یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
خاکستر اولین درس عاشقی است
شعر بعد از مشروطه مباحث اجتماعی را به صورتی متفاوت با ادبیات کلاسیک، زیرمجموعه معنایی خود قرارداد به گونهیی که آن مباحث اجتماعی که به فرض در شعر حافظ با رندی و صورتی استعاری به خدمت گرفته میشد با یک فضای توصیفی و بدون هیچگونه واهمهیی از بهانه قرار دادن آن برای خالق شعر مبدل شد.
در این راستا طیفی از مبارزان و سیاستمداران که شعر را تنها وسیلهیی برای بیان تفکرات سیاسی خود دانستند قلمفرسایی کردند که من نیز نه به انکار آنها در دههها نشستهام و نه آنها را تایید میکنم چرا که این دورانگذار برای ادبیات ما الزامی بود و از سویی دیگر دور شدن آن از ادبیات محض و بیراهه رفتن ادبیات در آن دوران چندان زیبا نیست و غرض من از پیش کشیدن آن تنها مروری خلاصه بر ادبیات مشروطه تاکنون است. در همان دههها بزرگترین شاعران معاصر ما همچون نیما ، شاملو، اخوان، فروغ و... با فرم هایی که اکنون چندان پیچیده نیست و تنها در آن زمان نهایت خلاقیت بودهاند و با داشتن معنایی که بر گرفته از زیر ساخت جامعه بود نوعی از شعر را خلق کردند که به همراه زیباییهای صورت «با توجه به ابزارها و داشتههای آن زمان» از معنا هم غافل نبود. به وقوع پیوستن انقلاب و رجوع به مفاهیم بنیانگرای ادبیات، طیفی از معناگرایان را به میان آورد که زیاد به صورتهای پیشرو پیشنهادی اهمیت نمیدادند. وقوع جنگ نیز این معناگرایی را تشدید کرد. با ورود مباحث پسامدرن و بحث معناگریزی به ادبیات ما به سبب آنکه این نوع فلسفه در مقابل آن معناگراییهای افراطی شکل گرفته بود، خیلی سریعتر از آنچه تصور شود رایج شد به گونهییکه بسیاری از شاعران ما. در آن حیطه قلم میزنند. اما در کنار این جریان، جریانهای قابل احترام دیگری نیز وجود دارندکه نه در کنار آن شاعر ایدئولوژیک قرار میگیرند و نه زیر مجموعه جریان پسامدرن. تنها میتوان گفت این شاعران التذاذ را درجریانات معنایی میدانند و چندان درگیر برخوردهای زبانی نمیشوند که صد البته نباید از زیباییهای این جریان غافل ماند.
حال با توجه به اینکه شعر مسعودی زیرمجموعه این جریان معناگرا قرارمیگیرد و باتوجه به اینکه مطالبات این متن زیبا شناسی های معنایی است لازم میدانم مطلبم را من حیث معنای شعرا بنویسم و درکنار آن نیز تا حدودی سعی در آسیبشناسی جریان شعر معاصر داشته باشم که امیدوارم در این مجال اندک حق مطلب را ادا کرده باشم.
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
در تفکر غربی از دکارت تا مارکس و از مارکستا میشل فوکو بتدریج دنیا دنیویتر و تنها ختم به شی شده است ، اما چیزی که شرق را از غرب جدا میکند همان شق دوم جهان خلقت است؛ شق دومی که عینی نیست شق دومی که تجربی نیست و تنها در جهان اساطیری شاعرانه شرقی شکل میگیرد و یک متافیزیک راخلق می کند که آنقدر برای ما شرقیها مانوس است که گویی قسمتی از فیزیک ماست، قسمتی از هستی فرهنگیمان، چیزی که ژاکمارتین آن را در عناوین اشراقی متافیزیکی نامیده است و خواهناخواه درگیر این تفکر اشراقی هستیم و ادراک آن را هم داریم . این ادراک اشراقی آنقدر درونی است که ما را قایل به نظم کردهاست، نظم و ترتیب وقایع؛ ابتدا آدم و حوا در بهشت گناه میکنند و بعد اسفندیار همراه با آشیل غربیها رویینهتن میشود و بعد در شعر سعدی مفهوم غنایی ادبیات به اوج میرسد. این ترتیب مفاهیم متافیزیکی برای هر قشر از مخاطب ادبیات آنقدر درونی و بدیهی است که میفهمد مسعودی در شعر بوی همه بهشت یک آنارشیست است که آن ترتیب را به آشوب کشانده است و با تکیه بر پیشنهاد «همزمان وقایع ناهمزمان» که تجربه وفلسفه ادبیات ، پیش میکشد رویینهتنی را پیش از جریان آدم و حوا میداند و همه آنها راهمزمان با قرن اکنون که عاشقانههای مسعودی خلق شده دانسته است این ابتدا وانتهای زمان، یک بیزمانی را بهوجود میآورد که پذیرای هیچ ساعت دو، سه و چهاری نیست یک خلا زمانی در اینجا شکل گرفته است . این شعر یک متن بیزمان، یک متن بازبان و یک متن فرازمان است، چیزی که مخاطب را میکشاند به جایی که دو جهان متقارن با هم ادغام شدهاند.جهان اول جهان بیزمانی است و مخاطب از دغدغههای روزمره اداره و ماشین و بوق در یک بیزمانی که ابتدا و انتهای جهان را در برمیگیرد تا اندازه یی از خوانش متن خارج میشود و اما جهان دوم جهان تاویل استعارههایی است که در متناند و تاویل این مفاهیم یعنی درک عمیق جهان هستی، جهانی که ما مخاطبان ایرانی در آن زندگی میکنیم و خوب میفهمیم که عشق نزد آن یعنی سوختن و خاکستر شدن. درسی که حلاج از زاویه و منظری دیگر به ما آموخت و یک پیش زمینه تفکری به نام تفکر عاشقانه شرقی را مهر تایید زد. مفهومی که نمیتوان ترجمه کرد، چرا که غربیها را با روابط عاشقانهیی که در قرون گذشته میان اشراف آنها شکل میگرفت میشناسند، اماعشق نزد ما شرقیها یعنی بردار شدن و سوختن و برباد شدن، پس خوب میفهمیم که: «آن سیب در کف حوا/که بوی همه بهشت بود/سینه به سینه قبله/ هرروز/باسرخی خود/آتشم زد» یعنیچه! غربیها نمیتوانند بفهمند که «حالادیگر/خاکستربرایم/اولین درس عاشقی است» یعنی چه! پس اولین چیزی که به ذهنشان میرسدبرچسب اغراق زدن برروی مفاهیم این گونه است. اما فرهنگ ایرانیاساطیری ما قدرت درک این تجربه را به هر کدام از ما داده است تجربهیی که ما به خاطر ایرانی بودنمان و به خاطر قرار گرفتنمان در مسیر رودی که سرچشمه آن در اساطیر ماست، داریم. در راستای همین مطلب شارلدوبو گفته زیبایی دارد که نوشتن آن خالی از لطف نیست «به علل بسیار بدیهی در زبانها ترجمه ناپذیرترین لغات، آنها هستند که از همه بیشتر اهمیت دارند. این لغات در یک شیوه تفکری و احساسیاند که در چارچوب خانواده بزرگ انسان به هر قومی تشخا متافیزیکیاش را میدهد» این متافیزیک بهگونهیی است که با هربارتکرار عین خلاقیت حادث میشود و نمود این خلاقیت را با اندکی نگاه موشکافانه به متن «بوی همه بهشت» خواهیم دید. اما ابتدا لازم است که بدانیم متن مسعودی مصداق زیبایی است برای زمان عسرتی که هایدگر در تفسیر شعر از هولدرلین آن را این گونه بیان میکند. «خدایان گریختهاند و خدایی خواهد آمد» و در اینجا یک خلا به وجود میآید «که در ادامه نهیلیسم غربی است و جمله معروف خدا مرد نیچه» اما همین خلا مصادف است با جستوجو برای کشف خدا همگام با خلاقیت «خلاقیتی که در سطور بالا از آن گفته شد» حالا اجازه بدهید که نمود این زمان عسرت را در شعر مسعودی با هم ببینیم و بخوانیم.«چه کند/ این رانده درگاه خدایان/ که میداند / این همه آتش / نه از سرخی سیب/ که از بوی دست حواست /.../ حالا دیگر / خاکستر برایم/ اولین درست عاشقی است».
مولف رانده شده از درگاه خدایان باید در انتظار خدایی بماند که شاید قسمتی از هستی آن وصال حواست. اما یک خلا زمانی به وجود آمده است که در نهایت شاعر براساس شرایط و مطالبات متن دست به خلاقیت برای کشف خدا که آن هم سوختن و خاکستر شدن است میزند. خلاقیت در سیالیت ذهن حاکم بر معنای شعر، این مصداق زیبایی را خلق میکند برای زمان عسرت هایدگر. اما در ادامه در باب شعر مسعودی باید بگویم انفکاک موضوع با ابژههای مورد استفاده و هماهنگی آنها با فرم «شکل» اثر را در فیدبکهای ذهنی از شکل کلان روایت خارج میسازد و به شکل واضحتر، شاعر در مقام خلاقیت برای خلق یک شعر عاشقانه از ابژههای کلیشه غروب آفتاب و لب جوی و چشم سیاه و دماغ فلانی که بیشتر در بین رمانتیسمها مرسوم بود استفاده نکرده است و با یاری گرفتن از صنعت التفات و به خدمت گرفتن روایت آدم و حوا و روایت سیب در اساطیر غرب و نه شرق و همچنین روایت قداست آتش و ... یک فراروایت را خلق میکند که هر ساحت از آن ما را به گسترهیی از تاویل میکشاند، تاویلی که سوئد نبوبرگ علم «ملکی» میخواند.
در این قسمت از متن لازم میدانم که توضیحی را جا نگذارم و آن اینکه در فرهنگ ایران باستان نور و آتش در نقطه مقابل تاریکی و اهریمن قرار میگیرد و در ذهن این فرهنگ، آتش نماد پاکی و روح و فره است و قداست پر رنگی را در خود درونی کرده است. حال در آغوش گرفتن معشوق «آتش» و در اوج معاشقه «خاکستر» شدن مگر ایرادی دارد. بنابراین میتوان ردپای فنا شدن و خاکستر شدن را در فرهنگ ایرانی باز جست. اجازه بدهید مصداق شعری آن را با هم مرور کنیم.
«رویینهتن بودم و/ آتش پرست/ اما آن سیب در کف حوا ... با سرخی خود / آتشم زد/ چه کند/ این رانده درگاه خدایان/ که میداند این همه آتش/ نه از سرخی سیب/ که از بوی دست حواست / ... با آن سیب نیم خورده/ چگونه آتشم زد / که حالا دیگر / خاکستر برایم/ اولین درس عاشقی است.
«آن سیب در کف حوا / که بوی همه» بهشت بود / سینه به سینه قبله/ هر روز/ با سرخی خود / آتشم زد» و گاه استحاله فاعل و ظهور شاعر در نقش عاشق آن هم از آن دست عشق ورزان آتشپذیر که خاکستر را درونی کردهاند. اما بستر دیگری که این شعر را در بعدی متغیر قرار میدهد همگرایی اصولی مفاهیم ایران باستان است «رویینهتن بودم و/ آتشپرست و....» همزمانی با زیرساختهای عمیق و جامعه شناختانه کنونی که مخاطب را از جنبه زیبایی شناختی متن به تکانشهای عاطفی، ناسیونالیستی اجتماعی میکشاند چیزی که بسیاری از شاعران معاصر با دید زرق و برق غرب آن را فراموش کردهاند و چیزی که با غافل شدن از آن به انکار نشستن ریشههای اصلی فرهنگ و ادبیات ایرانی است اتفاق افتاده است. شاید با گفتن این حرفها از جانب برخی از اهل قلم متهم به سنتگرا بودن یا یک ادیب ایدئولوژیک که میخواهد ادبیات را ابزار دست حس ناسیونالیستی بداند بشوم اما باید بگویم که درک عمیقتر این امر نیازمند اندیشهیی عمیقتر است. هنگامی که مارشال مک لوهان و به تبع آن بسیاری از روشنفکران جهان بحث دهکده جهانی را پیش میکشد خواه ناخواه ما درگیر یک گفتمان میشویم برای ارایه فرهنگی که درون
ی کردهایم و قابل ترجمه هم نیست. بطور مثال یک امریکایی یا اروپایی چه میفهمد که رند در شعر حافظ یعنی چه؟! یا وجه تسمیه نام شمس مولانا ریشه در کجای فرهنگ ایران دارد یا اینکه فراق با جدایی چقدر فرق میکند!
این مفاهیم درونی شده فرهنگ ماست که با سالها ریاضت و تفکر به دست آوردهایم، چیزی نیست که یک شبه به انکار آن بنشینیم. بنابراین الزامیاست که با تکیه بر همان فرهنگ درون مرزیمان به گفتوگو با غرب بنشینیم و یک فرهنگ فرامرزی را خلق کنیم. هرچند که گفتمان این دو فرهنگ به گفته هایدگر بخاطر نبود خانه وجودی مشترک «زبان مشترک» بسیار سخت مینماید، اما باید برای ثبت وجودی خودمان این ریاضت و خلاقیت را ترکیب کنیم چرا که سنتز جهان تجربی و حصولی غربی با جهان اساطیری شاعرانه شرق جز با امر میسر نیست چیزی که مسعودی آن را در معنای شعرش به وجود آورده است و امیدواریم که صورت متون آتیاش نیز به موازات همین معنای تنومند درگیر گفتمان با مباحث زبانشناختی اکنونی بشود. اما اجازه بدهید این مطلب را همینگونه سربسته بگذاریم و برویم چرا که ظرفیت این متن که رسالت آن را کنکاش در معنای شعر مسعودی دانستهام مجال باز کردن صورت شعر مسعودی و پیش کشیدن مباحث زبانشناختی را نمیدهد، بنابراین بسنده میکنیم به قداست مفهوم و معنا که سوار بر یک زبان سهل و رام ما را بر آن داشت که مطلبی در این باره بنویسیم.
شیرزاد بسطامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست