جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رباعیات- قسمت اول (۲)


با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت    خونابه درون پوست می‌باید داشت
دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم    از بهر دل تو دوست می‌باید داشت
٭٭٭
بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت    سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز    تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
٭٭٭
روی تو به فال دارم ای حور نژاد    زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد
فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت    تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد
٭٭٭
تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد    گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید    دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
٭٭٭
نوروز که سیل در کمر می‌گردد    سنگ از سر کوهسار در می‌گردد
از چشمه‌ی چشم ما برفت اینهمه سیل    گویی که دل تو سخت‌تر می‌گردد
٭٭٭
کس عهد وفا چنانکه پروانه‌ی خرد    با دوست به پایان نشنیدیم که برد
مقراض به دشمنی سرش برمی‌داشت    پروانه به دوستیش در پا می‌مرد
٭٭٭
دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد    گر بویی ازان باد صبا بردارد
بر مرده‌ی صد ساله اگر برگذرد    در حال ز خاک تیره سر بردارد
٭٭٭
گر باد ز گل حسن شبابش ببرد    بلبل نه حریفست که خوابش ببرد
گل وقت رسیدن آب عطار ببرد    عطار به وقت رفتن آبش ببرد
٭٭٭
کس نیست که غم از دل ما داند برد    یا چاره‌ی کار عشق بتواند برد
گفتم که به شوخی ببرد دست از ما    زین دست که او پیاده می‌داند برد
٭٭٭
هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد    دانی که ز شوقم چه به سر می‌گذرد؟
گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای    آخر به دهان چون شکر می‌گذرد
٭٭٭
خالی که مرا عاجز و محتال بکرد    خطی برسید و دفع آن خال بکرد
خال سیهش بود که خونم می‌ریخت    ریش آمد و رویش همه چون خال بکرد
٭٭٭
چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد    بیفایده سعی و گفت و گو نتوان کرد
گفتم بروم صبر کنم یک چندی    هم صبر برو که صبر ازو نتوان کرد
٭٭٭
شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد    گریه زده خنده‌ی مجازی می‌کرد
آن شوخ سرش را ببریدند و هنوز    استاده بد و زبان‌درازی می‌کرد
٭٭٭
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد    رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
از ماش بسی دعا و خدمت برسان    گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟
٭٭٭
آن دوست که آرام دل ما باشد    گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد    تا یاری از آن من تنها باشد
٭٭٭
آن را که جمال ماه پیکر باشد    در هرچه نگه کند منور باشد
آیینه به دست هرکه ننماید نور    از طلعت بی‌صفای او در باشد
٭٭٭
آن را که نظر به سوی هر کس باشد    در دیده‌ی صاحبنظران خس باشد
قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع    در مذهب عشق شاهدی بس باشد
٭٭٭
هر سرو که در بسیط عالم باشد    شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار    بالای دراز را خرد کم باشد
٭٭٭
گر دست تو در خون روانم باشد    مندیش که آن دم غم جانم باشد
گویم چه گناه از من مسکین آمد    کو خسته شد از من غم آنم باشد
٭٭٭
بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد    دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
آن کش نفسی قرار بی‌روی تو نیست    اندیش که بی‌تو مدتی چون باشد
٭٭٭
آهو بره را که شیر در پی باشد    بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟
این ملح در آب چند بتواند بود    وین برف در آفتاب تا کی باشد؟
٭٭٭
ما را به چه روی از تو صبوری باشد    یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد    جوشیدن بلبلان ضروری باشد
٭٭٭
مشنو که مرا از تو صبوری باشد    یا طاقت دوستی و دوری باشد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟    خرسندی عاشقان ضروری باشد
٭٭٭
آن خال حسن که دیدمی خالی شد    وان لعبت با جمال جمالی شد
چال زنخش که جان درو می‌آسود    تا ریش برآورد سیه چالی شد
٭٭٭
دانی که چرا بر دهنم راز آمد    مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
از من نه عجب که هاون رویین‌تن    از یار جفا دید و به آواز آمد
٭٭٭
روزی نظرش بر من درویش آمد    دیدم که معلم بداندیش آمد
نگذاشت که آفتاب بر من تابد    آن سایه گران چو ابر در پیش آمد
٭٭٭
گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد    کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد
گفتم که نمی‌نهی رخی بر رخ من    گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد
٭٭٭
وقت گل و روز شادمانی آمد    آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود    سرما شد و وقت مهربانی آمد


همچنین مشاهده کنید