چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مثلث آمریکا ، تروریسم و چین


مثلث آمریکا ، تروریسم و چین
سیاست جهانی آمریكا به عنوان محور تعیین كننده جهان تك قطبی كنونی در چارچوب دو دغدغه كلیدی و حیاتی شكل گرفته است. آمریكا، تروریسم را تهدیدی موجودیتی برای خود قلمداد ساخته است و مبارزه با تروریسم را بنیان استراتژی خود قرار داده است. در عین حال آمریكا، كشور چین را رقیبی جدی تلقی می كند كه درصدد این است كه جایگزین آمریكا به عنوان قطب اقتصادی و به تبع آن قدرت برتر نظامی گردد.
با توجه به این دو واقعیت، كتمان ناپذیر است كه آمریكا سیاست های دوجانبه خود را در صحنه جهانی و بالاخص آسیا شكل داده است. تنیدگی سیاست مبارزه با تروریسم و كنترل خیزش چین به جایگاه یك قدرت همتراز رقیب بیش از همه در روابط دوجانبه آمریكا با كشورهای هندوستان و پاكستان واضح است. سیاست آمریكا در رابطه با این دو كشور را نباید در انتزاع بلكه در تنیدگی با موضوع تروریسم و چین بررسی كرد. آمریكا به لحاظ جایگاه بین المللی و نقشی كه با توجه به ماهیت منافع ملی خود و مسئولیت جهانی عهده دار است، سیاست خارجی چندوجهی را به نمایش می گذارد.
سیاست خارجی این كشور «خاص- منطقه» و «خاص- موضوع» نیست. این بدان معنا است كه این كشور یك منطقه خاص و یك موضوع خاص را اساس سیاست خود قرار نمی دهد. آمریكا در طراحی استراتژی و تاكتیك های خود مجبور است كه به طور همزمان چند موضوع و چند جغرافیا را ملحوظ كند. این كشور نمی تواند هیچ موضوع و منطقه ای را به طور منفرد و در انتزاع در نظر بگیرد. به لحاظ ماهیت جهانی سیاست خارجی آمریكا هر موضوع و یا جغرافیایی را كه آمریكا مورد توجه قرار می دهد می بایستی در ارتباط با دیگر موضوعات و جغرافیاها باشند. موضوعات درهم تنیده و مناطق جغرافیایی درهم پیچیده باید در نظر گرفته شوند. پس نمی توان انتظار داشت كه آمریكا به سیاستگزاری در خصوص عراق بپردازد بدون اینكه به سیاست هایش در رابطه با مصر توجه بكند. آمریكا در خصوص مسئله تروریسم نمی تواند به اقدام بپردازد مگر اینكه در عین حال به نقش وهابی گری در معادلات قدرت در عربستان توجه كند. آمریكا به تمامی موضوعات كه در صحنه جهان مطرح می گردند به ضرورت باید توجه كند. هر موضوع و پدیده ای هر چند كه كم اهمیت و محلی به نظر آید با توجه به اینكه تاثیر خواه مستقیم یا غیرمستقیم بر منافع جهانی آمریكا دارند باید مورد توجه قرار گیرند و مدیریت شوند. به قدرت رسیدن گروه های اسلام گرا در سومالی كه مظهر غایی «دولت های شكست خورده» محسوب می شود هر چند كه در انتزاع از بی اهمیتی فراوان برخوردار است اما با توجه به تبدیل بنیادگرایی به مهم ترین خطر متوجه منافع آمریكا به دغدغه ای برای آمریكا تبدیل می شود. اگر اسلام گراها سه دهه پیش در سومالی به قدرت می رسیدند، كمتر كشور و یا فردی متوجه می شد چرا كه فاقد هر پیامدی در رابطه با منافع آمریكا بود. آمریكا مجبور است كه با توجه به جهانی شدن تعریفی كه از منافع اش دارد، حوادث، پدیده ها، موضوعات و جغرافیاها را به عنوان اجزا و نقاط مستقل مورد توجه قرار ندهد بلكه یك اتصال و خط ارتباطی بین آنها برقرار كند. اینها به تنهایی قابل درك نیستند بلكه در ارتباط و تنیدگی ای كه بین آنها ایجاد می شود، اثرات و تاثیرات خود را به نمایش می گذارند. اینها اجزای تشكیل دهنده تصویری هستند كه موسوم به نقشه استراتژیك آمریكا هستند؛ موضوعاتی كه آمریكا در صحنه جهانی آنها را رصد می كند و جغرافیاهایی كه این كشور آنها را در تیررس دید خود دارد از یك وابستگی تحلیلی و یك درهم آمیختگی عملیاتی برخوردار هستند.
● مثلث آمریكا، تروریسم و چین
ارتقای آمریكا به مركز ثقل قدرت در حیطه روابط بین الملل كه به دنبال درهم فروریزی جایگاه مستعمراتی انگلستان و فرانسه از یك سو و خارج شدن آلمان از كسوت یك غول نظامی به وقوع پیوست، اروپا را به كانون توجه آمریكا مبدل ساخت. به جهت اعتبار تمدنی، تعیین كنندگی جغرافیایی، ابداع گری تكنولوژیك و ظرفیت های متمایز اقتصادی، گریزی برای آمریكا نبود كه در جهت حفظ موقعیت به دست آمده، اروپای غربی را از سقوط به دامن دشمن موجودیتی مصون بدارد و اروپای شرقی را به حفره سیاه اقتصادی، مشروعیتی، ارزشی و نظامی برای شوروی تبدیل كند. به زودی برای آمریكا مشخص شد كه برای تحقق این سیاست، توجه می بایستی به حوادث و اتفاقاتی كه در خارج از اروپا پدیدار می شوند معطوف و مدیریت شوند تا آمریكا موفق به اجرای سیاست های خود در اروپا بشود. پس مسائل مربوط به تنگه های بسفور و داردانل، ملی كردن كانال سوئز، شكست ملی گرایان در چین و صعود انقلابیون به قدرت در كوبا، از اهمیت و اعتبار برخوردار گردیدند و به موضوعات بحران ساز در سیاست خارجی آمریكا تبدیل شدند. آمریكاییان به این نكته وقوف یافتند كه سیاست آنها در اروپا به عنوان جغرافیای درجه اول در استراتژی امنیتی آنها بدون توجه به حوادث موضوعات مطرح در صحنه جهانی و شرایط داخلی كشورهای خارج از اروپا بی معنا خواهد بود.
خط مشی آمریكا در رابطه با اروپا می بایستی از واقعیات حاكم در فرای اروپا متاثر شود. گسترش نفوذ شوروی به عنوان رهبر معنوی كمونیسم در هر گوشه ای خارج از اروپا منجر به استحكام موقعیت این كشور در جغرافیای كلیدی جهان یعنی اروپا خواهد شد. و توانایی آمریكا در حركت دادن موضوعات و كشورها در جهت منافع خود به آسیب پذیری شوروی در اروپا منتج خواهد شد. اصل «همبستگی نیروها» كه منطق حاكم بر تلاش شوروی در توسعه حضور خود در كشورهای جهان سوم و غیرغربی بود، دقیقاً با توجه به این حقیقت بود كه پیروزی یا شكست در رویارویی دو قدرت برتر جهان در رابطه با هر موضوعی و یا در هر كشوری، چهره خود را به سرعت در تمامی موضوعات مطرح دیگر و كشورهای دیگر نشان خواهد داد. یك ارتباط درونی بین حوادثی كه در كشورهای مختلف گیتی حادث می شوند با توجه به تاثیری كه بر منافع جهانی آمریكا در رقابت با شوروی می گذاشتند به ضرورت ترسیم می گشت. خروج نهایی شوروی از شرق اروپا و درهم فروریزی اعتبار این كشور در كل قاره را به ضرورت باید برآمده از مجموع وزن حوادث بین المللی از قبیل ظهور شكاف بین شوروی و چین، از بین رفتن تاثیرگذاری حزب كمونیست شوروی بر احزاب كمونیست اروپای غربی به دنبال درهم شكستن بهارپراگ و حمله نظامی شوروی به افغانستان دانست. آمریكا در نهایت موفق به ایجاد یكپارچگی جغرافیایی و ارزشی در اروپا شد چون كه عملكرد شوروی در فرای قاره شرایطی را فراهم كرد كه آسیب پذیری فراوانی برای این كشور به وجود آورد و به انقباض قدرت مانور در اروپای غربی و مشروعیت زدایی كنترل بر اروپای شرقی منجر شد.
استراتژی اروپامحور به دنبال دگرگونی در سیستم بین المللی كه ناشی از اضمحلال شوروی بود به وسیله آمریكا به كناری گذاشته شد. سرمایه داری، لیبرالیسم و تجارت آزاد كه مولفه های اساسی شكل دهنده منافع ملی آمریكا هستند در اروپا نهادینه شده اند و تداوم آنها اجتناب ناپذیر جلوه می كند. سیاست سد نفوذ امروزه به دلیل ماهیت قدرت آمریكا و ساختارها، گروه ها و ارزش هایی كه متاثر از آن می شوند جای خود را به مبارزه با تروریسم داده است. هراس آمریكا از شوروی در وهله اول به لحاظ ملاحظات ژئوپولتیك بود. نظام كمونیستی خواهان دستیابی به قلب جهان بود كه در صورت تحقق چنین هدفی عقب نشینی آمریكا از صحنه جهانی و به دنبال آن درهم فروریزی نهادها، ارزش ها و ساختارهای حاكم بر آمریكا اجتناب ناپذیر می شد. شوروی خطرناك بود، چون كه وسیع ترین جغرافیای جهان بود، منابع وسیع در اختیار داشت، موشك های بالستیك را دارا بود، بیش از یك میلیون نظامی را زیر پرچم داشت، خواهان در اختیار گرفتن كنترل اروپا بود و در نهایت اینكه ایدئولوژی كمونیسم را كه در تعارض با ارزش های آمریكایی بود مطلوب می داشت. مجموعه این واقعیات بود كه شوروی را در قالب های ژئوپولتیك برای آمریكا و منافع این كشور یك تهدید محسوب می كرد.
●آمریكا و تروریسم
تروریسم تهدیدی از جنس بسیار متفاوتی است. تهدید منافع آمریكا به یك واحد جغرافیایی خاص مرتبط نیست. تهدیدگر منافع حیاتی آمریكا را در قالب یك بازیگر دولتی كه دارای سرزمین، جمعیت، حاكمیت است نمی توان ترسیم كرد. تهدید منافع آمریكا از جانب چارچوبی نیست كه از قدرت متقارن و یا توان نظامی هم سطح و متناسب با آمریكا برخوردار باشد. دشمن آمریكا فاقد سرزمین، فاقد ساختار حكومتی، فاقد سلاح های هسته ای است و به عبارتی «آدرس برگشت» ندارد. آمریكا می توانست نزدیك به ده هزار كلاهك هسته ای را به سوی شوروی نشانه بگیرد، در اطراف این كشور پایگاه های نظامی تاسیس كند، از طریق رادیو و تلویزیون مردم شوروی را بمباران تبلیغاتی كند و به منافع این كشور در اقصی نقاط جهان لطمه بزند.
شوروی «آدرس برگشت داشت.» شوروی یك دشمن ژئوپولتیك در وهله نخست بود. با شوروی از طریق سد نفوذ باید مقابله می شد. اما آنچه امروزه منافع جهانی آمریكا را هدف قرار گرفته است گروه هایی هستند كه به سرزمین خاصی تعلق ندارند، به یك حكومت مشخص وابسته نیستند، قواعد و مقررات و رویه های بین المللی بازی سیاسی را رعایت نمی كنند و درصدد به دست آوردن حوزه نفوذ و یا منافع مادی به ضرر آمریكا نیستند. گروه هایی كه به تروریسم متوسل می شوند ارزش های غربی و شیوه زندگی مستقر در غرب را دشمن هستند. گروه های تروریستی آمریكا را هدف قرار گرفته اند به جهت اینكه این كشور سمبل تمدن و فرهنگ غرب و رهبر جهان سرمایه داری - لیبرال است. شوروی در طلب توسعه ارضی و كسب منابع در راستای دستیابی به كنترل بود. گروه های تروریستی شكل گرفته اند تا شیوه زندگی و ارزش هایی را كه به آن اعتقاد دارند از طریق مبارزه با آمریكا حفظ كنند. برای گروه های تروریستی و طرفداران آنان آمریكا درصدد است بعد از نهادینه كردن ارزش های مطلوب نظر در اروپا این ارزش ها و شیوه زندگی خود را در كشورهای فرای اروپا مستقر سازد.
به جهت تعارض غیرقابل انكار ارزش های آمریكایی با ارزش های مستقر در خاورمیانه بزرگتر منابع وسیع و گسترده زیرزمینی در خاورمیانه كه موتور حركت اقتصاد غرب است و موقعیت متمایز جغرافیایی منطقه سبب شده است كه آمریكا بعد از استقرار نفوذ خود در اروپا توجه اصلی و اولیه را در جهت بسط حوزه كنترل و كاهش هزینه های تحقق منابع ملی خود به خاورمیانه بزرگتر معطوف كند. جغرافیای كلیدی در استراتژی امروزی آمریكا، خاورمیانه به طور اخص و آسیا به طور اعم است. ملاحظات فلسفی به همراه عمل ژئوپولتیك دلایلی شده كه به دنبال اتمام یكپارچگی اروپا، خاورمیانه را به مركز توجه استراتژی جهانی آمریكا وارد كرد. آمریكا بخش اعظم منابع مادی، ارزشی و اخلاقی در زرادخانه خود را به سوی خاورمیانه جهت داده. آمریكا خواهان قابل دسترس كردن منابع كشورهای خاورمیانه برای جهان غرب به طور اخص است. هدف این است كه از نظر منابع و جغرافیا این منطقه در كنترل هیچ قدرتی كه توان رقابت با آمریكا را داشته باشد قرار نگیرد. این استدلال ژئوپولتیك با توجه به اینكه بسیاری از دولت ها و كشورهای منطقه آن را بی فایده برای خود نمی یابند، تقریباً پذیرفته شده است. اما بخش دیگر استراتژی كلان آمریكا است كه رویارویی را اجتناب ناپذیر ساخته است. آمریكا درصدد است كه به كپی برداری عملكرد خود در اروپا بپردازد. این كشور خواهان شكل دادن به هویتی در خاورمیانه است كه به شدت متاثر از الگوهای ارزشی لیبرال باشد. در راستای این سیاست است كه آمریكا هویت مبتنی بر ساختارها، نهادها، ارزش ها و هنجارهای حاكم تاریخی را در منطقه خواهان جایگزینی است. این نیاز استراتژی آمریكا است كه سبب ساز واكنش گروه ها، كلیت ها و افرادی نشده است كه مقوله ها و مفاهیم لیبرال را دشمن موجودیتی خود تلقی می كنند و مبارزه با اشاعه لیبرالیسم در تمامی جنبه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آن را وظیفه آسمانی خود می یابند. تروریسم شكل گرفت چرا كه برای كلیت هایی كه هویت خود را در خطر اضمحلال یافته اند به جهت عدم تقارن قدرت و به سبب چشم اندازهای استدلالی نظری، توسل به ترور و تخریب عقلانی ترین روش و طریقه است. اینان خود موجودیت خود را در خطر می یابند، به مقابله به مثل دست یازده اند و موجودیت آمریكا را هدف قرار داده اند.هدف تروریسم، تخریب ارزشی و مادی آمریكا در سرتاسر گیتی است، چون موضوع ماهیت موجودیتی دارد، گزینه ها تنها در دو انتها قابل تصور هستند؛ یا باید پیروز شد و یا شكست در انتظار است. آمریكا تروریسم را پیكانی علیه موجودیت خود می یابد همانطور كه گروه ها و ساختارهایی كه به تروریسم برای اضمحلال آمریكا متوسل می شوند، آمریكا را نماد و سمبل خطر موجودیتی می یابند و چاره ای جز بالاترین میزان صدمه بر این كشور در جهت حفظ هویت و موجودیت خود نمی یابند. آمریكا گریزی جز از بین بردن تروریسم ندارد چرا كه گزینه مقابل چیزی جز اضمحلال لیبرالیسم به عنوان مبنای هویتی آمریكا نیست. تروریسم دشمن آمریكا است. در كنار دشمن، آمریكا با رقابت دیگر كشورها و بازیگران نیز مواجه است اگر تروریسم به عنوان دشمن درصدد ایجاد شرایطی برای منهدم كردن موجودیت آمریكا است، كشورها یا بازیگران رقیب تنها درصدد رسیدن به جایگاه آمریكا و در صورت امكان پیشی گرفتن از این كشور در صحنه جهانی هستند. از جمله بازیگرانی كه به عنوان «قدرت های در حال خیزش» مطرح هستند و از نقطه نظر آمریكا به عنوان چالش و رقیب در دهه های آینده محسوب می شوند محققاً كشور چین در ابتدای لیست قرار دارد.
● صعود آمریكا و چین
صعود مائوتسه تونگ در ۱۹۳۹ به قدرت در چین به یك باره این كشور را در زمره دشمنان موجودیتی آمریكا قرار دارد. چین نگاه ایدئولوژیك را مبنای عملكرد تمامی حیطه ها در كشور قرار داد. در شرایطی كه ژاپن از نظر تاریخی برای رهبران و مردم چین كشوری متخاصم مطرح بود با تكیه بر اولویت دادن به توسعه اقتصادی به عنوان مبنای اقتدار جهانی به قدرت دوم اقتصادی جهان تبدیل شد، استدلال های ایدئولوژیك، توانمندی های بالقوه چین را برای كسب جایگاه ارزشمند در صحنه روابط بین المللی به شدت كاهش داده بود. حركت شوروی به سوی همزیستی مسالمت آمیز با آمریكا به دنبال استالین زدایی در كنگره بیستم حزب كمونیست تحت رهبری خروشچف، انزواگرایی ایدئولوژیك چین را در صحنه جهانی رقم زد.
رهبران چین به دنبال دستیابی به بمب اتم در ۱۹۶۴ به تدریج متوجه شدند كه اقتدار در صحنه جهانی برخلاف گفته مائو بستگی به ظرفیت های نظامی ندارد بلكه در وهله اول می بایستی ظرفیت های اقتصادی مدرن و متحول را به وجود آورد. سفر نیكسون به چین در آغاز دهه ۱۹۷۰ نمایانگر این واقعیت شد كه رهبران كمونیست در چین به این پذیرش رسیده اند كه دشمنی با آمریكا هر چند از نظر تبلیغاتی در كشورهای جهان سومی ممكن است خوشایند جلوه كند اما هیچ كمكی به ارتقای جایگاه آنان در صحنه جهانی نمی كند. در زمانی كه ژاپن به اعتبار در صحنه جهانی دست یافته است و كره جنوبی به یك قطب جدید در قاره آسیا در حال تبدیل شدن است صعود دنگ شیائو پینگ سرانجام به زدودن تفكر ایدئولوژیك و مرگ همیشگی آن منجر شد و ضرورت توسعه اقتصادی به عنوان معیار عملكرد چین در ارزیابی های داخلی و خارجی كشور قرار گرفت.
چین منافع ملی خود را به تعریف دوباره نشست و اعلام شد كه تنها گزینه برای تامین منافع ملی چین و ارتقای كشور به جایگاهی هم سطح با بازیگران دیگر آسیایی بالاخص ژاپن تنها و تنها از مسیر دگرگونی اقتصادی و رشد اقتصادی حاصل می شود. برای تبدیل شدن به یك بازیگر فراقاره ای و تاثیر گذار در صحنه جهانی در ابتدا می بایستی زیرساخت های اقتصادی را به وجود آورد و رشد اقتصادی بالا را حیات داد. چین به جهت برخورداری از وسعت جغرافیایی و به عبارتی عمق استراتژیك، منابع وسیع و فراوان زیرزمینی، نیروی كار فراوان، بازار گسترده بالقوه برای فروش كالاها، فرهنگ صرفه جویی، تكیه بر منطق تولید برای صادرات، وجود ساختار سیاسی مشتاق و طرفدار هرچه سریع تر توسعه اقتصادی، امكان دسترسی به سرمایه های وسیع چینی های مقیم كشورهای دیگر و اعتبار تحصیلات و فراگیری دانش در كشور از بالاترین و بیشترین امكان برای پیشی گرفتن از آمریكا به عنوان قدرت اول اقتصادی جهانی برخوردار است. امروزه چین بعد از آمریكا و ژاپن و آلمان چهارمین اقتصاد جهانی و بالاتر از انگلستان، فرانسه و ایتالیا به عنوان قدرت های اقتصادی پنجم، ششم و هفتم قرار دارد. از سال ۱۹۷۸ كشور چین دقیقاً همان سیاستی را دنبال كرد كه ایالات متحده آمریكا در طول قرن نوزدهم مبنای شكل دهنده به سیاست های خود قرار داد. رهبران آمریكا این اعتقاد را داشته كه برای ایفای نقش تعیین كننده در صحنه جهانی در وهله اول باید از یك اقتصاد رقابتی و زیرساخت های مستحكم و پویا برخوردار باشند. تنها كشورهایی می توانند سیاست خارجی جهانشمول و جهانی داشته باشند كه از ظرفیت های اقتصادی توانمند در رقابت با دیگر كشورها برخوردار باشند و از آنچنان توسعه اقتصادی ای برخوردار باشند كه به جای اتكا به بازار خارجی برای تداوم رشد، از یك بازار داخلی با قدرت خرید بالا بهره مند باشند. كشور چین از سال ۱۹۷۸ به كپی برداری منطق توسعه رهبران آمریكا در قرن نوزدهم برای توانایی در رقابت با آمریكا در قرن بیست و یكم پرداخت.
هدف چین دستیابی به جایگاه بین المللی همتراز با آمریكا و در صورت امكان تحت الشعاع قرار دادن این كشور است. چین درصدد است به آرزوهای تاریخی برای ایفای نقش اول در صحنه بین المللی دست یابد و امپراتوری میانه را در بعدی جهانی حیات دوباره بخشد. چین برای تحقق سیاست همترازی با آمریكا در حیطه اقتصادی یك دوره ۲۵ساله را برای خود ترسیم ساخته است. هدف چین تهدید آمریكا و تضعیف ارزش های لیبرال و شیوه زندگی آمریكایی نیست. چین درصدد است كه به یك قطب تبدیل شود و در موقعیتی قرار گیرد كه از نظر سیاسی به حوزه نفوذ جهانی دست یافته باشد، توسعه اقتصادی به دنبال خود محققاً ظرفیت های نظامی چین را بالا می برد و تكنولوژی مورد نیاز برای تبدیل این كشور به قدرت نظامی طراز اول را فراهم می كند. رهبران چین قدرت را در لوله تفنگ نمی یابند بلكه آگاه هستند كه برای داشتن وزن نظامی در قلمرو گیتی، دودكش كارخانه ها، مانیتور كامپیوترها و ظرفیت های رسانه ای هستند كه تعیین كننده اند. چین به مانند كشورهای غربی توسعه اقتصادی را مسیر اقتدار و بزرگی قرار داده است. این به معنای آن است كه این كشور ملاك ها، معیارها و ارزش های غربی را مشروعیت داده است و نهادینه شدن ساختارها، ارزش ها و الگوهای رفتاری و ذهنی غربی را كه به تدریج در حال پخش شدن در چین هستند قبول كرده است. چین می خواهد آمریكا را به زیر بكشد و جایگزین این كشور به عنوان اقتصاد اول دنیا شود و خواهان این است كه حوزه نفوذ خود را در قلمرو سیاسی افزایش دهد. چین درصدد حذف آمریكا و محو این كشور نیست چون كه این كشور در چارچوب معیارها و مولفه های غربی عمل می كند.
چین به مانند ژاپن و آلمان با آمریكا به رقابت پرداخته است. اما تنها این كشور به خاطر جمعیت فراوان تر، جغرافیای ارضی وسیع تر، دسترسی به منابع زیرزمینی در داخل كشور و در نتیجه عدم وابستگی به مواد اولیه در خارج از سرزمین خود به طور بالقوه از این موقعیت برخوردار است كه آمریكا را از اریكه به پایین بكشد و به قدرت اول جهانی تبدیل شود. چین می خواهد جایگزین آمریكا شود و هیچ گونه قصد و نیتی برای به مخاطره انداختن موجودیت و هویت آمریكا ندارد. تروریسم، هویت و موجودیت آمریكا را هدف قرار گرفته است. تروریسم آمریكا را سمبل ضدیت با ارزش های تاریخی حاكم بر خاورمیانه می یابد. بنابراین آمریكا را به عنوان یك بازیگر دشمن در نظر می گیرد و هدف خود را محو این دشمن می داند.
چین به عنوان یك «قدرت در حال خیزش» به این نیت است كه به بازیگر همتراز آمریكا در شكل حداقل آن و به یك قدرت برتر از آمریكا در شكل حداكثر آن تبدیل شود. چین ساختار اقتصادی ای را پذیرفته است كه آمریكا درصدد اشاعه آن در سرتاسر جهان است. چین سرمایه داری را الگوی اقتصادی خود قرار داده است. چین ملی گرایی اقتصادی را نفی می كند و تجارت آزاد را حمایت می كند و به همین رو است كه سازمان تجارت جهانی را نهاد مشروع اقتصادی قلمداد می كند. یكی از اركان سیاست خارجی آمریكا از زمان استقلال این كشور تاكنون همانا اشاعه تجارت آزاد بوده است. دولت چین به تدریج در مسیری گام برمی دارد كه ضرورتاً به معنای پذیرش ارزش های لیبرالیسم است و اشاعه ارزش های لیبرالیسم یكی از مهمترین اهداف آمریكا در صحنه جهانی است.
با درنظر گرفتن این نكات متوجه می شویم كه چرا آمریكا درصدد جلوگیری از خیزش چین نیست و حتی یكی از مهمترین سرمایه گذاران خارجی در كشور چین است و كسری تراز بازرگانی خارجی آمریكا با چین بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار به نفع چین است. آمریكا به اجازه دادن به ایفای نقش اساسی به وسیله چین در بازار داخلی خود، نه تنها موجب ایجاد شغل در چین می شود بلكه به یك منبع دائمی و قابل اتكا در راستای تامین بخشی از سرمایه مورد نیاز چین برای تداوم توسعه اقتصادی تبدیل شده است. آمریكا به یك نیروی كمكی در جهت رشد چین تبدیل شده است و سیاستی در قبال جلوگیری از خیزش چین به عمل نمی آورد. چرا كه آمریكا به هیچ عنوان به چین به عنوان دشمن نگاه نمی كند. از نظر آمریكا چین یك رقیب است همانطور كه ژاپن یك رقیب است. دولت چین هم با سیاست های خود در سه دهه گذشته نشان داده است كه آمریكا را نه یك دشمن بلكه یك رقیب در نظر می گیرد و هدفش همترازی و یا برتری در صحنه جهانی در مقام مقایسه با آمریكا است. چین هیچ گاه به اقدامی دست نزده است كه چالشی در خصوص موجودیت آمریكا و حتی به خطر افتادن منافع حیاتی این كشور باشد. در خصوص سه حركت مهم نظامی آمریكا بعد از سقوط دیوار برلین یعنی حمله آمریكا به كویت، حمله آمریكا به افغانستان و در نهایت عراق، هیچ حركتی به شكل ملموس به وسیله چین اتخاذ نشد كه مانعی جدی در سر راه عملی شدن خواست های آمریكا باشد. آمریكا و چین رقیب یكدیگر هستند و هركدام درصدد است كه جایگاهی برتر داشته باشد. دو كشور موجودیت یكدیگر را تهدید نمی كنند، چین خواهان تهدید آمریكا نیست. تروریسم موجودیت آمریكا را هدف قرار داده است در حالی كه چین جایگاه جهانی آمریكا را مطلوب یافته است و خواهان در اختیار گرفتن آن جایگاه است.
●آمریكا، هندوستان و پاكستان
روابط آمریكا با دو كشور مطرح آسیایی یعنی هندوستان و پاكستان از آن جمله تعاملات بین المللی است كه به گونه ای بسیار وسیع متاثر از دغدغه های جهانی آمریكا است. كیفیت روابط آمریكا با این دو كشور بیش از آنكه برآمده از جایگاه، موقعیت و ظرفیت های آنها باشد ناشی از ارزیابی آمریكا از خطراتی است كه منافع حیاتی این كشور را تهدید می كند. نگاه آمریكا به هندوستان و پاكستان در ابتدا از قیف تهدید امنیتی تروریسم برای آمریكا و از تبدیل چین به یك رقیب جدی برای آمریكا می گذرد. پس سیاست های آمریكا در خصوص این دو بازیگر مهم آسیایی به شدت متاثر از ارزیابی های آمریكا از موضوع تروریسم و خیزش چین است. به همین روی است كه آمریكاییان در رابطه با هندوستان و پاكستان قبل از هر تصمیمی در ابتدا به بررسی موضوع تروریسم و خیزش و ظهور چین می پردازند و براساس این ارزیابی ها است كه به بیان نگاه خود می پردازند. یكی از پایه های حیات دهنده دكترین بوش منع تكثیر سلاح های كشتار جمعی است و علت حمله به عراق اصولاً در چارچوب این مسئله شكل گرفت و صحبت از محور شرارت در سال ۲۰۰۲ با توجه به موضوع دغدغه از تكثیر سلاح های كشتار جمعی به وجود آمد. با در نظر داشتن این نگرش تئوریك به صحنه جهانی است كه می بایستی تعجب انگیز جلوه كند چگونه رهبر آمریكا در سفر خود در ماه مارس سال ۲۰۰۶ قول در اختیار گذاشتن اورانیوم غنی شده به هندوستان را مطرح می كند. هندوستان معاهده منع تكثیر سلاح های هسته ای را به مانند كره شمالی امضا نكرده است و از بیست و دو رآكتور اتمی كه این كشور در اختیار داد تعداد هفت رآكتور كاملاً كاركرد نظامی دارند. درست است كه پارلمان هندوستان در سال ۲۰۰۱ مورد حملات تروریستی قرار گرفت اما كشورهایی كه آمریكا آنها را تهدیدی برای امنیت جهان قلمداد می كند نیز مورد حملات تروریستی قرار گرفته اند. عده ای این استدلال را مطرح می كنند كه علت نزدیكی فزاینده آمریكا به هندوستان به دلیل ارزش های مشترك مانند احترام به دموكراسی، حقوق اقلیت ها و حمایت از تجارت آزاد است.هندوستان به عنوان بزرگترین دموكراسی جهان برای كشوری كه به عنوان اولین دموكراسی جهان مطرح است به ضرورت نزدیكی و همكاری را می طلبد. اما پرواضح است كه بعضی از كشورهایی كه متحد نزدیك آمریكا هستند اصولاً ارزش های دموكراتیك را قبول ندارند و حتی كشورهایی هستند كه به مقوله انتخابات وفادار هستند اما دشمنی آمریكا را تجربه می كنند. آمریكا از زمان بیل كلینتون به هندوستان به عنوان یك متحد در قالب های استراتژیك نگاه می كند. چه در دوران واجپایی راست گرا در دهه ۱۹۹۰ و چه امروزه كه سینگ از حزب كنگره با نگرش چپ میانه در صدر قدرت است، آمریكا معیارهای دوگانه را در مورد هندوستان اعمال می كند. با وجود اینكه هندوستان در سال ۱۹۹۸ به انجام آزمایشات هسته ای با وجود مخالفت كشورهای بزرگ جهان از جمله آمریكا پرداخت و تحریم اقتصادی را پذیرفت، اما این واقعیت را از همان آغاز به نمایش گذاشت كه طرفدار سرمایه داری، تجارت آزاد و ارزش های لیبرال است. هندوستان با وجود عدم امضای معاهده منع تكثیر سلاح های هسته ای، با وجود دست زدن به آزمایش های هسته ای و با وجود عدم قبول همه پرسی برای حل و فصل موضوع كشمیر، برای آمریكا واضح و مشخص ساخته است كه از جنسی است كه آمریكا برای آن مشروعیت قائل است. هندوستان ارزش ها و مفاهیم موجودیتی آمریكا را تهدید نمی كند و تنها درصدد ارتقای موقعیت و جایگاه جهانی خود در قالب چارچوب های اقتصادی و ارزشی همسو با آمریكا است. هندوستان توسعه یافته، اتمی، قدرتمند و مطرح از نظر آمریكا وزنه ای نگریسته می شود كه حركت چین به سوی اقتدار را كنترل و تعدیل خواهد كرد. آمریكا درصدد لطمه زدن به چین نیست همان طور كه چین چنین سیاستی را دنبال نمی كند.
آمریكا با توجه به اینكه بازیگران بین المللی در جهت حفظ منافع خود تلاش می كنند و منفعت محور هستند خواهان حفظ جایگاه كنونی خود است. چین به عنوان یك قدرت در حال خیزش پرواضح است كه خواهان جایگزینی آمریكا است. آمریكا این سیاست را دنبال می كند كه با ایجاد یك اتحاد استراتژیك با هندوستان و نگاه به این كشور به عنوان یك متحد استراتژیك، هزینه های خیزش چین را به سوی یك جایگاه مطلوب تر بین المللی افزایش دهد و در نتیجه صعود چین را كند كند، با كمك به ایجاد یك قدرت در همسایگی چین كه از مولفه های متفاوت قدرت برخوردار است این فرصت برای آمریكا ایجاد می شود كه از طریق «سیاست های تاخیری» از توفیق چین برای دستیابی به جایگاهی همتراز آمریكا جلوگیری كند. حمایت همه جانبه هندوستان از حمله آمریكا به افغانستان برای رهبران آمریكا محرز ساخت كه هندوستان توانمند در جنوب آسیا یك «دارایی استراتژیك» محسوب می شود و این كشور به عنوان یك وزنه متوازن كننده چین از اهمیت فراوان برخوردار است.
با در نظر گرفتن این واقعیت بود كه آمریكا در جهت خشنود ساختن هندوستان بسیاری از گروه های استقلال طلب كشمیری را در زمره گروه های تروریستی قرار داد و از بین بردن آنها را در جهت تامین منافع آمریكا قلمداد ساخت. چین برای ارتقا به یك قدرت طراز اول بین المللی می بایستی در ابتدا توجه را معطوف به همسایه خود هندوستان كند. با در نظر گرفتن این نكته حیاتی است كه قابل درك می شود چرا اجماع فراوان و یك دست در بین نخبگان آمریكایی در نزدیكی با هندوستان و نادیده انگاشتن بلندپروازی های اتمی این كشور وجود دارد. از هجده عضو كمیسیون روابط خارجی سنای آمریكا، شانزده عضو به قراردادهایی كه در زمان اقامت رئیس جمهور محافظه كار آمریكا در هندوستان با رهبر چپ میانه بسته شد رای مثبت دادند. توافق هسته ای آمریكا و هندوستان كه برخلاف قانون ممنوعیت همكاری هسته ای با كشورهایی كه قرارداد عدم تكثیر سلاح های هسته ای را امضا نكرده اند تا حدود بسیاری مبتنی بر این واقعیت است كه تصمیم گیرندگان آمریكایی خواهان ایجاد وزنه ای متعادل كننده در كنار چین هستند تا از این طریق اولاً جایگاه كنونی آمریكا را تداوم بخشند و از سویی دیگر هزینه های چین برای رقابت با آمریكا را افزایش دهند. در نظام بین المللی پس از سقوط شوروی دگرگونی ایجاد شد و این معادلات بین المللی را به شدت متحول ساخت. هندوستان كه در دوران جنگ سرد نزدیكی با شوروی را مسیر ارتقای جایگاه بین المللی یافته بود به سرعت خود را با واقعیات جدید جهانی تطبیق داد و آمریكا را جایگزین شوروی ساخت. آمریكا این قدرت تطبیق هندوستان را با پذیرش این كشور به كلوپ هسته ای و انتقال بخش وسیعی از سرمایه گذاری خارجی خود را در خارج از اروپا به هندوستان پاسخ داده است. همان طور كه می بایستی كیفیت روابط آمریكا و هندوستان را با منطق حاكم بر نگرش آمریكا در خصوص خیزش چین در صحنه جهانی به ارزیابی نشست، سیاست آمریكا در رابطه با پاكستان را نیز باید در چارچوب سیاست مبارزه با تروریسم این كشور جست وجو كرد.
همان گونه كه هندوستان خط مقدم جبهه برای كنترل پیامدهای ظهور چین به عنوان یك قدرت بزرگ جهانی است، آمریكا پاكستان را خط مقدم جبهه در مبارزه با تروریسم قلمداد می كند.
هر چند كه بیشترین میزان منابع مالی گروه های تروریست در عربستان تامین می شود. وسیع ترین منبع انسانی كه گروه های تروریست از آن به یارگیری می پردازند در كشورهای عرب هستند. برای آمریكا واضح است كه پاكستان سرزمینی است كه پایگاه های تعلیماتی و مخفیگاه رهبران تروریستی در آن واقع شده است. آمریكا با وجود اینكه سیاست اشاعه دموكراسی را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده است با حضور یك ژنرال كه از طریق كودتا به قدرت دست یافت به عنوان رهبر پاكستان مخالفتی ابراز نمی كند و روابط نزدیكی با حكومت پاكستان دارد. فروش نزدیك به پنج میلیارد دلار جنگنده های اف پانزده به پاكستان بعد از سال ها تحریم فروش تسلیحات به این كشور نمایانگر نقش كلیدی ای است كه پاكستان در استراتژی مبارزه با تروریسم از نظر آمریكا بازی می كند. با وجود اینكه تروریست ها به راحتی از مرزهای پاكستان به كشور موردنظر وارد می شوند و دولت این كشور فاقد توانایی برای كنترل مرزهای كشور است، آمریكا عملكرد دولت پاكستان را بسیار حیاتی در مبارزه با تروریسم یافته است. ناتوانی پاكستان ناشی از عدم علاقه رهبران این كشورها در مبارزه با تروریسم نیست بلكه برآمده از ماهیت قبیله ای و فقدان وجود یك دولت مقتدر است. آمریكا برای از بین بردن تهدید گروه های تروریستی می بایستی شرایطی را شكل دهد كه حكومت در پاكستان، نزدیكی با آمریكا را عاملی برای تداوم خود بیابد. با در نظر گرفتن ناتوانی حكومت برای نمایش كنترل در سرتاسر سرزمین، وجود گروه های قبیله ای مخالفت با حضور حكومت در مناطق تحت كنترل آنها و ناتوانی حكومت در تامین حداقل رفاه در جامعه ای كه نزدیك به ۵۰ درصد جمعیت زیر خط فقر زندگی می كنند برای آمریكا واضح است كه این كشور جایگاه بسیار امنی برای تروریست ها و رهبران تروریست برای مخفی شدن، یارگیری، تعلیمات تروریستی و هدایت عملیات تروریستی برای ضربه زدن به منافع ملی آمریكا است.
برای آمریكا بسیار حیاتی است كه حكومتی در پاكستان بر سر كار باشد كه اولاً مورد قبول نظامیان باشد و ثانیاً با سیاست های ضدتروریستی واشینگتن همسو باشد. در راستای این سیاست است كه نقض حقوق فردی و تضعیف فرآیند های دموكراتیك به وسیله رهبر نظامی پاكستان نادیده گرفته می شود. دغدغه اولیه آمریكا از بین بردن تهدید تروریسم است كه موجودیت این كشور را هدف قرار داده و پاكستان خط مقدم جبهه برای نابود ساختن تروریسم است قبل از اینكه آنها قادر باشند در سرتاسر جهان منافع آمریكا را به خطر بیندازند. آگاهی رهبران پاكستان به نیازهای استراتژیك آمریكا منجر به این شده است كه آنان در معادلات خود درخصوص اعتراضات گاه و بی گاه آمریكا و تحریم هایی كه به وسیله این كشور اعمال می شود به آرامی واكنش نشان دهند. این آگاهی برای آنها وجود دارد كه الزامات داخلی،آمریكا را ملزم می سازد كه درخصوص نقض حقوق بشر و نادیده انگاری رویه های دموكراتیك در پاكستان به ابراز نظر بپردازند. روابط آمریكا با پاكستان به شدت متاثر از دغدغه های امنیتی آمریكا در راستای مبارزه با تروریسم است همان گونه كه روابط این كشور با هندوستان از نگرش آمریكا نسبت به موقعیت چین متاثر می شود. آمریكا دارای سیاست خارجی بین المللی است و در نتیجه روابط دوجانبه این كشور به ضرورت متاثر از مولفه هایی است كه اصولاً ارتباطی با ویژگی های كشور طرف رابطه ندارد بلكه تنها در تصویر كلان استراتژی جهانی آمریكا اهمیت و ارزش دارد. مثلث آمریكا، هندوستان و پاكستان را باید تنها در رابطه با مثلث آمریكا، تروریسم و چین به ارزیابی نشست و ارزیابی كرد.
دكتر حسین دهشیار
منبع : روزنامه شرق