سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


ادبیات فارسی در دانشگاه ها


ادبیات فارسی در دانشگاه ها
ادبیات فارسی و تدریس آن در مراكز عالی آموزشی موضوعی نیست كه بتوان با آن به طور مجرد و جدا از وضعیت ادبیات موجود جامعه رو به رو شد. بدیهی است كه یك سویه نگریستن به این مسأله به استنتاج هایی منجر خواهد شد كه چندان علمی نیست و بیشتر پای احساسات و انفعال را پیش می كشد. وضعیت بیرونی ادبیات ما(یعنی جلوه آن در میان كسانی كه به طور حرفه ای آن را دنبال نمی كنند) با توجه به تغییرات اجتماعی و ارزشی، اغلب دستخوش سوءتفاهم ها و تشبث هایی است كه گاه دامنه خود را به درون ادبیات (یعنی بخش حرفه ای و دانشگاهی) نیز می كشاند. یكی از شاخص های این معضل آرمانی نگریستن به جریان شعر و ادبیات یك دوره یا یك گوینده است، یعنی همان چیزی كه منظر علمی را پشت سر می گذارد و موجب می شود كه بررسی و تأمل ما نه از سر اتفاقات موجود، بلكه از حیث آمال و منویات عاطفی باشد. چنین است كه در تعریف از تمامی سخنوران ادب فارسی، آنها را تواناترین شاعران و گویندگان عصر خود دانسته و به جای پرداختن به این «موقعیت» و ارتباط آن با چرخه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران، آنها را در عین تجرد و در مداری بسته مورد نظر قرار می دهیم و از قضا به این شیفتگی بی مؤلفه، قله های جدیدی هم می افزاییم، آن چنان كه وقتی نامی از حافظ ، سعدی، مولانا، نظامی و ...به میان می آید اصلاً كسی ضرورتی برای كشف دوباره بزرگی آنها و جنس این بزرگی احساس نمی كند و شائبه ای كه ذكر آن پیشتر رفت. چنان هاله های پولادین آنها را تراكم می دهد كه تنها در ویترین می شود دیدشان و تقلیدگری «احسنت» مجالی نمی دهد به خلق«احسنت»های نوتری كه می تواند واقع بینانه از دل برخوردی دیالكتیك با شاعران و نویسندگان و زمینه زیستی شان سر بر آورد. در حقیقت سیاه و سفید دیدن آدم ها یكی از تشخیص های فكری ـ عاطفی ماست و ادبیات هم از این دیدگاه بی بهره نیست؛ پس وقتی قرار است شاعری بزرگ باشد،‌باید خیلی خیلی بزرگ باشد و اگر كسی كوچك، خیلی خیلی كوچك. نمی شود سعدی سعدی باشد و شاعر بزرگی هم باشد و فخر زبان فارسی باشد، اما حرف های ناروایی هم در چنته داشته باشد. در فرهنگ ما همیشه شاعران و گویندگان تعهداتی داشته اند كه تعهدی برون شعری و برون متنی بوده و از قدیم ترین كتبی كه درباره شعر تقریراتی داشته اند تا به امروز نمونه دارد. این تعهد برون شعری همیشه شاعر را در معرض انتظاراتی قرار داده كه انتظاراتی استعلایی و كمال گر است. شاعر هدایتگر جامعه است و باید الگوی كار خود باشد. زمینه اجتماعی تصوری بی شك خلاء قانون در دوره های متفاوت تاریخی است زیرا جامعه ای كه دارای نهادهای مستقر قانونی با كاركردهای عینی است، نیاز به تحریر قانون توسط یك شاعر ندارد. از همین روست كه در بحرانی ترین موقعیت های سیاسی و اجتماعی، ادبیات تعلیمی پر رنگی داشته ایم (قرون ششم و هفتم هجری) و هرگاه ثبات نسبی اجتماعی به وجود آمده، ادبیات و خوشباشانه را در جلوه دیده ایم. پس شاعری كه می خواهد در فقدان قهرمان و قوانین مدون از زندگی سخن بگوید ـ درست یا نادرست ـ باید مدلی باشد برای حرف هایش، اما فراموش نكنیم كه این یك ایده برای ما در سوی آفرینش شعر است.اصولاً ادبیات فارسی به عنوان زبان مادری در دانشگاه ها وظایفی بر عهده دارد. البته روشن است كه دانشجویان این رشته بنا بر انتخابی كه كرده اند قرار است كه به طور تخصصی و همه جانبه تری با این مقوله رو به رو شوند ولی به گمان ما اهداف آموزش ادبیات فارسی را می توان در موارد ذیل خلاصه كرد.
الف) شاخص اطلاعاتی
۱- آشنایی با میراث ادبی و گویندگان سرآمد(بخش تاریخچه ای)
۲- فهم اتفاقات ادبی در ارتباط با مسائل تاریخی(بخش تطبیقی)
۳- شناخت آثار برتر و جریان های فردی و جمعی در هر دوره (بخش تحلیلی)
ب) شاخص كاربردی:
۱- اصول دستوری، نگارش و رسم الخط براساس آخرین دستاوردهای زبان شناختی(بخش فیزیك ـ معنایی)
۲- بررسی و فهم روش ها و شگردهای نوشتاری(بخش الگو گزینی)
۳- تبدیل اندیشه به زبان نوشتاری در حجم و كیفیت های متفاوت (بخش خلاقانه)
در این میان متأسفانه دانشجویان رشته ادبیات سهم كمتری دارند و حجم خوانی و فراگرفتن لغات مهجور و احیاناً كتاب هایی كه ارزش هنری شان صرفاً مدیون حرف های حسابی و عبرت آموز است، تنها آرمان این رشته تحصیلی را رقم می زند چنان كه اگر متن یا شعری خارج از خوانده های آنان برای تحلیل در اختیارشان قرار گیرد،‌مسأله به شناسایی چند استعاره، كنایه و تشبیه ختم می شود و تمام! البته این تمام مشكل نیست،‌مشكل اساسی آن جاست كه سر فصل دروس رشته ادبیات در هر دوره تاریخی بنابر اقتضائاتی بی شمار، نیازمند بازبینی، تعبیر و تبدیل است و همه این برنامه ریزی ها باید در خدمت فكرآفرینی برای دانشجو باشد و نه حجم آفرینی. نگارنده بارها در كلاس درس از دانشجویان خواسته تا پنج شاعر بزرك زبان فارسی را نام ببرند. در این انتخاب ها همیشه حافظ، سعدی، مولوی و فردوسی، حضوری قاطع داشته اند. اما جالب است كه هر وقت دلیل بزرگی شاعری مثل سعدی را از آنها جویا شده ام، هیچ كس نتوانسته دلیل محكمه پسندی بیاورد، غایت ادله این بوده كه سعدی «پند و اندرز» فراوان دارد و «همه می گویند بزرگ است» و «چون شعرهای زیادی دارد» و «شعرهایش سهل و ممتنع است.»‌و...البته این نظرات ریشه در آموزش های پیشین یعنی از دبستان تا پیش دانشگاهی دارد (هر چند كه خوشبختانه مدتی است شاهد اتفاقات خجسته ای در تغییر رویه كتاب های ادبیات مدرسه ای هستیم) جایی كه شعر یك شاعر را سلاخی كرده، معنایش را در یك ظرف می ریزند، زیبایی اش را در یك ظرف و همه چیز تمام! و تازه معنا هم، همان معنای واحدی است كه معلم داد آن را داده و زیبایی ها هم همان صنایعی كه جز آن ـ ظاهراً ـ دیاری نتوانسته زیبایی بیافریند و فی الواقع ابدی هم هستند.
نكته دیگری كه اشاره به آن فوق العاده مهم می نماید،‌فاصله ادبیات حرفه ای با ادبیات دانشگاهی است، چون تحربیات جدید، حتی در خصوص متون كهن ـ با نوعی نگاه بدبینانه رو به روست و بیشتر گرایش به این سمت دارد كه سخنان اساتید ماضی در خصوص شخصیت های ادبی، همچنان به تكرار برسد و هر ایده جدیدید بی حرمتی به نظریات آنان به حساب بیاید، در حالی كه گذشته و حال همواره با یكدیگر در تعامل و تضارب بوده و ما حصلی كه عاید می شود،‌قدرت تجزیه و تحلیلی است كه می تواند به دانشگاه های ما خون تازه ای ببخشد. رد كردن نو به اسم سنت و سنت به اسم نوآوری، دیدگاهی متعصبانه است كه در پژوهش علمی هیچ جایگاهی ندارد. شكی نیست كه نظریات جدید زبان شناسی، فلسفی و ادبی پنجره های بی شماری كه به دستگاه فكری ما ارزانی داشته كه می تواند در بررسی ادبیات سنتی هم به چالش های تازه ای پاسخ دهد و از این سر به تمام اشعار و متون كهن ـ از قضا ـ ارزش و اعتباری نو ببخشد، آن هم در ابعادی تجربه ناشده. پس این دیالكتیك، نوزایی سنت است و نه تقابل با آن. آن جا كه ادبیات بازاری و مبتذل ـ متأسفانه بازار نشر را در قبضه گرفته و سلایق را جهت می دهد و كتاب های بی مایه در تیراژهای بالا ویترین كتابفروشی ها را تسخیر كرده است، اگر دانشگاه نتواند با نگرانی نسبت به این وضعیت برنامه ای برای دانشجو داشته باشد پس كدام مرجع در این خصوص مسؤول خواهد بود؟جوانی كه به دانشگاه می آید تا هم سؤال پیدا كند و هم به سؤالاتش به نحوی فعال پاسخ داده شود، در چنین فضایی چه طرفی برخواهد بست؟ قرائت سنتی از ادبیات و گزینش متونی كه كمتر با روحیات جوانی مؤانست دارد چیزی است كه جوان نوجو را به جبهه گیری وا می دارد و عملاً او را نسبت به تمام جریانات ادبی بی میل می كند. مشكل دیگری كه از آن نمی شود به آسانی گذشت،‌ وضعیت شعر و ادبیات معاصر در مراكز آموزش عالی است كه البته این مسأله هم جدا از مسائل كلان جامعه قابل بررسی نیست. حساسیت نسبت به ادبیات امروز به دوره های آغازین شكل گیری این جریان باز می گردد، چرا كه شعر امروز از یك سو رای به رفرم شعر سنتی داده بود و از سوی دیگر با تأسی از جریانات ادبیات نو در غرب متهم به غرب گرایی و احضار مدرنیسمی بی ریشه می شد. با پیشرفت و گسترش این جریان و روح تفردی كه ذاتی آن بود، وحدت های تثبیت شده ادبیات سنتی(معنای یك یا دوگانه، عناصر بیانی محدود، وزن و شكل از پیش تعیین شده) به چالش كشیده می شد و یكی از موارد اتهامی عدم دستگیری از مخاطب توسط عناصر و نیز عدم آرام و قراری بود كه می بایست به عنوان میانگین شعر و ادبیات جدید، خواننده غیر حرفه ای را پس نزند فضایی تو در تو كه به تفاوت های فردی احترام می گذاشت و ارزش های هنری آن را نمی شد جدا از مطالعه و تجربه ورزی در عرصه ادبیات به ادراك آورد. این موقعیت را از منظری بیرونی پر از آشوب و گم گشتگی است اما در خود و با مقتضیات ضروری اش هندسه ای پنهان را سر و شكل می دهد كه فهم آن به آسانی میسر نخواهد بود. در حال حاضر ادبیات معاصر در واحدهای دوره كارشناسی ادبیات فارسی به میزان دو واحد تعیین شده كه بسیار شگفت انگیز است. به گمان من این دو واحد باید صرفاً به ادبیات مشروطه اختصاص یافته و ادبیات معاصر(پس از مشروطه) حداقل به میزان هشت واحد به ماده درسی تبدیل شود و فارسی عمومی رشته هایی غیر از ادبیات فارسی نیز از سه واحد به شش واحد ارتقای یابد. بی شك استقبال از شعر و ادبیات امروز، در میان دانشجویان كمتر از این میزان نیست و ما اگر نخواهیم بر ضرورت های زمانه و تغییرات آن عامدانه چشم ببندیم باید به این امر گردن نهیم. شكی نیست كه ادبیات معاصر در دانشگاه ها غریب است و غالباً فقط به عنوان رفع تكلیف برگزار می شود،‌دانشجو باید از قدیم ترین ادوار تاریخی شروع كند، بخواند و بیابد تا نهایتاً برسد به دوران مشروطه، اما پس از آن تنها سكوت است و انقراض نسل شاعران و نویسندگان، با این توضیح كه گاهی در این سكوت، نمیایی سرك می كشد، یا سهرابی و اخوان ثالثی و دیگر هیج، البته بدیهی است كه بررسی نحله های ادبیات امروز و شاخص های آن هرگز به معنی پذیرش و مشروعیت بخشیدن به آنها نیست بلكه كاوش در موجودیتی است كه خواسته و ناخواسته بخش هایی از ادبیات فارسی را از آن خود دارد. احتمالاً می توان نطفه تعارضات شاد امروز و سنتی را ـ بعد دانشگاهی و حتی دیگر ابعاد ـ تصادم مطلق گرایی یا نسبی گزینی دانست و این اتفاق ـ البته ـ از جزیی ترین مسائل ادبی تا كلان ترین مباحث فكری و اجتماعی دامنه می گیرد. مسأله این نیست كه در جامعه فعلی ما كدام یك از این موقعیت ها ضرورت دارد، بلكه موضوع از این قرار است كه ما بتوانیم با شناخت واقعیت های موجود به كمك ادبیات فارسی بشتابیم و نگذاریم نسل جوان با این میراث گرانقدر آن چنان فاصله بگیرد كه به عناد با آن افتخار كند. به كار گیری روش های نوین، ایجاد فضایی برای مشاركت حجم زدایی از سر فصل دروس و توجه به نیازهای دانشجویان و اولویت بندی آنها براساس رشته های گوناگون، دعوت از آفرینندگان آثار ادبی، بدون تعصبات گروهی و سبكی، برگزاری همایش ها و فرصت های پژوهشی، تعامل با رسانه های جمعی به ویژه تلویزیون برای ایجاد مناظری نوین در راه شناخت ادبیات فارسی، توجه به اساتید این رشته و امتیاز دهی به آنان ـ براساس فعالیت ها و تلاش فردی ـ به مقاطع تحصیلی بالا، همه و همه می توانند ابتدایی ترین راه حل ها برای تغییر رویه ای باشد كه درس ادبیات را در دانشگاه به یك تكرار ملال آور و عاری از خلاقیت تبدیل كرده است. البته گفته ایم كه تغییر روش در تدریس ادبیات راباید از ابتدایی ترین مقاطع تحصیلی آغاز كرد و بیش از هر چیز خود معلمان باید تحت آموزش دقیق و كارآمد قرار بگیرند. دوره های ضمن خدمت در راهنمایی و دبیرستان و دوره های بازآموزی و توجیهی در سطح دانشگاه چیزی است كه می تواند معلمان و اساتید را همیشه «به روز» و آماده نگاه دارد. متأسفانه اغلب مشاهده می شود كه خود مدرسان به تخصصی بودن ادبیات ایمانی ندارند و از همین سر از فراگیری بسیاری از علوم وابسته بدان(مثل زبان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، روان شناسی و...) شانه خالی می كنند. اولین گام در این راه طراحی گرایش های متفاوت برای این درس است. البته در حال حاضر هر استاد به طور غیر رسمی با تعلق خاطر به یك گرایش عملاً و تنها همان دروس را تدریس می كند. تعیین گرایش برای ادبیات به معنی تعلم اَبتر نیست چرا كه بعد از آمادگی و آموزش های میانگین صورت می گیرد و می تواند به تنوع رویه آموزش ادبیات كمك بسیار كند. ادبیات هر ملت نقطه اتكایی معنوی است كه برای آموزش و انتقال آن به نسل های بعد باید برنامه های علمی، دقیق، منظم و و كاربردی طراحی و اجرا كرد. ادبیات فارسی با گنجینه عظیمش ـ البته ـ به توجهی بیشتر احتیاج دارد و فرصت سوزی بیش از این فاصله میان نسل جوان را با آن، بیشتر می كند، ادبیاتی كه در یورش اقوام بیگانه و لاجرم فرهنگ های دیگر سربلندو فخرآمیز ایستاده و حالا منتظر است تا پاسخ این ایستادگی را از ما بشنود و بر ماست كه آن كنیم تا بشنود.
بهزاد خواجات
برگرفته از: مجله فرهنگ و پژوهش شماره ۱۶۶
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید