شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


وای پله برقی


وای پله برقی
تبِ تجربه حضور در سینما آزادیِ بازسازی شده یکی دو ماهی هست که گریبانِ خیلی از شهروندان تهرانی را گرفته؛ کسانی که دوست دارند باور کنند بازگشاییِ سینما آزادی به معنیِ بازگشتِ خاطره‌های قدیمی‌ست (و کیست که در دهه‌های پنجاه و شصت در تهران زندگی کرده باشد و از آن دو سینمای عزیز خاطره نداشته باشد)؛ و کسانی که طی دهه هفتاد تاب تماشای آن اسکلتِ سوخته و بعد گودالِ سرچهارراه عباس‌آباد را نداشتند. نمی‌دانم در تمام آن سال‌ها که بحث بازسازی سینما آزادی داغ بود چرا کسی این ایده را مطرح نکرد که آن‌جا را همان‌طوری که بود بازسازی کنند؟ آیا طبیعی‌ترین تصمیم همین نبود؟ تصور کنید چه باشکوه می‌شد تماشای شکل‌گیری دوبارة ساختمان‌هایی که در خود هزاران خاطره داشتند؛ و چه‌قدر این حرکت می‌توانست بامعنا باشد، به‌ویژه‌ برای کسانی که آن واقعة شوم را رقم زده بودند. اما میل به تغییر هنوز در جامعة ما قوی‌تر از آن است که چنین فکری جامة عمل به خود بگیرد. هنوز خیلی زود است!
همه‌مان کم‌وبیش در جریان چگونگی پیشرفت پروژة «آزادی» هستیم: ‌مدت‌ها طول کشید تا طرح تصویب شد، مدت‌ها بلاتکلیف ماند، حجم‌اش به نصف تقلیل یافت... ولی سماجتِ شهردار در سرِ وقت تمام کردنِ پروژه جالب توجه بود (در شرایطی که حتی تا چند روز قبل هم امیدی به اتمام آن نبود).
وقتی به ساختمان آزادی از بیرون نگاه می‌‌کنیم چیزی که جلب نظر می‌کند خنثی‌بودنِ نمای ساختمان است، که البته کاملاً هم‌جهت است با روان‌شناسیِ این روزهای مردم ایران (چند سالی هست که مردم شهامتِ استفاده از رنگ را از دست داده‌اند. به رنگ ماشین‌های توی خیابان‌های نگاه کنید [سفید، نقره‌ای، نوک‌مدادی، مشکی...]، و به رنگِ دیوارها در داخل خانه‌ها [سفید استخوانی...]). نه رنگی هست که جلب توجه کند، نه استفاده از شیشه توانسته به آن برجستگی ببخشد؛ حتی لوگوی «آزادی» نیز (با آن فونت نازیبا) ابداً جلوه‌ای ندارد.
تمام بار جذابیت افتاده روی تصاویر نمایش‌گری که نسبت ابعادش به کل ساختمان آن را کوچک جلوه می‌دهد و خوب می‌دانیم که تصاویری که در آن به نمایش درمی‌آید کسی را میخکوب نخواهد کرد. بلافاصله توجه‌مان جلب می‌شود به مقواهایی که دم باجة بلیت‌فروشی با بی‌نظمی قرار گرفته و با ماژیک روی آن سانس‌ها را نوشته‌اند، که آدم را یاد تابلوهای تعویض در بعضی بازی‌های فوتبال لیگ یک در شهرستان‌های دورافتاده می‌اندازد. آیا برای ورود به تکنولوژیک‌ترین سینمای ایران این ویترین خوبی‌ست؟ برای فیلم دایره‌زنگی طبق معمول صف ایجاد شده. ایستادن در صف سینما لذت‌بخش است. حس می‌کنم بلیت به من می‌رسد (به‌هرحال خودم را سینمارویی حرفه‌ای می‌دانم!). آخرین بلیت نصیبم می‌شود. بلیت‌فروش خوش‌اخلاق تذکر می‌دهد که صندلی‌ام جلوی جلوست. با لبخند می‌گویم چه بهتر! همیشه دوست دارم میان من و پرده مانعی نباشد.
از ورودی که می‌گذری تقریباً بلافاصله با پله‌برقی مواجه می‌شوی، و از این پس از پله‌برقی گریزی نیست. مثل ندید بدیدها طبقات را با پله‌برقی تا آخر می‌روم بالا و تازه متوجه می‌شوم که مسیر برگشت را باید با پله برگردم. دسترسی به نیم‌طبقه‌ها هم با پله است (یعنی می‌روی بالا و بعد برمی‌گردی پایین). میان پله‌برقی و راه‌پله فاصله هست. راه‌پله را با دیوار قایم کرده‌اند ولی پله‌برقی در فوکوس ساختمان قرار دارد. نمی‌شود آن را ندید.
بهترین زاویه به آن اختصاص داده شده؛ در ساختمان‌های دونبش بهترین جای ساختمان سر نبش است - در این‌جا زاویة قائمة عباس‌آباد و وزراء‌ ـ همان جایی که می‌تواند بهترین چشم‌انداز ممکن را از شهر داشته باشد. بله، پله‌برقی همین زاویه را تقریباً کور کرده! حرف‌های معمارش را شنیده‌ام که می‌گوید این پله‌برقی قرار است جذابیتِ بصریِ نمای بیرونی ساختمان باشد، یک جلوة بصریِ متحرک، البته فقط در شب. ولی به چه قیمت؟ یاد سال‌های دور می‌افتم، دورانی که آدم‌ها به فروشگاه بزرگ ایران (رفاه فعلی در خیابان جمهوری) می‌رفتند تا فقط پله‌برقی ببیند، یا قبل‌تر آن‌طور که گلی ترقی در یکی از داستان‌هایش نوشته، فروشگاه فردوسی محل دیدار از پدیدة پله‌برقی بوده. گویا معمار آزادی دچار چنین ذوق‌زدگی‌ای شده، یا این روحیه را در مردم سراغ داشته، و انتظار داشته تماشاگران موقع ورود به ساختمان بگویند: «اوخ جون... پله‌برقی!»
پله‌برقی چنان در مرکز توجه ساختمان قرار گرفته که انگار ساختمان به آن افتخار می‌کند (برعکس، انگار راه‌پله مایة ننگش است که آن را پشت دیوار مخفی کرده). پله‌برقی می‌گوید: «باید بروی، این‌جا جای ماندن نیست.» پله‌برقی‌ها تو را به سوی خود می‌خوانند. در پاساژها این امر طبیعی‌ست. مشتری باید چرخ‌ بزند و چشمش ویترین مغازه‌ها را سیر کند، بارها طبقات را برود بالا و بیاید پایین و ناخودآگاه به خریدکردن ترغیب شود. آیا سینما چنین جایی‌ست؟ در سینما می‌آیی که فیلم ببینی. سالن انتظار سینما باید تو را در فضای فیلم‌دیدن قرار دهد. باید تو را مستقر کند، باید جذابیت بصری داشته باشد. شاید لازم باشد ساعتی منتظر بمانی. باید به تو آرامش بدهد. بنشاندت گوشه‌ای و حس شهودت را تقویت کند. پله‌برقی آدم را بی‌قرار می‌کند. (بی‌خود نیست که تا طبقة بالا رفتم. همه وسوسه می‌شوند همین کار را بکنند).
درواقع مشکل فقط پله‌برقی نیست. طراحی داخلی ساختمان به‌شدت خنثی و عصاقورت‌داده است. دیوارها با همان نقش‌ برجسته‌های «مترویی» تزئین‌ شده‌اند که بسیار با سینما بی‌تناسب است. تماشاگر باید تصویر ببیند. اگر عکسِ غول‌آسای زبانم لال... (که را بگویم که تهاجم فرهنگی نباشد؟)... آنتونی کوئین در نقش عمر مختار (!) نیست، دست‌کم می‌تواند تصویری باشد از ... (جای سه‌ نقطه را به دلخواه از بازیگران وطنی بگذارید. حتی بازیگرانِ فیلم‌سازانِ ارزشیِ دفاع مقدس). فکر کرده‌اند گذاشتنِ چند نمایشگرِ LCD که به‌تناوب تصاویر فیلم‌های آمادة نمایش را نشان می‌دهد کافی‌ست. نه، کافی نیست.
نتیجه این‌که سالن‌های انتظار سینما آزادی به‌جای ایجاد حس آرامش، آدم را بی‌قرار می‌کند. می‌روی کنار نمای شیشه‌ای ساختمان؛ شیشه‌ها چنان کثیف است که نگو. چرا فکر نکرده‌اند که این‌جا ایران است و نمای شیشه‌ای یعنی گرد و خاک و لکه؟
یاد سالن انتظار سینما شهر قصه می‌افتم. پله‌هایی که می‌رفت پایین و فضای دل‌انگیزی که تو را در خود غرق می‌کرد و می‌توانستی ساعت‌ها در آن خنکای نیمه‌تاریک و راز‌آمیز سر کنی. بعد پله‌هایی دیگر تو را به سالن رویاها می‌برد... یاد خاطرة محو سالن انتظار سینما دیاموند می‌افتم، و چشم‌انداز دلپذیر سینما پارامونت که ساختمانی دونبش داشت و چشم‌اندازی داشت مشرف به چهارراه ولی‌عصر و تخت‌جمشید ... و باز یاد آن پله‌برقی منحوس می‌افتم که می‌توانست به جای پله در آن راهروها باشد و درعوض سالن‌های انتظار، همگی وسیع باشند و مستقل‌تر. برای این‌که به نوستالژیک‌بودن متهم نشوم، یاد سالن دلپذیر سینما فرهنگ می‌افتم که شاید هنوز بهترین سینمای تهران باشد.
وارد سالن نمایش می‌شوم. خوشبختانه سالن نمایش بد نیست. صندلی‌ها کاملاً با هم فاصله دارند و دیوارها به اندازة کافی تیره‌اند (یادمان نرفته که در سال‌های اخیر تقریباً همة سالن‌های بازسازی‌شده زیادی روشن بوده‌اند). می‌نشینم در ردیف جلو. دلیلی برای عذرخواهی متصدی بلیت‌فروشی نمی‌بینم. این شاید بهترین جای سالن باشد و فاصله‌اش با پرده کافی‌ست. تهویه‌ها خوشبختانه خوب کار می‌کنند (هرچند هنوز با جهنم تهران فاصله داریم). فیلم شروع می‌شود.
کیفیت کپی و صدای فیلم چنان بد است که کیفیت پخش چندان مشخص نیست. بایستی بار دیگر برای تماشای یک فیلم خارجی بیایم تا معلوم شود کیفیت فنی سالن از چه قرار است. چراغ‌ها تا پایان تیتراژ روشن باقی می‌مانند. ظاهراً کارکنان سالن‌ همان قبلی‌ها هستند، یا توسط همان‌ها آموزش دیده‌اند. آیا باید کنترلچی‌ها را هم مثل تجهیزات سالن از ایتالیا وارد می‌کردند؟
▪ بعدالتحریر:
در ماه گذشته یک شب در برنامۀ دو قدم مانده به صبح دکتر مختاری مهمان شادمهر راستین بود و داشتند از معماری معاصر تهران حرف می‌زدند. مختاری به ساختمان‌هایی اشاره می‌کرد که چون متعلق به گذشتۀ نزدیک‌اند مردم وجه تاریخی‌شان را نمی‌بینند. از جمله ساختمان هتل هیلتون، وزارت کشاورزی، و ساختمان‌های سامان... به‌نظرم بنای سینما آزادی و شهرقصه به دلیل نقش بزرگی که در دهۀ شصت در اوج‌گیری سینمای ایران ایفا کردند و به دلیل خاطراتی که رقم زدند (با دیدگاه دکتر مختاری) جزو میراث فرهنگی ما بود. چیزی که در این تغییر ماهیت باعث غفلت شد، عدم درک این نقش تاریخی بود. وگرنه همه‌مان یقین داریم که اگر ارگ بم خراب شد باید مثل سابق بازسازی شود.
مجید اسلامی
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید