دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


نقدهای نظریه کاکس


نقدهای نظریه کاکس
هدف این نوشته کاملاً صریح، و نیز خیلی عجیب و تقریباً بی‌همتا است. بنابراین باید این هدف را روشن کنم و آن را توضیح دهم. من در این نوشته نقدهای مختلفی از برخی آثار مهم رابرت کاکس را بازگوئی، خلاصه و تلفیق خواهم کرد. هدف از این‌کار، به‌خصوص در کتابی که دربرگیرندهٔ آثار خود کاکس است (۱)، امکان دادن به اوست تا گفت‌وگوی منتشرشدهٔ صریحی را با منتقدانش، با هدف وضوح بخشیدن، بسط دادن، بازاندیشیدن و تجدیدنظر کردن بحث‌های پیشین خود، شروع کند. این مباحث فرصتی استثنائی به او می‌دهد تا به‌طور منظم و صریح به انتقادهای منتقدانش بپردازد (۲)، این پاسخگوئی به انتقادات به‌خصوص مهم است چرا که تعدادی از منتقدان کاکس علناً بر نحوه شکل‌گیری و بسط اندیشه‌های او در طول زمان خرده گرفته‌اند. (۳)
همانگونه که در سطور پائین‌تر شاهد خواهیم بود، بعضی از منتقدان آثار کاکس ظاهراً با یکدیگر در تعارض هستند. خوانش‌های مختلف محققان و انتقادشان از آثار او غالباً به‌نظر می‌رسد که بیشتر تمایلات هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و عقیدتی خود منتقدان را نشان می‌دهد تا تمایلات کاکس را. منتقدان کوشیده‌اند آثار کاکس را در مقوله‌های شناخته‌شده‌ای از قبیل مارکسیستی، گرامشیائی، وبری، یا مکتب فرانکفورت طبقه‌بندی کنند، و سپس او را به خاطر منحرف شدن از برداشت‌های آنان از آنچه خاصِ این جریانات فکری است مورد انتقاد قرار دهند. منتقدان اکس آثار او را با این دید که او موضوع‌های مهم موردنظر آنان را نادیده گرفته است بررسی کرده‌اند - برای مثال موضوع‌های نظامی - امنیتی، فمینیسم و اکولوژی، و اینکه او چگونه نمی‌تواند ضوابط اثبات‌گرائی، واقع‌گرائی جدید یا پُست مدرنیسم را رعایت کند. چندی قبل، سوزان استرنج نوشت که کاکس ”یک آدم عجیب و غریب به بهترین معنای انگلیسی کلمه است، یک آدم گوشه‌گیر، یک فراری از اردوگاه‌های روشنفکرانهٔ مارکسیستی و لیبرالی“ (۴). این تعریف احتمالاً احساس خود او را از اینکه او کیست، در خلاصه‌ترین شکل بیان می‌کند.
همانگونه که نشان خواهم داد، برخی از محققان کاکس را به خاطر بدبینی تصوری‌اش درباره عاملان تغییر نظیر سازمان‌های میان حکومتی و غیرحکومتی مورد انتقاد قرار داده‌اند، در همین حال دیگران از آثار او خوش‌بینی مفرط و حتی آرمان‌گرایانه‌ای را درباره چشم‌انداز تغییر ساختاری در اقتصاد سیاسی جهانی استنباط کرده‌اند. به‌علاوه برخی نیز او را فردی توصیف کرده‌اند که، به‌رغم تحلیل اجتماعی - سیاسی انتقادی‌اش، فاقد قبول مسئولیت یا هدف در خصوص پی‌گیری تغییر و پیامدهای آن است. (۵)
نقدها مفهومی به قلب آثار او امتداد می‌یابد. آیا او پیش از حد دولت محور است یا آیا او به اندازه کافی به دولت توجه نمی‌کند؟ آیا او بیش از حد به مناسبات طبقاتی می‌پردازد؟ آیا او جهانی شدن را، به‌جای پروژه دولت‌ها، بیش از حد فرآیندی طبیعی مشاهده می‌کند؟ آیا او تقلیل‌گرا است، همه چیز را از نظر اقتصادشناسی مبتنی بر تولید می‌بیند و نیروهای فرهنگی و این استنباط را که همه فعالیت‌های انسانی تحت‌تأثیر وضع زیست‌کره قرار دارد، نادیده می‌گیرد؟
این مبحث پیرامون این نکات انتقادی از آثار کاکس سازماندهی شده است. خواننده این مبحث مشاهده خواهد کرد که به بسیاری از انتقادهائی که از خلاءها پوشش‌دهی امور جهانی توسط کاکس ناشی شده‌اند در مطالب این مبحث پاسخ داده می‌شود - از جمله تأکید بر اکولوژی، جامعه مدنی، و درباره فرهنگ و تمدن‌ها - و به‌علاوه کاکس تلاش بیشتری انجام داده است تا علاقه‌های معرفت‌شناختی و روش شناختی‌اش را توضیح دهد، گرچه شاید این تلاش همه منتقدانش را راضی نکند. نکته اصلی این است که اندیشه او فراتر از آن مرحله‌ای، که آثارش مورد انتقاد قرار گرفتند، تکامل یافته است. بنابراین هدف مبحث حاضر، تا حدودی، مشخص ساختن مرحله دیگری در این تکامل است. با اینکه خویشتن‌نگری می‌تواند الهام‌بخش اصلی توسعه اندیشه باشد، ولی انتقاد محرکی مهم است.
یک نکته دیگر را باید درباره این مبحث اضافه کنم. تمرکز اساسی آن کاملاً منعکس‌کننده تفسیرها در ادبیات وسیعی که به آثار منتشرشده کاکس اشاره می‌کند نیست. بخش زیاد از آن ادبیات تحسین‌آمیز است. کاکس را عموماً، حتی بعضی از بی‌رحم‌ترین منتقدانش (۶)، به‌عنوان یکی از مهمترین چهره‌های نظریه روابط بین‌الملل، بنیانگذار اقتصاد سیاسی بین‌الملل امروز، و نخستین متخصص عمده در کاربرد نظریه انتقادی در مطالعه روابط بین‌الملل می‌شناسند.(۷)
نظرات فشرده جیمز اچ میتل مَن (James H.Mitleman) و مارتین گریفیث (Martin Griffith) نمایانگر این تفسیر است:
آثار کاکس، مبتنی بر تلفیق خاص او از استنباط تاریخی و تصور جامعه‌شناختی، به ما امکان طرح پرسش‌ها و دیدگاه‌های جدیدی را درباره پیچیدگی‌ها و تناقضات عصر حاضر می‌دهد. مطالعات کاکس جایگاهی رسمی در جامعه ”علمی“ جهانی دانشمندان روابط بین‌الملل، به‌ویژه در جناح انتقادی، اشغال کرده است. کاکس به شکل‌گیری این درایت که مسائل علوم انسانی و اجتماعی در کجاست، روش‌های مناسب حل آنها کدام می‌توانند باشند و انواع معیارهائی که می‌توانند برای ارزشیابی در آن علوم مناسب باشند، کمک کرده است. (۸)
سرانجام آثار رابرت کاکس سهمی مهم در کاربرد نظریه انتقادی در مطالعه روابط بین‌الملل دارد. کاکس از پایگاهش در دانشگاه یورک [در کانادا]، الهام‌بخش بسیاری از دانشجویان برای بازاندیشی شیوه مطالعه اقتصاد سیاسی بین‌الملل است، و منصفانه است بگوئیم که ماتریالیسم تاریخی گرامشیائی شاید امروز مهمترین جایگزین برای دیدگاه‌های رئالیستی و لیبرالی در این رشته باشد.(۹)
● بیش از پریشانی در طبقه‌بندی
نوشته‌های بسیاری کوشیده‌اند که آثار کاکس را طبقه‌بندی کنند. شاید این‌کار درست باشد، زیرا می‌گویند که کاکس اصطلاح ”واقع‌گرائی جدید ـ neo-reallism“را ابداع کرده است، اصطلاحاتی که برای نامیدن بعضی استفاده شده ولی آنها به سرعت از آن تیزی جسته‌اند. (۱۰) با اینکه بیشتر محققان کاکس را نوعی گرامشیائی (پیرو گرامشی) یا گونه‌ای نظریه‌پرداز انتقادی می‌خوانند، او ترجیح می‌دهد خود را یک ماتریالیست تاریخی بنامد (۱۱) میتل مَن در مورد تاریخ‌گرائی کاکس می‌نویسد (۱۲). براون او را ”یک مارکسیست نسبتاً معمولی (حتی مارکسیست - لنینیست) خوانده و معتقد است که ماتریالیسم تاریخی او با اینکه به‌طور مشخص مبتنی بر در روایت‌های اثبات‌گرایانه از مارکسیسم است ولی به‌نظر می‌رسد، بیش آنچه که شاید خود او واقف باشد به همان روایت‌ها بسیار نزدیک‌تر است“.(۱۳) با وجود این، مارتین شاو به کاکس به‌عنوان ”پاکسازی‌کننده“ مارکسیسم اشاره می‌کند. (۱۴) جان آدامز مارکسیسم کاکسی را از نوع ”آبکی“ مارکسیسم می‌خواند (۱۵)
در پسِ کاوش برای طبقه‌بندی آثار او - مرور کل آثار کاکس هرگونه طبقه‌بندی را صریحاً نفی می‌کند (۱۶) - غالباً اختلاف‌نظرهائی بنیادی با دیدگاه او وجود دارد. برای مثال، آنهائی که می‌خواهند کاکس را یک گرامشیائی جدید (۱۷) یا پیرو مکتب ایتالیائی روابط بین‌الملل (۱۸) بنمایند، صرفاً نکته مشخصی را بیان نمی‌کنند که کاکس به سهولت با آن هم‌عقیده باشد، یعنی اینکه آنتونیوگرامشی عمدتاً به سیاست ملی پرداخته است و بنابراین به‌کار بردن مفهوم جامعه مدنی و هژمونی گرامشی در مقیاس جهانی مستلزم ”برداشت‌های“ بسیار از گرامشی است. تا حدودی، بعضی از آنها حداقل با تفسیر کاکس از گرامشی مخالفند. برای مثال، هِیزل اسمیت به‌نظر می‌آید که با انتقاد پیتر برنهام موافق باشد که ادبیات گرامشیائی جدید (که اسمیت و برنهام هر دو همیشه کاکس را در آن می‌گنجانند) ”چیزی بیش از تعبیری از کثرت‌گرائی وبری که علاقه‌مند به مطالعه نظام بین‌المللی است، نیست“. اسمیت حتی با بیانی محکم‌تر نقد برنهام را اینگونه توصیف می‌کند که ”رویکرد گرامشیائی جدید“ را ”به‌سختی غیرقابل تمیز از یک روایت رئالیسی جدید پیچیده“ می‌بیند. او، این بار بیشتر با بیان عقیده خودش، ادامه می‌دهد: ”بحثی در این باب وجود دارد که آیا مفاهیمی را که گرامشیائیان جدید به‌کار گرفته‌اند می‌توان به‌عنوان ”ماتریالیست تاریخی“ قابل تشخیص در معنای مارکسیستی در نظر گرفت یا نه“، حتی اگر آنان خود را علناً ماتریالیست تاریخی اعلام کرده باشند. (۱۹) راندال د. جرمن و مایکل کِنی، که نگرانی‌شان بیشتر در مورد کسانی است که ”ادبیات فراوان درباره آثار گرامشی را کاملاً ارزیابی و به آن توجه نمی‌کنند“ (۲۰)، نقدی خواندنی از ”کم‌ بهاء دادن گرامشیائیان جدید به یکی از دیدگاه‌های عمده گرامشی در مورد هژمونی، یعنی، اینکه طبقات سلطه‌گر و زیردست درگیر یک سلسله مبارزات مادی و ایدئولوژیکی می‌شوند که ماهیت زمینه مورد بحث را تغییر می‌دهد“ ارائه می‌کند (۲۱) ولی جامع‌ترین نقد آثار کاکس را به خاطر ”عدم ارائه تحلیل کامل‌تری از گرامشی“، باب جِسوپ (Bob Jessop) و اِنگای - لینگ سام (Ngai - Ling Sum) نوشته‌اند. آنها می‌گویند که تحلیل‌های کاکس ”وجه [دوگانه] (مادی) قدرت - نهاد“ را به [وجه] ”سه‌گانه ـ Trialectic“ تولید - نهادها - ایده‌ها اولویت می‌دهد، بدین‌گونه:
الف) با دادن امتیاز بیش از حد به هویت‌ها و منافع طبقاتی نسبت به غیرطبقاتی در بررسی قدرت و نهادها؛
ب) با کم بررسی کردن ”ایده‌ها“ حتی ایده‌هائی که برای هژمونی و مدیریت اقتصادی مهم است) ـ نگاه کردن به آنها عمدتاً در چارچوب انگاره ساختی و نه از این نظر که آنها ماهیتاً هم عملی و هم نظری هستند، نسبت دادن تولید آنها اساساً به روشنفکران به‌جای کندوکاو کردن در پیوند پیچیدهٔ فولکلور، معرفت عمومی، رشته‌های تخصصی، علم و فلسفه، و نگریستن به آنها به‌عنوان پدیده‌هائی نسبتاً ثابت به‌جای پدیده‌هائی چندمعنائی و بی‌ثبات.
پ) عمدتاً نادیده گرفتن رابطه تشکیل‌دهنده پیچیده ایده‌ها، قدرت و نهادها به نفع تحلیلی عمدتاً هم‌جوار از عوامل متفاوتی که اغلب شرایط ایده‌آل - عادی بود. (۲۲)
بعضی از آنهائی که در اشاره به کاکس به‌عنوان یک نظریه‌پرداز انتقادی (Critical Theorist) به‌جای C و T (بزرگ)، عمداً c و t (کوچک) به‌کار می‌برند [critical theorist]، به این دلیل این کار را می‌کنند که از دیدگاه هابرماسی، که به منطق و پویائی جداگانه‌ای از پیشرفت می‌بالد، کاکس ظاهراً کنش ارتباطی (Communicative action) را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. از نقطه‌نظر این دیدگاه اینگونه استنباط می‌شود که کاکس استدلال می‌کند بعد درون ذهنی ”برگرفته از تولید زندگی مادی“ است، در حالی‌که کلاً تصور می‌شود تولید شامل تولید ایده‌ها، نهادها و رسوم اجتماعی باشد. یورگن هاک (Jürgen Haacke)، به‌خصوص، می‌گوید که چون کاکس امکان تغییر سیاسی را در ”پارادایم تولید“ پیدا می‌کند، در عصر پسااثبات‌گرا، او خود را در معرض اتهام‌هائی (شاید غیرمنصفانه) که به ”سایر مارکسیست‌ها“ به خاطر نداشتن ”قدرت تخیل“ وارد شد قرار می‌دهد. (۲۳) این واقعیت که کاکس خود، این استنباط را ندارد که در چارچوب مکتب فرانکفورت کار می‌کند عمدتاً برای این منتقدان بی‌ربط به‌نظر می‌رسد. (۲۴)
تا حدودی به همین منوال، وقتی مارتین شاو کاکس را یک مارکسیست ”پاکسازی شده“ می‌نامد، او صرفاً منظورش این نیست که کاکس خشونت و مبارزه طبقاتی را از مارکسیسم حذف کرده، بلکه می‌خواهد بگوید که کاکس به شیوه‌ای چشمگیر مارکس را تحریف کرده است. به‌علاوه، شاو نگران ”گرایشی“ است که کاکس برای نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل متأثر از مارکسیسم ایجاد کرده است یعنی ”کوتاهی در مراجعه به نوشتهٔ خود مارکس درباره دولت“ - و تصور آن از این نهاد به‌عنوان ”مجموعه‌هائی از مردان مسلح“. (۲۵) در واقع، کاکس متهم به این است که به دولت‌ها حتی نقش ته‌مانده نظامی - امنیتی که نهادگرایان نولیبرال نظیر جوزف اس. نای و رابرت اُ. کوهن می‌داند، واگذار نمی‌کند. (۲۶) در آثار کاکس، قدرت نظامی صرفاً تابعی از اقتصاد سیاسی تلقی می‌شود. (۲۷) به همین صورت، آندرو لینکلیتر (Andrew Linklater) خاطرنشان می‌سازد که، کاکس، برخلاف گیدنز، ”آسیب‌پذیری ظاهری“ ماتریالیسم تاریخی را با انتقادی واقع‌گرایانه (یعنی خطر خشونت در روابط بین‌الملل و خطر هسته‌ای مداوم بحث نمی‌کند. (۲۸)● نقدهائی از سوی مکاتب مختلف فکری روابط بین‌الملل
با وجود اینکه شاید جای دادن مناسب با واقع‌بینانهٔ رویکرد التقاطی کاکس به روابط بین‌الملل در طبقه مشخصی مشکل باشد، ولی نبودِ توافق همگانی در این‌خصوص قطعاً مانع از یافتن خطا در این یا آن جنبه از آثار کاکس توسط پیروان مکاتب مختلف فکری روابط بین‌الملل نشده است.
در میان این منتقدان، مهمترینشان آنهائی هستند که کاکس را نئورئالیست می‌خوانند، از جمله جان مییِرشایمر (John Mearsheimer) و کِنِت والتز (Kenneth Waltz)، اگرچه انتقاد مییر شایمر از نظریه انتقادی در مابین جنجالی‌ترین انتقادها است.
سکوت نسبی اثبات‌گرایان خود خوانده، حداقل چه به شکل شفاهی و چه مکتوب، اندکی تعجب‌برانگیز است.(۳۰) توجیه اولیه میتل مَن در مورد اظهارنظر مکتوب و پراکنده محققان عمده آمریکای‌شمالی درباره آثار کاکس ارزش بازگوئی و تکمیل کردن را دارد. میتل مَن می‌گوید که دلیل آن شاید شکاف عمیق بین روند غالب معرفت‌شناختی‌های دانشمندان علوم سیاسی آمریکا و معرفت‌شناختی کاکس یا به این دلیل باشد که کاکس ”هستی‌شناسی، سنت‌ سیاسی و سکوت اخلاقی نئولیبرالیسم را زیر سؤال می‌برد“(۳۱) احتمال دیگر سکوت اثبات‌گرایان درباره آثار کاکس شاید گفته استیواسمیت باشد که می‌گوید اکنون بعضی از اثبات‌گرایان مایل نیستند همه آن عناصر اصلی اثبات‌گرائی را که کاکس در آثار آنها مشخص و نقد کرده است بپذیرند و از آنها دفاع کنند:
اگر اثبات‌گرائی را بتوان به‌عنوان پذیرفتن چهار مؤلفه تعریف کرد - طبیعت‌گرائی، تجربه‌گرائی، باور به الگوهای موجود در پدیده‌های اجتماعی، و تمایز بین ارزش و حقیقت - بنابراین می‌گویم که اغلب نظریه‌های روابط بین‌الملل آمریکای‌شمالی دو مؤلفه آخری را با کمال میل کنار گذاشته ولی دو مؤلفه اولی را به‌عنوان مواضع بنیادین معرفت‌شناختی حفظ کرده‌اند.(۳۲)
اگرچه شکل خاموش و نامکتوب انتقاد اثبات‌گرایان شاید تعجب‌برانگیز باشد، ولی جوهر و محتوای آن اینگونه نیست. اثبات‌گرایان نظریه‌پردازان انتقادی نظیر کاکس را به خاطر رعایت نکردن یکی از قواعد مهم علوم اجتماعی، یعنی پژوهش موضوع‌های تکرار شونده برای یافتن قوانین عام یا عمدتاً معتبر از طریق انجام پژوهش معتبر و قابل تکرار، مورد انتقاد قرار می‌دهند، و آثار آنها را فاقد اجزاء سازنده اساسی برای پژوهش انباشتی می‌دانند. علاوه بر این آنان معتقدند که آثار نظریه‌پردازان انتقادی قضاوت‌های اخلاقی و نیات سیاسی را وارد روابط بین‌الملل کرده است (یعنی، بازگشت به نوع کاری که نخستین دانشمندان علوم اجتماعی پیش از مکتب رفتارگرائی به‌طور عام و پژوهندگان سازمان‌های بین‌الملل به‌طور خاص انجام می‌دادند). (۳۳) البته، شاید این جمله قصار کاکس که اغلب نقل می‌شود در اینجا کاربرد داشته باشد، یعنی ”نظریه همیشه برای کسی و برای هدفی است“. (۳۴)
انتقاد از آثار کاکس از سوی نظریه‌پردازان فمینیست و اکولوژیست، از جمله اِکو - فمینیست‌ها، علنی‌تر، ولی کماکان تا حدودی خاموش بوده است. اغلب این انتقادها به‌نظر می‌رسد که شکل نوعی تسلیم غمگنانه به خود می‌گیرد. یعنی اکنون محققی وجود دارد که روش او بیش از هر روش دیگری فضا را برای کار آنها گشوده، و کسی که، همانند آنها، پا را فراتر از دایره روش‌های سنتی گذاشته است تا شیوه‌هائی را که به باور آنها مناسب‌تر هستند پیدا کند و مانند آنها، عمدتاً از مواضع معرفت‌شناسی حل مسئله رویگردان شده است. (۳۵) ولی، کاکس خودش (و بسیاری از پیروان او) به‌عنوان فردی بی‌توجه به مسائل اصلی آنها (یعنی بی‌توجه به وضع اسفناک اقلیت‌های قومی به حاشیه رانده شده و به‌خصوص زنان، و محیط‌زیست) توصیف شده است. حداقل، تا حدودی استیو اسمیت ظاهراً معتقد است که این بی‌توجهی در کارهای پژوهشی نظیر کارهای کاکس که به بررسی نظام‌های بین‌المللی به جهانی می‌پردازند امری ذاتی است (یعنی وجوه ساختاری کار پژوهشی او). اسمیت چنین ”خوانش‌هائی“ را از ماهیت روابط بین‌الملل اغلب تا حد زیادی به‌عنوان حذف مسئله نژاد، قومیت و جنسیت تلقی می‌کند، زیرا تصور می‌شود که این مسائل بخش‌هائی از همه نظام‌های بین‌المللی باشند“.(۳۶) با وجود این، بعضی از پژوهشگران محیط‌زیست در آخرین اثر کاکس متوجه ”پیشرفتی“ شده‌اند. آنها هنوز در آثار او این مطلب را نیافته‌اند که اکولوژی را به‌عنوان کنشگری مستقل در جهان سیاست، کنشگری مستقل از ولت، به رسمیت شناخته باشد. اریک لِافِرِریه درباره آثار کاکس به صراحت چنین می‌گوید: (۳۷)
با اینکه آثار کاکس با تفکر اکولوژیکی رادیکال در یک خط است، ولی اهمیت اکولوژیکی تاریخ‌گرائی او را باید آشکار کرد. اکولوژی به راستی موضوعی بود که بعداً به کتاب راهگشای کاکس (تولید، قدرت و نظام جهانی: نیروهای اجتماعی در ساخت تاریخ) (۳۸) اضافه شد، و با اینکه کاکس از آن زمان به بعد با صراحتی بیشتر به این موضوع پرداخته است (مثلاً در ”دیدگاه جهانی شدن“)(۳۹)، ولی اصلاً موضوع اصلی بحث او نیست. برای مثال، کاکس در گزارش خود به دانشگاه سازمان ملل متحد موضوع‌های زیست‌محیطی در تحولات جهانی مهم دهه ۱۹۹۰ نگنجاند (۴۰)، ولی توصیه کرد که باید به آنها توجه بیشتری مبذول شود. (۴۱)
آنچه را که لافرریه معتقد است که موضوع اصلی باشد - و موضوعی که او در اثر کاکس نمی‌بیند که خصوصاً به آن پرداخته باشد - این است که ”آیا یک نظام اخلاقی می‌تواند و باید از طبیعت منشاء بگیرد، و اگر چنین است، این نظام چه باید باشد؟“ (۴۲)
اظهارنظرهای ساندرا ویتوُرث نشاندهندهٔ آن گروه از محققان فمینیست است که از دیدگاه انتقادی حمایت می‌کند. او می‌گوید که محققان اقتصاد سیاسی بین‌الملل و روابط بین‌الملل انتقادی نتوانسته‌اند توجهشان را بر روی [مسئله] جنسیت متمرکز کنند زیرا حتی در شکل‌های پیچیده‌تر آن تقریباً تأکیدی خاص بر روی تولید، کار، مبادله و توزیع بوده است“. به‌خصوص کاکس ”در آثار نظری‌اش بر اهمیت ایده‌ها تأکید می‌گذارد، و در آثار تجربی‌اش کماکان به تحلیل‌های طبقاتی صریح‌تری روی می‌آورد“(۴۳) دیلیو اسپایک پیترسون، بدون نام بردن از اشخاص در کتابی که به نقش کاکس در زمینه مطالعات بین‌المللی اختصاص یافته است، نظراتش (نظرات کاملاً مشابه) را اینگونه خلاصه می‌کند: ”در یک کلام، نقش ابداعی این نظریه‌پردازان (انتقادی و پست مدرن) هر چه باشد، و هر چقدر تحقیقاتشان مخالف، بنیان‌کن یا ساخت‌شکن باشد، اینکه چگونه آنها نمی‌توانند مفروضات مردسالارانه را بر هم بزنند - چه برسد به اینکه آنها را برچیند - موضوعی درخور توجه است“ (۴۴) استفن برنشتاین درباره آثار کاکس استدلال مشابهی می‌کند ولی آن را به جنبه‌های جنسیتی محدود نمی‌کند. او پس از ستایش از ”تاریخ‌گرائی“ کاکس به خاطر شناختن ”عالم در جنبش‌های اجتماعی به‌عنوان منبع بالقوهٔ ضد هژمونی یا مبنائی برای جبهه‌های هژمونیک جایگزین، و بنابراین اسیر نشدن در دام آنچه که او به‌عنوان استدلال گرامشیائی سنتی می‌داند، استدلالی که ”نهایتاً بر یک طرح تبیینی بسیار صریح قرار دارد که در آن طبقاتی که به‌وسیله شیوه جاری تولید جهانی قدرت گرفته‌اند در نهایت پیروز می‌شوند“، می‌گوید که ”پژوهش کاربردی کاکس هنوز اعتبار و اهمیت سببی به متغیرهای اقتصادی می‌بخشد. این پژوهش نمی‌تواند پاسخگوی تغییر انگاره‌ای [مفهومی] یا نهادیِ مستقل از نیروهای اقتصادی بدون ارائه توجیه‌های انگاره‌ای جنبی و مهم باشد“. (۴۵)
انتقاد دیگر از آثار کاکس، از جمله انتقاد بعضی از محققان فمینیست، از دیدگاهی پست مدرنیستی ابراز می‌شود، دیدگاهی که کاکس با آن خاصه موافق نیست. ولی، جیم جورج، که دیدگاه پست مدرنیستی را ”جدی“ می‌گیرد، خاطرنشان می‌سازد که حتی از این دیدگاه، فرهیختگی کاکس اغلب انتقادها را به سوئی دیگر منحرف می‌کند. جورج صحبت خود را با خاطرنشان کردن این موضوع شروع می‌کند که از دیدگاه پست مدرنیستی، ”موضوع‌هائی در آثار کاکس وجود دارد که می‌تواند به‌عنوان سازگار با خوانش روایت کلان ماتریالیسم تاریخی و پیدایش تاریخی عقلانیت انتقادی سرکوفته تعبیر شود“. ولی جالب توجه است که جورج موضوع را در آنجا رها نمی‌کند. او ادامه می‌دهد: ”با وجود این، مطالعه دقیق کتاب تولید، قدرت و نظام جهانی کاکس، بحث مفصلی که درباره رابطه بین تولید، طبقه اجتماعی و قدرت سیاسی دارد، موضوعی پیچیده‌تر از این است و قبل از نتیجه‌گیری درباره موضع مدرنیستی کاکس مطالعه جدی و مستمری را ایجاب می‌کند“.(۴۶) البته، یکی از مشکلات اصلی کار کاکس از دیدگاه پست مدرنیستی ”اصرار او بر ارزش‌های هنجارین و پیشرفت تاریخ“ و اتکای او ”به فرضیات بی‌چون و چرا درباره معیارهای داوری است که نظریه انتقادی را به ایده‌آلیسم مارکسیستی یا لیبرالی تنزل می‌دهند“.(۴۷)
● نگرانی‌های عمومی‌تر و غالباً متضاد
▪ بدبینی مفرط کاکس
محققان مکاتب مختلف فکری روابط بین‌الملل درباره آنچه که به‌عنوان بدبینی کاکس در مورد نظام جهانی معاصر و امکان فرا گذاشتن از آن می‌پندارند بحث کرده‌اند. آنها این بدبینی را به شیوه‌های مختلف شرح می‌دهند. برخی عدم باور او را به سازمان‌های میان‌حکومتی معاصر به خاطر تجربه خود او به‌عنوان یکی از مدیران سازمان بین‌المللی کار دلیل بدبینی او می‌دانند. گارو معتقد است که کاکس پس از سال‌ها کار کردن در سازمان بین‌المللی کار دیدی بدبینانه از نهادهای بین‌المللی پیدا کرد، دقیقاً همانگونه که گرامشی قبل از او نسبت به جامعه ملل بدبین شده بود. از نوشته‌های کاکس این‌گونه استنباط می‌شود که او در نتیجه مشاهده این واقعیت که حکومت سلطه‌جوی ایالات متحده آمریکا سازمان بین‌المللی کار را کنترل می‌کند و این کنترل از طریق دستگاه اداری همین سازمان اعمال می‌شود، نقش مشروعیت دادن به سلطه‌جوئی سازمان‌های میان‌حکومتی را بیش از حد عمومیت داده است. (۴۸) فیلیپ نِل و همکارانش بر مبنای اثر فردریک اچ‌گارو استدلال می‌کنند که سازمان‌های چندجانبه ”در مقاطع خاص در تاریخ، گفتمان سلطه‌جویانه را می‌آزمایند و آن را زیر سؤال می‌برند“.(۴۹) گارو می‌کوشد از این استدلال حمایت کند و می‌گوید برخلاف آنچه که کاکس ادعا می‌کند:
نیروهای جهان سوم کنترل مجمع عمومی سازمان ملل متحد را، حداقل به‌طور موقت، از دست جهان اول خارج کرده‌اند، و از این سازمان، مثلاً، برای مشروعیت بخشیدن به نظام اقتصادی بین‌الملل نوین استفاده می‌کنند. علاوه بر این، فشار جهان سوم به تأسیس کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد، غالباًٌ بر ضدهژمونی موجود عمل کرده است، انجامید. البته، شوروی‌ها نیز نهادهای ضدسلطه‌جو ایجاد کردند، نظیر پیمان ورشو و شورای همکاری اقتصادی متقابل.
گارو ادامه می‌دهد و استدلال‌های مشابهی را درباره اتحادیه دولت‌های عربی و سازمان وحدت آفریقا ارائه می‌کند. ظاهراً سازمان وحدت آفریقا ”طبق انتظاری که می‌رفت به جایگاه جنوب در اقتصاد جهانی مشروعیت داده و از مقام و مرتبت شمال مشروعیت‌زدائی کرده است“. (۵۰) هر چند که به‌نظر می‌رسد مثال‌های او کاملاً کهنه باشد - حتی اونکتاد (UNCTAD) ایدئولوژی سازمانی‌اش را تغییر داده است - ولی اندیشیدن درباره استدلال او کماکان می‌تواند باارزش باشد، به‌خصوص آنکه او مدعی است دیدگاه‌های تحریف‌شدهٔ کاکس و گرامشی درباره نقش مشروعیت دادن به سلطه‌جوئی سازمان‌های میان‌حکومتی در ”میراثی“ سهیم است که باید در آن تجدیدنظر شود.گروهی دیگر از محققان تکوین جهان را به شکلی می‌بینند که کاکس وقتی می‌نوشت پیش‌بینی نکرده بود یا صرفاً جهان را به شکلی متفاوت از او مشاهده می‌کنند. برای مثال، تیم شاو و همکارانش، پس از خاطرنشان کردن اظهارنظر کاکس در این مورد که عناصر برقرارکننده دموکراسی در درون جامعه مدنی جهانی نوپا چندان قوی یا کاملاً سازمان‌دهی شده است، (۵۱) می‌گویند ”که پایان شکست بسیار نمادین ”نبرد سیاتل“ نشان داد که نهادهائی نظیر سازمان جهانی تجارت، چه رسد به قرارداد چندجانبه سرمایه‌گذاری (Multilateral Agreement On Investment - MAI) نمی‌توانند جامعه مدنی (از جمله خواسته‌هایش را برای دموکراتیزه کردن مدیریت جهانی) را بدیهی بپندارند“.(۵۲) برخی می‌گویند که این سازمان‌ها باید به خواسته‌های اشخاصی نظیر رالف نادر توجه کنند و دموکراتیک‌تر و شفاف‌تر شوند.(۵۳)
نِل و همکارانش به الحاقیه سال ۱۹۹۵ معاهدهٔ عدم تکثیر سلاح [اتمی] و معاهده مین‌های زمینی سال ۱۹۹۷ (یعنی معاهده منع استفاده، ذخیره، تولید و انتقال مین‌های ضد نفر و انهدام آنها) اشاره می‌کنند تا ”اهمیت مستمر حوزه‌های چندجانبه‌گرائی موجود نوظهور را نشان دهند“.(۵۴) یعنی، آنها بر این باورند که کاکس خیلی زود از ”چندجانبه‌گرائی قدیمی“ ناامید شده است. (۵۵)
لورا مک‌دونالد سراغ سازمان‌های بین‌المللی غیردولتی و به‌اصطلاح جامعه مدنی جهانی می‌رود. او ”گرایش کاکس به ترسیم جامعه مدنی جهانی با معیار تک‌بُعدی را بدون تشخیص دادن شکل‌های بحث در برابر هژمونی سرمایه‌داری بین‌المللی که فعلاً وجود دارد“ امری خطرناک در کار پژوهش کاکس می‌بیند. او سازمان عفو بین‌الملل، (Amnesty International)، صلح سبز (Green Peace) و اکسفَم (OXFAM - سازمان خیریه مستقر در بریتانیا) را به‌عنوان ”نمونه‌هائی“ برای ائتلاف‌های فراملیتی بزرگ آینده می‌بیند که بعضی از نیرومندترین بازیگران جامعه مدنی، از جمله کلیساها، احزاب سیاسی، اتحادیه‌های کارگری (باید خاطرنشان کنم که همه اینها جزئی از برداشت شخصی افراد از جامعه مدنی نیست) را به یکیدگیر پیوند می‌زند.(۵۶) او به این مسئله واقف است که این نمونه‌ها، تا امروز، بسیار تخصصی، کوچک، موقتی یا ضعیف بوده‌اند که بتوانند نظام هژمونیک موجود را به چالش بطلبند. ولی او تأکید می‌کند که معیار ارزیابی موفقیت نباید خیلی سخت باشد، تا اینکه انرژی صرف اندیشیدن راه‌هائی برای ایجاد پیوندهای جدید شود.(۵۷) بنابراین، به‌نظر می‌رسد مک دونالد می‌گوید که کاکس میزان فعالیت کنونی جامعه مدنی جهانی و ”چندجانبه‌گرائی جدید“ را، در کنار چندجانبه‌گرائی قدیم، دست کم گرفته است یا اینکه شاید رویدادها صرفاً مسئول اظهارنظرهای بدبینانه او هستند.
مایکل کاکس از یک دیدگاه سیاسی متفاوت با دیدگاه مک ‌دونالد و با توجه به نوشته‌های اخیر رابرت کاکس می‌نویسد. او آنها را با دیگر ”چپ‌“ها یکی می‌داند، چپ‌هائی که با پذیرش واقعیت سقوط اتحاد شوروی مشکلات جدی دارند. او می‌گوید که چپ‌ها کوشیده‌اند یا کم‌اهمیت جلوه دادن تأثیر سقوط اتحاد شوروی بر ماهیت اساس نظام بین‌الملل صدمه را که از جهت این سقوط بر آنها وارد آمده است جبران کند. در این شراط، او رابرت کاکس را فردی مشاهده می‌کند که می‌کوشد نظام جهانی در حال پیدایش را بسیار شبیه جهان قبل از ۱۹۸۹ ترسیم کند، یعنی ”ثروتمندان ثروتمند، جنوبِ فقیر، جنوب فقیر و ایالات متحده مسلط باقی می‌مانند“. او در امتداد همین موضوع ادامه می‌دهند و می‌گوید برداشت کاکس این است که ساختارهای بنیادین جنگ سرد به شکل هزینه‌های نظامی سنگین، عملیات جاسوسی و توزیع نابرابر قدرت میان دولت‌های مختلف ادامه یافته است. او دلیل عدم تمایل کاکس را برای پذیرش تغییرات اساسی که در نظام جهانی رخ داده است اینگونه توضیح می‌دهد که رابرت کاکس ”به‌خصوص پس از سقوط اتحاد شوروی، نمی‌داند که طرفدار چیست“، یعنی ظاهراً ”عصیانگری آگاه بدون آرمان سیاسی“ به‌نظر می‌رسد، احساس به آنچه که باید با آن مخالف و به آن آگاه است، ولی تصور روشنی درباره آنچه که از آن طرفداری می‌کند ندارد. (۵۸)
▪ خوش‌بینی مفرط کاکس
والتر می‌گوید که پروژه فکری کاکس با مسائل روز درگیر نیست. او استدلال می‌کند با آنکه ”هیچ مخالفتی با نگرانی کاکس در مورد ساختارهای ضد و نهفته، پژوهش تاریخی و گمان‌زنی درباره آینده‌های احتمالی ندارد، ولی [ریچارد] آشلی و کاکس فراتر از دنیای موجود می‌روند، در حالی‌که ما باید در آن زندگی کنیم“، والتر، علاوه بر رد کلی این آرمان‌گرائی نظریه انتقادی (در مقایسه با نظریه حل مسئله)، تردید خاص‌تری را درباره گمان‌زنی‌های کاکس در مورد نظام‌های جهانی نوپا ابراز می‌کند. او می‌نویسد: ”احتمال تحقق آنها نه فقط با تغییر فرآیندهای تولیدی و نیروهای اجتماعی، که او بر آنها تأکید می‌کند، بلکه با توزیع توانائی در میان دولت‌، که من روی آن تکیه می‌کنم، تغییر خواهد کرد“ (۵۹) همپسان در نقد کتاب کاکس با عنوان واقع‌گرائی جدید (New Realism) همپسان بر این عقیده است که شاید بعضی رویکرد ”به سلامتی“ چندجانبه‌گرائی (یعنی چندجانبه‌گرائی کاکس) را ”آرمان‌گرایانه“ بیابند.(۶۱)
جان جی. مییِرشایمِر درباره آنچه که او به‌عنوان کمبودهای پژوهش کاکس یا در واقع به‌عنوان جایگزینی برتر نسبت به وجوه هنجارین آن پژوهش تشخیص می‌دهد، چندان به فراغت سخن نمی‌گوید. مییِرشایمِر نظریه‌پردازان نظریه انتقادی را اینگونه درک می‌کند که آنها رئالیسم را به زیر سؤال می‌برند و سعی در براندازی آن دارند، و انتظار ”ایجاد یک نظام بین‌المللی صلح‌آمیز و سازگارتری را دارند، نظامی ”که در آن تمام دولت‌ها جنگ را امری غیرقابل قبول بداند و یقیناً دیدشان را درباره این موضوع تغییر ندهند، و در آن هیچ دولت شری وجود نداشته باشد“. ولی او می‌افزاید، ”خود آن نظریه درباره ضرورت یا احتمال دستیابی به ان هدف خاص مطلب زیادی را بازگو نمی‌کند“.(۶۲)
راجر دی. اسپیگل انتقادی متنوع‌تر و مفصل‌تر از خوش‌بینی/ آرمان‌گرائی کاکس ارائه می‌کند. او تصور می‌کند که ”جهان‌گرائی قاطعانه“کاکس نمی‌تواند ”ما را متقاعد کند پروژه‌ای غیرآرمانی معقول و عملی است“. او معتقد است که کاکس ”درباره قدرت تغییر جهان تنها با شیوه‌های عقلانی بسیار خوش‌بین و بسیار خواهان دست برداشتن از آن اهداف رهائی‌بخش به‌نظر می‌رسد، اهدافی که مارکسیسم را از شکل‌های اثبات‌گرائی جناح چپ متمایز ساخته است“، نقد اسپیگل به مسئله‌ای می‌پردازد که او آن را به‌عنوان کمبود روایتی در پژوهش کاکس می‌بیند، درباره اینکه چگونه آگاهی مردم از اختلافات اجتماعی موجود که در فرآیند تولید ایجاد شده‌اند از مراحلی عبور می‌کنند و به شرایطی عملی می‌رسند که شرایطی بهتر هستند:
شناسائی تناقضات اقتصادی و اجتماعی، چنانچه در عین حال انرژی‌های انگیزشی برای تغییر این تناقضات ایجاد نکند، فایده‌ای نامعلوم دارد. صرفً اشاره کردن به امکان وجود فضائی برای جنبش‌های ضدسلطه‌جوئی، با وجود مدافع بارزی که بنا به عقد سلیم بر سر راه پیدایش و بسط آنها قرار دارد، کافی نیست. براساس برداشت مارکسیستی کلاسیک - که در اینجا از آن دفاع نمی‌شود - نظریه دیالکتیکی، تا آنجا که درگیر انتقاد از خود به‌عنوان شیوه آماده ساختن عاملان انقلابی برای پدید آوردن تغیر انقلابی می‌شود، فطرتاً رادیکال است. ولی، از نظر کاکس، نظریه ظاهراً فقط برای ”آگاه“ ساختن مردم از ماهیت جهان و دلایلی را در اختیار آنان گذاشتن و امید داشتن به این است که آنها مثلاً به‌جای تغییر دادن برداشت‌های خودشان، طبق آن دلایل اقدام خواهند کرد تا رنج و آلام خود را از بین ببرند. ولی با تهی ساختن نظریه از رادیکالیسم فطری‌اش آشکارا به نفع عرصه اندیشه ”علمی“ قانع‌کننده‌تری درباره سیاست بین‌الملل، ما تمام تکیه‌گاه فراهم کردن شالوده‌ای را برای ایجاد باور به حرکت از یک وضعیت از خودبیگانگی به وضعیتی که در آن امور اساساً بهتر هستند، از دست می‌دهیم، ما رهاسازی را قربانی می‌کنیم، و بدین‌ترتیب هدف انتقادی / رهائی‌بخش را که کاکس به‌عنوان هدف غائی تاریخ ارائه می‌کند به زیر سؤال می‌بریم. (۶۳)
● نقدهای مفهومی خاص
▪ ”مرکزیت دولت“ یا ”عقب‌نشینی دولت“؟ (۶۴)
مارتین شاو، مثلاً، استدلال می‌کند که کاکس جامعه مدنی را در چارچوب ملی مشاهده می‌کند، دیدگاهی که بسیار محدود است. (۶۵) ویلیام ای. رابینسون، در حالی‌که اثر راهگشای کاکس درباره تغییر و بین‌المللی کردن دولت، نیروهای اجتماعی و نقد او از نارسائی تفاوت‌گذاری مرکز - پیرامون را به رسمیت می‌شناسد، کماکان حیرت می‌کند که کاکس و دیگر گرامشیائیان جدید شاید هنوز در جاهائی از نوشته‌هایشان به مرکزیت دولت اشاره می‌کنند. (۶۶) لِزلی اسکلر، که او نیز کاکس (و استفن گیل) را به خاطر پرداختن نوآورانه به موضوع مرکزیت دولت و امکان ایجاد شکل‌های مختلف جهانی شدن می‌ستاید، نتیجه‌گیری می‌کند که ”آنها (کاکس و گیل) قاطعانه از مرکزیت دولت دل نمی‌کَنند که برای پیشرفت به جلو لازم است. مفهوم تجربه‌های فراملیتی و شکل سیاسی آن، یعنی طبقه سرمایه‌دار فراملیتی ("Transnational Capitalist Class "TCC)، تنها نخستین قدم در جهت دست یافتن به این پیشرفت است“.(۶۷)
بعضی از منتقدان آثار کاکس که طرفدار محیط‌زیست هستند نظیر گابریلاکوتینگ، مثلاً می‌گوید در عین حال که کاکس بین نیروهای مولد طبیعی و قدرت محدود مداخلهٔ نظارتی بازیگران دولتی پیوند می‌زند و عدم سازگاری بین آنچه را که او ساختار تولید و مقتضیات زیست‌محیطی می‌نامد نمایان می‌سازد... ولی او همچنان به‌جای مشاهده اثرات مخرب بر محیط زیست یا اثر انحطاط زیست‌محیطی بر جامعه جهانی، تأثیرات نظام و حاکمیت دولتی را به‌عنوان موضوع اصلی تلقی می‌کند.
از نظر کوتینگ این موضوع حداقل بدین معنا است که ”رویکرد انتقادی کاکس هنوز در چارچوب موضوع‌های سنتی رشته روابط بین‌الملل عمل می‌کند، یعنی عمدتاً درباره بازیگران و توانائی آنها برای تغییر نتایج یا ساختارها در صحنه بین‌المللی یا جهانی است“. این رویکرد در برابر ”رویکرد انتقادی جایگزین“ که ”نه تنها به بازیگران در نظام بین‌المللی بلکه به خود انحطاط محیط‌زیست می‌پردازد قرار دارد. بدین ترتیب، این رویکرد با مرتبط ساختن کارآئی با موضوع‌های اکولوژیکی، و نه با مسائل سیاسی، گفتمان اقتصاد سیاسی بین‌الملل درباره محیط‌زیست را وسعت می‌بخشد“. کوتینگ عقیده دارد این رویکرد جایگزین پرسش‌هائی متفاوت از پرسش‌هائی را که رویکرد سنتی‌تر دولت‌گرایانه و بازیگرمحور کاکس مطرح می‌کند طرح خواهد کرد. برای مثال، این رویکرد رابطه متقابل میان بازارها، جامعه مدنی و مسئله عدالت را مورد پرسش قرار می‌دهد، که محدود به ارزیابی موفقیت پیمان خاصی نیست، بلکه درباره منشاء تغییر و تحول است که می‌تواند با آن پیمان مرتبط باشد یا نباشد. (۶۸)
یکی از دغدغه‌های لینکلیتر با آثار کاکس ظاهراً در جهت مقابل قرار دارد. (۶۹) او ”این پرسش“ را مطرح می‌کند که آیا تحلیل کاکس نقش پیرامونی دولت‌های ضعیف را در نظام سیاسی بین‌المللی دست‌کم می‌گیرد یا نه. او در حالی که نظر کاکس را درباره نقش پیرامونی طبقات حاکم (در سطح داخلی و در سطح بین‌المللی) می‌پذیرد، ولی می‌گوید که کاکس احتمالاً ”سیاست امنیت ملی“ دولت‌های پیرامون را بسیار تقلیل‌پذیر به ”سیاست بین‌الملل مناسبات طبقاتی“ می‌سازد. (۷۰) این موضوع از عقیده لینکلیتر نتیجه می‌شود که باید توجه بیشتری به میزان استقلال دولت‌های پیرامون از طبقه حاکم داخلی یا خارجی مبذول شود. (۷۱) بنابراین مسئله لینکلیتر ظاهراً این است که کاکس قدرت باقیمانده دولت در نظام بین‌المللی را دست کم می‌گیرد. لاگر مسئله‌ای را در همین زمینه مطرح می‌کند، او علاقه‌مند به یکی از موضوع‌هائی است که کاکس مطرح می‌کند یعنی جدائی جامعه مدنی از جامعه سیاسی که بنا به تعریف کاکس این دو همواره نقش‌های جداگانه‌ای بازی می‌کنند. لاگر با استفاده از نمونه ایجاد دموکراسی (تاکنون ناکام) در هائیتی برای نشان دادن نقطه‌نظر خود، استدلال می‌کند که منابع ایجاد دموکراسی نه تنها اقدامات ”تحمیلی“ از بالا توسط دولت بلکه اقدامات از سوی توده مردم و آوارگان (دیاسپورا)، در بازوی مهم جامعه مدنی، را نیز شامل می‌شود. بنابراین، از دیدگاه میشل لاگر تشخیص این مسئله که گاهی اوقات تمایز بین جامعه مدنی و جامعه سیاسی مخدوش می‌شود و اینکه ”آنها به یک اندازه در شکل‌های مختلف مناسبات فراملیتی درگیر می‌شوند چون منافع آنها در هم تنیده است“ ضروری است. (۷۲)
به‌علاوه، برنهام معتقد است که تألیفات کاکس درباره جهانی شدن ممکن است (اندازه دخالت دولت‌ها در آفرینش جهانی شدن و این موضوع را که عاملان دولتی (بازار لیبرال و سوسیال دموکرات هر دو) جهانی شدن را به‌عنوان یکی از کارآمدترین شیوه‌های بازسازی مناسبات کار - سرمایه برای مدیریت بحران در جامعه سرمایه‌داری تلقی می‌کنند کوچک جلوه دهد“. این همان چیزی است که عده‌ای جهانی شدن را به‌جای یک فرآیند یک پروژه می‌خوانند. برنهام این نقطه ضعف در کار کاکس - نگاه کردن به جهانی شدن بیشتر به‌عنوان یک فرآیند تا به‌عنوان یک پروژه دولتی - را برگرفته از ”ناکامی او در بسط نظریه‌ای منسجم از دولت و رابطه آن با طبقه“ تبیین می‌کند. (۷۲)● تقلیل‌گرائی
اغلب مؤلفاتی که کاکس را متهم به ”تقلیل‌گرا“ بودن می‌کنند. همگی به یک شیوه این اتهام را می‌زنند یعنی خاطرنشان می‌کنند که کار او بسیار پیچیده است و او مسلماً می‌کوشد از افتادن به داخل تله تقلیل‌گرائی اجتناب کند. نقد اسپیگل نمونه از این موضوع است. ابتدا، او به مقدمه کاکس در کتاب تولید، قدرت و نظام جهانی استناد می‌کند و روی واژه ”همه“ تکیه می‌کند تا بر نکته خود تأکید گذارد. او می‌نوسید: ”تولید زیربنای مادی همه صور هستی اجتماعی را به‌وجود می‌آورد“. بنابراین، اسپیگل، که به کاکس به‌عنوان یک ”مارکسیست تولید“ اشاره می‌کند. نتیجه می‌گیرد که تولید ”زیربنای هستی‌شناسی است که هر چیزی دیگر به آن تقلیل‌‌پذیر است“. ولی اسپیگل فوراً اضافه می‌کند: ”برای حصول اطمینان، کاکس می‌کوشد با توسل به رابطهٔ دیالکتیکی یا دوسویه بین ”قدرت“ و ”تولید“ از تقلیل‌گرائی اجتناب ورزد“. با وجود این، اسپیگل ادامه می‌دهد: ”تلاش کاکس برای اجتناب از تقلیل‌گرائی نمی‌تواند مساعی آشکار او برای تقلیل واقعیت اجتماعی به جوهر فرد (Monad) لایب تتیزیائی (Leibnizian) متصور مادی از میان بردارد“. متغیر اصلی که کاکس برای تبیین تغییر در روابط بین‌الملل به‌کار می‌یگرد، یعنی الگوهای تولید و شیوه‌های تولید، هر دو ”در روابط تولید تثبیت شده‌اند“. بنابراین، اسپیگل می‌گوید، ”بر مبنای این خوانش، نظریه کاکس در رئالیسم متافیزیکی قرار دارد، متافیزیکی تک‌ساختی و به شدت دورانداختنی و بی‌اعتبار“. (۷۴)
جان ام. هایسن استدلال مشابهی را بیان می‌کند. او می‌گوید حتی به‌رغم اینکه ”از گرامشی به بعد، مارکسیست‌های جدید کوشیده‌اند پیوندشان را با اثر کارل مارکس با عنوان پیش‌درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی، که در آن مارکس صریحاً موضوع ”رویکرد زیربنا - روبنا“ را مطرح می‌کند، قطع کنند، با این حال آنها فقط در سطح شعار می‌توانند این‌کار را انجام دهند. زیرا ”مدل زیر بنا - روبنا“ برای هرگونه رویکرد اقتصاد سیاسی ارکسیستی امری بنیادی یا ”اصل حاکم“ است و باید باشد. هایسن معتقد است که این مسئله ”به‌خصوص در مورد رویکرد به‌اصطلاح چند علی کاکس“ صدق می‌کند ”که در این رویکرد او می‌گوید که سه سطح تحلیل وجود دارد - مناسبات تولید، انواع دولت و نظام جهانی - که بین آنها نمی‌تواند هیچ جبرگرائی یک طرفه وجود داشته باشد“. هایس می‌گوید با وجود آنکه رویکرد کاکس شاید چندعلّی جلوه کند (یعنی رویکرد ویری“ ولی این‌طور نیست: ”زیرا هر یک از این سه سطح تحلیل در وهله اول (مهم نیست در وهله ”آخر“) در چارچوب خالص طبقاتی تعریف می‌شود. خلاصه، رویکرد گرامشیائی یا کاکسی، تقلیل‌گرائی را فقط در سطح لفاظی نفی می‌کند...“. (۷۵)
اِ.فات کیمن این انتقاد را بازگو می‌کند و آن را بسط می‌دهد:
نظریه انتقادی گرامشیائی کاکس هم در به‌کارگیری مفهوم هژمونی، تقلیل‌گرای طبقاتی و هم دربرگیرندهٔ ژست‌های پدرسالارانه و اروپامحور در مزیت دادن مقوله‌های طبقاتی بر هویت‌های غیرطبقاتی است. تقلیل‌گرائی طبقاتی زمانی رخ می‌دهد که کاکس مفهوم شیوه تولید را، که در چارچوب روابط موجود تولید تعریف شده است، به‌عنوان ”اساس“ روابط بین‌الملل می‌گیرد. (۷۶)
▪ کیمن توضیح می‌دهد:
دقیقاً به‌علت درک کاکس از تولید که فقط در چارچوب طبقات اجتماعی تعریف شده است، این مشکل در نظره انتقادی او روی می‌دهد. وقتی که سلطه طبقاتی و رابطهٔ آن با دولت روی مفهوم هژمونی بازتاب می‌یابد، به کلیه درک بازتولید مجموعه دولت/ جامعه مدنی مبدل می‌شود. بدین طریق، میان ذهنی به تولید تقلیل می‌یابد. در شرایط رضایت، هژمونی، در مورد گروه‌های مادون، از مفهوم ”شعور کاذب“ تفکیک‌ناپذیر می‌شود. هژمونی، در خصوص طبقات حاکم، با عقاید، ارزش‌ها و آگاهی آن طبقات مطابقت دارد. (۷۷)
▪ کیمن نتیجه‌گیری می‌کند:
تقلیل اختلاف به هویت (طبقه) مانع می‌شود که نظریه روابط بین‌الملل گرامشیائی کاکس اهمیت روش شمول / طرد را به طریقی که در آن هژمونی در سطح میان‌ذهنی ایجاد می‌شود کاملاً بپذیرد، دقیق‌تر بگویم، کاکس و مکتب گرامشی هیچ‌کدام در کل به گفتمان‌های مردانه و اروپامحوری که به‌وسیله آنها رژیم مدرنیته به‌عنوان فرآیندی یا دیگری‌سازی عمل می‌کند کاملاً اعتنا نمی‌کنند. (۷۸)
ظاهراً این گفتمان طرد کننده بر نظریه معاصر روابط بین‌الملل حاکم است، از جمله در جائی که ”جهان سوم“ دیگری شده است. بنابراین، موضع کیمن این است که اگر کاکس نتواند خود را از تقلیل‌گرائی طبقاتی رها سازد، نمی‌تواند به تولید یک گفتمان ضدهژمونیک که برای ایجاد بلوک‌های ضدهژمونیک نیاز است بپردازد. (۷۹)
رونالدجی دیبرت کاکس را متهم به ”کار گرفتن مقوله‌های اقتصادگرایانه اندیشه مارکسیستی“ می‌کند. دیبرت معتقد است که ”کشف اخیر“ نوشته‌های اینیس توسط کاکس نشانه‌ای امیدوارکننده است که احتمالاً رویکرد ماتریالیستی پیچیده‌تری را برگزیده است - رویکردی که برای ماده و فناوری، و برای عوامل فرهنگی امتیاز قائل نیست“. (۸۰) این نوع رویکرد است که دیبرت آن را ”در شرایطی که پیامدهای ناخواستهٔ نظام صنعتی مدرن در کاهش لایه ازن و گرم شدن کره‌زمین عینیت می‌یابند، و ماهواره‌های در حال چرخش به دور کره‌زمین و شبکه‌های کابل فیبر نوری در یک محیط ابررسانه‌ای سراسر سیاره زمین را به همدیگر متصل می‌کنند“ مناسب می‌یابد. (۸۱)
● دوگانگی گمراه‌کننده یا اغراق‌شده؟
یکی از دوگانگی‌هائی کاکس که اغلب بازگو می‌شود تمایز او بین ”حل مسئله“ و ”نظریه انقتادی“ است. (۸۲) بسیاری از محققان این تمایز را راهگشا می‌یابند و آن را زیر سؤل نمی‌برند یا درصدد تعدیل و تمدید آن برنمی‌آیند. (۸۳) ولی محققان دیگری که آن را تفکربرانگیز می‌یابند نیز باور دارند که این تمایز تا حدودی بسیار عمیق توصیف شده اس. (۸۴) برای مثال جرمن می‌گوید که هر دو رویکرد به سادگی نمی‌توانند کمک‌های مفیدی به اقتصاد سیاسی بین‌الملل (و در کل به نظریه روابط بین‌الملل“ بکنند، ولی رویکردی که این دو را با هم تلفیق کند، در برخی موارد، می‌تواندب سیار راهگشا باشد. اگرچه جرمن می‌پذیرد که کاکس موافق نیست که ”تلفیق این دو مطلوب با حتی ممکن باشد“، ولی او می‌کوشد یک چنین رویکرد ترکیبی را نشان دهد، رویکردی که به دقت این ”دیدگاه [حل مسئله] محدود را در دیدگاه وسیع‌تر و تاریخی‌تر یا جامعه‌شناختی‌تر خود [نظریه انتقادی] جای می‌دهد“. برای مثال، او این‌کار را در کتابش درباره اتحاد پولی اروپا انجام می‌دهد. (۸۵)
برنهام نیز درست همان دوگانگی را مورد بحث قرار می‌دهد، ولی می‌گوید که در آثار کاکس به‌قدر کافی به رابطه بین حل مسئله و نظریه انتقادی پرداخته یا مشکل آن حل نشده است. او این مسئله را به مشکل تلفیق روش‌های ویری و مارکسیستی ربط می‌دهد، امری که ظاهراً او را درباره آثار کاکس رنج می‌دهد. (۸۶) ایرادهای موجود در اتکای کاکس به مارکس و ویر موضوعی است که در نوشته‌های میتل مَن نیز درباره آثار کاکس مطرح شده است.(۸۷) برنهام این انتقاد را تعمیم می‌دهد. به‌نظر می‌آید که او به‌طور کلی از التقاط‌گرائی کاکس ناراحت است. او ظاهراً با لحن تحقیرکننده‌ای می‌گوید که ”در بسیاری موارد به‌نظر می‌رسد کاکس این دیدگاه را که روش‌های متفاوت را می‌توان به درستی برای مطالعه دوره‌های زمانی برگزید تأیید می‌کند...“ (۸۸)
یکی دیگر از نقش‌های مهم و بسیار بازگوشده کاکس در مطالعه روابط بین‌الملل مرتبط با استفاده او از نوشته‌های گرامشی برای بهتر متمایز کردن مفاهیم هژمونی است (کاکس نشان می‌دهد که این واژه همیشه مترادف با سیطره قدرت نیست). (۸۹) پژوهش نوآورانه آیدا ا.هوزیچ درباره سیلیوود (Siliwood) - ترکیبی از هالیوود و سیلیکن وَلی (Silicon Valley) ـ درباره دو مفهوم هژمونی که کاکس متمایز کرده است بحث می‌کند و تأکید می‌کند که:
ایجاد و بازسازی بلوک‌های هژمونیک موفق نه یک مسئله ساده قدرت و نه در اصل یکی از تمایزات عمومی/ خصوصی است. بلکه، هژمونی ظاهراً، پیش از همه، به توانائی ترسیم (یا نامشخص کردن) خود مرزها، یعنی به توانائی ایجاد خطوط نامشخص قدرت - شناختاری، هنجاری یا اقتصادی - و مستقل نگه داشتن آنها از ساختارهای سیاسی و ابزار و نهادهای مرئی و شناخته شده تسلط متکی است. (۹۰)
● آشفتگی‌های مفهومی یا اختلاف‌نظر بنیادی؟
همانگونه که قبلاً ملاحظه کردیم، تعداد اندکی از دانشمندان معاصر روابط بین‌الملل وجود دارند که به اندازه رابرت کاکس از آنها در ادبیات این رشته نقل قول می‌شود. علت کثرت نقل قول از کاکس ایجاز کلام و توانائی او در عبارت‌پردازی است. ولی، کسانی هستند که معتقدند برخی از مفاهیم اصلی او مبهم است. آندرو بیکر در این گروه کوچک جای دارد. برای مثال، او معتقد است که به اندازه شناسائی نقش مشخص نیروهای بین‌المللی خاص در دگرگونی دولت، مفهوم ”بین‌المللی کردن دولت“ مفهومی کاملاً مبهم و درست تعریف نشده است. مفهوم ”بین‌المللی کردن دولت“ فاقد شالوده تجربی است. این مفهوم مبهم، غیردقیق و احتمالاً ”مُغلق“ است (یعنی، نقش عوامل داخلی و ایده‌ها در تبیین دگرگونی دولت احتمالاً دست کم گرفته شده است). (۹۱) مارتین شاو نیز همین مفهوم را ”از درون ضعیف“ می‌داند. او کاکس را اینگونه مشاهده می‌کند که ”هیچ توجه واقعی به تغییرات ساختاری در خودِ قدرت دولت مبذول نمی‌کند“. این بی‌توجهی به این دلیل است که دولت اینگونه دیده می‌شود که خود را با مقتضیات اقتصاد جهانی تولید بین‌المللی، تهدید یا یورش جهانی شدن و چیزهای دیگر تطبیق می‌دهد.(۹۲) شاو می‌گوید که نتیجتاً کاکس و دیگر نظریه‌پردازان بین‌المللی انتقادی ”دولت را به رئالیسم واگذار کرده‌اند - خطائی جدی زیرا شناخت رئالیست‌ها ازاین مسائل همواره سطحی بوده است“. (۹۳)
تعداد اندکی از منتقدان کاکس در مشکل بیکر با ”کاریکاتور کاکس از دولت به‌عنوان یک (تسمهٔ انتقال)“ سهیم‌اند. بیکر بر این عقیده است که این استعاره ”نمی‌تواند رابطه پیچیده بین دولت و به‌اصطلاح فرآیند جهانی شدن را دقیقاً بیان کند“. به‌نظر می‌رسد که این مفهوم پیچیدگی اداری عاملان اصلی دولت را که ثابت کرده‌اند می‌توانند خودشان را در چارچوب اهداف و سلسله‌مراتب بازسازی کنند...“ پنهان می‌کند. در شرایطی که اقتصاد جهانی می‌تواند بیرون از دولت و فراسوی آن وجود داشته باشد، اما در همان حال می‌تواند در زیر و درون آن یافت شود. خلاصه، بیکر نتیجه‌گیری می‌کند، ”مفهوم بین‌المللی کردن دولت، با اشاراتش به تسمه‌های انتقال، روشی را که ساختارهای اقتصادی فراملی با دولت برخورد یا با آن رابطهٔ متقابل ایجاد می‌کنند آن طور که باید و شاید به‌صورت آشکار بیان نمی‌کند“. (۹۴) یان آرت شولته نیز معتقد است که ”کاکس مبالغه می‌کند تا آنجا که استعاره او [تسمه انتقال] می‌تواند حاکی از این باشد که دولت پسامستقل (post-sovereign) حامیان سرزمینی ”داخلی‌“اش را نادیده گرفته است. شولته، در مقابل، استدلال می‌کند، ”دولت اغلب محل نزاع بین سرمایه سرزمینی و فراسرزمینی بوده است“. او در جهت تأیید استدلال خود می‌گوید که، به‌خصوص در اغلب مناطق صنعتی دنیا دولت‌های مختلف با حمایت شدید تجاری از برخی از بخش‌های اقتصادی داخلی به جهانی شدن معاصر واکنش نشان داده‌اند. همچنین به نام حفظ منابع داخلی، کنترل‌های مهاجرتی هرگز به دشواری کنترل‌های مهاجرتی امروز یعنی پایان قرن بیستم نبوده‌اند که به‌خصوص فناوری‌های اطلاعاتی جدید به اِعمال این کنترل‌ها کمک کرده‌اند در حالی‌که در موارد دیگر همان فناوری‌ها مرزها را از میان برداشته‌اند. (۹۵)حتی لئو پانیچ - که کتاب تولید، قدرت و نظام جهانی کاکس را به‌عنوان کتابی مورد تمجید قرار داده که رویکرد رئالیستی حاکم در روابط بین‌الملل را به زیر سؤال برده است و این امر را فقط قابل مقایسه با تأثیر کتاب [رالف] میلیباند با عنوان دولت در جامعه سرمایه‌داری می‌داند که بیست سال پیشتر رویکرد کثرت‌گرا را در سیاست‌های تطبیقی به پرسش گرفت - تصویرپردازی تسمه انتقال را ”شاید بسیار متزلزل“ می‌یابد. پانیچ، به‌عنوان بدیلی برای تصویرپردازی کاکس و بحث‌های مربوط به آن در مقابل می‌گوید که نقش دولت‌ها نه تنها یک نقش داخلی کردن [در مقابل بین‌المللی کردن] بلکه میانجی‌گری کردن برای تبعیت از منطق بی‌دردسر رقابت سرمایه‌داری بین‌المللی در چارچوب قلمرو خودش نیز هست، حتی به‌رغم آنکه اطمینان دهد که، با مراقبت از نظام جهانی در منطقه محلی، می‌تواند عملاً تعهداتش را برای عملی کردن در سطح جهانی انجام دهد... آنچه باید تحقیق شود این است که آیا دگرگونی‌های مهم در سلسله‌مراتب دستگاه‌های دولتی واقعاً آن دگرگونی‌هائی است که به آنهائی که بیش از همه درگیر با ”نگهبانان بین‌المللی اقتصاد جهانی“ هستند اهمیت می‌دهد، یا اینکه فرآیند عمومی‌تری در کار است، که بیشتر در داخل خود دولت تعیین می‌شود، که به‌موجب آن حتی آن عاملانی که فاقد این پیوندهای غیرمستقیم بین‌المللی هستند، ولی مع‌هذا، مستقیماً انباشت سرمایه را هموار می‌سازند و یک ایدئولوژی رقابت‌پذیری را تعریف می‌کنند، آنهائی هستند که منزلت می‌یابند، در حالی‌که آنهائی که رفاه اجتماعی را تقویت و یک جهت هماهنگی طبقاتی را بیان کردند منزلت و پایگاه خود را از دست می‌دهند. (۹۶)
ولی پانیچ به این نقد بسنده نمی‌کند. او در آثار کاکس تضادی لاینجل مشاهده می‌کند از یک طرف، تصویری از یک ساختار مدیریتی فراملی متمرکز (مبهم)، مبتنی بر اجماع نخبگان نهادها و سازمان فراملیتی، وجود دارد. از طرف دیگر، تا حدی به‌علت عدم توانائی دولت‌ها در هماهنگ کردن سیاست‌هایشان، تصویری از یک نظام آزاد سرمایه بین‌المللی وجود دارد. بدین‌ترتیب پانیچ معتقد است که شاید توصیف کاکس در اینجا به‌عنوان یک تجربه‌گرا به‌جای یک جستجوکنندهٔ الگوهای تصمیم‌گیری متعارف‌تر و کارآمدتر کاملاً دور از مطلب نباشد.(۹۷)
برنهام می‌گوید که روایت گیدنز (که اقتباس‌شده از آلتوسر توصیف شده است) ”حاوی یک پیچیدگی است که تصویر گرامشیائی جدید را نشان نمی‌دهد. او به‌خصوص برداشت کاکس از ایدئولوژی را، که برنهام ”به‌عنوان مجموعه‌ای از مفاهیم مشترک درباره ماهیت روابط اجتماعی یا به‌عنوان تصویرهای جمعی از نظام اجتماعی استنباط می‌کند“ مدنظر قرار دارد. برنهام مشکلی را که با این توصیف دارد اینگونه شرح می‌دهد:
تحلیل ”باورها درباره چگونگی تشکیل جامعه، توجه به اثرات ایدئولوژیکی روش‌های مادی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. مفهوم یک ایدئولوژی مسلط“ حاوی باورهای مشترک مشروعیت‌دهنده یک نظام اجتماعی کاملاً به دلایل تجربی و نظری بی‌اعتبار شده است... به‌جای آن این استنباط وجود دارد که در اصل بعضی از مؤثرترین انواع بسیج ایدئولوژیکی ”مبتنی بر باورهای مشترک (یا تعهدات هنجارین مشترک) نیستند، بلکه آنها در انواعی که زندگی روزانه سازمان داده می‌شود و از طریق آنها عمل می‌کنند“.
او سرمنشاء این استنباط از اثرات شیوه‌های مادی را در بررسی مارکس که باز تولید سرمایه‌داری عمدتاً از طریق ”جبر ملال‌آور روابط اقتصادی“ میسر می‌شود، جستجو می‌کند. (۹۸) این نقدها، به‌خصوص، انسان را به فکر فرو می‌برد که آیا هدف وادار ساختن کاکس به رفع ابهام از این مفهوم بود یا صرفاً استدلال کردن در برابر آنها.
● از قلم‌افتادگی‌ها یا اختلاف‌نظرها در مورد آنچه که باید تأکید شود
یکی از نزدیکترین و فرهیخته‌ترین دوستان کاکس سوزان استرنج بود. البته آنها هر دو در بنیانگذاری مجدد مطالعه اقتصادی سیاسی بین‌الملل امروز سهیم بودند. ولی دانش و تخصص آنها تفاوت‌های مهمی با هم داشت، استرنج در واقع یک مسئله‌گشا و متفکر انتقادی بود ولی نه یک نظریه‌پرداز انتقادی. (۹۹) او، همانند کاکس، نوشت که اقتصاد سیاسی بین‌المللی متشکل از ساختارهای مسلط است. ولی در حالی که کاکس سه ساختار تولیدی، معرفتی و نهادی را مشخص کرد، استرنج چهار ساختار، از جمله ساختار مالی، تولیدی، معرفتی و امنیتی را برمشرد. به‌علاوه، استرنج، حداقل تا اواخر عمرش، ساختارهای ملی را مقدم می‌دانست، و همین موضوع او را از مارکسیست‌ها و کاکس جدا می‌ساخت. (۱۰۰) اختلاف بر سر از قلم انداختن ظاهری ”ساختارهای امنیتی“ توسط کاکس با توجه ناکافی او به آنها اصلاً منحصر به استرنج نیست؛ دیگران نیز صریحاً درباره آن اظهارنظر کرده‌اند. (۱۰۱) استرنج هرگز خواستار توضیح کتبی کاکس نشد و در هیچ‌یک از نوشته‌هایش هم از کاکس نپرسید که دربارهٔ اینکه او [استرنج] ساختارهای مالی را مقدم دانسته است چه فکر می‌کند.
برنهام دربارهٔ آنچه که او در آثار کاکس کم می‌بیند صراحت بیشتری دارد. او معتقد است که ”بازارهای کار نادیده گرفته شده و به‌عنوان موضوعی بیرون زا سیاست تعدیل اقتصادی و بازسازی نگریسته شده است“. او توضیح می‌دهد این امر ناشی از گرایشی به ”بت ساختن ـ Fetishize“ بازارها ”به‌عنوان عرصه‌های مجزا و فنی اقتصادی و گرایشی شدید به نگریستن به آنها در چارچوب تجارت، سرمایه‌گذاری و کاربرد ”فناوری“ جدید است“. در حالی‌که او عموماً این گرایش را با تحلیل‌های لیبرالی و رئالیستی از اقتصاد سیاسی بین‌المللی مرتبط می‌سازد، ولی در آثار نظریه‌پردازانی نظیر کاکس، که به عقیده او، واقعیت اجتماعی را به مقوله‌های انعطاف‌پذیر تقسیم می‌کنند و به دنبال پیوندهای خارجی بین پدیده‌هائی که به‌طور تصنعی مجزا شده‌اند می‌گردند، نیز همین گرایش را می‌یابد. او بر این عقیده است که دیدگاه کاکس نهایتاً ”نمی‌تواند مجموعه منسجم و پیچیدهٔ روابط اجتماعی را که اقتصاد جهانی است درک کند“. (۱۰۲)
● به‌جای نتیجه‌گیری
با توجه به هدف این نوشته، نوشتن یک نتیجه‌گیری نامناسب به‌نظر می‌رسد. هدف کنونی این نوشته باز گفتن، خلاصه و تلفیق کردن برخی از نقدهای اصلی است که بر علیه آثار منتشرشدهٔ کاکس نوشته شده‌اند. مسلماً نمی‌توان امیدوار بود که این نوشته، نوشته‌ای جامع باشد، و از طرف دیگر منتقدان عملاً، حداقل به‌صورت متن منتشرشدهٔ قابل دسترسی، درباره تمام تألیفات کاکس اظهارنظر نکرده‌اند، و حتی برخی از این تألیفات بری نخستین‌بار در این کتاب چاپ می‌شوند. گسترهٔ وسیع‌تر و هدف مهمتر این نوشته ایجاد گفت‌وگوئی بین کاکس و منتقدانش بود. هدف این نوشته نه تنها ترغیب کاکس به اندیشیدن درباره خوانش‌های سایر اندیشمندان از تألیفات مختلف او است، بلکه تشویق دیگران به پیوستن به این گفت‌وگو با کاکس نیز هست.
همانگونه که این نوشته نشان می‌دهد، آثار کاکس را افراد مختلفی از مکاتب فکری اجتماعی و سیاسی گوناگون مورد ستایش و انتقاد قرار داده‌اند. به‌علاوه آثار او را به شیوه‌های متعددی خوانده و طبقه‌بندی کرده‌اند. در واقع، به نظر می‌رسد که برخی از منتقدان او با یکدیگر در تعارض هستند، مثلاً درباره اینکه آیا آثار کاکس بیش از حد دولت - محور است یا اینکه او از صمیم قلب ”عقب‌نشینی دولت“ را پذیرفته است. سایر منتقدان ظاهراً تضادی با یکدیگر ندارند و نوشته‌هایشان مکمل نوشته‌های همدیگر است، مثلاً درباره این موضوع که آیا کاکس اعتقادی اندک به چند جانبه‌گرائی قدیمی دارد یا نه، حال چه آژانس‌های مرتبط با سازمان ملل متحد باشد و چه جنبش‌های اجتماعی و به‌اصطلاح نوین، انتقادی‌ترین بیانات شدید از سوی کسانی است که آثار کاکس را تقلیل‌گرا یعنی ماتریالیستی، طبقه‌گرا و اقتصادگرا می‌بیند، حتی انتقاداتی، نظیر انتقاد فمینیست‌ها و اکولوژیست‌ها، تقریباً همواره با ستایش از فرهیختگی، شجاعت و دستاورد او در توسعه فضای گفت‌وگو، بحث و مناظره روشنفکری همراه بوده است.

مایکل جی شکتر / محمود عبدالله‌زاده
پانوشت‌ها
۱) پیشینه مهمی از این نوشته را می‌توان در بحث سینکلر درباره ”پذیرش و انتقاد“ آثار کاکس در فصلی که سینکلر در نخستین مجموعه تألیفات کاکس نوشته است یافت. نگاه کنید به:
Timothy J.Sinchai;Beyond International Relations Theory: Robert W.Cox and Approaches to World order in Robert W.Cox with Timothy J.Sincair, Approaches to World Order Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۶).p.۱۲-۱۴).
نیز نگاه کنید به:
James H.Mittelman Coxian Historicism as an Alternative Perspective to International Studies Alternatives, ۲۳, No.۱ (January - March ۱۹۹۸), and Stephen Gill and James H. Mittelman, Preface in Stephen Gill and James H. Mittelman, eds, Innovation and (Transprmation in International Studies (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۷
۲) برای نمونه‌ای ابتدائی از این، نگاه کنید به اظهارنظر‌های کاکس درباره تفکرش در مورد ”رویدادهای جهانی ۱۹۶۸“: ”در بازاندیشی می‌توانم تغییری تدریجی ولی بنیادین را در اندیشیدنم مشاهده کنم، نگاه کنید به:
Robert W. Cox Influences and Commitment, in Robert W.Cox with Timothy J.Sinclair, Approaches to World Order (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۶), P.۲۶
جالب اینکه، هاک از این مطلب به‌عنوان مدرکی استفاده می‌کند که کاکس می‌پذیرد برخی از کارهای او ”به لحاظ هنجاری مشکوک“ است. نگاه کنید به:
Jürgen HaackeTheory and Praxis in International Relations: Habermas, Self-Reflection, Rational Argumentation Millennium: Journal of International of International Studies, ۲۵ Summer ۱۹۹۶): ۲۳).
۳) با توجه به اینکه بسیاری از مهمترین آثار نخستین او قبلاً در یک جلد، با مقدمه‌ای خردمندانه و بسیار اصیل به قلم تیموتی سینکلر گردآوری شده و در این مقدمه سینکلر تکوین اندیشه کاکس را آشکار ساخته بود، این مسئله به‌ویژه تعجب‌برانگیز به‌نظر می‌رسد. به‌علاوه، جیم میتل مَن نیز نوشته‌ای مهم و خواندنی از نقش عالمانه و مهم کاکس و تکوین اندیشه او تألیف کرده است. نگاه کنید به:
Sinclair Beyond International Theory Mittelman;Coxian Historicism.
برای مطالعه یک مورد استثنائی خواندنی نگاه کنید به:
Eric Laferrière Intenational Political Economy and the Environment: A Radical Ecological Perspective in Dimitris Stevis and Valerie J.Assetto, eds, The International Poloitical Economy of the Environment: Critical Perspectives, International Political Economy Yearbood Vol ۱۲ (Boulder, CO:Lynne Rienner, ۲۰۰۱), P.۲۱۳
۱. Susan Strange;Review of Production, Power and World Order: Social Forces in the Making of History, International Affairs۶۴, No.۲ (Spring ۱۹۸۸(: ۲۶۹-۷۰
۵) در این مورد، مطالعه این مقاله جالب توجه است:
Robert Cox and lloyd AxworthyCorespondence: The Crisis in Kosovo Studies in Political Economy, ۶۳ (Autumn ۲۰۰۰): ۱۳۳-۵۲
۶) از قبیل پیتر برنهام و هیزل اسمیت. مثلاً نگاه کنید به:
BurnhamThe Politics of Economic Management in the ۱۹۹۰ New Political Economy, ۴, No.۱ (March ۱۹۹۹), and SmithThe Silence of the Academics: International Social Theory, (Historical aterialism and Political Values Review of International Studies, ۲۲ (Aprill ۱۹۹۶
۷) برک با خاطرنشان کردن این موضوع که اغلب ”مارکسیست‌ها“ یا افراد وابسته مشابه به حاشیه این رشته رانده شده‌اند اهمیت این مسئله را تأکید می‌کند. نگاه کنید به:
Kurt Burch Constituting IPE and Modernity in Kurt Burch and Robert A.Denemark, eds, Constituting International Political Economy, International Political Economy Yearbook Vol.۱۰ Boulder, Co:Lynner,Reinner, ۱۹۹۷),P.۴۰ n.۴.۸) Mittelman, ;Coxian Historicism;, P.۸۹
۹) Martin Griffiths, Fifty Key Thinkers in International Relations New York: Routledge, ۱۹۹۹), p.۱۱۸
۱۰) Robert O.Keohane, ;Realism, Neorealism and the Study of World Politics;, in Robert O.Kehane, ed., Neorealism and Its Critics (New York: Columbia University Press, ۱۹۸۶), P.۱۶
۱۱) Robert W.Cox, ;Postscript ۱۹۸۵۰۳۹;, in Robert O.Keohane, ed.Neoralism and Its Critics New York: Columbia University Press ۱۹۸۶), P.۲۴۹
گریفیث او را یک ”سنت‌شکن نظری“ می‌خواند. نگاه کنید به:
Fifty Key Thinkers, P.۱۱۴
۱۲) Mittelman; Coxing Historicism;.
۱۳) براون ”محتوای قابل توجهی“ از آثار کاکس را ”به طرز نومیدکننده‌ای معمولی می‌بیند - آمیزه‌ای متزلزل از نظریه‌های لنینیستی امپریالیسم و نظریه وابستگی نومارکسیست“ نگاه کنید به:
Chris Brown, International Relations Theory: New Normative Approaches (NewYork Columbia University Press, ۱۹۹۲), P.۲۰۲
۱۴) Martin Shaw, Theory of the Global State: Globality as an Unfinished Revolution Cambridge: Cambridge University Press, ۲۰۰۰), ۸۴-۵)
۱۵) John Adams, Review of Production, Power and World order, Annals of the American Academy, ۵۰۱ (January ۱۹۸۹): ۲۲۴-۵
۱۶) به‌خصوص اگر برخی از تألیفات علمی کاکس در اوایل دهه ۱۹۷۰، به‌ویژه Anatomy of Influence (New Haven, CT: Yale University Press, ۱۹۷۳ را به حساب آوریم.
این اثر کلاسیک در رشته سازمان‌های بین‌المللی را که کاکس یا دوست نزدیکش مرحوم هاورلد کی جکویسون مشترکاً تألیف کرده‌اند، هنوز در بسیاری از آثار اثبات‌گرایان نقل می‌شود. در واقع فصل ”چارچوب پژوهش“ این کتاب در آخرین ویراست کتاب پل اف. دیل که یک اثبات‌گرا است گنجانده شده است. نگاه کنید به:
Paul F.Diehl, International Organization reader: The Politicis of Global Governance: International Organizations in an Interdependent World, ۲nd edn. (Boulder, CO:Lynne Rienner, ۲۰۰۱).
۱۷) این اصطلاحی را که جرمن و کِنی اقتباس کرده‌اند به‌نظر می‌آید که از طریق مطالعه آثار کاکس باشد. نگاه کنید به:
Randall D.Germain and Michael Kenny, ;Engaging Gramsic: International Relations Theory and The New "Gramscians;, Review of International Studies, ۲۴ (۱۹۹۸):۳.
۱۸) ”مکتب ایتالیائی“ (به‌صورت اصلی در داخل گیومه) اصطلاحی است که استفن گیل به‌کار برده است و نخستین کاربرد آن را به ”یک منتقد ناشناس“ نسبت می‌دهد.
;Epistemology, Ontology and the "Italian School;, in Stephen Gill, ed. Gramsci, Historical Materidism and International Relations (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۳), P.۲۱
جرمن و کنی می‌گویند که کاکس ”خودش را عضو هیچ ”مکتبی“، الهام گرفته از گرامشی یا غیره نمی‌داند و خاطرنشان می‌سازند که پژوهش‌های او مدت‌ها درگیر یا افکار ویکو، سورِل، کار، براوِل و کالینگ وود و نیز گرامشی بوده است، ;Engaging Gramsci;, P.۴ n.۳)، کاکس در "Influences and Commitment;s" به تفصیل درباره تأثیرات اصلی آنها بر روی پژوهش‌هایش می‌نویسد.
۱۹) Smith, ; Silence of the Academics;:۲۰۲ and ۲۰۲ n.
۲۰) حتی یا آنکه این موضوع نکته اصلی استدلال آنها است، ولی با کاکس هم‌عقیده‌اند که انسان باید فراتر از گرامشی برود تا جنبه‌های اصلی نظام معاصر جهانی را درک کند. این موضوع برای آنها مثلاً در چارچوب ایدهٔ جامعه بدنی گرامشی امری بدیهی است، ایده‌ای که ”برخی از جایگاه‌ها و مناسبات قدرت اجتماعی در چارچوب جوامع مدرن، از جمله عرصه مناسبات جنسیتی، نهاد و خانواده و قلمرو فعالیت‌های غیرتجاری که به‌طور فزاینده‌ای چگونگی تجربه و مشارکت مردم در زندگی اجتماعی را مشخص می‌کنند“ مستثنا می‌کند. به‌علاوه آنها ایده ”تفاوت“ گرامشی را ”سطحی و به لحاظ نظری ناقص“ تلقی می‌کنند (Engaging Gramsci;, P.۱۹)
۲۱) ;Engaging Gramsci;,p.۱۸
آنها بر این عقیده‌اند که ”تعدیل بی‌جا“ در این دیدگاه از ”هژمونی که عمدتاً رابطه قدرت در آن یک طرفه است یعنی هژمونی‌ای که این طبقه فراملیتی نخبه آن را بر طبق معیارهای خودش می‌سازد و سپس آن را به زور به طبقات زبردست تحمیل می‌کند، تنها در کتابی که اخیراً به افتخار رابرت و جسی کاکس نوشته شده انجام گرفته است
"Engaging Gramsci;, pp.۱۸, ۱۸ n.۶۸, and ۲۰
کتاب مورد اشاره این است:
Stephen Gill and James H. Mittelman, eds, Innovation and Transformation in International Studies (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۷).
و بحث مربوطه در این مبحث آمده است:
Fantu Cheru, ; The Silent Revolution and the Weapons of the Weak: Transformation and Innovation from Below;, P.۱۵۶
۲۲) Bob Jessop and Nigal - Ling Sum, ;Predisciplinary and Post=-Disciplinary Perspectives;, New Political Economy, ۶ (March ۲۰۰۱):۹۴-۵
با وجود این، جسوپ و سام می‌پذیرند که آثار متأخرتر کاکس ”تصحیح این مسائل را به دو طریق آغاز کرده است: طریق اول با پیش گرفتن تحلیل که با اصول گرامشیائی تطبیق بیشتری دارد و یا اتخاذ یک چرخش فرهنگی فوکوئی در پرداختن به مسائل انگاره ساختن؛ و طریق دوم، با ارائه تحلیلی دقیق‌تر از میانجی‌های نهادی دخیل در سازمان‌دهی انسجام و تثبیت تولید و سلطه سیاسی“.
آنها به‌ویژه ادغام ”دیگری بودن“ کاکس را در پژوهش‌هایش درباره تمدن‌ها و بحث او را در مورد نظام نوین جهانی در چارچوب ”تفکر قرون وسطائی نوین“ برمی‌شمردند. مع‌هذا، آنها از دیدگاه پیش و پس‌رشته‌ای خودشان نتیجه‌گیری می‌کنند که مکتب کاکس نتوانسته است به ظرفیت کاملش دست یابد.
۲۳) Haacke, ; Theory and Praxis;, pp.۲۷۳-۴
۲۴) چون تمایز معرفت‌شناسی او بین حل مسئله و نظریه انتقادی که اغلب نقل می‌شود ظاهراً برداشت از ماکس هورکهایمر و هایرماس است، بعضی نظیر لینکلیتر و هاک پژوهش او را در حوزه مکتب فرانکفورت به اثبات‌گرائی می‌بیند. نگاه کنید به:
Anrew Linklater, Beyond Realism and Marxism: Critical Theory and International Relation (New York: St. Martin;s Press, ۱۹۹۰), P.۲۸ Haacke, ;Theory and Praxis;, pp. ۲۷۳-۴
۲۵) دئودنی با اینکه کاکس را به خاطر الگو ایجاد کردن نه سرزنش می‌کند و نه به او اعتبار می‌دهد، معتقد است که ”مکاتب برجسته معاصر نظریه مارکسیستی روابط بین‌الملل همچنان به روی سرمایه‌داری تمرکز کرده‌اند و فاقد برداشت‌های پیشرفته از مسائل امنیتی هستند“. او کاکس را در منابع خود می‌گنجاند. نگاه کنید به:
Daniel Deudney, ;Geopolitics as Theory: Historical Security Materialism;, Eurpean Journal of International Relations, ۶, No.۱ (۲۰۰۰): ۸۷
۲۶) مثلاً، نگاه کنید به:
Robert O.Keohane and Joseph S.Nye, Power and Interdependence, ۳rd edn (New York: Addison-Wesley Educational Publishers, ۲۰۰۱), ch.۹.
۲۷) گلاسمن به نکته‌ای مرتبط اشاره می‌کند او، پس از توجه به شناخت کاکس از نقش سازمان‌های بین‌حکومتی در یک نظام دولتی امپراتوری (یعنی کار کردن همزیستانه با سرمایه گسترش‌پذیر و حکومت‌های هدست)، ادامه می‌دهد: ”ولی، در عصری که سرمایه ظاهراً قدرت است، توجه به این موضوع از اهمیتی یکسان برخوردار است... نظام امپراتوری به لحاظ تاریخی به‌وسیله استفاده از نیروی نظامی تضمین شده است“. نگاه کنید به:
Jim Glassman, ;state Power Beyond the "Territorial Trap": The Internationalization of the State;, Political Geogaphy, ۱۸ (August ۱۹۹۹): ۶۸۴
۲۸) Beyond Realism and Marxism, p.۳۱
۲۹) هر چند که تقسیم‌بندی ”وضعیت موجود نظریه روابط بین‌الملل“ به سه گروه توسط اسمیت، مسلماً قابل انتقاد است ولی در اینجا در توضیح این موضوع مفید است که چرا انتقاد مییِر شایمِر که ظاهراً بر آثاری نظیر آثار امانوئل اولِر، ساخت‌گرای اجتماعی، متمرکز است چندان کمکی به ما نمی‌کند. اسمیت می‌گوید که ”عقل‌گرائی وجود دارد، که شامل بخش بزرگی از آثار نئورئالیستی، نئولیبرالی و نیز مارکسیستی می‌شود... رِفلِکتیوسیسم (reflectivism)، که عمدتاً متشکل است از رویکردهای پس ااثبات‌گرایانهٔ نظریه انتقادی، پست‌مدرنیسم و نظریه فمینیستی و جنسیتی“ و سازه‌انگاری اجتماعی (Social Constructivism)، که می‌کوشد، عمدتاً با اختیار برداشتی بسیار کم‌مایه از معرفت‌شناسی رفلکتیویسم، فاصله بین عقل‌گرائی و رفلکتیویسم را از میان بردارد. او کاکس را در طبق رفلتیویستی قرار می‌دهد، به‌علاوه او خاطرنشان می‌سازد که چون کاکس، در پژوهش‌هایش درباره نظام جهانی، نهایتاً امر انگاره‌ساختی را در مرتبه دوم نسبت به امر مادی قرار می‌دهد، او ”بیشتر یک ماتریالیست تاریخی است تا یک ساخت‌گرا“، استیواسمیت، ”آیا حقیقت در آنجا است؟ هشت پرسش درباره نظام بین‌المللی“ در کتاب
T.V. Paul and John A.Hall, eds, International Order and the Future of World Political (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۹), PP. ۱۰۳-۴.
۳۰) برای مثال، یانگ، با اشاره به نقد کاکس از نئورئالیسم، می‌گوید که درگیر شدن در ”مباحث کهنه“ ضرورتی ندارد. ”مطمئناً همه ما علاقه‌مند به یافتن اهمیت نسبی اوضاع مادی و نهادها - صرف‌نظر از عقاید - به‌عنوان تعیین کننده پیامدهای جمعی در سطح بین‌المللی هستیم. نگاه کنید به:
Oran R.Young, ;system and Society in World Affairs: Implications for International Organization;, International Social Science Journal, ۱۴۴ (June ۱۹۹۵):۲۰۰-۱
نیز نگاه کنید به نقد کوهن از رویکردهای ”رفلکتیویستی“ که او مسلماً کاکس را در آنها طبقه‌بندی می‌کند:
Robert O.Keohane, ; Intrnational Institutions: Two Approaches;, International Studies Quarterly, ۳۲(۱۹۹۸): ۳۷۹-۹۶
مایکل برِکِر یکی از چند اثبات‌گرائی است که سال‌ها با کاکس مکاتبه و نقطه‌نظرهایش را درباره آثار کاکس بیان کرده است.
۳۱) ;Coxian Historicism;,۷۴
برای آگاهی بیشتر از موضع کاکس، نگاه کنید به:
Robert W.Cox;Realism, Positivism, and Historicism;, in Robert W.Cox with Timothy J. Sincliair, Approaches to World Order.
۳۲) Smith, ;Is the Truth out there;, p.۱۰۰
۳۳) Martin J.Rochester, ;The Rise and Fall of International Organization ans a field of Study;, International Organization, ۴۰ No. ۴ (Autumn ۱۹۸۶). Friedrich Kratochwil and John Gerard Ruggie, International Organization: A State of the Art on and Art of the State&#۰۳۹;, International (organization, ۴۰, No.۴ (Autumn ۱۹۸۶
۳۴) Robert W.Cox, ;Social Forces, States and World Orders Beyond Internationa Relations Theory;, in Robert W.Cox with Timothy J.Sinclair, Approaches to World Order, P.۸۷
۳۵) J, Ann Tickner, ;You Just Don;t Understand: Troubled Engagements Between Feminists and IR Theorists;, International Studies Quarterly, ۴۱ (December ۱۹۹۷): ۶۱۹-۲۰
۳۶) Smith, ;Is the Truth out There;, ۱۰۲-۳ and ۱۰۸-۹
۳۷) Eric Laferrière, ;A Radical Ecological Perspective;, in Dimitris Stevis and valerie J. Assetto, eds, The International Political Economy of the Environment: Critical Perspectives, P.۲۱۳. See also Jonathan Hughes, Ecology and Historical Materialism (Cambridge: Cambridge University Press,۲۰۰۰)
۳۸) (New York: Columbia University Press, ۱۹۸۷)
۳۹) In James H.Mittelman, ed., Globalization: Critical Reflections, International Political .Economy Yearbook Vol.۹ (Boulder, CO: Lynne Rienner, ۱۹۹۶)
۴۰) Robert W.Cox; An Altrnative Approach to Multilateralism for the Twenty-First Century;, Global Governance, ۳, No.۱(January-April ۱۹۹۷): ۱۰۳-۴
۴۱) Cox, ;Alternative Approach;, pp.۱۰۹-۱۰
به‌علاوه لافریر می‌گوید که میتل مَن این موضوع‌ها را در بحث نقش عالمانه کاکس نادیده می‌گیرد، با این حال او می‌پذیرد که کاکس و میتل مَن، هر دو، اکولوژی (یا محیط‌ زیست‌گرائی) را به‌عنوان یکی از عوامل جهانی شدن یا به‌عنوان یکی از عوامل مقاومت در برابر جهانی شدن مورد بحث قرار می‌دهند. نگاه کنید به:
International Political Economy", p.۲۱۳"
۴۲) Eric Laferrièe, ;Emancipating International Relations Theory: An Ecological Perspective;, Millenium: Journal of International Studies, ۲۵.No.۱ (Spring ۱۹۹۶): ۵۵.
۴۳) Sandra Whitworth, Feminism and International Relations: Towards a Political Economy of Gender in Interstate and Non-Governmental Institutions (New York: St.Martin;s Press, ۱۹۹۴), pp.۵۴-۵
۴۴) W.Spike Peterson, ;Whose Crisis? Early and Post-Modern Masulinism;, in Stephen Gill and James H. Mittelman, eds, Innovation and Transformational Studies, p.۱۸۶
۴۵) در مقابل برنشتاین خواهان یک ”تبیین اجتماعی - تطوری“ است، که بکوشد برخی از برداشت‌های معرفت‌شناسانه کاکس را حفظ کند بدون آنکه با شالوده‌های گرامشیائی محدود شود“ نگاه کنید به:
Steven Barnstein, ;Ideas, Social Structure and the Compromise of Liberal Environmentalism;, European Journal of International Relations, ۶, No.۴(۲۰۰۰): ۵۰۴ n. ۲۲۴۶) Jim George, Discourses of Global Politics: A Critical (Re) Interduction to International Relations (Boulder, CO:Lynne Rienner Publishers, ۱۹۹۴),p.۱۸۲
۴۷) Kimberly Hutchings, ;The Nature of Critique in Critical Internationa Relations Theory;, in Richard Wyn Jones, ed., Critical Theory and World Politics (Boulder, CO: Lynne Rienner Publishers, ۲۰۰۱), pp.۸۳ and ۸۵
۴۸) Frederick H. Gareau, ;International Institutions and the Gramscian Legacy: Its Modification, Expansion, and Reffirmations;, The Social Science Journal, ۳۳, No.۲ (۱۹۹۶): ۲۲۴ and ۲۲۶. For Cox;s viewn, see, for example, Robert W.Cox, ; Labor and Hegemony; in Robert W.Cox with Timothy J.Sinclair, Approaches to World Order, ;Labor and Hegemony: AReply;, in Robert W.Cox with Timothy J.Sinclair Approaches to World Order
۴۹) Philip Nel, Ian Taylor and Jams van de Weshuizen;Multilateralism in South Africa;s Foreign Policy: The Search for a Critical Rationale;, Global Governance: A Review of Multilateralism and International Organization, ۶ (January-March ۲۰۰۰):۴۴
۵۰) Gareau, ;International Institutions; ۲۲۷
۵۱) See, for example, Robert W.Cox, ;Introduction;, in Robert W.Cox, ed.,The New Realism:Perspectives on Multilateralism and World Order (London: Macmillan Press Ltd for the United Nations University Press,۱۹۹۷)
۵۲) Timothy M. Shaw, Sandra J.MacLean and Maria Nzomo;Going beyond States and Markets to Civil Societies; in Thomas C.Lawton, James N. Rosenau and Amy Verdun, eds, Strang Power: Shaping the Parameters of International Relations and International Political Economy (Barlington, VT: Ashgate, ۲۰۰۰), ۳۹۴
۵۳) باید اضافه کنیم که خود کاکس بدیلی را تحت‌الشعاع قرار داده است. نگاه کنید به:
;Introduction;, The New Realism, p.xviii..
۵۴) Nel, Taylor, and van de Weshuizen, ;Moltilateralism;:۵۶
به‌علاوه مارتین شاو می‌‌گوید که کاکس نقش پاسخگوئی فزاینده سازمان‌های بین‌حکومتی به‌عنوان عاملان دگرگونی جهانی، مثلاً به دنیائی دموکراتیک‌تر را به جامعه مدنی دست کم می‌گیرد. نگاه کنید به:
Theory of the Global State, pp.۲۶۳-۵
۵۵) یکی از جاهائی که کاکس موضع خود را تشریح می‌کند این است:
Robert W.Cox, ;Reconsiderations;, in Robert W.Cox, ed., The new Realism, pp. ۲۵۳ff
۵۶) See for example, Louis D.Hunt, ;Civil Society and the Idea of a Commercial Republic;, in Michael G. Schechter, ed., The Revival of Civil Society: Global and Camparative Perspectives (London: Macmillan Press, Ltd,۱۹۹۹)
۵۷) Laura Macdonald, ;Mobilising Civil Society: Interpreting International NGOs in Caral America;, Millennium: Journal of International Studies, ۲۳ (Summer ۱۹۹۴): ۲۷۶-۷
۵۸) Michael Cox;Radical Theory and International Disorder after the Cold War;, in Birthe Hansen and Bertel Heurlin, ed,The New World Order Contrasting Theories (New York: St. Martin;s Press,۲۰۰۰), pp.۲۰۲-۳ and ۲۱۳ For Cox;s own discussion of the continuities in the post-cold war era see, for example, ;Reconsiderations;, The New Realism, pp.۲۴۹-۵۹
۵۹) Kanneth N.Waltz;A Response to My Critics;, in Robert O.Keohane, ed., Neoralism and Its Critics, P.۳۳۸
۶۰) Sww for example Cox;Introduction;, in The New Realism, p.xix
۶۱) Fen Osler Hampson review in International Journal, ۵۲, No.۴ (Atumn ۱۹۹۷): ۷۳۵
۶۲) با آنکه او مکرراً آثار کاکس را ذکر می‌کند، ولی بیشتر انتقاد او از آرمان‌گرائی ظاهراً متوجه محققان ساخت‌گرائی نظیر ادلر است. نگاه کنید به:
John J.Mearsheimer, ;The False romise of International Institutions;, International Security, ۱۹, No.۳ (Winter ۱۹۹۴/۵): ۳۸-۴۱
۶۳) Roger D.Spegele, Is Robust Globalism a Mistake;, Reivew of International Studies, ۲۳ ۱۹۹۷): ۲۲۴
۶۴) عبارت ”عقب‌نشینی دولت“ را سوزان استرنج متداول ساخت. نگاه کنید به:
Susan Strange, The Retreat of the State: The Diffusion of Power in the World Economy (Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۹۶)
۶۵) Martin Shaw, Theory of the Global State, pp.۲۶۳-۵
۶۶) William I.Robinson, Beyond Nation-State Paradigms: Globalization, Sociology, and the Challenge of Transnational Studies;, Sociological Forum, ۱۳, No.۴ (December ۱۹۹۸): ۵۸۷
۶۷) اسکلر هم مدعی نیست که به این پیشرفت نایل شده است. ولی در آن جهت تلاش می‌کند. نگاه کنید به:
Leslie Sklair, ;Social Movements for Global Capitalism: The Transnational Capitalist Class in Action;, Review of International Political Economy, ۴, No.۳ (۱۹۹۷): ۵۲۱ and n.۸
۶۸) Gobrieda Kütting, ;A Critical Approach to Institutinal and Environmental Effectiveness: Lessons from the Convention on Long-Rang Transboundary Pollution;, in Dimitris Stevis and Valerie J.Assetto, eds., The International Political Economy of the Environment, p.۱۸۲
همچنین برنهام معتقد است که ”... این تصور که اهمیت دولت ملی در نظام جهانی به خاطر بین‌المللی شدن سریع سرمایه کاهش‌یافته است یک توهم است. بنابراین نقطه شروع یک تحلیل سازنده از نظام بین‌المللی پذیرفتن دوام دولت ملی است...“، همان چیزی که او در رویکردهای نوگرامشیائی به نظام جهانی که در تلاش ”جایگزین ساختن چارچوب‌های مرکزی دولت با مطالعه نیروهای طبقاتی و عملکرد آنها در شرایط ملی/ بین‌المللی“ است مشاهده نمی‌کند. نگاه کنید به:
"Neo-Gramscian Hegemony and the International Order;, Capital and Class, ۴۵ (Fall ۱۹۹۱): ۸۶-۷, See also his ;Politics of Economic Management;, especially n.۱۶
۷۰) یک مقایسه بین کاکس و ایوب دربارهٔ این نکته می‌تواند عقیده لینکلیتر را روشن‌تر کند. مثلاً نگاه کنید به:
Mohammed Ayob, The Third World Security Predicament: State Making, Regional Confict, (and the International System (Boulder, CO:Lynne Rienner Publishers, ۱۹۹۵
۷۱) Linklater, Beyond Realism and Marxism, pp.۳۱ and ۱۱۶
۷۲) Michel Lgnerre, ;State, Diaspora, and Transnational politics: Haiti Reconceptualised;, Millennium: Journal of nternational Studies, ۲۸, No.۳ (۱۹۹۹):۶۴۵-۶
۷۳) Burnham, ;Politics of Economic Management;, ۳۹
۷۴) Spagle, ;Is Robert Globalism;:۲۲۱
۷۵) John M.Hobson, ;For a "Second-Wave" Weberian Historical Sociology in International Relations: A Reply to Halperin and Shaw&#۰۳۹;, Review of International Studies, ۵, No.۲ (Summer ۱۹۹۸): ۳۵۷. See also, John M. Hobson, ;The Historical Sociology of the State and the State of Historial Sociology in International Relations;, Review of International Political Economy, ۵, No.۲ (Summer ۱۹۹۸): ۲۹۷
در آن مبحث، او از کاکس می‌خواهد که ”به‌منظور تحقق کامل اهداف ستودنی دیگر خود از جلد مارکسیستی‌اش بیرون آید و رویکردی وبری اتخاذ کند.
۷۶) E.Fuat Keyman, Globalization, State, Identity / Difference: Toward a Critical Social Theory of International Relations (Atlantic Highlads, NJ: Humanities Press, ۱۹۹۷),p.۱۱۹
۷۷) Ibid,p.۱۲۰
۷۸) Ibid,pp.۱۲۱-۲
۷۹) Ibid, p.۱۲۲
۸۰) See, for example, Robert W.Cox;Thinking about Civilizations;, Review of International Studies, ۲۶ No.۵ (December ۲۰۰۰): ۱۰ n
۸۱) Ronald J.Deibert ;Harold Innis and the Empire of Speed;, Review of International Studies, ۲۵, No.۲ (April ۱۹۹۹): ۲۸۹
۸۲) Robert W.Cox ;Social Forces;, pp.۸۸-۹۱
۸۳) See, for example, Kenneth N.Waltz, A Response to My Critics;, in Robert O.Keohane, ed, Neoralism and Its Critics, p.۳۳۸
۸۴) See, for example, Kyman, Globalization, pp.۱۱۴-۱۵
۸۵) Randall D.Germain, ;In Search of Politicial Economy: Universtanding European Monetary Union;, Review of International Political Economy, ۶, No.۳ (Autumn ۱۹۹۱): ۳۹۱ and ۳۹۷ n.۲. See also, Michael G.Schechter;Our Global Neighborhood: Pushing Problem-Solving to Its Limits and the Limits of Problem-Solving Theory;, in Martin Hewson and Timothy J.Sinclair, eds, Approaches to Global Govermance Theory (Albany: State University of New York press, ۱۹۹۹).
۸۶) Burnham, ;Politics of Economic Mangement;, ۳۹
۸۷) See, for example, James H.Mittleman, ;Rethinking Innovation in International Studies: Global Transoformation at the Turn of the Millennium; in Stephen Gill and James H.Mitelman, eds, Innovation and Transformation in International Studies.
۸۸) Burnham;Politics of Economic Mangement;, ۳۹
۸۹) Robert W.Cox, ;Gramsci, Hegemony, and International Relations: An Essay in Method;, in Robert W.Cox with Timothy J.Sinclair, Approaches to World Order.
۹۰) وارد کردن هالیوود به بحث هژمونی... [همچنین] آشکارا با مباحثات درباره اقتصاد و قدرت نظامی ایالات متحده را به بحث درباره فرهنگ، تئاتر و سرگرمی و توزیع منتقل می‌کند... نگاه کنید به:
Aida A.Hozik, ;Uncle Sam Goes to Siliwood: of Landscpes, Spielberg and Hegemony;, Review of International Political Economy, ۶, No.۳ (Autumn ۱۹۹۹): ۲۸۹ and ۲۹۹ - ۳۰۰
۹۱) بیکر نیز با مفهوم nebuleuse کاکس دچار مشکل است. او معتقد است که پژوهش تجربی اندکی انجام گرفته است تا به نقش مناسب شاخه‌های مختلف nebuleuse روابط آنها با دولت، شالوده اجتماعی این، و اینکه چگونه به اصطلاح ”اجماع واشنگتن“ washington consensus دائماً تعدیل، اصلاح و مستحکم می‌شود بپردازد. نگاه کنید به:
Andrew Baker, ; Nèbuleuse and the "Internationalization of the Stae" in the UK? The Case of HM Treasury and the Bank of England;, Review of International Political Economy, ۶, No.۱ Spring ۱۹۹۹): ۸۰ and ۹۶)
۹۲) شاو خاطرنشان می‌سازد که کاکس جامعه اقتصادی روپا (EEC) را به‌عنوان موردی مهم از بین‌المللی شدن دولت پذیرفت ولی ”این نیز صرفاً در چارچوب اقتصادی تعریف شد“. نگاه کنید به:
Martin Shaw, Theory of the Global State, pp. ۸۴-۵ and ۲۶۳-۵
میچلاک و گیپ نیز معتقدند که پژوهش کاکس درباره جهانی شدن ظاهراً بر زوال دولت تأکید می‌کند و ظهور همگرائی قاره‌ای را به‌صورت بلوک‌های تجاری، که صرفاً به‌عنوان یک پدیده اقتصادی و حداقل، به‌طور بالقوه پدیده‌ای که بازیگران دولتی را نسبت به نیروهای اجتماعی تقویت می‌کند توصیف شده است کمتر مورد تأکید قرار می‌دهد. نگاه کنید به:
Wieslaw Michalak and Richard Gibb, Trading Blocs and Multilatralism in the World Economy, Annals of the Association of American Geogaphers, ۸۷, No. ۲(۱۹۹۷): ۲۶۴
۹۳) Mortin Shaw, Theory of the Global State, p.۲۶۵, n
۹۴) Baker, Nèbuleus : ۸۰ and ۹۶
۹۵) Jan Aart Scholte, ;Globalisation and Governance in Patrick J. Hanafin and Melisa S.Williams, eds, Identity, Rights and Constitutional Transformation (Broofield, VT: Ashgate, ۱۹۹۹), pp. ۱۴۰-۱
۹۶) Leo Panitch, Globalisation and the State&#۰۳۹;, in Ralph Millband and Leo Pantich , eds, The Socialist Register- ۱۹۹۴
۹۷) Ibid, p.۷۳
۹۸) Burnham,;Neo - Gramscian Hegemony, pp.۸۴-۵
۹۹) A.Claire Cutler, Theorizing the "No-Mans-Land" Between Politics and Economics", in Thomas C. Lawton, James N.Rosenau and Amy C.Verdun, eds, Strange Power, P.۱۷۰
۱۰۰) Ibid, ۱۶۷-۱۶۸
۱۰۱) به بحث در قسمت‌های پیشین و پانوشت‌های مربوط به آن مراجعه کنید.
۱۰۲) برنهام که در این منبع نقل شده است: Cutler,Theorizing, ۱۶۹
منبع : فصلنامه اقتصاد سیاسی