پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اسطوره هدایت و بوف کور


اسطوره هدایت و بوف کور
متن زیر بخشی از كتاب "" با نام " اسطوره هدایت و روشنفكری اسطوره اندیشان ایران تا نیم قرن پس از بوف كور " است كه در چهارمین مراسم مسابقه ادبی "صادق هدایت" در تالار بتهون قرائت شد.
نخستین سنگ بنای اسطوره‌‏پردازی و افتخار آن را باید برای نخستین قصه‌‏نویس ایران محفوظ نگه داشت، زیرا او كسی است كه با خواندن "بوف كور" و پیش از انتشار همگانی آن در روزنامه‌‏ ایران، سال ۱۳۲۱ -۱۳۲۰ قصه‌‏ای نوشت كه شاید در كنار "یكی بود، یكی نبود" او از مشهورترین آثارش باشد، كتاب "دارالمجانین" را "سید محمد علی جمالزاده"، سال ۱۳۱۹ منتشر می‌‏كند و بنابراین دو سال قبل از انتشار "بوف كور"، خوانندگان "هدایت" با نخستین اسطوره‌‏ای كه از این كتاب و نویسنده‌‏اش توسط پدر قصه‌‏نویسی ایران ساخته و پرداخته شده، آشنا می‌‏شوند .
روشنفكران ایران، نیم قرن پس از "بوف كور" مانند دیگر مردمان این سرزمین، علی رغم باوری كه از خود داشتند، همواره اسطوره‌‏اندیش بودند! و نیم قرن برای "هدایت" و "بوف كور"ش مانند بسیاری از پدیده‌‏های سیاسی و فرهنگی دیگر اسطوره آفریدند، ولی علی‌‏رغم همه اسطوره‌‏های منفی و اهریمنی، مردم "هدایت" را خواندند، حتی از اهریمنی ترین قصه‌‏هایش، در واكنش به آن اسطوره‌‏پردازی تنگ‌‏نظرانه، اسطوره‌‏های ایده‌‏آل اهورایی آفریدند .
ما شاید پس از قرنی كه از مشروطه گذشته - تازه آن هم به آهستگی - چند سالی است كه از خواب اصحاب كهفی خود بیدار می‌‏شویم و درمی‌‏یابیم كه چه بسیار واقعیت را كه با افسانه آمیخته بوده‌‏ایم و می‌‏پنداشتیم كه واقعیت را تنها در درون غار باید می‌‏یافتیم! بررسی آنچه كه بر "هدایت" و "بوف كور" طی نیم قرن - از ۱۳۱۵ تا ۱۳۶۴ - گذشت و مقایسه آن با دهه بین ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۵ كه می‌‏توان آن را "دهه گذار" نامید و با آن چه كه در دهه كنونی تجربه كرده‌‏ایم كه من نام آن را "دهه آشنایی با مدرنیته" می‌‏گذارم - دهه نهضت ترجمه اندیشه‌‏های مدرنیته - آن گاه می‌‏توانیم بفهمیم، برای نمونه كاركرد جریان روشنفكری ایران از حكومت رضاشاه تا كنون چه بوده و چه تحول احتمالی در چند سال اخیر داشته است. به این ترتیب شاید بتوان به گونه‌‏ای دیگر حرف "آذر نفیسی" را با مفهومی دیگر به كار گیریم كه "معضل بوف كور معضل ماست"، ما مردمان ایران یا ما روشنفكران؟
"بوف كور هدایت" به شیوه‌‏ای غریب در غربت غرب اندیشیده شد. در غربت وطن نوشته شد و در غربت هند مادر و با ممنوعیت "طبع و فروش در ایران" فقط در۵۰ نسخه پلی‌‏كپی شده منتشر شد ! ولی شاید هم نشد! فقط به دست "هدایت" رسید تا به دلیل ممنوع‌‏القلم بودن ۳۰ نسخه از آن را برای پروفسور "یان ریپكا"، مستشرق چك و ۲۰ نسخه دیگر را برای "سید محمد علی جمالزاده" به اروپا بفرستد تا در بازگشت به وطن، بی خطر به دست او برسانند تا آن را به دوستان و نزدیكان كه اكثر دست اندركاران ادبی و سیاسی جنبش روشنفكری ایران در عصر پهلوی اول بودند، هدیه كند. پس از انتشار "بوف كور"، سال ۱۳۱۵، فقط برای خوانندگان خاص یعنی نویسندگان و روشنفكران و دوستان "هدایت" بوده و نخستین مفسر ساختاری آن را نیز باید خود "هدایت" بدانیم. آن گونه كه درنامه‌‏هایش برای "مجتبی مینوی" ( سال های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷) نوشته و آن چه را "م. فرزانه" در كتاب "آشنایی با صادق هدایت" از او نقل می‌‏كند كه از آن این نكات بسیار قابل توجه است:
"نه ... هرگز . "بوف كور" پر از شگرد است ... اگر در حالت نشئه بودم نمی توانستم بنویسم ... تو هم فكر می‌‏كنی كه پرسناژ "بوف كور" من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقاً درست برعكس بود. هر صفحه‌‏اش را مثل حامل موسیقی جلو خودم می‌‏گذاشتم و تنظیم می‌‏كردم . جاهاییش كه به نظر خیالی می‌‏آید، درست قسمت‌‏هایی است كه كلمه به كلمه سبك و سنگین كرده‌‏ام، ... زهر را چلانده‌‏ام و چكه چكه روی كاغذ ریخته‌‏ام. تو فقط نیستی كه عوضی گرفته‌‏ای، از تو استادترها هم فكر می‌‏كنند كه پرسناژ "بوف كور" خود من است . البته چرا. حرف ها مال خودم است. ولی پرسناژش از من سواست. هر خطش به عمد نوشته شد ... تصورات افیونی هم نیست .(فرزانه، ص۱۱۲)
این استادترها كدام بودند كه این "اشتباهات محض" را مرتكب شده بودند و راوی "بوف كور" را به جای نویسنده "بوف كور" اشتباه گرفته بودند و با این كار سنگ بنای نخستین اسطوره "بوف كور" و اسطوره "هدایت" را گذاشته بودند. در واقع اگر نامه‌‏های "هدایت" به دوستان نزدیكش نبود، بخصوص چند نامه به دوست گروه ربعه ، "مجتبی مینوی" و آن دوست صمیمی و متعهد سال های پایانی زندگی اش،شهید "نورائی" و آن ۸۲ نامه كه بسیاری از رازهای ناگفته را برملا می‌‏سازند، شاید هنوز هم ما در خم یك كوچه مانده بودیم، یا آن گونه كه من در تحلیل "صادق هدایت و هراس از مرگ" نوشتم، از طریق تحلیل روانكاوانه و با قرینه‌‏ها ، نشانه‌‏ها و نمادها بتوانیم بخش‌‏هایی از واقعیت را حدس بزنیم، ولی اكنون با آن ۸۲ نامه، حتی سرگذشت نویس "هدایت" و دوست جوان پایان عمرش " م . فرزانه " هم دیگر نمی‌‏تواند مدعی شود كه چقدر رابطه‌‏ "هدایت" و "جمالزاده" تا روزهای پایانی، عاشقانه و مهرورزانه بوده است، زیرا "هدایت" با زبان صریح خود آن چه را در ذهن داشته - همه زهرهای درونش - را در آن نامه‌‏ها ریخته است . ولی بگذارید پیش از آن كه به "جمالزاده" برسیم، نخست قسمتی از نامه او به "مجتبی مینوی" را كه مربوط به همان سال های ۱۹۳۷ است ( چند ماهی از انتشار "بوف كور" ) نقل كنیم :
" باز صحبت از "بوف كور" كرده بودی كه تریاك و عینك و تنباكو در آن زمان وجود نداشته، ولی این موضوع تاریخی نیست، یك نوع فانتزی تاریخی است كه آن شخص به واسطه INSTINCT DISSIMULATION OR SIMULATION فرض كرده است و زندگی واقعی خود را رمانس قلم داده، به هیچ وجه تاریخی حقیقی نیست ، تقریباً رمان ( INCONSCIENT ) ناخودآگاه است ."
می‌‏بیند كه "مجتبی مینوی"، دوست "هدایت" و آشنا به ادبیات مدرن اروپا در همان آغاز، "بوف كور" را با یك رمان تاریخی رئالیستی اشتباه می‌‏گیرد و "هدایت" را ناگزیر از توضیح واضحات می‌‏كند . در حالیكه نامه "هدایت" تقریباً همزمان با سال انتشار "بوف كور" به "مینوی" نوشته شده از زیباترین نامه‌‏های اوست و برای فهم "بوف كور"، كلیدهایی بسیار گرانبها دارد . انگار در همان روزها بوده كه جنبه‌‏های مربوط به هند "بوف كور" نوشته شده بود - بخصوص آن كه به پرسه زدن زیر سایه‌‏ ستون‌‏های یك معبد " لینگم" می‌‏پردازد - در آن نامه است كه فرهنگ كهنه و ابتدایی هند را توصیف می‌‏كند و می‌‏‏نویسد :
"هنوز كاملاً مواجه با واقعیت نشده‌‏ام . مثل این است كه در یك رشته خواب و خیال زندگی می‌‏كنم، مثل كسی كه از گور گریخته ... هر كس برای خودش دنیایی جداگانه است . خداها، آدم ها، حیوانات با هم مخلوط می‌‏شوند ... گاهی به نظرم می‌‏آید كه در الف لیله زندگی می‌‏كنم ... هنوز میان یك كارناوال راه می‌‏روم - كارناوال زندگی . یك نوع آشوب كهنه تو حلقم می‌‏آید و در صورت اجبار یاد جمله معروف TO BE OR NOT TO BE می‌‏افتم . در یك دنیای تازه ای شكست خورده و زخم برداشته و پیر متولد شده‌‏ام . هند یك جور مسخره افكار تازه به دوران رسیده دوندگی‌‏ها و احمقی‌‏های دنیای متمدن است، ولی مردم تحصیل‌‏كرده بافكر خیلی زیاد دارد . علم و صنعت و هنر این جا را اگر پنجاه هزار سال دیگر هم بدویم به گردش نخواهیم رسید ۲۷/۶/۳۷.)
این دو نامه تكلیف ما را از این لحاظ روشن می‌‏كند، كه حداقل در ظاهر متن به "بوف كور" به عنوان یك "خود سرگذشتنامه" نگاه نكنیم. (البته كه از نظر تحلیل روانكاوانه، همه قصه‌‏ها و رمان‌‏ها بازتاب خود نویسنده، شخصیت و ناخودآگاه او هستند، حتی رمان هایی كه به شیوه رئالیسم اجتماعی و سیاسی نوشته شده است، ولی فعلا ما با متن "بوف كور" و راوی "بوف كور" سروكار داریم كه "هدایت" آن را از خود خویش سوا می‌‏داند ). دوم این كه "هدایت" در آن نامه‌‏ها از گور ایران گریخته و مسحور جو هزار و یك شبی هند است - ولی در همه آن متن و در اوج ستایش تصاویری كه در زندگی روزمره آن مردمان می‌‏بیند - در هر لحظه آگاه است كه آن زندگی از واقعیت دنیای متمدن دور است، كارناوال زندگی است، مسخره یا كاریكاتور جهان متمدن است. دنیای پیر و شكست‌‏خورده‌‏ای است كه دیگر به درد این روزگار نمی‌‏خورد، ولی موزه ای دیدنی است . "هدایت" درست زمانی كه به مسخره بودن آنجا اشاره می‌‏كند، بلافاصله پیشرفت‌‏های مدرن هند را ستایش می‌‏كند و اذعان می‌‏دارد كه ۵۰ هزار سال دیگر هم به گرد آنها نمی‌‏رسیم . این جملات روشن می‌‏كند كه مثلا "هدایت" آن شیفتگی "سهراب سپهری" یا "داریوش شایگان" دهه چهل و پنجاه را برای هند و هندوئیسم و بودیسم ندارد . بلكه به عكس، با ذهنی مدرن به فرهنگ كهنه و شكست‌‏خورده آن سرزمین می‌‏نگرد . این "هدایتی" است كه در تمام "بوف كور" دیده می‌‏شود، نه "هدایت"ی كه بعداً با مقاله "هدایت بوف كور" آل احمد یك شیفته فرهنگ بودایی معرفی شد و نویسنده دیگری چند سال پیش در آمریكا "بوف كور" را، تقلید از زندگی بودا دانست!!!
به هر حال آنچه در نامه‌‏های "هدایت" و "مینوی" به یكدیگر آمده، نمی توانست نقشی در بنای اسطوره "هدایت" و "بوف كور" داشته باشد - چون تا همین سال های اخیر منتشر نشده بود - ولی نخستین سنگ بنای این اسطوره‌‏پردازی و افتخار آن را باید برای نخستین قصه‌‏نویس ایران محفوظ نگه داشت، زیرا او كسی است كه با خواندن "بوف كور" - و پیش از انتشار همگانی آن در روزنامه ایران در ۱۳۲۰- ۱۳۲۱ ، قصه‌‏ای نوشت كه شاید در كنار"یكی بود، یكی نبود" او از مشهورترین آثارش باشد، كتاب "دارالمجانین" كه "سید محمد علی جمالزاده" آن را سال ۱۳۱۹منتشر می‌‏كند و بنابراین دو سال قبل از انتشار "بوف كور" - خوانندگان "هدایت" با نخستین اسطوره‌‏ای كه از این كتاب و نویسنده‌‏اش توسط پدر قصه‌‏نویسی ایران ساخته و پرداخته شده آشنا می‌‏شوند . كتابی كه قهرمانش "هدایت‌‏علی" است - دیوانه‌‏ای مقیم دارالمجانین با شهرت "بوف كور "، جوانی گوشه‌‏گیر و خجالتی كه خیالاتی ، افسرده و مجنون شده است؛ جوانی كه قصه می‌‏نویسد و در انتها قصه‌‏هایش را می‌‏سوزاند و خود را می‌‏كشد . در واقع نخستین بیوگرافی نویس "هدایت" اسطوره‌‏ای - آن قدر گلوله را دقیق به خال می‌‏زند، كه ۱۶-۱۷ سال پیش از خودكشی "هدایت" در دارالمجانین توانسته آن را پیشگویی كند !!!
كتابی كه نخستین تصویر اجتماعی "هدایت" را به عنوان یك بیمار روانی با اختلال شخصیت عمیق، ولی با رگه‌‏هایی از استعداد درخشان ارائه می‌‏كند و راه را برای كتاب "سایه" قصه‌‏نویس درجه سوم و چهارمی مانند "ابوالقاسم پرتو اعظم"( ۱۳۲۷ -۱۳۲۶ )و نیز تحلیلگران و منتقدانی باز می‌‏كند كه پس از مرگ "هدایت" به پرداخت بیشتر و گسترده‌‏تر اسطوره همت گماشتند، در راس آنها ،"جلال آل احمد" و "هوشنگ پیمانی" تا برسد به "دكتر رضا براهنی"، "نجف دریابندری "و دیگران. همه این تحلیل‌‏گران با این درك "بوف كور" را تحلیل كرده‌‏اند كه گویی راوی آن، خود "هدایت" بوده است، همان گونه كه "جمالزاده"، در قصه "هدایت‌‏علی، بوف كور دارالمجانین" زندگی نامه داستانی "صادق هدایت" را نوشت و "آل احمد" در "هدایت بوف كور" صریحاً اعلام كرد كه :"بوف كور" خود "هدایت" است، یا همان خود او و برای اینكه "هدایت" را شناخته باشیم باید "بوف كور" را بشناسیم یا "هدایت بوف كور" را . ("جلال آل احمد" - مجله "علم و زندگی" اول دی ماه ۱۳۳۰).
این مقاله، ده ماه پس از خودكشی "هدایت" انتشار یافته و اثرش را ۱۸ سال بعد هنوز در نوشته "دكتر رضا براهنی" می‌‏بینیم :
"بزرگترین خصیصه "هدایت" از نظر هنر نویسندگی در این است كه ما را تبدیل به خودش كرده است و چون مقداری از بیماری های فردی او، شاید بیماری‌‏های حساس‌‏ترین ما نیز بوده است، ما در دنیای دوارانگیز خودكشی‌‏های قصه‌‏های او، خود را دیده‌‏ایم، بدون این كه بفهمیم كه در این دنیا بیشتر "هدایت" هست تا ما ... این "هدایت" است كه در بسیاری از قصه‌‏هایش دست به خودكشی می‌‏زند یا دیوانه می‌‏شود و یا می‌‏خواهد زنده به گور شود نه ما "( قصه‌‏نویسی ۱۳۴۸)
"دكتر رضا براهنی" در حالی كه هنوز هم با همان پیشداوری‌‏ها كه تحت تاثیر داوری‌‏های "آل احمد" است ، "بوف كور" را كه از عناصر اسطوره‌‏ای و برای اسطوره‌‏زدایی آفریده شده ، بازهم همان سوءتفاهم كشتن اسطوره زن اثیری و لكاته را زن‌‏ستیزی می‌‏خواند!ولی با انتشار كتاب "فرزانه" و به نظر من با خارج شدن تدریجی روشنفكری ایران از دوره بازگشت "خاكستر نشینی" و "اسطوره‌‏اندیشی" نیز بیرون آمدن از دوره پنجاه ساله "هدایت" ستیزی نویسندگان ایران به جایی می‌‏رسد كه بتواند میان نویسنده و راوی "بوف كور" تا حدودی فاصله را حس كند و مثلاً ببیند كه میان "خود" آل احمد در "سنگی بر گوری" كه یك "خود سرگذشت نگاری" است و خود "هدایت" در " بوف كور" كه اثری فانتزی - تاریخی است كه اسطوره‌‏پردازی را با نیت "اسطوره‌‏زدایی" به كار گرفته تمیز بگذارد .(گزارش به نسل بی من فردا ۱۳۷۳ ادبیات ایرانی معاصر)
من مطمئنم كه اگر "رضا براهنی" پس از مطالعات فمینیستی و پست مدرنیته خود توانسته بود خود را از گردونه بسته اندیشه و ادبیات ۴۰-۵۰ رها سازد . آن قدر باهوش و دقیق بود كه بتواند "هدایت" و "بوف كور" را به گونه دیگری به جز آنچه "آل احمد" گفته بود و یا اسطوره هدایت و "بوف كور" القا می‌‏كردند ببیند . "رضا براهنی" در همان كتاب قصه‌‏نویسی و در فصلی با عنوان "علت تحجر و مرده‌‏پرستی ما " تلویحاً به همان چیزی می‌‏پردازد كه ما امروزه آن را اسطوره‌‏اندیشی می‌‏خوانیم . می‌‏نویسد:
" ما ایرانی ها عادت داریم خود یا دیگران را بر اساس صغرا كبراهای غلطی كه می‌‏چینیم، طبقه‌‏بندی كنیم و پس از طبقه‌‏بندی افراد و اشخاص و ملت‌‏ها و حالات آنها در چارچوب‌‏های خیالی خود، می‌‏كوشیم همان طبقه‌‏بندی را از ازل تا ابد حفظ كنیم و هرگز به هیچ قیمتی حاضر نمی‌‏شویم كه در اعتقادها و داوری‌‏هامان كوچكترین تغییری را قبول كنیم . به این ترتیب بر اساس خیال‌‏های واهی و پوسیده خود، اغلب اتفاق می‌‏افتد كه بنیاد تحجر را بگذاریم، در تحجر زندگی كنیم و در گسترش تحجر نقش بزرگ تاریخی خود را بازی می‌‏كنیم ."
سپس مثالی می‌‏آورد كه به نظر من بسیار بیشتر برای نوع تفكر روشنفكران بعد از كودتای "صدق" می‌‏كرد تا روشنفكران پیش از كودتا . چون پیش از كودتایی‌‏ها (حداقل دریادلانی سنت‌‏شكن و اسطوره‌‏كش مانند "هدایت" و "نیما" را در صید خود داشتند كه مهمترین گام‌‏های نوآورانه هنر و ادبیات ما را برداشتند، ولی بعد از كودتا هم به بازگشت به گذشته، به سنت، به هویت اصلی خود و به جهان اسطوره‌‏ها می‌‏اندیشیدند و اگر" نیما" را بیش از "هدایت" می‌‏پذیرفتند، به خاطراین بود كه "نیما" گرچه دروغ بودن افسانه را دریافته بود، ولی به سبب دل‌‏آویز بودن افسانه، گرچه می‌‏دانست عالمی كه عالم مدرنیته است از آن می‌‏گریزد، ولی مانند بدنه اصلی روشنفكری آن زمان با افسانه ، دوستی و سازگاری كرد.
اما "هدایت" افسانه را كشته بود، چه به صورت "دختر اثیری" و چه به صورت "زن لكاته" یا پیرمرد خنزر پنزری زیر "درخت سرو كهن" كه از زمان دقیانوس یا "از روز ازل " زینت‌‏بخش دواوین شعرای بزرگ ما بود و محتوای اسطوره‌‏ای اندیشه در تاریخ فرهنگی ما ! "نیما" ،عروض و قافیه كش بود، و "هدایت"، اسطوره كش و این تفاوت كمی نبود. "نیما" صورت را در هم شكسته بود و "هدایت" صورت و سیرت و محتوا و زبان را . همه را "كن فیكون" كرده بود و این گناه كوچكی نبود! و به جرم این قتل تاریخی باید مجازات می‌‏شد . باید سنت به دست روشنفكران حق او را كف دستش می‌‏گذاشت و به درك واصلش می‌‏كرد . به دركی كه خودش می‌‏گفت و می‌‏دانست كه چگونه او را قربانی ترور شخصیت كردند . به تدریج سال های پس از ۱۳۲۶ او را به جهنمی درانداختند كه ناگزیر به جز خودكشی مفری نیابد ...
می‌‏بینید كه این تفسیر "براهنی"، در واقع آمیخته‌‏ای از تفسیر "جمالزاده" و "آل احمد" است كه او مكانیسم دفاعی PROJECTIVE - IDENTIFICATION یا همانندسازی فرافكنانه را به آن افزوده است .
این جاست كه "محمود كتیرائی"، سال ۱۳۴۸ آزاد از "جلال آل احمد"، "ابوالقاسم پرتو اعظم"، "احسان طبری" و "هوشنگ پیمانی" به خاطر توهین‌‏ها ، تهمت‌‏ها به خاستگاه آنها رجوع می‌‏كند كه "جمالزاده" است .
به او نامه می‌‏نویسد و "جمالزاده" هم كه گویا پس از انتشار كتابش فهمیده بود كه به چه پسركشی بیرحمانه‌‏ای دست زده - شرمسار از كرده خود - در شش نامه بلند بالا كه خود كتابی خواندنی است به دفاع كودكانه‌‏ای می‌‏پردازد كه از همه جایش دم خروس بیرون زده است . ولی با این حال جای شگفتی است كه توانسته "م . فرزانه" را نیز چنان بفریبد كه در آشنایی با "صادق هدایت" مدعی شود كه "هدایت" رابطه‌‏ای مهرورزانه با "جمالزاده" داشته كه تا آخر عمر ادامه می‌‏یابد و نشانه‌‏اش آنكه "هدایت" در آخرین سفرش شبی را در خانه "جمالزاده" مهمان می‌‏شود و نمی‌‏فهمد كه "هدایت" چرا در آن آخرین سفر به خانه نخستین رقیب - دوست حرفه‌‏ای خود می‌‏رود كه به گونه‌‏ای معمار مهمترین توطئه بر ضد او بود .
همیشه قاتل به قتلگاه بازمی‌‏گردد، ولی این بار چرا مقتول باید به دیدار قاتل در قتلگاه حضور یابد؟! این خود نیاز به تحلیلی جداگانه دارد، ولی اگر ۸۲ نامه به شهید "نورائی" را پسرش با همت "دكتر پاكدامن" منتشر نكرده بودند، "فرزانه" ممكن بود بتواند ما را نیز فریب دهد . نامه‌‏های "هدایت" از بهمن ۱۳۲۵ تا ۱۸/۷/۱۳۲۹ به شهید "نورائی" چگونگی این رابطه و این عشق شورانگیز را روشن می‌‏كند . به نظر می‌‏رسد "هدایت" پس از انتشار "دارالمجانین" كه به هیچ وجه نه نقد است و نه تحلیل - بلكه توهین آشكاراست - از "جمالزاده" دلخور است، ولی نمی‌‏خواهد به روی خود بیاورد . دست او را خوانده است و از روبه‌‏رو شدن با او می‌‏گریزد . "هدایت" كه روزی "جمالزاده" را دوست معتمد خود می‌‏دانست و نسخه‌‏های "بوف كور" را برای او فرستاده بود،(سال های ۱۳۱۹تا ۱۳۲۹ )را از "جمالزاده" می‌‏گریزد . دست او را خوانده بود . در نامه‌‏ سال ۱۳۲۶می‌‏نویسد :
" عطایش را به لقایش بخشیدم، هیچ جور كمكی لازم ندارم . به حرف های او هم معتقد نیستم ، می‌‏دانم چند مرده حلاج است(۱)...
البته اگر راوی" بوف كور" همان "هدایت" است، پس راوی "دارالمجانین" نیز خود "جمالزاده" است، و خودكشی "هدایت" را نه پیشگویی كه باید اندیشه‌‏ای آرزومندانه بدانیم.
باز هم ادامه می‌‏دهد كه :
" هدایت" ابداً اختلال حواس نداشت، ولی من به مناسبت داستان‌‏سرایی و محل داستان كه دارالمجانین است، از اختلال حواس او صحبت داشته‌‏ام . او سرسوزنی اختلال حواس نداشت ... معهذا با آن چشم های درشت و براق كه فروغ عقل و جنون در رزمگاه آن مدام در حال جنگ و ستیزه بود و آن بینی تیز برجسته و آن پوزه باریك حساس و آن گردن بلند و لاغر، روی هم رفته به عقاب بی‌‏شباهت نبود ."
این قسمت‌‏هایی از دفاعیه "جمالزاده" در دادگاه كتیرایی است، ولی در ضمن شیوه ساختن اسطوره‌‏ای است كه از ۱۳۱۹ تا ۱۳۷۰ یا هنوز هم ادامه دارد، ولی بخصوص در نیم قرن پس از "بوف كور"، تصویر قالب "هدایت" در جریان روشنفكری ایران است.
پس از "جمالزاده"، اظهار نظر "احسان طبری" در كنگره نویسندگان است كه ۵ سال بعد برگزار می‌‏شود. "طبری" همین عقل و جنون را در "هدایت" توصیف می‌‏كند . او "بوف كور"، "سه قطره خون" و "زنده ‌‏بگور" را جزو ادبیات منحط و تاریك و نشانه تباهی و ابتذال دانست و "هدایت" را توجیه كرد كه حاج آقانویس بود .
و می‌‏دانم كه آنچه "طبری" در مورد "هدایت" گفت نه تنها تائید حرف های "جمالزاده" از نظر علمی و ایدئولوژیك بود- بلكه برای جریان چپ ایران به عنوان آیه ای نازل ادامه یافت، به طوری كه در اظهار نظر "براهنی" و بخصوص "نجف دریابندری" هنوز طنین صدای "طبری" را می‌‏توان یافت ...
نه تنها "جمالزاده" كه "طبری" ، "خانلری" و "مینوی" از دوستان نزدیك "هدایت" بودند. از سال های ۲۶ است كه نه شاید اعتیاد - كه هنوز تا یكی دو سال پایانی زندگی او شدید نبود - وی را به گوشه انزوا برد . "هدایت" از آغاز روشنفكری كافه‌‏نشین و به شدت اجتماعی بود . بذله‌‏گو و خندان بود، ولی چهره‌‏ای عبوس ، گوشه‌‏گیر و افسرده از او ساختند؛ یا دوستان روشنفكرش، شاید آنها كه تنها همنشینان و همدمان او بودند، او را به چنین انزوایی كشانیدند .
سال های ۲۶و ۲۷ ،روزنامه اطلاعات با همان ابزارها به او حمله می‌‏كند و او به شهید "نورایی" می‌‏نویسد:
" از اوضاع و احوال من خواسته باشی به همان كثافت سابق می‌‏گذرد ... از اخبار قابل توجه اینكه یكی دو هفته است، نمی‌‏دانم با اشاره مقامات صلاحیت دار و یا ابتكار شخصی است كه "صبحی" با تمام وقاحت جبلی و دریدگی به سابقه‌‏ای مشغول تبلیغات ضدحقیر شده است . پهلوی هر كسی می‌‏نشیند از خیانت به آزادی‌‏خواهی و بی‌‏سوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درافشانی می كند و به طور خلاصه دشمن نمره یك میهنش را پیدا كرده است ... قی آور است، اما از اتفاقات معمولی این جاست .
یك ماه بعد در تیر ۱۳۲۷ باز هم به شهید "نورائی" می‌‏نویسد:
" كتابی به قلم پرتواعظم در شرح حال من چاپ كرده كه دست كمی از روزنامه "اطلاعات" ندارد. خواسته بگوید من شهوت جاه‌‏طلبی و شهرت داشته‌‏ام ..."
خوانندگان گرامی توجه داشته باشند كه از جمله نقل شده "هدایت" (عطایش را به لقایش بخشیدم، هیچ جور كمكی لازم ندارم . به حرفه‌‏ او هم معتقد نیستم ، می‌‏دانم چند مرده حلاج است ) تا جمله‌‏ای كه سر سطر بعد آمده یك صفحه جا افتاده است كه قسمتی از آن به اجتناب "هدایت" از "جمالزاده" می‌‏پردازد و بخشی از آن هم به گفته‌‏های "جمالزاده" در توجیه نوشته "دارالمجانین ". "جمالزاده" كماكان معتقد بود كه راوی" بوف كور" خود "هدایت" است.
دكتر محمد صنعتی
برگرفته از: ایلنا
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی