جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

عیار پردل


عیار پردل
آورده اند که در شهری از خراسان سرایی بود که بازرگانان اموال و قماش ]اثاث و رخت[ خود آنجا نهادندی، و در میان آن کاروانسرای، چاهی بود. یکی از دزدان بی باک و عیار پیشگان ]کسانی که به چالاکی و مکاری معروف باشند[ در جوار آن کاروانسرای خانه ای به کرا ]کرایه، اجاره[ گرفت، و از آنجا نقبی بدان چاه برد، و شبی فرصت طلبید و از آن چاه برآمد و در خانه رفت، و جامه و نقود ] زر و سیم و سکه رایج[ بسیار ببرد و مالی تمام برداشت، و از راه چاه به خانه برد. روز دیگر خداوندان مال در خانه بگشادند، و از آن مال نشانه ندیدند، جامه بر خود بدریدند و در اضطراب آمدند.
هم در ساعت به والی شهر انها کردند ]آگاه کردند، اطلاع دادند[. معتمدان والی بیامدند و احتیاط کردند و در آنجا نقبی ندیدند. متیقن شدند ]یقین یافتند[ که مگر سرایبان خیانتی کرده است. در ساعت او را بگرفتند و در مطالبه کشیدند ]اموال دزدیده شده را از او مطالبه کردند[. بیچاره فریاد می کرد که «من از این خیانت مبرایم.» و به سخن او التفات نکردند. آن دزد آمده بود و در میان مردم ایستاده و نظاره می کرد. چون تضرع و اضطراب آن مرد بدید، بر وی رقت آورد، گفت؛ «این مرد از خیانت مبراست، و هیچ کس از آنجا برون نبرده است.»
گفتند؛ «پس کجاست؟» گفت؛ «هم در این چاه است، و این کار من کرده ام، و اگر خواهید به چاه فرو روم و مال برآورم. رسنی ]ریسمانی[ در میان من بندید تا من فرو روم و مال بر بالا فرستم.» رسن در میان وی بستند. او به چاه فرو رفت، و رسن از میان خود بگشاد و از راه نقب برون رفت. و ایشان چون ساعتی دیر انتظار کشیدند، هیچ کس بر نیامد. دست از آن بیچاره بداشتند، و چندان که دزد را جستند نیافتند، و به کمال پردلی مال برد، بیگناهی را از دست بلا خلاص داد.
منبع : روزنامه کارگزاران