چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


خاطره هایی از قلم سبز گل آقا


خاطره هایی از قلم سبز گل آقا
دستورات و فرامین گل آقایی را با همان قلم صادر می كرد. نامه های پدرانه اش را با آن قلم می نوشت و حیفم می آمد آنها را نگه ندارم. وقتی انتقادی داشت، روی كاغذ یادداشت كوچكی كه به اصل كار چسبانده شده بود نظرش را می گفت.
● ورود به گل آقا
تابستان ۷۰ بود كه با تلفن سیامك ظریفی، (ن. شلغم) به گل آقا رفتم.
كاریكاتورهایی كه از اساتید دانشگاه كشیده بودم را دوست مشتركی به او نشان داده بود.
ذوق زده می خواستم سردربیاورم كه در دفتر مجله، گل آقا كدام یك از نویسنده ها است، فكر می كردم باید یك آدم قد بلند و باهیبت باشد. وقتی او را با آن قد كوتاه و اندام ظریف دیدم، دلم سوخت! ولی وقتی ابهت او را در دفتر مجله درك كردم دلم برای بقیه از جمله خودم سوخت! وقتی برای اولین بار به دفترش رفتم با ترس و لرز كارهایم را نشانش دادم، گمانم گفت باید شلاق بخوری!
منظورش این بود كه باید آبدیده بشوی، من هم كه به خاطر جوگرفتگی هول شده بودم یكهو گفتم: یعنی كاریكاتورهای من منع شرعی دارند؟ (از زنا كه بدتر نیستند؟) قرار شد عكس هایش را از شهاب رضویان بگیرم و كاریكاتورش را بكشم، این كار تقریباً جنبه امتحان ورودی را داشت. كشیدم و وارد شدم ...
من اولین كاریكاتوریست آماتوری بودم كه وارد مجموعه می شد. گفت برو پیش قدیمی ها بنشین و كار یاد بگیرد، ولی مواظب باش دلسرد نشوی ... آنجا بود كه با ابراهیم نبوی آشنا شدم، كسی كه از دلسرد شدن من جلوگیری كرد.
● حمایت
مرحوم فرجیان سردبیر بود. راستش از جوان ترها خیلی خوشش نمی آمد، ما جوان های مجله هم مثل زرویی و ظریفی شبكه جاسوسی خودمان را داشتیم و می فهمیدیم چه حرف هایی در مورد ما پیش صابری زده، انتظار داشتیم صابری هم تحت تأثیر قرار بگیرد و با اردنگی تحویلمان بگیرد ولی برعكس، من حس می كردم كه بیشتر مورد حمایت صابری قرار می گیرم.
● درس
برایش خیلی مهم بود كه بچه های گل آقا درسشان را بخوانند، برای همین وقتی برای امتحان فوق لیسانس مرخصی یك ماهه خواستم، گفت این چند ماه را هم نباید می آمدی!
وقتی قبول شدم، موقع ثبت نام در دانشگاه تهران برایم مشكلی پیش آمده بود و نزدیك بود از ادامه تحصیل محروم شوم، نامه ای به دكتر افروز رئیس وقت دانشگاه نوشت با این مضمون:
● برادرم دكتر افروز
از جوانان مستعد در هنر كاریكاتور، مقداری هم نصیب گل آقا شده است! این جوانان مسؤولان را دو جور می توانند بكشند:
۱- صاف و صوف ۲- كج و معوج
بسته به نظر حضرتعالی است، یا كار قانونی نیك آهنگ كوثر را انجام می دهی یا منتظر عواقب آن می مانی! كیومرث صابری
این نامه را به رئیس دانشگاه دادم، ظرف ۳۰ ثانیه نوشت: با نظر مثبت اقدام شود! اصل نامه در چرخه اداری گم شد! چون همه رونوشتی از آن را می خواستند و آخر سر معلوم نشد چه كسی اصل نامه را بلند كرده!
● كار كردن برای نشریات دیگر
گل آقایی ها از كار در نشریات دیگر منع شده بودند، میزان حق التحریر هم آن قدر بالا نبود كه كفاف زندگی ما را بدهد. زرویی بابت همكاری با همشهری مجبور به انتخاب شد و چند صباحی از گل آقا رفت. البته او برای خود استادی شده بود ولی من تازه كار كه با خانواده خودم در شیراز درافتاده بودم و به خاطر كاریكاتوریست شدن نمی خواستم از تهران بروم و درست قبل از كنكور فوق لیسانس بایكوت مالی هم شده بودم، با ماهنامه همشهری شروع به كار كردم. صابری زیر سیبیلی رد كرد تا از حضور در گل آقا و رشد در آنجا محروم نشوم.
وقتی هم به روزنامه همشهری رفتم از او رخصت خواستم، فكر می كردم به سرنوشت زرویی دچار می شوم ولی در كمال تعجب هم در گل آقا ماندم و هم كاریكاتوریست روزنامه شدم.
● قلم سبز
صابری آنقدر با روان نویس سبز خودش جدی بود كه انگار با آن كشتی می گیرد.
مدتی از درد انگشت با سختی و مرارت می نوشت، انگار چند روزی هم انگشتش را بسته بود.
دستورات و فرامین گل آقایی را با همان قلم صادر می كرد. نامه های پدرانه اش را با آن قلم می نوشت و حیفم می آمد آنها را نگه ندارم. وقتی از كاریكاتوری انتقاد داشت، روی كاغذ یادداشت كوچكی كه به اصل كار چسبانده شده بود نظرش را می گفت. راستش از خدایمان بود كه كاری آن قدر مورد توجه او قرار بگیرد كه نقد شود. وقتی مثل گروه های فشار هر روز آوارش شدم كه برای كاریكاتوریست ها كتاب های آموزشی خارجی فراهم كند، قلم سبزش همه مشكلات را حل كرد. همان كتاب ها را آرام آرام به صورت ترجمه یا تألیف در ماهنامه در اختیار خوانندگان گذاشتیم.
پدرخوانده من خیلی رك بودم و برخلاف همكاران، بعضی انتقادها را بی واسطه به او می گفتم.
یك بار او را با «دون كرلئونه» فیلم پدرخوانده مقایسه كردم. گفتم شما شده اید پدرخوانده طنز! فیلم را ندیده بود، برایش تعریف كردم، گفت چه اشكالی دارد؟
اگر به خاطر همین جرأت نكنند مزاحم همكاران گل آقا و طنزپردازان شوند، خیلی هم خوب است! چند بار در دهه هفتاد می خواستند برای تنی چند از اهالی طنز و كاریكاتور مشكل درست كنند و صابری نجاتشان داد. شاید خود آن افراد خبردار نشده باشند.
● آموزش
گمانم احمد عربانی به او پیشنهاد داده بود كه برای كاریكاتوریست های جوان امكان رفتن به كلاس طراحی را فراهم كند. قلم سبز صابری راه افتاد! و ما راهی كلاس شدیم و چه بركتی داشت آن كلاس ها.
● سیاسیون
برای اهالی سیاست آمدن به دفتر گل آقا افتخار بود. در دفتر گل آقا مجبور بودند هر متلكی را با لبخند تحمل كنند! چاپ كاریكاتورهایشان هم برایشان مهم بود، اگر مدتی به یكی از وزرا بی محلی می شد و تحویلش نمی گرفتیم! به صابری زنگ می زد و با ناراحتی علت را می پرسید.
روزی دكتر ولایتی به دفتر گل آقا آمد و برای نهار ماند. صابری مرا صدا زد. ولایتی براساس پشت جلدی كه برای ماهنامه كشیده بودم پیشنهادی داشت. گفت: مرا می توانید مثل یك چترباز بكشید كه مثل صاعقه در كشورهای آفریقایی مثل بوركینا فاسو فرود می آیم. گفتم: مثل امروز كه عین چتربازها برای نهار آمده اید؟ صابری خندید و گفت: ببین ما با اینها داریم كار می كنیم! ...
● زیبا كشیدن
دایم یادداشت می داد كه نیكان! خداوند انسان ها را زیبا خلق كرده و تو آدم ها را زشت می كشی! تو آدم ها را كریه می كشی و این در اخلاق گل آقا نیست! من هم نمی توانستم چیزی را بدون پاسخ بگذارم، یك بار به سراغش رفتم و گفتم: من «كریه كاتوریستم» نه كاریكاتوریست!
و گفتم كه ما سیرت آدم ها را از طریق كاریكاتورها می كشیم صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، ای برادر سیرت زیبا بیار.
با خوشرویی نگاهم كرد و گفت: درست می گویی، ولی من جواب خیلی ها را در آخرت چه جوری بدهم؟
نویسنده : نیك آهنگ كوثر
روزنامه : فرهنگ آشتی
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید