نظر کلی جهانی معروف به (universal) را که نخستین بار چومسکی (Chomesky)آنها را آشکار ساخت، همچنان رنگ مادی و علمی و تجربی دارد. به خلاف نظر توحیدی و مجرد ما که با طبیعت محض زبان سازگار است.
● هرمنوتیک زبانی توحیدی
در میان اصول و پایه‏های متعدد و گوناگونی که مورد اشاره قرار گرفت، می‏توان بر یک اصل توحیدی پافشاری کرد که زبان ، واژه‏ها و ترکیبهای آن را با «هرمنوتیک توحیدی» ویژه‏ای توصیف می‏کند، و ما همواره آنها را در مقالات و بحثهای خود مطرح کرده‏ایم و امیدواریم که از نظر عرفانی و شناختی زبان و مباحث آن را یا بهتر بگوییم و یا به گفته اصولیون مباحث الفاظ را به کمال برسانیم؛ زیرا به نظر ما این مسأله با دیگر نظریات زبانی تناقض و تعارض اصیل ندارد، بلکه همه آنها را در خود جمع می‏کند و زیر پوشش یک اصل درمی‏آورد و نگرشی گزینشی و فراگیر (elective) به آنها دارد، بلکه با یک نگرش عرفانی فراگیر، زبان را همان نیروی بیان زبانی (linguistic competence)می‏داند که از طرف خدای رحمان به انسان داده شد، و در گفتار قرآنی نیز آمده است:
«الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البیان» الرحمن/۱ـ۴
و این همان نیروی نطق در منطق است که انسان را از حیوانات دیگر جدا کرده و حتی از فرشتگان که علم اسماء را نیاموخته‏اند برتر ساخته و این قدرت نامگذاری اشیاء با صداهای مناسب و دلالتهای واقعی توحیدی از کلمه رحمن (rhyming) است که بر نظم و هماهنگی فراگیر دلالت دارد؛ زیرا هنگامی که «بسم اللّه‏» را با این نگرش توحیدی ترجمه کنیم
»by sign of Allah all rhyming all rhythm«
این نیروی بخشیده شده به بشر ویژه اوست و او را بر قواعد گفتار و منطق بشری و قوانین حاکم بر آن که انسجام توحیدی را الهام می‏کند، توانا می‏سازد و میان دال و مدلول یک نسبت مناسب توحیدی پدید می‏آرود که گاهی برابر پژوهشگران آشکار می‏شود. یا آنکه میان دال و مدلول تناسب و ارتباطی نیست. پس انتخاب این دال (signifier) برای این مدلول (signified) یک ترجیح بلامرجح است، که عقلاً پذیرفتنی نیست. ما این نسبت و رابطه میان دالّ و مدلول با دلالت توحیدی را (Unitheical sign) می‏نامیم.
این مناسبت در همه زبانها که ما آنها را لهجه‏هایی (dialects) در برابر یک زبان مشترک می‏دانیم، وجود دارد و ما می‏کوشیم آن را کشف کنیم و با شیوه زبانی معروف (discovery procedure) یا «کفرزدایی» در فارسی و «کشف الغطاء» در عربی معنای توحیدی را باز نماییم؛ زیرا هر واضعی هرکه و هرجا باشد، ناگزیر باید در نامگذاری یا وضع، نکته‏ای را در نظر داشته باشد که نامگذاری او بیهوده نباشد. و همین اعتبار ذهنی (thinking)و نامگذاری بر پایه اصول ویژه آن، الهام خداوندی است که می‏فرماید:
«وعلّم آدم الاسماء کلّها»
آدم بودن انسان، همان است که او را به گفته منطقیان حیوان ناطق (speaking animal)ساخته است. هرچند با این تفسیر دیگر او را حیوان نمی‏دانیم، ولی می‏کوشیم، نیروی نطق را دریابیم. هرچند می‏گویند در اصطلاح، کشمکشی نیست، تا آنجا که ما فهمیده‏ایم به نطق یا عقل و اندیشه سر و کار دارد، عقل مجرد است، علم نیز بدان مرتبط است و حضور یک مجرّد در برابر مجرّد دیگر است. پس درمی‏یابیم که این نیروی نطق مجرد است، و مجرد نمی‏تواند با اندازه‏گیریهای مادّی سنجیده شود، مگر از راه دو نمود خود یعنی سخن و نوشتار که دو روی یک سکه (two faces of one coin)هستند و از آنجا که بحث درباره زبان و دو چهره آن جز با زبان ـ که ویژگی انسان و بلکه فصل جدا کننده او (distinetive feature)است ـ امکان ندارد، پس بحث باید درباره انسان و زبان باشد؛ زیرا انسان است که درباره انسان کاوش می‏کند و با زبان می‏خواهد درباره زبان کاوش کند. به عکس امور و موضوعات گوناگونی که انسان درباره آنها بحث می‏کند.
زبانشناس در اینجا اصولی را پیشنهاد می‏کند که درباره «واضع» جستجو نکند، و کوشش خود و جستجوگران دیگر را درباره نکات مهمتری به کار برد که خود «وضع»، «موضوع» و «موضوع‏له» است، بلکه حتی پیشنهاد می‏کند که اصطلاح «وضع» را به «دلالت» (sign)تغییر دهد و درباره پیدایش آن و پیدایش اسم و دال (siginfier) و مدلول (signified) کاوش کند. پس بررسی ما بر یک مثلث استوار است نه مربع.
ـ دلالتSign
ـ دالSignifier
ـ مدلولSignified
هنگامی که اصولی درباره واضع سخن می‏گوید و بیهوده نظریات بسیاری درباره او می‏دهد و سرانجام به مسأله تعیین می‏رسد، و می‏گوید زبان عربی را «یعرب‏بن قحطان» و زبان فارسی را فلان و ترکی را بهمان، پدید آورده است و یا می‏گوید کاربرد فراوان به وضع تعینی انجامیده است و این کار را نیز فرد یا افرادی در آغاز انجام داده‏اند، باید پرسید این فرد یا گروه که بودند؟ گروههای آنها کجا بوده؟ و در کجا جمع شدند تا وضع را انجام دهند؟ و اگر ناگزیریم، باید بگوییم واضع راستین هر چیزی خدای متعال است، ولی با همان تفسیر توحیدی پیشین ما که:
«والارض وضعها للأنام»
یعنی خدای متعال زمین را برای مردم آماده کرد تا در آن زندگی کنند و «بیان» را فراهم کرد تا تفاهم داشته باشند و اگر بخواهیم اندیشه «وضع» از طرف انسان را به صورت «جبر و تفویض» پیاده کنیم ــ که امام علی (ع) با شیوه‏ای عقلی و کلامی چنین کرد ــ باید پرسید: آیا انسان بدون خدا وضع را انجام داده است؟ یا با خدا انجام داده است؟ یا خدا وضع کرده است؟
اگر بگویید بدون خدا، این کفر و باطل است؛ زیرا هرچند بشر مختار است، ولی به هیچ وجه از خدا مستقل نیست.
و اگر بگویید با خدا، این شرک بزرگی است، و قرآن می‏فرماید:
«کل شئ عنده بمیزان» «و کل شئ عنده بمقدار» «والارض وضعها للأنام»
اگر بگویید خدا وضع کرده است، این درست است. یعنی با راهنمایی خدا و دانش و آموزش او در پرتو اسماء حسنی و امثال علیا و کلمات تامات چنین کاری انجام شده است. در تعریف عرفانی توحیدی، همه وجود، کلمات خدا و اسمای حُسنای او هستند و هر اسمی دلالت توحیدی دارد و دارای اثر جدّی در وجود است به شرط آنکه اتصاف امکانی به آن دلالت داشته باشد و خواننده، دو کتاب تکوین و تشریع را درست خوانده باشد و با نگاه توحیدی درست به آنها بنگرد و قرآن کریم را فرا گرفته باشد:
«و لو أن قرآنا سیرت به الجبال او قطّعت به الارض او کلّم به الموتی.»
پس با یک قرائت آگاهانه و مؤثر در هر آیه به ویژه «بسم اللّه‏» که در آغاز سوره‏ها با دلالتی توحیدی می‏آید، انسان می‏تواند در هر چیز اثر بگذارد و در وجود آنگونه که بخواهد با اجازه خدا تصرف کند و این کارها نیز برپایه قانون فراگیر علّت و معلول حتی در هنگام صدور معجزات انجام می‏شود.
در پایان، می‏گوییم: همه اینها بستگی به آن دارد که خواننده در چه پایه‏ای از علم و تقوا باشد؟ و در چه حالت معرفتی به سر برد؟ و تا چه حدّ به خدا اطمینان و اعتماد داشته باشد و خلاصه اینکه انسان کامل خلیفه مطلق خدا در زمین است که همه نامها را با تفسیر توحیدی به او آموخته است:
تدلّ علی انه واحد و فی کل شی‏ء له آیهٔ
بسم اللّه‏ بهترین مثال توحیدی
پیش از آنکه نگرش توحیدی خود را درباره بسم‏اللّه‏ بیان کنیم برای پایان بحث به این نکته اشاره می‏کنیم که در این مقاله تا آنجا که توانستیم واژه‏ها و اصطلاحات را با معادلهای توحیدی پیشنهادی آنها به صورت آشکار و پنهان به کار بردیم؛ زیرا در این مقاله فرصت استدلال لغوی و زبانی نبود.
واژه «باء» با دلالتهای گوناگون از آغاز و شروع با کمک خواستن و ابزاری بودن در بیشتر زبانهای شرقی و همچنین واژه‏های معادل آن در زبانهای عربی مشترک است. مثلاً کلمه «by» که در صورت و دلالت با آن شباهت کامل دارد.
واژه «اسم» با دلالتهای مختلف بر نشانه، علامت، بلندی و معانی دیگر هم در صورت و هم در دلالت در زبانهای مختلف شباهت دارد که کلمه پیشنهادی (sign)یا نشان است که کلمات دالّ (signifier) و مدلول (signified)از آن گرفته شده است. و از نظر صوت و دلالت در اغلب زبانهای شرقی و غربی با ملاحظه تبادلهای فونموتیک که در اینکه گفته (phonemotic)تبادلهای سمانتیک (semantic)مقاله آمد، شباهت دارد. از جمله می‏شود گفت که «اسم» دلالت بر بلندی دارد؛ زیرا علامت است و علامت همیشه بالای معلوم گذاشته می‏شود و سماء (آسمان) بالاتر از زمین است، هرچه بالاتر از شما باشد (سماء) نامیده نام دارد و (sky)می‏شود «و بالنجم هم یهتدون» و «شمس» (خورشید) که در آسمان است (sun) که نشانه آشکار آن است و منظومه آسمان، شمسی است (solar system) و (son) فرزند پدر است و نشانه او پس از وی و (زاده) در فارسی و کُردی و دیگر زبانهای هند و اروپایی همین معنا را می‏رساند. علاماتی که فرستاده می‏فرستد (sender) رسول و مرسل (saint)می‏شود که در زبانهای جدا شده از لاتین به معنای سید و آقاست. و به ویژه در اصطلاحات دینی چنین معنایی را می‏رساند.
واژه «اللّه‏» نامی است که دارنده همه صفات کمال و معادل آل در آغاز کلمه (all) در دلالت کلامی است. می‏توان آن را بر همه نامهای خداوند تطبیق کرد که تجلّی ویژه آن را در کلمه «ال» (all)می‏رساند. واژه all-rhymingهمان رحمان، و all-rhythmهمان رحیم است.
اگر وجود را یک قصیده شعر عرفانی بدانیم، قافیه آن rhyming در همه ابیات می‏آید و همه اوزان و صداها را یکی می‏سازد، و درست مانند دلالت «رزق» و «رزاق» است که همه مخلوقات را روزی می‏دهد به عکس رحیم rhythm که تنها بخشش او به مؤمنان بر پایه شایستگی و حق آنها بر پایه درجات علم و ایمان آنها را می‏رساند
«یرفع اللّه‏ الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات»
پس هرکس درجه و وزن و اعتباری در دریافتهای معنوی و ارزاق عرفانی دارد، به عکس ارزاق عادی که رحمانیّت (rhyming) همه را در بر می‏گیرد و ارزاق معنوی، رحیمی (rhythm)است. از همین جاست که گفته‏اند رحمت رحمانی، فراگیر و عمومی و رحمت رحیمی خاصّ و ویژه مؤمنان است.
چکیده بحث این که وجود در معنای شاعرانه و عارفانه خود قصیده شعر و قاصد و مقصودی است که برای دلالت، دارای این اصوات دل‏انگیز و واژه‏های دلربا است که «بسم اللّه‏» همه را یکی می‏کند.
دکتر محمد علی‏الحسینی
عباسعلی براتی
پاورقیها:
۳۰- دیوان الشریف الرضی، ج ۲ ص ۱۰۷.
۲۳- امالی هادی، ص ۲۴۶.
۱۶- ر.ک: مقدمه کتاب «تأسیس الشیعهٔ لعلوم الاسلام» سید حسن صدر.
۱۹ امالی الهادی، ص ۱۲۹.، و در برخی روایات آمده است: «و آنها حجت من بر شما».
۱۱- ر.ک: مجلّه «قضایا اسلامیهٔ معاصرهٔ»، شماره ۶، ص ۱۳۴.
۱۴-همان، ص ۲۵۴.
۱- برای شرح و توضیح بیشتر این مطلب ر.ک: علم اللغهٔ التوحیدی، ص ۱۵ به بعد (نظریات فی علم اللغهٔ الدیث، تهران، ۱۹۹۷ م.)
۱۰ـ ر.ک: مجلّه «قضایا اسلامیهٔ معاصرهٔ»، شماره ۶، در موضوعات مختلف.
۱۵- همان، صص ۲۲۸-۲۲۹.
۱۳- ر. ک: امالی «الهادی»، ص ۳۰.
۱۸- عاملی، اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۶۵؛ دارالتعارف، بیروت.
۱۲- ر.ک: «دروس فی علم الاصول» ج ۱ ص؟؟؟ چاپ قم ۱۴۱۰ ه•• .
۱۷- ر.ک: تقررات مرحوم استاد و پدر ما در امالی الهادی، ص ۲۵۴، چاپ بیروت، ۱۹۷۵. ما این کتاب را در زمان زندگی ایشان گردآوری کردیم و به نام ایشان (سید هادی الحسینی التبریزی) به چاپ رساندیم.
۲۲- در تهذیب الخواص نوشته ابن منظور در مادّه «خطا» آمده است، که ما آن را به عنوان یک لغت‏نامه انتقادی با یک مقدمه مفصل و مطالعات تطبیعی برای رسیدن به درجه دکتری از دانشگاه سنت اندروز بریتانیا مورد تحقیق قرار دادیم. علی علیه السلام نیز همین را در نظر داشته که می‏فرماید: اگر قاضی تلاش خود را به کار برد ولی اشتباه کند، یک پاداش دارد.
۲۵- ر.ک: مقدّمه این دو کتاب و انگیزه تألیف آنها.
۲۹- سید شیرازی، اصول، مباحث الفاظ، ج ۱، صص ۱۶-۱۷.
۲۸- مظفر، اصول‏الفقه، ص ۱، به منزله طرّه کتاب.
۲۷- شهید صدر، دروس فی علم الاصول ص ۱۹.
۲۰- همان، ص ۳۰.
۲۶- همان.
۲۴- ر. ک: کتابهای «المعالم الجدیدهٔ» و «دروس فی علم الاصول» نوشته شهید صدر به ویژه بخشهای پیشگفتار. تا از این راه به نقدها و ارزشیابی‏های شهید صدر پی ببرید.
۲-ر.ک: متن همین مقاله تحت عنوان «چارچوب بحث.»
۲۱- این جمله و مانند آن در آغاز «رساله‏های عملی» مجتهدین مرجع با امضای آنها می‏آید.
۳۱- شیخ مظفر، اصول الفقه، ج ۱ ص ۸.
۳۴- رازی، مختار الصحاح، مادّه لفظ، ص ۶۰۱، چاپ دارالعلم، بیروت.
۳۶- بدوی، المنطق الصوری، ص ۱۸، قم، ۱۳۶۸ ه•• .
۳۳- همان، ص ۳۳.
۳۵- دکتر الحسینی، دراسات و تحقیقات، صص ۱۰۵-۱۰۶، دارالتراث الاسلامیهٔ، بیروت، ۱۹۷۴ م.
۳- مغنیه، تفسیر الکاشف، ج ۵، ص ۴۳۷، و راز آن گسترش در گوینده است نه در گفتار.
۳۷- همان، ص ۱۹.
۳۲- شهید صدر، دروس فی علم الاصول، ج ۱، ص ۲۷.
۴- ر. ک: معانی واژه scripture در فرهنگ cassell، تحت عنوان.
۵- ر.ک: مقاله ما درباره ترجمه در سایه نظریه توحیدی در مجله التوحید، شماره ۴۳، ص ۱۲۶، تهران ۱۹۸۹ م.
۶- ر.ک: کتاب شهید صدر با همین نام.
۷- ر.ک: فرهنگ انگلیسی کاسل "cassell"، واژهhermenutics ص۵۴۸.
۸-المیزان، ص ۱۰
۹- ر. ک: علم اللغهٔ التوحیدی، ص ۱۸.
منبع : تبیان