دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
آنان که خدا دوستشان داشت
...به خاطر عشق است كه فداكاری میكنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بیاعتنایی مینگرم... به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا میبینم و زیبایی را میپرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس میكنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میكنم...
این عاشق صادق كسی نیست جز دكتر مصطفی چمران كه در ۳۱ خرداد ۶۰ عشق خود را به كمال رساند و حیات و هستی خود را به معشوقش تقدیم كرد.در آن روزها هر كه به شهادت میرسید، یار همراهش میگفت: خدا او را بیش از من دوست میداشت. ایرج رستمی یار یكدل و یكزبان و همرزم چمران بود كه در سحرگاه ۳۱ خرداد شهید شد. روزی كه سروان رستمی در اواخر سال ۵۹ برای شكستن سدی كه عراقیها بر آن مستقر بودند به تشریح عملیات متهورانهای میپرداخت، یكی از تانكهای عراقی تیر مستقیمی به سمت ما شلیك كرد. سروان ۱۰ متری بعد از من میآمد. تیر مستقیم درست پشت تپهای خورد كه سروان آن سویش نیمخیز جلو میآمد. دیدم در مخلوطی از خاك و باروت و دود سروان پرتاب شد، به سمتش رفتم، دیدم زیر خاك و سنگ پیدا نیست.
سرش زخمی بود و خونریزی داشت.سروان ابتدا به من و چند نفر دیگر گفته بود باید این حركت ایذائی را انجام بدهیم اما خودش آمد! وقتی از او پرسیدم، گفت: <من بخیلم، نخواستم این فیض به شما برسد.>سروان كه شهید شد، دكتر در جمع بچههای ستاد گفته بود <خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد> این جملهای است كه یاران دكتر از همان روز نقل میكنند.در روز آخر دكتر برای جایگزینی شهید رستمی در فرماندهی منطقه دهلاویه، باید <مقدم> را میفرستاد، اما در آن هنگامه خون و آتش كه نیروهای ستاد درگیر بودند، خود نیز با <مقدم> راه افتاد و رفت و شهید شد.در جبههای كه بین روستای <سیدخلف> در شرق كرخه و <دهماوی> در غرب كرخه بود، به فرماندهی شهید <عباس كهزادی> و تعداد زیادی از بوشهریها به فرماندهی شهید <علیرضا ماهینی> مستقر بودیم. در یكی از شبهای اول اردیبهشت ۶۰ عباس به شناسایی تپههای اللهاكبر و شحیطیه رفته بود و علیرضا ماهینی فرماندهی هر دو گروه را داشت.وقتی صدای گلولهها و خمپارهها كمی نشسته بود، علیرضا را صدا زدند و گفتند، سروان رستمی پشت خط است. گوشم را كنار گوش علیرضا گذاشتم. سروان قبل از سلام و علیك گفت: درود بر مالك اشتر، درود... و بعد از سلام و علیكی گفت: شهید چند تا داشتیم و علیرضا با لهجه بوشهری گفت: <جناب سروان لپ یه پیرمردی تركش خورد> و همه خندیدیم. هنوز زمانی نگذشته بود كه باز از فراز خاكریز صدا زدند: دكتر پشت خط است. این بار علیرضا با آرامش تمام سلام كرد و دكتر هم شمرده گفت: <زندهباد شیر دلیر خطه تنگستان>! و علیرضا هم بنای گزارش دادن گذاشت. دكتر گفت شنیدهام كه چقدر تلفات داشتید! و باز خنده حضار آغشته به خاك و باروت.دكتر، سروان، علیرضا و عباس، مقدم، رئوف و... را خدا بیش از ما دوست داشت همانگونه كه دكتر گفت.
□□□
حكایت <مجید سوزوكی> را كه دهنمكی فیلم كرده بود، دیدم. خاطراتی از نیروهای نامنظم شهید چمران یادم آمد! در روستای <سید حمد> سوسنگرد ۴ گروه بودیم. یكی گروه تهرانیها و قمیها بودند كه عباس كهزادی فرماندهشان بود، گروه دوم تهرانیهایی كه عباس عشقی فرماندهشان بود. گروه دیگری هم مخلوطی از مشهدیها و تهرانیها بودند كه یكی با عنوان <سرهنگ> فرماندهشان بود و گروه چهارم هم ما بوشهریها بودیم كه با ۱۷ رزمنده همراه آنها بودیم.گروه عباس عشقی و سرهنگ كه اگر هستند خدا رستگارشان كند و اگر رفتهاند بهشت بهرهشان باشد خیلی به این گروه خالص و مخلص مجید سوزوكی شباهت داشتند. عباس كفش نمیپوشید، پیراهن نمیپوشید، شال یا چفیهای را روی شانههایش میانداخت و زیر گلویش گره میزد، شلوارش را هم تا زانو تا میزد. نه خودش و نه گروهش اهل مقررات نبودند. دائم بر سر سهمیه سیگار با سنگر فرماندهی مرافعه داشتند و روز روشن هم به سمت مرداب میرفتند تا اینكه عراقیها جای ما را یافتند و روزگارمان را تیره و تار كردند و هرگاه دسته گلی آب میدادند عباس آقا در حمایت از نیروهایش گناه را به گردن بوشهریها میانداخت تا مرافعه بالا میگرفت.
سرهنگ هم یادش به خیر، هر روز صبح پیش از آنكه لباس تكاوریاش را بپوشد كاسه كوچك و برس و خمیر ریش و تیغ و آینه كوچكش را برمیداشت و اصلاح میكرد و گروه خودش را فارغ از اینكه آنجا جبهه است به اطراف میفرستاد روزی كه بنا شد برای دفع تك عراقیها، بخشی از نیروها را جلو بفرستیم، بین نیروهای عباس عشقی و سرهنگ دعوا بود، چون هر دو میخواستند جلوتر بروند. من و سیروس غریبی نیروهای سرهنگ را با بلمی كه میراث روستاییان سوسنگرد بود به خط دفاعی رساندیم و آنها زیر آتش نیمه سنگینی خود را به خاكریزها رساندند. سرهنگ پیر هم پیشاپیش بچههایش به دفاع نشست.یك روز كه دكتر چمران برای توجیه ما آمده بود و عده زیادی گرد او نشسته بودیم جالبترین چیزی كه جلب توجه میكرد، عباس برهنه با موهای تراشیده و قیافه پهلوانیاش بود. روزهای آخر قبل از عملیات تپههای اللهاكبر با عباس و بچههایش مقابل تك دشمن دفاع جانانهای داشتند. یاد همهشان به خیر!
محمد دادفر
منبع : روزنامه اعتماد ملی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب آمریکا مجلس شورای اسلامی انتخابات چین شورای نگهبان دولت حجاب دولت سیزدهم جنگ رسانه
هواشناسی شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سلامت سیلاب شهرداری سازمان هواشناسی باران سامانه بارشی آتش سوزی
قیمت دلار ایران خودرو خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن تورم یارانه
تئاتر محمدعلی علومی برنارد هیل تلویزیون سینمای ایران سریال مسعود اسکویی دفاع مقدس نمایشگاه کتاب صدا و سیما موسیقی سینما
دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی عبدالله ویسی رئال مادرید لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام بازی بارسلونا
اینترنت اپل سامسونگ آیفون تبلیغات گوگل مایکروسافت باتری پهپاد عکاسی
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی بیمه کاهش وزن سیگار توت فرنگی دندانپزشکی فشار خون