جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ادبیات ناتوان


ادبیات ناتوان
میشل فوکو در کتاب «نظم چیزها» دو مشخصه حیات فکری پس از کانت را تحت عنوان «بازگشت زبان» و «تولد انسان» به وادی نقد می کشاند. در مبحث بازگشت زبان، فوکو معتقد است دو واقعه مهم در تاریخ فرهنگ غرب قدرت بیانی واستعاری زبان را تضعیف کرده است. او با نگاهی تحلیلی این زبان تضعیف شده را در ادبیات و گفتمان های علمی قرن نوزدهم و با این تفکر که ادبیات چیزی جز زبان نیست و زبان نیز به نوبه خود حقیقتی است که از هیچ چیز غیر از معنای خود سخن نمی گوید، به رابطه بین زبان و ادبیات پس ازآن دو واقعه فرهنگی می پردازد.
میشل فوکو اظهارات بحث برانگیزی درباره گسستگی تاریخی زبان که در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی رخ داد، دارد. در دوران کلاسیک، متافیزیکی معقول چارچوب گفتمان های علمی را شکل می داد. متافیزیکی که بر مبنای آن طبیعت نمایانگر جدول بزرگی بود که در آن گونه ها و ارزش ها جای داشتند. این جدول در عین حال بازتابی از نظام آشکار و معقول خداوند نیز بود. در این نظام آن هنگام که زبان به «این» اشاره دارد به « آن دیگری» نیز باز می گردد که نشانه ها را به چیزی خارج از معرفت، تعالی می بخشد. فوکو معتقد است که در اواخر قرن هجدهم میلادی این معنای دوگانه نشانه آن را به دو بخش مجزا از قبیل گفتمان معقول خود و تجربه ادبی دیوانگی، جنسیت و مرگ تقسیم کرد.
اما در قرن نوزدهم دیگر گفتمان های علمی بازتابی از نظام معقول الهی که نشانه را خارج از زبان در خود داشت، نبود بلکه تنها بر سرنوشت و اثبات پذیری خود متمرکزشد. از طرف دیگر، برای جبران زیانی که این تغییر در معنای گفتمان های معقول به وجود آورده بود، ادبیات دیوانگی در آثار نویسندگانی چون مارکوس دو سید، هولدرلین، گوستاو فلوبر، جورج باتای و فردریش نیچه با عنوان خاطره ناهمساز ظهور کرد. از اواخر قرن هجدهم میلادی، ادبیات تمام نشانه های آن دیگری از قبیل دیوانگی، جنسیت و مرگ را که گفتمان معقول استفاده از آن را منع کرده بود و آن ها را تابو می خواند، به کارگرفت.
در جهانی که نشانه تنها به یک شیء باز می گردد ادبیات مبدل به فضایی شد که در آن از دیوانگی صحبت می کرد. چه چیزی کارکرد نشانه ها را در فرهنگ اروپایی تغییر داد عوامل آن پیچیده و در کل به پروسه مدرنیته مربوط می شود. اما نتیجه این تغییر منجر به ناتوان سازی زبان و تحلیل توانایی آن در بیان هر آنچه که در خارج از الگوی معقول و در قالب مفاهیمی غیر از دیوانگی و سرزنش قرار دارد، شد. فوکو معتقد است گسست ایجاد شده در قدرت بیانی زبان در نتیجه دو واقعه مهم تاریخی در فرهنگ غربی به وجود آمده است.
ابتدا در نتیجه اعلام رسمی مرگ خدا توسط نیچه زبان از هرگونه معنا و مفهوم مقدس تهی شده و دوم اینکه در قرن نوزدهم زبان علمی به خواست اکثریت از ریشه های وصف ناپذیر و بی ساخت خود در زندگی فاصله گرفت و بیشتر به پارادایم های صوری و مدل های بسته زبان شناختی پوزیتیویسم نزدیک شد.
نقد فوکو از گفتمان معقول قرن نوزدهم سه مبحث مهم را دنبال می کند. اولین آن به شکافی که بین خرد و دیوانگی در اوایل قرن هجدهم ایجاد شد، اشاره دارد.
در مبحث دوم فوکو معتقد است که ساختار های نهادینه ناخشنودی، خوشکامی و اراده معطوف به قدرت در قرن نوزدهم گفتمان های معقول جدیدی را به وجود آورده است. و در مبحث پایانی به نظر فوکو ادبیات، مخرب اما از نظر فرهنگی معنا دارتر شده است. او در کتاب ها و مقاله های اولیه خود نویسندگانی چون نیچه، باتای و فلوبر را تحسین می کرد زیرا معتقد بود آن ها با جسارت تمام نشانه های دیگری را- یعنی دیوانگی، جنسیت و مرگ را ـ در آثار خود بیان داشته اند. نشانه هایی که فرهنگ شان آنها را از گفتمان های معقول حذف کرده بود.
اما در آثار بعدی خود این ادبیات را در تقابل با خرد می داند و آن را با عنوان دیوانگی می خواند. از منظر فوکو دیگر نشانه ها در ادبیات از ترکیب دستوری معقولی سرچشمه نمی گیرند. منشأ آنها اکنون احساساتی است که تجارب جمعی هستند و اجتماع را به هم پیوند می دهند. ادبیات به جای آنکه به تبیین نظام معقول و انتزاعی بپردازد به فضایی برای بیان نشانه های تابو و تجاربی که از دایره قانون، خرد و معرفت خارج شده اند، تبدیل گشته است. او معتقد است ادبیات رسالتی بالاتر از زنده کردن نشانه های غیرمعقول و مدفون دارد.
ادبیات زبان را با احساسات پیوند می دهد و آدمی را همراه با خود از حوزه معقول این جهان فراتر می برد. فوکو آثارباتای را از آن جهت که دایره زبان را می درد و خواننده را به ترک مستانه هویت خود دعوت می کند تا به هویتی که خارج از او و در دنیایی نورانی فرای این واژگان قرار دارد دست یابد، تحسین می کند. او معتقد است زبان باید ما را از نظام سطحی به منظور دستیابی به منابع احساسی حیات رها سازد و او این خصوصیت زبان را بسیار جذاب می داند.
درباره گفتمان های علمی او در کتاب های «دیوانگی و تمدن»و «نظم چیزها» می گوید:«از رنسانس یا بهتر است بگوییم از اواخر قرن هجدهم گفتمان های علمی به شدت سعی داشتند حقیقت را محدود به زبان کنند. زبانی که معقول، منطقی و از هر گونه مفهوم مقدس تهی شده بود و هیچ نقطه تاریک و مبهمی در آن یافت نمی شد. منطق برای گریز از دوپهلویی در نشانه ها، آن ها را با عنوان های صدق و کذب، «همان و دیگر» و نظم و آشفتگی از یکدیگر جدا کرد و تجارب ذهنی از زبان را با عنوان افسانه از حوزه حقیقت بیرون راند. بنابراین می توان گفت علم قرن نوزدهم به دنبال نظامی واحد و کامل بود و سعی داشت گفتمان معقول را از نشان خداوند تهی کند.» از دیدگاه فوکو علم سعی داشت تا زبان را در جهت اثبات پذیری خود به کار گیرد و هر چه را که در زبان با پارادایم های معقول آن همخوانی نداشت، از میان ببرد. در این میان ادبیات به عنوان نظام نشانه آن دیگری و با هدف بازسازی قدرت بیانی زبان در گفتمان های معقول به طور مستقل پرورش یافت و همچنین با عنوان گفتمان ناهمسو قوانین منطق را تابو های اجتماعی خواند و اقدام به تخریب آنها کرد.علم قرن نوزدهم قصد داشت زبانی پرورش دهد که از هر ابهامی عاری است. در واقع با این اقدام سعی در کنترل نشانه ها و تحدید معنای آنها به نظام معقول بشرگونه داشت.
اما علوم پوزیتیو حتی با این اقدام هم نتوانستند از کاربرد دوپهلوی نشانه ها بگریزند. زیرا آنها در پروسه اثبات پذیری خود به طور ناخودآگاهی دوپهلویی نهادینه در نشانه ها را در سیستم کدهای منطقی و اجتماعی-سیاسی خود مجدد کدگذاری کردند.
در واقع آنها با این تغییر در زبان به دنبال کنترل و هدایت قابلیت بیانی زبان به سمت خشکاندن زندگی، تهی کردن آن از مفاهیم مقدس و تقلیل آن به یک زندگی بیولوژیکی محض بودند. از دیدگاه فوکو پس از این واقعه در قرن نوزدهم نظامی در جامعه طراحی شد که هدفش کنترل و سوء استفاده از جسم و روح بشر بود. به هر حال این راه های جدید کنترل و ادراک جهان که در گفتمان های علمی قرن نوزدهم نمود پیدا کرد از منظر فوکو هدفش ساختن گفتمانی بود که به نفی وعیب جویی از تمام «آن دیگران» می پرداخت. دیگرانی که اگرچه ادبیات آن دوران ادعای به کارگیری آنها را داشت اما در حقیقت فرم نشانه های آن با زبان کلاسیک بسیار متفاوت و از آزادی ای حکایت می کرد که بر هیچ بنیان منطقی و رسمی بنا نشده بود.
ای.ال.اشتاین ‎
ترجمه: پریسا صادقیه
منبع : روزنامه ایران