چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

متواضع و یاری رسان


متواضع و یاری رسان
حجت الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری در تاریخ دوشنبه ۸۶ ۶ ۱۹ در همایش روحانیون و ائمه جمعه و جماعات و علما و طلاب و جمعی از مسئولان اجرائی استان قزوین که در محل حسینیه امام زاده حسین (ع ) این شهر برگزار شده بود خاطراتی از امیر سرلشکر خلبان شهید عباس بابائی را برای حاضرین بیان کرد که به اختصار گوشه هایی از آن را از نظر شما می گذرانیم .
من ۲۸ سال قبل با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا شدم و خاطراتی از او دارم که به برخی از آن ها اشاره می کنم .
قطعا هیچ یک از شماها به اندازه من شخصیت شهید بابائی را نمیشناسید من چندین سال در کنار این شهید بودم از سال ۱۳۵۸ دو یا سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به نمایندگی از طرف حضرت امام (ره ) به پایگاه هشتم شکاری اصفهان رفتم که از آن زمان ۲۸ سال میگذرد.
من وارد باشگاه همافران و درجه داران پایگاه شدم که از آن زمان این مکان تبدیل به مسجد شده بود می دیدم اول شب که می شود نماز جماعت برپا می شد یک جوانی هم می آید آنجا می رود آبدارخانه می نشیند کنار کسی که مسئول سماور و استکانها را می شورد قندها را مرتب می کند سینی را منظم میکند و دست می کشد و دستمال میکشد من فکر کردم او یک سربازی است و معمولا سربازان از این کارها در مراکز نظامی انجام میدهند. من از یکی سئوال کردم این آقا اسمش چیه او جواب داد او سرباز نیست . بلکه او یک ستوان است . پرسیدم : چه کاره اند ایشان گفت : او خلبان بارز و ممتاز هواپیمای اف ۱۴ است با تعجب پرسیدم ایشان خلبان است که می آید آبدارخانه و استکان می شورد و مرتب می کند آبدارخانه را گفتند : بله .
این شهید عزیز وقتی با هواپیما در اطراف پایگاه هوائی اصفهان پرواز میکرد ضمن انجام ماموریت خود روستاهای داخل دره و شیارها را نیز شناسائی میکرد و بعدا به آنها امدادرسانی میکرد.
یک روز شهید بابائی به من گفت بیا سوار ماشین من شو تا جایی برویم . پرسیدم : کجا گفت : روستاهای اطراف . من هم درخواست او را قبول کردم و او را همراهی کردم که البته بعدها این کار چندین بار تکرار شد.
شهید بابایی با خودرو فرسوده اش و با پول شخصی اش همیشه مقداری مایحتاج زندگی و یا بعضا مصالح ساختمانی را تهیه می کرد و بار ماشین خود نموده و به روستائیان میرساند. من چند بار دیدم خودرو ایشان در مسیر ناهموار جاده های روستائی در آب و گل می ماند و به سختی فراوان کار خداپسندانه انجام میداد. اما دست از این خدمت نمی کشید.
و یا در روستاها پاچه شلوار خود را تا زانو بالا می زد و در ساختن مسجد یا حمام در حالی که گل میمالید به آنها کمک می کرد. او می گفت : من هیچگاه خمس بدهکار نمی شوم پرسیدم چرا گفت هر ماه که حقوق می گیرم به اندازه خرج یک ماه را برمی دارم و بقیه را در راه خدا انفاق می کنم برای چی پول نگهدارم .
یک وقتهایی شبها شهید بابایی غیبش می زد مسئولین حفاظتی نیروی هوایی به این موضوع حساس شده بودند که شهید بابایی شبها به کجا می رود. تعقیبش کرده بودند و متوجه شده بودند که او بعد از نیمه های شب به کوی زینبیه اصفهان میرود و غذاهای پخته و آماده را از داخل ماشین درمی آورد پشت درب منازل گذاشته و بعد از به صدادرآوردن زنگ خانه ها آنجا را ترک می کرد تا صاحب خانه متوجه نشود چه کسی آن غذا را آورده است .
و یا شهید بابایی از من سوال می کرد چطور میشود آدم شهید میشود. دوستان من رفتند چرا من مانده ام ... من چه کار کنم تا شهید بشوم ... یک وقتی به من گفت چطور می شود من به خدمت امام زمان (عج ) برسم یک راهی را به من نشان بده ...
و او به آرزویش رسید و... چه روزی هم به شهادت رسید... روز عید قربان به درجه رفیع شهادت نائل شد. او تنها شهیدی بود در نیروی هوایی و در داخل هواپیما به شهادت رسید و پیکر مطهرش سالم با هواپیما فرود آمد و این هم از عجایب بود. تنها یک تیر بر گلوی او در داخل کابین به او اصابت کرده بود و خلبان دیگر همراه او هواپیما را سالم به زمین برگرداند. خلبان همراه شهید بابایی به من گفت شهید بابایی هنگام پرواز در آسمان چند لحظه قبل از شهادت به من گفت به به چه منظره ای و چه باغ و بوستانی جلوی چشم من است این مناظر چقدر زیباست بعد از این کلمات کوتاه صدای تیری را شنیدم که به او اصابت کرد و شهد شهادت را نوشید...
حجت الاسلام والمسلمین گلپایگانی در پایان خاطرات خود گفت : ما همه مدیون خون شهدا هستیم و شما قزوینیان به داشتن این شهیدان باید به خود ببالید.
قزوین ـ خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی
این شهید عزیز وقتی با هواپیما در اطراف پایگاه هوایی اصفهان پرواز می کرد ضمن انجام ماموریت خود روستاهای داخل دره و شیارها را نیز شناسایی می کرد و بعدا به آنها امدادرسانی می نمود
منبع : روزنامه جمهوری اسلامی


همچنین مشاهده کنید