چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

انستیتو کانسر و مشکل شوهر شهین خانم


انستیتو کانسر و مشکل شوهر شهین خانم
شاید شما هم شنیده باشید که اولی به دومی گفت: «شنیدی شوهر شهین خانم* آلزایمر گرفته؟» و دومی با تعجب گفت «وا، اونا که قرار بود زانتیا بگیرن» راستش شهین خانوم داستانک ما بی تقصیر است. این روزها اسم بعضی بیماری ها آنقدر شیک شده که آدم هوس می کند اگر نمی تواند زانتیا بگیرد، لااقل به چنین بیماری های «با کلاس»ی مبتلا شود. مثلاً همین آلزایمر را در نظر بگیرید. اسم سابقش نسیان بود. لقوه، حالا شده پارکینسون. بواسیر هم که همه سعی می کردند یواشکی اسمش را ببرند، حالا شده هموروئید و قابل عرضه و ارائه، این اسم گذاری ها حتی به هراس آشنای چند دهه اخیر، یعنی سرطان، هم سرایت کرده و موسسه سرطان شناسی را بدل کرده است به انستیتو کانسر. در این اسم گذاری های جدید چه رمز و رازی است. چرا این عنوان های جاافتاده عوام فهم جایش را به واژه های ناشناسی می دهد که حتی شهین خانم ما را هم به اشتباه می اندازد؟ قصد ندارم بحث بی مزه لزوم استفاده از اسامی فارسی را پیش بکشم. مقصودم این است که کمی بیشتر بکاویم و ببینیم در این تغییر نام گذاری ها چه سازوکاری در کار بوده است.
- قبل از هر چیز در نظر داشته باشید که بیماری موضوعی صرفاً جسمانی نیست. در واقع از نظر اجتماعی کافی نیست که شخص بنا به معیارهای جسمی بیمار باشد. بلکه مهم تر از آن لازم است که فرد از جانب دیگران بیمار «قلمداد» شود. به عبارت دیگر تنها در صورتی که فرد از نظر دیگران بیمار به حساب بیاید، آن دیگران رفتار خود را با او به مثابه یک بیمار تنظیم می کنند. مثلاً در اغلب بیماری ها ما می پذیریم که شخص بیمار را از انجام برخی امور جاری معاف کنیم. اگر در حال تحصیل باشد، غیبتش را مجاز می شمریم؛ اگر مشغول به کار باشد مرخصی اش قابل قبول خواهد بود؛ اگر در خانه باشد، خودداریش از فعالیت های معمول اغلب پذیرفته می شود و از این قبیل. به علاوه، اطرافیان بیمار بر حسب اهمیت و شدت بیماری به اقدامات حمایتی مبادرت می کنند. مثلاً فرد را به دست فرآیندهای تشخیصی و درمانی می سپارند؛ از او مراقبت های خاص به عمل می آورند؛ ارتباط عاطفی با او را تقویت می کنند و ... همه این واکنش ها در واقع عبارت است از تنظیم مجدد رابطه با فرد بیمار، از جانب کسانی که او را بیمار «قلمداد کرده اند.» پیداست که اگر آنان فرد را بیمار به حساب نیاورند، به کنش هایشان مطابق روال گذشته ادامه می دهند.
عامل تغییر کنش در برابر فرد مورد بحث، همان «بیمار به حساب آوردن» اوست.
- «بیمار به حساب آوردن» همان چیزی است که به زبان جامعه شناسی به آن می گویند نسبت دادن «نقش بیمار» به فرد. هر نقشی معمولاً با یک رشته «انتظارها» هم همراه است. به بیان دیگر از فردی که صاحب یک نقش معین است (مثلاً نقش بیمار) انتظارات خاصی وجود دارد. این انتظارها هم سلبی اند هم ایجابی. مثلاً از فردی که نقش بیمار را ایفا می کند انتظار نمی رود مثل یک فرد سالم به امور جاری زندگی اش بپردازد (انتظار سلبی). اما انتظار می رود مثلاً داروهای تجویز شده را مصرف کند و برای بهبودی اش با دیگران همکاری کند (انتظار ایجابی). اما اگر دیگران فرد را بیمار به حساب نیاورند از او همان انتظارات قبلی را خواهند داشت. در این حالت چنین فردی اگر بخواهد وظایف جاری اش را پشت گوش بیندازد با غïر شنیدن، تنبل و بی مسوولیت خوانده شدن و مانند آنها مجازات خواهد شد، زیرا «نقش بیمار» برای او به رسمیت شناخته نشده است.
- اما آدم ها چگونه به این نتیجه می رسند که فردی را بیمار به حساب آورند و «نقش بیمار» را برای او به رسمیت بشناسند. جواب ساده اش البته این است که از طریق تشخیص پزشکان. اما می شود پرسید چرا تشخیص پزشکان برای ما معمولاً حجیت دارد. بخشی مهمی از این نظام اجتماعی، نظام معرفتی حاکم بر هر جامعه است. در زمانه ما علوم مدرن قدرتمندترین نظام معرفتی اغلب جامعه ها به حساب می آیند و پزشکی نوین بخشی مهم از این نظام معرفتی است. ارزشمندی اجتماعی علوم مدرن و نیز کامیابی های پزشکی در درمان بیماری ها، عملاً به این نظام اقتداری کم مانند داده است که اغلب موجب تسلیم افراد به تشخیص ها و معیارهای پزشکی می شود. حتی نحله های مختلف «طب جایگزین» هم با همه رواجی که به دست آورده اند هنوز از اقتدار لازم برای به هماوردی طلبیدن پزشکی مدرن برخوردار نیستند. ما نیز همه این چیزها را در جریان اجتماعی شدن یاد می گیریم و از اهمیت و ارزش علم به طور کلی و از اقتدار پزشکی به طور خاص آگاه می شویم و اغلب هم بدون چون و چرای جدی به آنها تن می دهیم.
- به این ترتیب، وقتی ما حرف پزشک را در مورد بیمار بودن شخص می پذیریم، داریم به شبکه تودرتویی از نظام اجتماعی و معرفتی مسلط و اقتدار آن سر تسلیم فرود می آوریم؛ اقتداری که پزشکی از آن برخوردار شده این امکان را برایش فراهم کرده که عملاً به مرجع صاحب صلاحیتی برای بیمار قلمداد کردن تبدیل شود. در واقع بسیاری از افراد با اعلام نهاد پزشکی است که بیمار بودن شخص معینی را به رسمیت می شناسند. مثلاً اگر جامعه هنوز زیر نفوذ معرفت پزشکی مدرن قرار نداشته باشد و شخصی دچار فراموش های دوران کهولت بشود آن را تا حدی طبیعی قلمداد می کنند. اما اگر در همین جامعه زمانی برسد که معرفت پزشکی مدرن دست بالا دارد، آن وقت دیگر نمی گویند آن شخص نسیان «دارد» بلکه می گویند آلزایمر «گرفته» است. به این ترتیب وضعیتی که پیشتر طبیعی قلمداد می شد، اکنون عارضی و تîبîعی به حساب می آید باید که برای درمانش کاری کرد. در واقع، معیارهای عینی علم پزشکی در اذهان اغلب مردم عادی نیز معیار لازم و غالباً کافی برای بیمار قلمداد کردن شخص به حساب می آیند. اقتدار پزشکی در همین حد باقی نمانده است و صرف نظر از مردم عادی سایر نهادهای رسمی (مثل مدرسه، دانشگاه، اداره، کارگاه و کارخانه) هم تأیید نهاد پزشکی مدرن را معیاری برای بیمار به حساب آوردن شخص قلمداد می کنند.
- در جامعه ما به طور سنتی برخی از وضعیت ها را بیماری به حساب نمی آورده اند. مثلاً نسیان یا فراموشکاری پدیده ای صرفاً مترادف و حتی ذاتی کهنسالی به حساب می آمده است. همین حکم در مورد لقوه هم بیش و کم صادق است. بواسیر هم اغلب ناشی از سوء رفتار فرد به حساب می آمده است، نه نوعی بیماری مثل سایر بیماری هایی که رفتار عامدانه فرد در آن نقشی ندارد. اما پزشکی مدرن چطور می تواند اقتدار خود را در این زمینه ها نیز به کرسی بنشاند؟ از این گذشته پزشکی نوین چه نیازی دارد به جامعه بگوید اینها هم بیماری هایی مثل سایر بیمار هایند که مرجع تشخیص و اعلام و درمانش این نهاد است.
- به نظر می رسد اعضای جامعه پزشکی برای این منظور از یک استراتژی زبانی نافذ استفاده کرده اند. در جامعه ما کلمات فرنگی (امروزه انگلیسی) یک قرنی است اقتداری پیدا کرده اند که کلمات فارسی از آن بی بهره اند. این اقتدار البته بازتابی از اقتدار واقعی در جهان زندگی گسترده تری است که همه ما در آن به سر می بریم. به دلیل همین اقتدار برخی از افراد وقتی با هم حرف می زنند تصور می کنند به کار بردن برخی کلمات انگلیسی به حرف های شان صلابت و استحکام می دهد و باعث می شود طرف صحبت شان قانع یا دست کم ساکت شود. به همین سبک و سیاق است که می بینیم نسیان به آلزایمر بدل می شود و لقوه به پارکینسون یا بواسیر به هموروئید. به این ترتیب جامعه پزشکی با در پیش گرفتن استراتژی تغییر عنوان فارسی بیماری ها به عنوان های دهان پرکن انگلیسی می کوشد اقتدار زبان انگلیسی را که در اینجا با اقتدار زبان تخصصی خود علم پزشکی هم پیوند خورده، به خود منتقل کند. به عبارت دیگر جامعه پزشکی با بهره گیری از فرصت هایی که این موقعیت زبانی فراهم آورده، می کوشد با تغییر نام بیماری از واژه ای کهنه و مستعمل به واژه ای جدید و تخصصی، به جامعه بقبولاند که اینها بیماری اند نه پدیده هایی ذاتی و غیرقابل درمان یا پیشگیری.
جامعه پزشکی به چنین استراتژی هایی نیاز دارد، زیرا از این طریق:
۱) حیطه دانش خود را از درک و دانش سنتی به نحو نمادین (یعنی از طریق شیوه به کاربستن زبان) کماکان متمایز نگه می دارد؛
۲) سرمایه فرهنگی ناشی از این تمایز را تصاحب می کند؛
۳) بر دامنه صلاحیت انحصاری خود در بیمار قلمداد کردن وضعیت های بدنی می افزاید؛
۴) کنترل خود را بر بدن انسان ها و اقتدار و نفوذ حاصل از آن را تقویت می کند؛
۵) حوزه های جدیدی از کار و شغل برای کسب سرمایه مادی تعریف می کند.
حسین قاضیان
٭ در اقدم نسخ، به جای« شوهر شهین خانوم»، «عیال خسروخان»، آمده است.
http://daal.ir/
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید