پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

رباعیات- قسمت اول (۳)


در چشم من آمد آن سهی سرو بلند    بربود دلم ز دست و در پای افکند
ای دیده‌ی شوخ می‌برد دل به کمند    خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
٭٭٭
در خرقه‌ی توبه آمدم روزی چند    چشمم به دهان واعظ و گوش به پند
ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند    وز یاد برفتم سخن دانشمند
٭٭٭
گویند مرو در پی آن سرو بلند    انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
بی‌فایده پندم مده ای دانشمند    من چون نروم که می‌برندم به کمند؟
٭٭٭
کس با تو عدو محاربت نتواند    زیرا که گرفتار کمندت ماند
نه دل دهدش که با تو شمشیر زند    نه صبر کها ز تو روی برگرداند
٭٭٭
آنان که پریروی و شکر گفتارند    حیفست که روی خوب پنهان دارند
فی‌الجمله نقاب نیز بیفایده نیست    تا زشت بپوشند و نکو بگذارند
٭٭٭
آن کودک لشکری که لشکر شکند    دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند    به زانکه ببیند و عنان برشکند
٭٭٭
کس عیب نظر باختن ما نکند    زیرا که نظر داعی تنها نکند
بیکار بهیمه‌ای و کژ طبع کسی    کو فرق میان زشت و زیبا نکند
٭٭٭
مجنون اگر احتمال لیلی نکند    شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد    روی دل ازو به هر که دنیی نکند
٭٭٭
آن درد ندارم که طبیبان دانند    دردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی کشتست    این حال نباید که غریبان دانند
٭٭٭
مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند    یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند
یاری دارند مثل و مانندش نیست    در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند
٭٭٭
هر چند که عیبم از قفا می‌گویند    دشنام و دروغ و ناسزا می‌گویند
نتوان به حدیث دشمن از دوست برید    دانی چه؟ رها کنیم تا می‌گویند
٭٭٭
با دوست به گرمابه درم خلوت بود    وانروی گلینش گل حمام آلود
گفتا دگر این روی کسی دارد دوست؟    گفتم به گل آفتاب نتوان اندود
٭٭٭
من دوش قضا یار و قدر پشتم بود    نارنج زنخدان تو در مشتم بود
دیدم که همی گزم لب شیرینش    بیدار چو گشتم سر انگشتم بود
٭٭٭
داد طرب از عمر بده تا برود    تا ماه برآید و ثریا برود
ور خواب گران شود بخسبیم به صبح    چندانکه نماز چاشت از ما برود
٭٭٭
سودای تو از سرم به در می‌نرود    نقشت ز برابر نظر می‌نرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان    سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود
٭٭٭
من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟    خاری ز گلستان تو باشم چه شود؟
شیران جهان روبه درگاه تواند    گر من سگ دربان تو باشم چه شود؟
٭٭٭
چون صورت خویشتن در آیینه بدید    وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
می‌گفت چنانکه می‌توانست شنید    بس جان به لب آمد که بدین لب نرسید
٭٭٭
گر تیر جفای دشمنان می‌آید    دل تنگ مکن که دوست می‌فرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کاید    چون یار عزیز می‌پسندد شاید
٭٭٭
من چاکر آنم که دلی برباید    یا دل به کسی دهد که جان آساید
آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست    در ملک خدای اگر نباشد شاید
٭٭٭
این ریش تو سخت زود برمی‌آید    گرچه نه مراد بود برمی‌آید
بر آتش رخسار تو دلهای کباب    از بس که بسوخت دود برمی‌آید
٭٭٭
امشب نه بیاض روز برمی‌آید    نه ناله‌ی مرغان سحر می‌آید
بیدار همه شب و نظر بر سر کوه    تا صبح کی از سنگ به در می‌آید
٭٭٭
هرچند که هست عالم از خوبان پر    شیرازی و کازرونی و دشتی و لر
مولای منست آن عربی‌زاده‌ی حر    کاخر به دهان حلو می‌گوید مر
٭٭٭
بستان رخ تو گلستان آرد بار    وصل تو حیات جاودان آرد بار
بر خاک فکن قطره‌ای از آب دو لعل    تا بوم و بر زمانه جان آرد بار
٭٭٭
از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر    دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
ای دوست به دست دشمنانم مسپار    گر می‌کشیم به دست خویش اولیتر
٭٭٭
ای دست جفای تو چو زلف تو دراز    وی بی‌سببی گرفته پای از من باز
ای دست از آستین برون کرده به عهد    وامروز کشیده پای در دامن باز
٭٭٭
تا سر نکنم در سرت ای مایه‌ی ناز    کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز    در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
٭٭٭
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز    خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز
ور بگریزم ز دست ای مایه‌ی ناز    هر جا که روم پیش تو می‌آیم باز
٭٭٭
ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز    خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای    پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
٭٭٭
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز    یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی به هم ناید راست    گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز


همچنین مشاهده کنید