پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


پرده‌های تب‌کرده


با ساخته شدن فیلم گنج قارون و پس از آن ساخته شدن فیلم‌هائی از این دست دکتر کاووس واژه ”فیلم‌فارسی“ را به این دست فیلم‌ها اطلاق کرد و به این ترتیب این واژه وارد ادبیات سینمائی شد.شاید در آن دوران کسی این تصور را نداشت که با گذشت حدود ۴۰ سال سینمای ایران همچنان اسیر فیلم‌هائی معروف به فیلم‌فارسی باشد و در چنین فضائی دیگر برای افکار نو و متفاوت جائی نباشد.
داستان فیلم‌فارسی در ایران نیز بسیار شنیدنی است:
●انواع تب‌های سینمائی
هر چند سال یک‌بار سینمای ایران به یک مدل تب مبتلا می‌شود و البته پس از مدتی این تب فروکش می‌کند. به‌طور مثال با ساخت فیلم ”گنج قارون“ پدیده فیلم‌های آبگوشتی ظهور کرد و تقریباً تمامی فیلم‌های آن دوران شدند کپی‌برداری از گنج قارون و تب آبگوشت به‌طور بی‌سابقه‌ای سینمای ایران را فرا گرفت.اما با ساخت فیلم ”قیصر“ ورق برگشت و البته این‌بار تب قیصر همه را گرفت. فیلم قیصر که در زمان خود بسیار ساختارشکن و نو بود اما مقلدانش به طرز ناجوری این راه را ادامه دادند و ثابت شد که تنها خود کیمیائی این شیوه را خوب می‌شناسد، بیشتر فیلم‌های آن دوران که ظاهراً مبتلا به تب قیصر شده بودند همان ”فیلم‌فارسی“ بودند که پایان خوشی نداشتند و کار به‌جائی رسید که در فیلم‌هائی نظیر بوی گندم، علف‌های هرز و... قهرمان فیلم در پایان تنها به دنبال وسیله‌ای بود که به طریقی خود را از زندگی خلاص کند و به‌نظر می‌رسید که با وجود تب قیصر چاره‌ای جز مردن قهرمان در پایان فیلم وجود نداشته باشد.
بعد از انقلاب تنها معدودی از فیلم‌سازان متفاوت و دگراندیش قبل از انقلاب اجازه کار پیدا کردند و اکثر حرفه‌ای‌های فیلم‌فارسی از سینما حذف شدند و بیشتر عرصه فیلم‌سازی در اختیار کارگردانان جوان و کم‌تجربه قرار گرفت.طی سال‌های ابتدائی پس از انقلاب آمار ساخت فیلم در ایران به‌حد قابل توجهی پائین آمد تا اینکه کم‌کم به‌دلیل محدودیت‌های موجود ساخت فیلم‌های کودکانه مد شد و به نوعی تب کودک سینمای ایران را فرا گرفت و آنقدر تکرار مکررات در این زمینه شد تا اینکه کم‌کم سوژه‌ها آبکی شد و همان چند اثر خوب و قابل توجه هم به فراموشی سپرده شدند.اما در آن سوی مرزها اتفاقات خوبی افتاده بود و فیلم‌های کودکانه کیارستمی که البته بیشتر برای مخاطب بزرگسال ساخته می‌شود، توانست در جشنواره‌ها مورد توجه قرار گیرد و راهی را که سهراب شهیدثالث آغاز کرد، کیارستمی به نتیجه رساند. سینمای جشنواره هم از این جریان تب بی‌نصیب نماند و هر چند که ربطی به فیلم‌فارسی ندارد اما عده‌ای هم رفتند در خط ساخت فیلم‌های جشنواره و نشان دادن خانه‌های کاهگلی و مردم فقیر و روستائی و بیچارگی‌های یک کشور جهان سومی که البته با کف زدن و هورا کشیدن در جشنواره‌های خارجی مواجه شد و روزبه‌روز بر مقلدان کیارستمی و پس از آن مجیدی افزوده شد و به ‌نظر می‌رسید که هر کس حوصله دکوپاژ یا تدوین آنچنانی ندارد و البته خیلی دوست دارد که در جشنواره‌ها هم از جوایز بی‌نصیب نماند پشت دوربین رفت و فیلم‌های اینچنینی ساخت. البته این تب فراگیر جشنواره هم تا مدتی توانست داغ بماند و نتیجه این شد که در سال جاری نه نماینده‌ای در بخش مسابقه جشنواره کن داشتیم و نه بخش مسابقه جشنواره ونیز و به‌نظر می‌رسد که جشنواره‌های خارجی هم به اندازه ما از دیدن فیلم‌های کم‌خرج با بازیگران آماتور که در اوج بدبختی و فلاکت زندگی می‌کنند خسته شده‌اند و دیگر بدون تحول اساسی در این بخش نباید انتظار کسب جایزه در جشنواره‌های بین‌المللی در آینده‌ای نزدیک را داشته باشیم.اما بازگردیم به همان سینمای بدنه که بیشتر هدفش مخاطب است و برای مصرف داخلی ساخته می‌شود. پس از به‌سر آمدن تب کودکان در سینما و با آزادی‌های به‌وجود آمده از خرداد ۷۶، سینما بیشتر به سمت آزادی‌های مدنی خصوصاض آزادی زنان و جوانان رفت. البته سرآغاز ساخت فیلم‌هائی در خصوص حقوق زنان با فیلم سارا ساخته داریوش مهرجوئی مصادف بود که دو سال قبل‌تر راه خود را آغاز کرده بود. اما در این دوران به‌صورت بسیار جدی‌تر و بی‌پرواتر مسائل زنان و جوانان بیان شد و نتیجه آن هم فیلم‌های درخشانی چون: قرمز، دو زن، عروس آتش، شوکران و... بود، فیلم‌هائی که متفاوت‌تر و حرفه‌ای تر از سابق بودند.در حالی‌که به‌نظر می‌رسید دیگر مجالی برای ظهور دوباره فیلم‌سازی وجود ندارد و فیلم‌سازان هم تنها هدف‌شان بالا بردن سطح سلیقه مخاطب است، مسئله خصوصی‌سازی سینما نتیجه مطلوبی را به همراه نداشت و جوی ایجاد کرد که تنها فیلمی که خرج خود را در بیاورد و خوب بفروشد از سوی تهیه‌کنندگان با استقبال مواجه شود. طی این مدت هم تب آزادی‌های مدنی سینمای ایران را فرا گرفت و به قدری در سینمای ایران فراگیر شد که کپی‌های فراوانی از فیلم‌های اولیه ساخته شد که بیشتر این فیلم‌ها فیلم‌فارسی‌هائی بودند که با چند شعار زیبای آزادی‌خواهانه پر شده بودند. البته برای خالی نبودن عریضه و از همه مهمتر برای کشاندن جوان‌ها به‌ویژه زنان به سینما آرتیست‌بازی‌های بی‌منطق در فیلم‌ها به زنان محول شد. از موتورسواری یک دختر در ”دختری به‌نام تندر“ گرفته تا حمل چاقوی ضامن‌دار توسط یک دختر خانم در فیلم ”آبی“ یا اسلحه کشیدن زنان در یک وانت در فیلم ”ملاقات با طوطی“ آن‌هم با ظاهری بسیار عجیب که زنان در آن فیلم داشتند!به‌نظر می‌رسید راهی که ابتدا بسیار آگاهانه و از سر دلسوزی آغاز شده بود کم‌کم با راهیابی ابتذال سینمای فیلم‌فارسی به بیراهه رفته بود. البته کسانی‌که تنها فروش فیلم برایشان مهم است بیکار ننشستند و راه دیگری یافتند و این‌بار به سراغ فیلم‌های ظاهراً کمدی رفتند و از آزادی‌های به‌دست آمده در چند سال اخیر نهایت استفاده را کردند. حالا اگر به مانند فیلم‌های قبل از انقلاب زنان اجازه ندارند خودنمائی کنند این‌بار قرعه به نام مردان افتاد به‌طوری‌که برای فروش یک فیلم نزدیک به نیم‌ساعت دو تن از بازیگران مطرح و خوش‌چهره مرد سینما انواع و اقسام رقص‌های ممکن را انجام دادند. واقعاً چه کسی تصورش را می‌کرد که کار هنرپیشه‌ای چون محمدرضا گلزار از گیتار زدن به رقص هندی بکشد! کم‌کم اوضاع شد شبیه قبل از انقلاب که ظرف ۹ روز یک فیلم با نقش‌آفرینی رضا بیک‌ایمان‌وردی می‌ساختند این‌بار در ظرف ۲ تا ۳ هفته فیلم بله‌برون را ساختند.در این میان از انواع حربه‌ها استفاده می‌شود تا فیلم در گیشه موفق باشد. از استفاده از بازیگران خوش‌چهره به چشمان رنگی ـ البته اگر آبی باشد بهتر است ـ تا استفاده از چهره‌هائی که در طنزهای روتین تلویزیون مورد توجه قرار گرفته بودند و استفاده از سوژه‌های فیلم‌های قبل از انقلاب، حتی اگر به اندازه فیلم سلطان قلب‌ها نخ‌نما و تکراری باشد. طی این مدت تب کمدی بدجوری فراگیر شد و انبوهی از فیلم‌های ظاهراً کمدی که به مانند فیلم‌فارسی‌های قبل از انقلاب فقط از طنز کلامی آن هم از نوع بسیار نازل روانه بازار شدند و البته نکته جالب توجه این است که تمامی این فیلم‌ها توسط بخش خصوصی ساخته شدند و از آن نگران‌کننده‌تر حضور کارگردانانی در این راه بود که قبلاً بسیار متفاوت‌تر و معقولانه‌تر فیلم می‌ساختند. به‌نظر می‌رسد این بار تب فیلم‌فارسی به قدری گریبانگیر سینمای ایران شده است که اگر همینطور پیش برود با توجه به بالا رفتن آمار تولید فیلم که به بالای ۹۰ فیلم در سال رسیده است همان بلائی که در نیمه دهه ۵۰ بر سر سینمای فیلم‌فارسی آمد و به کل سینما را تبدیل به صنعتی ورشکسته کرد این‌بار هم بر سرش نازل شود.هر چند که در حال حاضر رقیب سرسختی به نام فیلم خارجی بر پرده سینما نداریم که به مانند قبل از انقلاب پرده‌های سینما را تسخیر کند اما رقیبان بسیار بسیار سرسخت‌تری به نام ماهواره، انواع DVD، ویدئو سی‌دی و خلاصه انواع سی‌دی‌های مختلف از فیلم‌های مختلف آن‌هم با کیفیت بالا و قیمت بسیار ارزان وجود دارند.
... باری در ناامیدی بسی امید است...
با این وضعیت که پیش‌بینی می‌شد سطح سلیقه تماشاچیان به‌حد قابل توجهی نزول کرده است و فیلم‌های معناداری که برای مخاطب خاص ساخته شده‌اند از جمله خیلی دور، خیلی نزدیک و بیدمجنون فروش آنچنانی نداشته باشند اما تجربه ثابت کرد که اگر در اکران چنین فیلم‌هائی بیشتر دقت شود به‌ویژه با تبلیغات مناسب می‌توان نتیجه خوبی گرفت و بر خلاف مسائلی که انتظار می‌رفت این دو فیلم فروش خوبی داشتند. اما در این میان نکته این‌جا است که این دو فیلم از تهیه‌کننده دولتی سود جسته‌اند. باید پرسید که از این به‌ بعد برای تماشای فیلم خوب باید چشم‌مان به‌دست نهادهائی نظیر بنیاد سینمائی فارابی و یا سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری باشد؟ آیا این موضوع باعث نخواهد شد که سینمائی که دم از خصوصی‌سازی می‌زند حال دوباره به گذشته بازگردد و تبدیل به سینمائی دولتی شود؟البته سینمای ایران سال‌ها پیش نیز این تجربه نه چندان دلنشین را داشت به‌طوری‌که در دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ همان چند فیلم قابل تأمل و جالب توجهی که ساخته شد از حمایت تلویزیون ملی و در موارد نادر هم از حمایت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سود جسته بود. شاید بدون همکاری این نهادها هیچ‌گاه فیلم‌هائی نظیر ساز دهنی، طبیعت بی‌جان و شازده احتجاب و... امکان ساخت نمی‌یافت. بعد از اینکه حمایت نهادهای دولتی قطع شد دیگر فیلمی در خور توجه در سینما ساخته نشد به‌نظر می‌رسد که در حال حاضر هم در سینمای ایران دوباره این داستان تکرار شده است. اما یک نکته در این میان بسیار با اهمیت است و آن اینکه در کشوری که تعداد سالن‌های سینمایش اینقدر کم است و با توجه به تولید بیش از ۹۰ فیلم امکان اکران حداکثر نیمی از اینها در طی سال وجود دارد ـ آن‌هم در صورتی‌که بعضی از فیلم‌ها بسیار محدود اکران شوند ـ با این اوضاع و احوال فیلم‌ها حتی خرج ساخت‌شان را هم نمی‌توانند در بیاورند.بنابراین به‌نظر می‌رسد حضور نهادهای وابسته به دولت‌ واقعاً در عرصه سینما ضروری به‌نظر می‌رسد.باید پذیرفت که اینجا به مانند امریکا نیست که بیش از ۳۵هزار سالن نمایش فیلم دارد آن‌هم با امکانات عالی برای ساخت و نمایش فیلم. به‌طوری‌که جوابگوی نمایش بیش از ۸۰۰ فیلمی که در سال ساخته می‌شود باشد و البته بیش از ۱۲۰ فیلم از این تعداد نیز هر ساله در سراسر نقاط جهان به نمایش در می‌آید یا حتی هندوستان که هر چند فیلم‌هایش اکثراً کارخانه دروغ‌سازی است اما ظاهراً احتیاجی به حمایت‌های دولتی ندارد.اگر می‌خواهیم از تجربیات خوب دیگران درس بگیریم نگاهی به سینمای اروپا بیندازیم که در آنجا هم فیلم‌هائی که برای مخاطب خاص ساخته می‌شود، اکثراً با حمایت‌های بخش‌های وابسته به دولت است زیرا در آنجا هم بخش خصوصی حاضر نیست چنین ریسک‌های خطرناکی را بپذیرد.در این میان باید پذیرفت که تابوی فیلم‌فارسی همچنان بر سر سینمای ایران باقی خواهد ماند مخصوصاً اگر قرار باشد که سینما کاملاً خصوصی‌سازی شود که دیگر اثری از فیلم‌های متفاوت باقی نخواهد ماند. پس در این میان تنها بخش دولتی است که می‌تواند یاری‌دهنده بخشی از سینما باشد که به‌دنبال فکری نو و اندیشه‌ای جدید است و می‌خواهد تجربیات جدید را بیازماید. البته گام برداشتن در این راه هم دو رو دارد یا اینکه صنعت سینمای دولتی آنقدر سفارشی می‌شود که دیگر هیچ مخاطبی را جلب نمی‌کند و یا اینکه واقعاً به‌دنبال تجربیات جدید است و البته ما امیدواریم که اگر قرار است دولت از بخشی از سینما حمایت کند روی دوم این سکه اتفاق بیفتد. چرا که جشنواره‌های جهانی هم منتظر دیدن روی دیگری از سینمای ایران هستند و کم‌کم دوره فیلم‌های ساده و کم‌خرج تجربی در آن سوی مرزها هم گذشته است.
نرگس خرقانی
منبع : روزنامه اعتماد