پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


پسا ساخت گرایی و نفی پایان ادبیات متن


پسا ساخت گرایی و نفی پایان ادبیات متن
دسته بندی دانسته ها یکی از معمول ترین و همچنین اساسی ترین شروط حفظ دانش است.
ذهن آدمی ناگزیر تفکیک کننده و جدا ساز است. بنابراین همه چیز را لا یه بندی و آنگاه بخش، بخش می کند; به این ترتیب به نظر می رسد هیچ مشکلی پیش نمیآید و آدمی به محض احساس لزوم می تواند سراغ بایگانی ذهنی یا عمومی برود و نیاز خود را مرتفع کند; اما همیشه این طور نیست. شاید به خاطر تاثیرگذاری متقابل پدیده ها بریکدیگر باشد که به هر حال نقش به سزایی در فهم ما از هستی بازی می کند.
به خاطر بیاورید در آغاز دوره روشنگری، رنه دکارت روش علمی جدید و سیستماتیکی را متصور بود که به صورت یک درخت تبیین می شد. در این فرض ما بعدالطبیعه: ریشه، فیزیک; تنه و شاخه ها: سایر علوم را تشکیل می دادند.
۱- با این که روحیه و مدعای دکارت جدا کردن معرفت بود، اما استعاره درخت بعدها منجر به دیدگاهی شد که بر هم کنش پدیده ها را می پذیرفت. زیرا اجزای درخت در ارتباطی حیاتی با هم فهمیده می شدند.
درک این فرضیه دکارت در کتاب گفتار در روش راه بردن عقل باعث می شود، بدانیم چرا هنوز به سختی می توانیم گزاره های معرفتی خاص را جدا کرده و تحت عناوین ویژه ای به صورت مستقل گردآوریم.
دشواری های مفاهمه، حتی در حالتی که حوزه فعالیت محقق، مشخص و تخصصی است در مراحل مختلف نقاب اندازی می کنند. به طور مثال در برابر این سوال ها که «اولا آیا فلا ن پاره نوشتار را اثری ادبی است؟ و ثانیا در زمره چه نوعی از انواع ادبی قرار می گیرد؟» در عمل با دشواری های چندی روبه رو هستیم.
تلا ش برای تمیز دادن جوهر امر ادبی و همچنین نوع امر ادبی مسبوق به سابقه ای طولا نی است. بعد از بحث های پراکنده افلا طون در رسانه هایش، ارسطو را می توان از جهاتی آغازگر مباحث ادبی (بوطیقا) دانست. اما آن چه به مبحث این یادداشت نزدیک است به سال های متاخرتری مربوط می شود; سال هایی که دستگاه نقد ادبی در حال چرخش و توضیح این چرخش به سمت زبان شناسی بود. یکی از مهم ترین مهره های این نحله (فرمالیسم) «رومن یاکوبسن» اعتقاد داشت شعر نوعی پیام است که جهت توجه مخاطب را به خود پیام معطوف می کند.
وی در مقاله زبان شناسی و شعرشناسی اشاره می کند که اثر در دو حالت به خودش توجه دارد. در حالت فرا زبان که به حیطه نقد شعر مربوط می شود و در موقعیت شعر، که اساسا محمل جوهر شعری است; آن گاه تفاوت آن ها را در تقابل آن دو می بینند. به شکلی که در فرا زبان توالی واژگان باعث ایجاد معادله می شود، حال آن که در شعر معادله است که تعالی واژگان را به وجود میآورد.
یاکوبسن پشت سر هم تحلیل هایی ارایه می دهد تا نشان دهد چگونه انتخاب یک کلمه از محور جانشینی و آن گاه جایگزین کردن آن در محور همنشینی منتج به ایجاد روابط خاصی در این دو مقوله (فرازبان و شعر) می شود. وی تصور می کرد، خاص (متفاوت) بودگی این روابط همان جوهر ادبی اثر است.
معادله هایی که در دو قطب جانشین و همنشینی (استعاره و مجاز از منظر یاکوبسن) به وجود میآیند، همان تکنیک ها یا به گفته دکتر کورش صفوی ابزارهای آفرینش شعر هستند.
به این صورت می توان امیدوار بود که آموختن انواع تکنیک های ادبی و یافتن آن ها در هر پاره نوشتاری بهترین شیوه برای تمیز دادن شعر از ناشعر است. اما آیا می بایست این موضوع را حل شده دانست و یادداشت را به پایان رساند؟
ساختارگرایی و دستگاه انتقادی ساختارگرایانه پیچیده تر و دقیق تر از فرمالیسم عمل می کند. به طوری که نمایندگان این نحله فکری مدعی فهم کامل علمی هر نوع اثر ادبی هستند. آنها با تکیه بر زمان شناسی و نشانه شناسی، آثار مورد نظر را زیر و رو و تمام امکاناتش را در نظر می گیرند تا به اصطلاح «توانش» زبانی اثر را کشف کرده و آنگاه به تحلیل بپردازند. توگویی در حال کالبد شکافی جسد یک مرده هستند. این همان چیزی است که پساساختارگرایی از اصحاب هرمنوتیک تا نحله های نشانه شناسانه پس از امبرتواکو به آن شک می کنند. منظور من طرح مناقشات ساختگرا و پساساختگرا نیست. بنابراین سعی می کنم ابتدا با طرح یکی از دشواری های این عقیده که پس آیند ساخت گرایی است آن را مورد تشکیک قرار دهم و سپس یکی از پیش نهاده های داده شده را معرفی کنم.
دکتر کورش صفوی در فصل سوم، چهارم و پنجم یکی از مفید ترین کتاب هایش (از زبانشناسی به ادبیات / جلد دوم: شعر) با عناوین: ابزارهای آفرینش شعر، تراز ادبی و سنت فن شعر، تلاش می کند با توجه به نظرات «لیچ»، «یاکوبسن» و البته سنت ادبی فارسی توضیح دهد که چگونه «قاعده کاهی ها» و «قاعده افزایی ها» (رویه های غیرمرسوم ومعیارگریزانه که تکنیک خوانده می شوند) می توانند اثری ادبی خلق کنند.
تعریفی که این نگره ها به دست می دهد نهایتا شعر را همچون محصولی می داند که در نتیجه انباشت معادله ها و تکنیک ها در دو قطب جانشینی و همنشینی به دست می آید. چنانچه احساس می کنید ممکن است نقصی در این تعریف وجود داشته باشد، من با شما موافقم. ضمن اینکه یادآوری می کنم این تعریف می تواند باعث بروز سو»تفاهم هایی در نظریه ادبی شود.
امروزه دیده می شود که بعضی از مقاله ها اعتقاد دارند که از یک طرف جوهر ادبی متن جذب نهادهای تبلیغی می شود و از طرف دیگر اخلا ق خواندن دچار مصرف زدگی و سهل انگاری مخاطب است و نتیجه می گیرند که به این ترتیب ادبیات به مثابه امری مثله شده در نهادهایی بیرون از بوطیقایی ادبی «حل» می شود.
نمی خواهم این نگرانی را کاملا بی مورد بدانم. بلکه هنوز کار ادبیات را تمام شده نمی دانم. چرا که با کمی دقت می توان فهمید که نهادهای تبلیغی به طور طبیعی برای استفاده از ادبیات مجبور به ارتزاق از نهادهای ادبی هستند. به این ترتیب یا در رابطه با ادبیات معاصر خود قرار می گیرند که در این صورت برای ادامه ارتزاق مجبور به حفظ ادبیات معاصر هستند یا به فرض محال در غیبت ادبیات معاصر به سنت ادبی رو می آورند; که این خود موجب تصادم سنت ادبی و نهاد تبلیغی مورد نظر است و نتیجه آن همانا ادبیات معاصر خواهد بود.
مگر این که تصور کنیم نتیجه این تصادم در مجموعه ای فروبسته و صرفا تبلیغی سرریز می شود. نگفته پیداست که این تصور چیزی بیشتر از یک اشتباه فاحش نیست. زیرا واحدهای تبلیغی نمی توانند یک کل فراگیر باشند. آنها اجزایی از یک کل هستند که ما آن را هستی می نامیم. گزاره درست تر می تواند این باشد که نهاد ادبی به عنوان یک جزو، از یک سو و نهاد تبلیغی به عنوان جزوی دیگر از دیگر سو بر هم تاثیر می گذارند. در بدترین حالت ممکن، می توان نگران بود که ادبیات به حاشیه خواهد رفت.
می توان همکاری هنرمندان با ارباب صنایع را در هر کتاب تاریخ هنری که به هنر در نیمه دوم قرن بیستم پرداخته است ردیابی کرد. هر چند که به نظر من این موضوع غمباری است ولی در عالم واقعیت، هنر هنوز به راه خود ادامه می دهد. توجه داشته باشید که اگر مرتکب اولین اشتباه یعنی فروکاستن جوهر امر ادبی به معادله ها و تکنیک هایش نمی شدیم اساسا چنین سو»تفاهمی پیش نمی آمد.
نویسنده : ایران شیری
منبع : روزنامه مردم سالاری