یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دکتر دابیچ و مستر کارادزیچ


دکتر دابیچ و مستر کارادزیچ
داستان واقعی استاد روانپزشکی که سردار خونریز و بی رحم جنگ شد و بعد در خفا به هیبت درویشی اندرزگو درآمد داستان جالبی است. نه از آن رو که داستان نادری است بلکه از آن رو که همیشه و در همه جا به اشکال دیگر امکان تکرار دارد و از این رو این داستان مدرن اما واقعی دکتر «جکیل» و «مستر هاید» به نکات آموزنده یی در وجود خود ما اشاره دارد.
در اولین نگاه و با توجه به چهره های بسیار متنوعی که او از خود نمایش می دهد، می توان این طور برداشت کرد که اساساً چیزی به نام «من» یعنی شخصیتی با عناصر پایدار و ثابت وجود خارجی ندارد. «ما» ملغمه یی هستیم از صداهای مختلف آدم های مختلفی که همواره در ما وجود دارند و هرکدام زمانی عنان اختیار این ارابه چندسویه را برعهده می گیرند. تبارز نهایی چنین رویکردی اختلالات تجزیه و بیماری «چندشخصیتی» است که در ظاهر هم، هرچند ساعت یا هرچند روز بیمار شخصیت متفاوتی است، شخصیت هایی که گاه از یکدیگر بی خبرند، اما در نگاهی عمیق تر متوجه ریسمان باریکی می شویم که چهره های مختلف «رادوان» را به یکدیگر وصل می کنند و اتفاقاً همین جنبه های مشترکند که بیشتر قابل توجه هستند. همان خصوصیات بالقوه یی که در بطری جادو نهاده شده اند تا هر زمان به گونه دیوی سر برآورند. راستی چگونه خمیرمایه یی باید در «رادوان» وجود داشته باشد که یک روز استاد متشخص دانشگاه، آن هم در رشته روانپزشکی باشد، فردا در جایگاهی که بتواند فرمان قتل عام صادر کند و پس فردا در عزلتکده یی در انزوا به تعالی روح اندرز دهد و ظاهراً در هر سه کار نیز حداقل در همان «گفتمان» موفق باشد. شاید درک چنین دستمایه یی دشوار باشد، اما آنچه که درک آسان تری دارد و باید به آن اشاره کرد همان «گفتمان»های متفاوتی است که خصوصیات ذاتی او را برجسته ساخته اند. یعنی شرایط اجتماعی و فرهنگی و گفتمان عمومی که در هر زمان نیک و بد رفتار را تعیین می کنند. یک روز شرایط تثبیت شده دوران زمامداری «تیتو» که استاد متشخص روانپزشکی است، یک روز دوران جنگ های دهشتناک قومی که او یکی از موثرترین این جنگ افروزان است و روز دیگر در شرایط صلح آمیزی که همه آرام آرام زیر چتر اتحادیه اروپا فرو می روند. در چنین شرایطی البته نمی توان کسی را به دلیل شرایط، مبرا از مسوولیت دانست چرا که بسیاری از مردم در همان شرایط نیز بر نیک و بد این افعال آگاه بوده اند، اما نمی توان از نظر دور داشت که بسیاری دیگر هم که به این اعمال دست نزده اند عقیده مخالفی نداشتند اما به اندازه «رادوان» موفق نبوده اند، در واقع در چنین مواردی آنچه محاکمه می کنیم یک دوران است و آن که را محاکمه می کنیم قهرمان آن دوران و البته در بسیاری از موارد ما حق داریم آن دوران و آن گفتمان و آن قهرمان را محاکمه کنیم، اما ورای محاکمه، اندرزی که می توان گرفت آنکه در هر گفتمان خاص باید کوشید قفس آن گفتمان را درید و به افق های جدیدی دست یافت. آیا تقارن مرگ قهرمان این پرواز و این پرده دری «سولژنیتسین» و دستگیری قهرمان «قفس» کارادزیچ را باید واجد معنایی خاص دانست؟ قطعاً خیر. «سولژنیتسین» آنقدر پیر شده بود که باید می مرد و بیهوده است اگر بینگاریم با مرگ این و دستگیری آن اساساً دوران گفتمان های خاص به پایان رسیده است. باز هم همچنان در شرایط خاص گفتمان هایی وجود خواهند داشت. باز هم برخی قهرمان آن گفتمان و برخی قهرمان دریدن آن خواهند بود.
اما چرا «رادوان» نه در قدرت و نه در عزلت به کار اصلی خود که کاری علمی و بسیار مفید بوده است این قدر بی علاقه بود. چرا اساساً روانپزشکی را رها کرد و به پیشه جنگ سالاری رو آورد و آنگاه که مخفی شده بود هم مدارکی جعلی به عنوان یک روانپزشک برای خود فراهم نیاورد و به طب حاشیه رو آورد. چیزی در وجود او حوصله کارهای «بیخود» روزانه را نداشت. ویزیت تک تک بیماران حداکثر می توانست به تعدادی بیمار کمک کند یا تحقیق محدودی درباره تاثیر داروهای مختلف باشد. او می خواست به یکباره باعث تغییرات بزرگی شود که زندگی عده زیادی از مردم را تغییر دهد. آرمان های بزرگ را محقق سازد و وقتی هم که به عزلت و خفا درغلتید باز هم به دنبال نوعی خیالپردازی غیرواقعی رفت. اگرچه با تک تک افراد روبه رو می شد اما دیگر به دنبال جنبه های جزیی زندگی آنان نبود. می خواست زندگی آنان را به نحوی معجزه آسا و بی نهایت عمیق مورد تاثیر قرار دهد. نگاه تحقیرآمیز به کار و وظایف روزانه و عدم تعمق در این وظایف یکی از مسائلی بود که «رادوان» را در شرایطی قرار می داد که بتواند قهرمان گفتمان دوران خود باشد. آیا این احساسی نیست که همه ما گاه و بی گاه داریم؟ احساسی که گاه تحسین هم می شود. آیا بسیاری از ما در حالی که از کار روزانه خود غافلیم در سطوحی پایین تر به دنبال اختراع های خارق العاده و اعمال محیرالعقول نیستیم؟ آیا بسیاری از ما در این وسوسه که دنیا را یک شبه دگرگون کنیم، نبوده ایم؟ آیا از غور و تعمق در کار روزانه خود از معجزه روز، معجزه کار و بار روزانه این آسیاب دهشتناک، غفلت نکرده ایم و در جایی نابجا گندی به بار نیاورده ایم؟ نمی توانم این را هم ناگفته بگذارم که شاید «رادوان» و بسیاری از ما تاب و توان این آسیاب دهشتناک را نمی آوریم که سر به صحرا می زنیم،اما «رادوان» شاید معیوب به نقصی دیگر هم باشد. آن هم نقیصه یی که اگرچه عمومیت ندارد، اما بسیار شایع است (رگه هایی از اختلال شخصیت هیستریونیک). او برخلاف بسیاری از مردم نیازمند دیده شدن، به حساب آمدن و برجسته و محبوب بودن است.
در دوران اختفا هم با آن نام جدید و آن هیبت درویشی همچنان نیاز دارد که بر دیگران تاثیر بگذارد و مرکز توجه باشد، بنابراین در جلسه های متعدد رسانه یی شرکت می کند و همچنان به گونه یی دیگر باز هم به شهرت می رسد. مشهور بودن و شناخته شدن انگیزه یی است که بسیاری آن را دون شأن خود می دانند. بسیاری، یعنی همان مردمی که نمی شناسیم شان و هر روز سنگ آسیاب زندگی را آرام آرام و با وقار بر دوش خود حمل می کنند.
به نظر می رسد دوران جدید دوران قهرمانی نوع جدیدی از انسان باشد، قهرمانی که دیگر در فکر کارهای بزرگ و در برابر نورافکن نیست. او فردی ناشناس در میان جمع، مهره یی محکم در یک دستگاه پیچیده و سنگی قابل اطمینان در کاخی باشکوه است،
دکتر بابک زمانی
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید