چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چشم به راه مرگ


چشم به راه مرگ
مفهوم کلاسیک اتانازی، مرگ در آرامش بوده است. اولین بار در سال ۱۸۹۰ میلادی، این مفهوم با پیدایش مفهوم «زندگی که ارزش زیستن ندارد» زیر سوال برده شد. در واقع، اتانازی در آغاز برای تعریف وضعیت معنوی ذهن در حین فرآیند مرگ استفاده می‌شد و نه به عنوان روش مردن...
دیدگاه‌های تاریخی و اجتماعی در مورد اتانازی با خودکشی موازی هستند. در یونان باستان افراد می‌توانستند از مجلس سنا برای خودکشی کمک بخواهند. اتانازی در افراد دچار بیماری‌های غیرقابل درمان و دردناک توسط فیلسوفان کلاسیک مثل سقراط و افلاطون تأیید شده بود. این عمل توسط پزشکان بسیاری مثل بقراط مورد چالش قرار گرفت. وی در سوگند نامه خود گفته است «من داروی کشنده به کسی نداده و توصیه آن را نخواهم کرد.»
مسیحیت در برابر مرگ خود خواسته موضع گرفت، زیرا خدا را خالق و نگه‌دارنده زندگی می‌دانست. در سنت آغازین مسیحیت، رنج و مرگ برای رهایی از گناه لازم دانسته می‌شدند. آگوستین (۳۵۴ تا ۴۳۰ میلادی)، توماس آکوئیناس (۱۲۲۵ تا ۱۲۷۴ میلادی) و کشیشان کاتولیک، اتانازی و خودکشی را محکوم می‌کردند. پروتستانیسم مسیحی در جستجوی اثبات این بود که خودکشی و اتانازی، تهاجم به مذهب نیستند. در دوره‌های بعدی، خودکشی به عنوان راه رهایی از رنج و نشانی از آزادی انسان در نظر گرفته می‌شد. فرانکوییز رانچین (۱۵۶۵ تا ۱۶۴۱ میلادی)، از مشهورترین پزشکان فرانسوی زمان خود، بحث‌هایی پیرامون اتانازی ارایه داد. به نظر وی، ممنوعیت بقراط در کمک به خودکشی در دنیای قدیم پذیرفته نشده و نیز تأکید داشت این رفتارها، عادات افراد بدوی و مشرک هستند.
● فقط داروی ارزان‌تر
مایکل بودوینز (۱۶۰۱ تا ۱۶۸۱ میلادی)، پزشک و معلم، بخشی از رساله خود را به این سوال اختصاص داد: «آیا پزشک می‌تواند مرگ را به منظور رهایی از درد، تسهیل کند؟» وی حس هم‌دردی با بیماران داشت، اما کوتاه کردن زندگی گناه بود حتی در مورد ناامیدترین بیماران، البته مرگ بیماران مبتلا به ‌هاری را قابل توجیه می‌دانست. تنها موردی که بودوینز با آن موافق بود، تجویز داروهای ارزان‌تر برای بیماران در حال مرگ بود. تاکنون شواهد محکمی ‌وجود ندارد که در دوره پیش از مدرنیسم مطالب بیشتری در این مورد گفته شده باشد غیر از دو مورد: مورد اول به مارتین لوتر مربوط است که گفته شده تقاضای مرگ کودکی ناقص‌الخلقه را داشت، البته شواهد محکمی‌در این مورد در دست نیست. مورد دوم به توماس مور و اتوپیای وی مربوط است. زمانی که بیماران غیرقابل علاج در اتوپیا (مدینه فاضله) دچار رنج شدید بودند، کشیشان و قضات سعی در متقاعد کردن آنان داشتند که به زندگی خود پایان دهند. این دیدگاه‌ها در سال ۱۶۷۸ با نظرات کاسپار کواستل، حقوق‌دان، تغییر نمود. وی در کتاب خود از عادات رایج در تسریع مرگ بیماران صحبت کرده است. در آن زمان عقیده داشتند برداشتن بالش از زیر سر بیمار، باعث تسریع در مرگ می‌شود. از نظر کواستل، کوتاه کردن زندگی افراد بر خلاف قوانین خدا و طبیعت بود، بنابراین محروم کردن افراد از بالش، عملی بد از نظر اخلاقی محسوب شده و نشانی از قتل داشت. سایر نویسندگان نیز عمدتاً این دیدگاه را داشتند.
● کشتن همراه با ترحم
جراح قرن شانزدهم، آمبریوس پار، مثالی از کشتن ترحمانه را بیان کرده است. وی هنگام ورود به شهری جنگ‌زده، سه سرباز به شدت زخمی‌ را مشاهده کرد که کنار چهار سرباز کشته شده روی زمین افتاده بودند. یک سرباز پیر از پار پرسید آیا درمانی برای سربازان زنده وجود دارد. متعاقب جواب منفی پار، سرباز پیر با چاقو سه سرباز زخمی ‌را کشت. موردی که توسط روزینوس لنتیلیوس، پزشک آلمانی در سال ۱۷۱۱ میلادی بیان شده، رایج‌تر بوده است. از وی خواسته شد به ملاقات کودکی در روستای مجاور برود. در صورت دخترک توموری وجود داشت که در دو هفته به اندازه بقیه سر وی بزرگ شده بود. تومور درد نداشت، اما پوست محل تماس آن با شانه جدا شده و به حدی بزرگ بود که برداشتن آن ممکن نبوده و امکان درمان علامتی نیز وجود نداشت. چهار هفته بعد زنی از اهالی روستای دخترک به نزد لنتیلیوس آمد و گفت کودک هنوز زنده است و جراح محلی پیشنهاد کرده بهتر است رنج وی پایان پذیرد. متأسفانه از دیدگاه تاریخی شواهد مستقیم یا حتی دست دوم در چنین مواردی نادر هستند. یک راه مستقیم و تهاجمی ‌برای خاتمه دادن به رنج بیمار در حال مرگ، خفه کردن بود. این مساله به عنوان عادتی بسیار قدیمی ‌گزارش شده، اما تا متون باقی‌مانده از قرن نوزدهم به آن اشاره گردیده است. در انگلستان اقوام متهمان محکوم به مرگ با دار، بعد از آویخته شدن، پای آنان را می‌کشیدند تا سریع‌تر بمیرند. اقوام نزدیک بیمار گاهی بالشی روی صورت وی می‌گذاشتند و روی آن می‌نشستند تا بیمار خفه شود. در بسیاری از نواحی اروپا، این باور وجود داشت که بیمار در تخت خود نمی‌میرد، پس بیماران در حال مرگ روی زمین قرار داده می‌شدند تا بمیرند.
● اجازه تخریب
در اوایل قرن بیستم، هم‌زمان با شروع خط‌مشی آلمان در مورد اتانازی، در انگلستان و آمریکا انجمن‌های اتانازی داوطلبانه تأسیس شدند. براساس ایدئولوژی داروینیسم اجتماعی در اواخر قرن نوزدهم (بقای کامل‌ترین‌ها) و ارزش‌های سیاسی غالب در آلمان، نابودی زندگی‌هایی که بی‌ارزش تصور می‌شدند، آغاز شد. در سال ۱۹۲۰ در آلمان کتابی با نام «اجازه تخریب زندگی‌هایی که ارزش زیستن ندارند» منتشر شد. ارنست هکل( (۱۸۴۳ تا ۱۹۱۹ میلادی) افراد بدوی را به علت کشتن بچه‌های ناقص در برابر مبارزه مسیحیت برای کمک به افراد معلول و بیمار، ستود.
در سال ۱۹۳۹، هیتلر در برنامه اتانازی با کد Aktion T۴ به پزشک خود کارل براندت قدرت زیادی داد. گروهی از پزشکان و دولتمردان انتخاب شدند تا «رنج کشیدن» افراد سالمند، معلول، مجنون یا دچار بیماری لاعلاج را پایان دهند و عقیم‌سازی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی، معلولیت ذهنی مادرزادی، سایکوزمانیک دپرسیو، صرع مادرزادی، کره‌هانتینگتون، کوری و کری مادرزادی، ناهنجاری‌های مادرزادی جسمی‌ و الکلیسم مزمن آغاز شد. در سال ۱۹۴۰، شش مرکز اتانازی تاسیس شدند که از اتاق‌های گاز برای کشتن بیماران استفاده می‌کردند. در سال ۱۹۴۲، بعد از اعتراضاتی که به این کشتار شد، مرگ با داروی کشنده یا گرسنگی آغاز گردید. بعد از خارج کردن بعضی اندام‌های بیماران برای تحقیقات پزشکی، اجساد دفن می‌شدند. افشای فجایعی که در آلمان نازی رخ داده بود به تدوین کد اخلاقی نورنبرگ منجر شد که می‌توان آن را اولین کد بین‌المللی اخلاق در پژوهش در جهان جدید دانست.
از این دوران، تاریخ اتانازی ورق خورد و در حوزه اخلاق پزشکی رایج، دیگر کسی از قتل خیرخواهانه علی‌رغم میل بیمار به ادامه زندگی، سخن نگفت.
مریم عزیزی
پژوهشگر مرکز تحقیقات اخلاق و تاریخ پزشکی
پی‌نوشت:
۱) Augustine
۲) Thomas Aquinas
۳) Francois Ranchin
۴) Michael Boudewijns
۵) Martin Luther
۶) Thomas More
۷) Utopia
۸) Caspar Questel
۹) Ambroise Pare
۱۰) Rosinus Lentilius
۱۱) Ernest Haeckel
۱۲) Karl Brandt
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید