پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مونادهای لایبنیتس و سی. پی. اچ جوادی


بتازگی من این افتخار را داشته ام، كه تئوری همه چیزTOE -Theory Of Everything جدیدی، بنام CPH سی. پی. اچ را، مطالعه كنم.نظریه سی. پی. اچ از طرف یك فیزیكدان ایرانی بنام آقای حسین جوادی طرح شده است. تئوری آقای جوادی من را به یاد مونادولوژی لایبنیتسLeibniz Monadology میاندازد، مدلی از جهان كه به پلورالیسم متمایل بود. پلورالیسم لایبنیتس به پلورالیسم اتمیستها (از دموكریت تا راسل) نزدیك تر بود، تا به پلورالیسم ارسطو.ارسطو، در مقایسه با اتمیستها، همانگونه كه مفصلأ در رساله موقعیت مونیسم و پلورالیسم در متافیزیك ارسطو توضیح داده ام، پلورالیسم را بمثابه مفهومی ادراكی تلقی میكند، یعنی از نظر "ترتیب توضیح" مونیستی است، در صورتیكه "ترتیب حس"، پلورالیستی است. در آن رساله من نظریه ارسطو را اینگونه خلاصه كرده ام:برای ارسطو،] یك هیرارشی مفاهیم وجود دارد كه به چیزهای واقعی معطوف است و در ترتیب توضیح، عام اول است و خاص آخر، در صورتیكه در ترتیب حس، خاص اول است و عام آخر. در ترتیب حس، بنیادی ترین مفهوم، ذات است كه با مفاهیم یگانگی (یا هستی) و اصول اولیه دنبال میشود...برای كشف اینكه آیا كثرت یا وحدت در متافیزیك ارسطو تقدم دارند، بایستی از خود بپرسیم كدامیك در ترتیب حس متقدم است، چرا كه ارسطو، در تمام فلسفه خود، به وجود چیزهای قابل حس تقدم میدهد و نه به ایده های تجریدی...ارسطو در كتاب فیزیك خود مینویسد "عام قابل شناخت تر است در ترتیب توضیح، خاص در ترتیب حس [كتاب اول فیزیك، ۱۸۹ ۵-۱۰، متن انگلیسی BW ص ۲۲۸. بر مبنای دو تفسیر متافیزیك ارسطو در این رساله، كثرت در پی خاص میباشد و یكتائی در پی عام. در نتیجه، كثرت گرائی در جهان آنگونه كه هست متقدم است، و یكتاگرائی در ایده ها و توضیحات متقدم است. بعبارت دیگر، یكتائی از دیدگاه واقعیت دورترین است، و ممكن است حتی سوبژكتیو باشد، و كثرت نزدیكترین به درك واقعیت است و حالت واقعیت ابژكتیو است. بنابراین من میتوانم جمع بندی كنم كه پلورالیسم آنچیزی است كه ارسطو در متافیزیك خود دفاع میكند، هرچند آنگونه كه توضیح دادم،، با همه بغرنجی ها و ریزه كاری های طرح متافیزیك ویزه ارسطو.مونادولوژی لایبنیتس سالهاست كه توجه من را جلب كرده است، یعنی از ۲۵ سال پیش كه اول بار درباره آن در آثار برتراند راسل خواندم. فلسفه "اتمیسم منطقی" خود برتراند راسل را در اتمیسم منطقی-یك پارادیم یا یك هدف شكست خورده [http://www.ghandchi.com/۳۹۳RussellAtomismEng.htm] مفصلأ بحث كرده ام. عبارات زیر را در آن رساله، درباره چالش مشابهی كه مقابل هم مونادولوژی لایبنیتس وهم فلسفه اتمیسم منطقی راسل است، چنین نوشته ام: "...درك سوبژكتیو حقیقت ابژكتیویزه میشود، وقتی كه او [برتراند راسل] ادعا میكند، كه حقیقت جهان میتواند به "فاكت های تشكیل دهنده حقائق جهان" تقلیل یابد. این موضع خیلی به مونادولوژی لایبنیتس شبیه بود، آنجائی كه درك سوبژكتیو ذهن، از طریق موناد ها "ابژكتیویزه" میشود. از نظر اتمیسم منطقی، اتم های مرتبط با حقیقت در جهان عینی، ، خاص ها، روابط، یا كیفیت ها نیستند؛ بلكه یك وحدت ویزه از آنها، یعنی فاكت های اتمیatomic facts ، حقیقت را تشكیل میدهد . بنابراین این فاكت های اتمی، گرچه بغرنج هستند، اما غیر قابل تقلیل به اجزأ هستند، گوئی ابژكتیویزه شدن حقیقت، نظیر شبحی است كه آنها را با هم نگه داشته است. جالب است بیادآوریم كه لایبنیتس چقدر از مفهوم كنش در فاصلهaction at a distance، در تئوری جاذبه نیوتون، آشفته شد، كه تا حد مجادلات زشتی با نیوتون جلو رفت. در واقع، درست است كه دعوای آنها بر سر حساب انتگرال و دیفرانسیل، درباره اختلاف بر سر درستی یا غلطی تئوری نبوده، و بر سر این بود كه كدامیك از آنها اول calculus را اختراع كرده است، اما نزاع آنها بر سر كنش در فاصله، اختلافی واقعی بین آندو بود، كه حتی تا حد مشاجره درباره الهیات هم گسترش یافت.جوادی نیز سعی دارد موضوع كنش در فاصله را با تئوری تبدیل كمیت برداری نیروvector quantity و كمیت عددی انرژیscalar quantity توضیح دهد، وقتیكه او نشان میدهد حاصل ضرب یك كوانتوم نیرو در طول پلانك برابر یك كوانتوم كار (Wq=Fg.Lp) است. بنابراین نظیر لایبنیتس، برای جوادی، هیچ عملی (كنشی) در فاصله وجود ندارد، و فضا از گراویتون ها پر شده است، كه بر هم متقابلأ اثر میگذارند. برای جوادی گراویتون ها چیزی نیستند، غیر از سی. پی. اچ، وقتیكه گردشspin دارد، و سی.پی. اچ (Creation Particle Higgs) ذره بنیادی جهان است، با جرم ثابت ، در حركت ثابت، در چارچوب ساكنinertial frame .به عبارت دیگر، تمام جهان یك دنیای ساده ۵ بعدی است (متذكر شوم كه در اینجا گردشspin به مثابه یك بعد در نظر گرفته شده است). مدل جوادی، نه تنها ناسازگاریهای مكانیك كوانتا و تئوری نسبیت را توضیح میدهد، حتی مسائل فیزیك كلاسیك را بهتر از تئوری ۱۰ بعدی ریسمانها توضیح میدهد. مثلأ از آنجا كه نیرو كمیتی برداری است، ثبات مقدار حركتconservation of momentum در هر سه بعد فیزیكی همزمان حفظ میشود، در صورتیكه جرم و انرژی كمیت های عددی هستند، یعنی ثبات جرم و انرژیconservation of mass and energy یك بعدی حفظ میشوند، حد اقل وقتیكه با مكانیك كلاسیك سر و كار داریم. حال تبدیل پذیری نیرو و انرژی در تئوری سی. پی. اچ، این مفاهیم اساسی فیزیك را یكسان میكند. در نهایت نظریه سی. پی. اچ، چالش اصلی فیزیك معاصر، یعنی اتحاد سه نیروی طبیعت را ممكن میكند.البته من بایستی همچنین ذكر كنم كه از دیدگاه تكنولوژی، موفقیت نانوتكنولوژی یكی از بهترین اثبات های اتمیسم است. همانگونه كه در ۱۹۵۹ فینمن گفت، ننو تكنولوژی چیزی نیست جز ساختن مجدد جهان "از اتم تا اتم". مضافأ آنكه بخاطر آوریم آنچه برتراند راسل درباره آنالیز نوشته بود:"یك هدف كه در همه آنچه من گفته ام جریان دارد، مدلل كردن آنالیز است، یعنی كه تدلیل اتمیسم منطقی، نظری كه میتوان در تئوری، اگر نه در پراتیك، به نهایت بسیط دستیافت، كه از آن دنیا را ساخت، و آن بسیط هاsimples آن نوع واقعیت را دارند كه متعلق به هیچ چیز دیگری نیست. [Russell, Bertrand, The Philosophy of Logical Atomism, LK, p. ۲۷۰]در سطور زیر من تحلیل خود از مونادولوژی لایبنیتس را، از دیدگاه فلسفه علم، ارائه میكنم، به این امید كه در عین آنكه بحث های تئوری سی. پی. اچ. در مجامع فیزیك جریان دارد، من بتوانم كمك كنم بحث های مشابهی درباره مدل سی. پی. اچ در محافل فلسفه علم http://www.ghandchi.com/۳۵۸-falsafehElm-plus.htm شروع شود.بررسی موناد های لایبنیتس از دیدگاه فلسفی در آغاز "اصول طبیعت و برازندگیPrinciples of Nature and Grace" [Leibniz, G.W., Philosophical Papers and Letters, Leroy Loemkev Edition, University of Chicago, ۱۹۵۶, Vol. II, p.۱۰۳۳-۴]، لایبنیتس "ذاتsubstance" را به سبك دكارتی، بمثابه "هستی ای كه قابلیت عمل كردن دارد" تعریف میكند، و "ذات سادهsimple substances" را بعنوان "آنچه كه هیچ جزئی ندارد" تعریف میكند. سپس مونادها معرفی میشوند، بعنوان معادل "ذات های ساده،" و با طرح این بحث ادامه میدهد كه "موناسMonas لغت یونانی است كه وحدت را برجسته میكند یا آنچه كه یكتا است."افلاطون به ذهن بمثابه موناد برخورد میكند [Aristotle, De Anima, The Basic Works of Aristotle, Richard Mc Keon Edition, ۱۹۴۱, P.۵۴۰]، و اكثر مفسرین معتقدند كه در واقع لایبنیتس، برعكس افلاطون، ارسطو، و دكارت، كه الهام دهندگان اصلی اش بودند، در متافیزیك خود ذهن را تقسیم پذیر فرض كرده، و اجزأ آنرا موناد فرض نموده است.بنابراین اینگونه تصور میشود كه خصلت مونادها فكری است. از سوی دیگر، لایبنیتس به موناد ها بمثابه "اتم های حقیقی طبیعت" اشاره میكند [Leibniz, Monadology, George Montgomery Translation, Open Court Publ, Illinois, ۱۹۸۰, P.۲۵۱] كه شباهت خاصی به اتمیسم یونان باستان دارد. معهذا اكثر مفسرین توافق دارند كه موناد ها با اتم اتمیستها متفاوت هستند، تا آنجائی كه مونادهاخصلت قابل بسط بودنextension را در خود ندارند، در صورتیكه اتم های اتمیستها ها خصلت قابل بسط بودن را داشتند.بعبارت دیگر مونادها نقاط هندسی نیستند و نقاط متافیزیكی هستند [Copleston, Frederick, A History of Philosophy, Vol. IV, The Newman Press, Maryland, ۱۹۶۰, P.۲۶۶]. در نتیجه، با وجود شباهتهای غیر قابل انكار مونادولوژی و اتمیسم، خصلت این "اتمها" (یعنی مونادها ) موضوعی است كه بایستی جداگانه مورد تفحص قرار گیرد و من در سطور زیر به این بررسی میپردازم.آشكار ساختن اختلافات و تشابهات موناد های لایبنیتس با فرمهایForms افلاطون، ذات های ارسطوsubstances، یا ذات های سادهsimple substances دكارت برای درك عمق موناد ها كافی نیست. مفسرین مختلف با تكیه روی خواص متفاوت ذكر شده در آثار متعدد لایبنیتس، مونادها را اكثرأ عناصر ذهنی ارزیابی كرده اند، و برخی نیز حتی معتقد بوده اند كه این ها عناصر مادی هستند. بنظر من، مسأله این مفسرین این است كه آنها خود در اندیشه شان به چارچوب فلسفه غرب محدود بوده اند، كه در آن نهایت تقلیل گرائی یا مادی است و یا ذهنی . این واقعیت دلیل بسیاری كوششهای عبث برای دسته بندی لایبنیتس بمثابه ایده آلیست یا ماتریالیست بوده است. هرچند لایبنیتس اساسأ با فلسفه غرب آشنا بوده، و مطمئنأ افلاطون، ارسطو، و دكارت بر اندیشه وی تأثیر زیادی داشته اند، معهذا اندیشه وی درباره ذات های ساده (مونادها)، بسیار ویژه و بنوعی شباهت به فلسفه های شرق دارد.من فكر میكنم از كتاب مونادولوژی آشكار است كه مونادها، بلوك های اصلی یا اتم های جهان هستند. اینكه این تقلیل برای لایبنیتس مورد قبول بوده است را میتوان از پیش فرض وی درباره جهان فهمید، كه آنرا متشكل از "اتم های حقیقی" میداند. در نتیجه سؤال خصلت تقلیل گرائی اوست--كه آیا ماتریالیستی، ایدالیستی، و یا چیز دیگری است؟ ماتریالیستها همه واقعیت را به یك اصل ماتریالیستی تقلیل میدهند و دنیا را از آن اصل سنتز میكنند، مثلد برخی اتمیستهای مدرن پیش فرضشان ذرات اتمی ( یا درات زیر اتمیsubatomic particles) بمثابه بلوك های پایه ای جهان است، درنتیجه عناصر بیولوژیك (مثل دی. ان. آDNA یا آر. ان. آ RNA) یا عناصر مغزی (نورون ها)، در نهایت ار ذرات زیر اتمی مادی (یعنی الكترون، مزون، وغیره) ساخته میشوند. ایده الیست ها، همه واقعیت را به نوعی اصل ذهنی تقلیل میدهند، و دنیا را از آن اصل سنتز میكنند، مثلأ ایده الیست های سوبژكتیو، فكر میكنند همه چیز در فكر ماست، و برخی دانشمندان فیزیك كوانتا نیز به همین شكل معتقدند كه وجود الكترون به فكر ما مرتبط است. آنچه نوشتم میتواند بعنوان طرح مختصر ماتریالیسم و ایدالیسم در فلسفه و علم مدرن در نظر گرفته شود.در شرق، بویژه در فلسفه هند (مثلأ در سیستم های فلسفی ودانتا Vedanta )، نوع دیگری از تقلیل گرائی وجود دارد، تقریبأ ناشناخته در مفاهیم فلسفی غرب، كه شاید بتوانیم آنرا تقلیل گرائی بیولوژیك بنامیم. در این نوع اندیشه، عناصر نهائی بیولوژیك دیگر مولوكولهای عناصر نهائی مادی نظیر الكترون نیستند. بعوض عناصر نهائی مادی (الكترون و غیره) از عناصر بیولوژیك هائی (هر انچه نامیده شوند) ساخته شده اند. از چنیین دیدگاهی، الكترونها حتی از دی. ان. آDNA یا آر. ان. آ RNA هم از نظر *بیولوژیك* نهائی تر هستند، و كماكان عناصر نهائی بیولوژیكی بایستی باشند كه حتی الكترون و درات زیر اتمی از آنها ساخته شده اند و *نه* بالعكس. این عناصر نهائی بیولوژیك شرقی بلوك های ساختمان حتی درات زیر اتمی هستند. اگر ما امروز چنین ایدئولوژی ای را میخواستیم بیان كنیم، بهترین لغت برای عنصر نهائی كماكان همان لغت *انتلخیEntelechy" است، لغتی كه از ارسطو گرفته شده است، و لغتی كه لایبنیتس با موناد جا بجا كرده و هم ارز استفاده میكند.من فكر میكنم آنچه در بالا آمد كنه تئوری لایبنیتس درباره خصلت مونادها است. مونادها نه ذهنی هستند و نه مادی، بلكه انها بیولوژیك هستند، یعنی سنگهای بنای جهان از عناصر بیولوژیك تشكیل شده اند--از انتلخی ها. انتلخی بوسیله ارسطو در بیولوژی وی طرح شده است، اما برای ارسطو، انتلخی موجودیتش قبل از عناصر مادی فرض نشده بود. لایبنیتس لغت انتلخی را به عاریت گرفته، اما نقش آنرا عوض میكند، و آن را به جایگاه عالی عنصر اصلی تشكیل دهنده جهان ارتقأ مقام میدهد. با استفاده از این درك عناصر بنیادین جهان، وی "ماده" را به شكل زیر توصیف میكند:"هر جزئی از ماده میتواند بشكل یك باغ پر از گیاه درك شود، یا مثل حوضچه ای پر از ماهی. اما هر شاخه گیاه، هر عضو یك حیوان، و هر قطره مایعات درون آن، همچون باغ دیگر یا حوضچه دیگری است Leibniz, G.W., Monadology, ibid, P.۲۶۶]." دیدگاه بالا در میان مكاتیب فكری وحدت وجودی شرق آنقدر مرسوم است كه بعضی اوقات میتوان فلاسفه عرفانی ای یافت كه با سنگ ها و اجسام غیر بیجان *حرف* میزنند. در واقع، دیدگاه با روح دیدن همه چیز، تفاوت بین موجودات بیجان و جاندار را محو میكند. مضافأ اینكه، لایبنیتس انتلخی را همچنین بمثابه عنصر بنیادی روح و ذهن میشناسد و اینگونه نظر خودر را تصریح میكنند: "اگر ما بخواهیم آنگونه كه توضیح داده ام هر چیزی، كه ادراكات و تمایلات بمعنی عمومی آن دارد را بعنوان روح مشخص كنیم، همه ذات های ساده یا مونادهای خلق شده میتوانند روح خوانده شوند. اما از آنجا كه احساس ، بیش از یك ادراك محض است، من فكر میكنم اسم عمومی موناد یا انتلخی بایستی برای ذات های ساده كه فقط ادراك دارند كافی باشد،و ما ممكن است نام روح را برای آندسته از ادراكات كه قابل تمیزتر و همراه حافظه هستند رزرو كنیم [ibid, P.۲۵۵]."بعبارت دیگر، روح فقط نوعی از انتلخی است. وی بعدأ فرض میكند كه روح "انتلخی غالب" حیوانات است[ibid, P.۲۶۷]، و بالاخره اندیشه های بالا، لایبنیتس را به اعتقاد خارق العاده اینكه "...حیوانات و روح ها از لحظه آغاز جهان شروع میشوند[ibid, P.۲۷۰]" میرساند. همچنین اعقاد وی به متامورفیسم [ibid, P.۲۶۷] و حرف آخر وی كه بسیار فناناپذیری ارگانیسم در برخی فلسفه های شرق نداعی میكند تا كه شباحتی به فناناپذیری روح در فلسفه غرب داشته باشد. وی مینویسد: "بنظر من، در نتیجه،همانگونه كه حیوان هرگز واقعأ در طبیعت آغاز نمیشود، به همین شكل هم توسط ابزار طبیعی به پایان نمیرسد. نه تنها هیچ زایشی وجود ندارد، بلكه همچنین هیچ نابودی یا مرگ محض نیز وجود ندارد [ibid, P.۲۶۸]." خصلت بیولوژیك مونادهاباعث میشود كه خواص اساسی آنها را *ادراك apperception* ، *تمایلappetition* و حتی خود حركت تشكیل دهند [Leibniz, G.W., Principles of Nature and Grace, Philosophical Papers and Letters, Vol. II, P.۱۰۳۴-۳۶]. مضافأ اینكه روابط آنها بوسیله علت فاعلی نبوده (مونادها پنجره ندارندmonads are) و آنها از طریق علت غائی مرتبط میشوند. این است دلیل اینكه چرا وی علت غائی را اصل علت های فاعلی دانسته و به علت غائی تقدم میدهد [ibid, P. ۱۰۴۰]. خدای او متحد كننده *نیست* بلكه هماهنگ كننده جهان موناد ها است. حتی این مفهوم در لایبنیتس، كه وی را از همكار و دوست معاصرش اسپینوزا جدا میكند، بسیار به اعتقادات وحدت وجودی درباره هارمونی شرق نزدیك است تا درك غربی یگانگی جهان. نظرات تقدم علت غائی و رد آن توسط اسپینوزا در صوفیگری و تقدیر گرائی [http://www.ghandchi.com/۳۵۴-SufismEng.htm].مفصلأ بحث شده اند. بغرنجی ها و ریزه كاری های طرح متافیزیكی لایبنیتس و ارتباط آن با خصلت مونادها نشان میدهد كه چرا وی به تصویر جهان بشكل "شهر خدا" با شاه مقتدر در رأس آن، خدا، بعنوان موناد نهائی و خالق جهان میرسد.
سام قندچی
منبع :www.ghandchi.com
منبع : خواجه نصیر