پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ترجیع بند (۲)


بگذشت و نگه کرد با من    در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش    در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبله‌ی دوستان مشتاق    گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین    در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم    از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری    جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست    گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت    دست از تو نمی‌کنم رها من
جز وصل توام حرام بادا    حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز    پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیده‌ای که یاری    بی‌یار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای روی تو آفتاب عالم    انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را    بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد    بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیده‌ی راست    ای سرو روان به ابروی خم
دستان که تو داری از پریروی    بس دل ببری به کف و معصم
تنها نه منم اسیر عشقت    خلقی متعشقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق    بگذار حدیث ما تقدم
خوبیت مسلمست و ما را    صبر از تو نمی‌شود مسلم
تو عهد وفای خود شکستی    وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند    دور از تو به انتظار مرهم
بی‌ما تو به سر بری همه عمر    من بی‌تو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام    با حسن وجود آن گل اندام
انگشت‌نمای خلق بودیم    مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیب‌ها بگفتند    یا قوم الی متی و حتام؟
ما خود زده‌ایم جام بر سنگ    دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن    ای دولت خاص و حسرت عام
بس در طلب تو دیگ سودا    پختیم و هنوز کار ما خام
درمان اسیر عشق صبرست    تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم    باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد؟    ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی    می‌پیچم و سخت می‌شود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن    چون کام نمی‌دهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
ای زلف تو هر خمی کمندی    چشمت به کرشمه چشم‌بندی
محرام بدین صفت مبادا    کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه    در تو رسد آه دردمندی
یا چهره بپوش یا بسوزان    بر روی چو آتشست سپندی
دیوانه‌ی عشقت ای پریروی    عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهان عیشم از صبر    ای تنگ شکر بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟    زیباست ولی نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم    بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست    تا دیده‌ی دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت    باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت    من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
آیا که به لب رسید جانم    آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز    کز هستی خویش درگمانم؟
پروانه‌ام اوفتان و خیزان    یکباره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم    ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم    جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش    یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم    اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم    وز دست تو مخلصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر    من کشته‌ی سر بر آستانم
چون در تو نمی‌توان رسیدن    به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
آن برگ گلست یا بناگوش    یا سبزه به گرد چشمه‌ی نوش
دست چو منی قیامه باشد    با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیده‌ام کله‌دار    من سرو ندیده‌ام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟    می‌آرد و جد و می‌برد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد    پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی زهد و توبه می‌رفت    عشق آمد و گفت زرق مفروش
مستغرق یادت آنچنانم    کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند    بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش    عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم    وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم    عشقت که ز خلق می‌نهفتم
طاقم ز فراق و صبر و آرام    زآن روز که با غم تو جفتم
آهنگ دراز شب ز من پرس    کز فرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطره‌ای چو الماس    دارم که به گریه سنگ سفتم
گر کشته شوم عجب مدارید    من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت    چندانکه کناره می‌گرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی    خاک قدمش به دیده رفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار    تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم    صبر از دل ریش گفت رفتم
می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت    بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم


همچنین مشاهده کنید