پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
داستان گوتیک و تمایل بشر به شر
● شناخت موجز داستان گوتیك (Gothic) با اشارهای به مجموعه داستان "در قلمرو وحشت"
اخیراً دو فیلم به نامهای "مسیر سبز" و "رهایی از شائوشانگ" در تلویزیون بهنمایش در آمد كه مورد استقبال بیش تر اقشار و گروههای جامعه قرار گرفت؛ هر چند اكثر نخبههای جامعه ضعفهایی از مقوله "عامهپسندی" در آن ها دیده بودند.
رمان هر دو فیلم به نویسنده آمریكایی "استیون كینگ" تعلق داشت؛ نویسندهای كه بهعقیده خیلیها از جمله خود من "امكانات جامعه" او را كشف كرد و اگر در جوامعی مثل ایران و هند بود شاید هرگز كشف نمیشد.
او سالها پیش داستانی برای یك نشریه فرستاده بود و همین باعث شد كه نشریه حقالزحمهاش را و هم زمان چند نشریه دیگر پیشنهادهایی خوب و یك ناشر پیشنهادی عالی برایش بفرستند و به اینترتیب زندگی او را به نوشتن منحصر كنند. استیون كینگ یك گوتیكنویس و پیرو بیچون و چرای نابغه جنونسر آمریكایی "ادگار آلنپو" بود و هست. چون در هر دو فیلم مؤلفههای از ژانر گوتیك (Gothic) وجود داشت و بسیاری از بینندگان تلویزیون با این واژه و دیگر واژههای مفسرهای ایرانی این دو فیلم آشنا نیستند.
گوتیك اساساً یك سبك معماری، و منسوب به قوم (Goth) ژرمن است. این سبك از اواخر قرن دوازدهم در شهرهای فرانسه باب شد. نسبت به معماری رومن ظریفتر بود، تاقها بهصورت بیضی و هلالی پررمز و راز در آمدند، فضاهای وسیعتر و حجاریها با بریدگیهای مكرر و به شكلی رازگونه انتخاب شدند.
تجزیه عمودی دیوارها، بزرگنمایی بخشهایی از چهرهها و تندیسها و اغراق در حالتها، ایجاد زوایا و گوشههای تاریك یا بهاصطلاح كور، اشكال معوج، تركیبهای متنوع از هندسههای پرغرابتِ اجزاء متقارن و غیرمتقارن، مشخصه این سبك معماری است.
اگر بعضیها در چنین مكانی قرار بگیرند، دستخوش هراسِ آمیخته به بیهودگی، حیرت، میل به خودكشی یا جنایت، قساوت در حق دشمنان احتمالیشان میشوند. معادل چنین مكآن هایی در ادبیات هم خلق شده است؛ داستآن های گوتیك كه نویسنده ذهن شما را با رمز و راز، دهشت و حیرتِ آمیخته به اضطراب مشغول كند.
مكان در این نوع داستآن ها بسیار اهمیت دارد و نویسنده معمولاً سعی میكند اسمی از زمان نبرد و داستان را بهاصطلاح بیزمان كند(زمانكُشی) تا حواس شما فقط متوجه رنگ و رخسار وهمناك و ترسانگیز شخصیتها، دهشت رخدادها و صداهای گنگ و همهمه ابهامآمیزی شود كه شبیه اصوات "ارواح و شیاطین" است. معمولاً هر چند حركت یا كنش یا گفتگوی شخصیتها با یك یا چند حركت رازناك تكمیل میشود؛ مثلاً تكان خوردن لوستری كه بهدلیل شكلش و خاموشی بعضی از شمعها(یا لامپهایش) شبیه غول یكچشم شده است و دیدنِ اتفاقی استخوان پای یك انسان روی رف. اگر هم منظرهای در مقابل دیدگان شخصیتها قرار گیرد، ویرانیهایی است بهجامانده از ساختمآن هایی كه طبق اطلاعات داستان، پیش از آن "قصرها یا قلعههایی اسرارآمیز و خوفناك" بودهاند.
شخصیتها برای انجام كار معمولاً مجبور میشوند در راهروها، پلكآن های نمور و دلهرهآور و دهلیزهای پرپیچ و خم و غرابتآمیز حركت كنند؛ جایی كه ممكن است چیزی سقوط كند یا موش و خفاش و مارمولك و سوسك در حركتند و در بعضی موقعیتها میتوانند در حد و اندازه یك اتفاق وحشتناك و چندشآور و حتی هم چون یك روح سرگردان بر بیننده ظاهر شوند.
البته متاًسفانه در بسیاری از كتابهای مرجع، داستان گوتیك را تا حد وقوع داستان در فضای قرون وسطایی و دهشتناك تقلیل میدهند؛ درحالیكه چنین نیست و داستان گوتیك در فضایی ترسناك از "نگرانی ساده و وحشت شخصیت تا سرخوشی رمانتیك او، از دست به دست او بین رؤیا و كابوس تا واقعیت، از گرایش به ملایمت و لطافت تا اَعمال غریب و مضحكهوار، از دلمردگی و عزلت تا تمایل به قتل، از بیاعتنایی تا شهوت تبآلود و از محو یا كمرنگ شدن فاصله اشیاء بیجان و موجودات جاندار تا پیوند شگفتانگیز و هراسآلود تصاویر، صداها، رنگها" را در ساختارهای متقارن و غیرمتقارن بازنمایی میكند تا خواننده مدام از نظر ذهنی به این یا آن سمت كشیده شود و در اضطراب و آشفتگی فرایند داستان غرق شود.
"غرق شدن" هم از نظر ادبیات داستانی یعنی این كه خواننده مجذوب و مسحور "تعلیق" و "حوادث اسرارآمیز" شده است.
عناصر گوتیك در رمانسهای قرون قبل از هجده میلادی هم وجود داشت، اما با داستان "قصر اورتانتو" نوشته هوراس والپول(۱۷۱۷-۱۷۹۷)، گوتیك بهمثابه شیوه و سبكی مستقل موجودیت یافت. خانم"آن رادكلیف" (۱۷۶۴-۱۸۲۳) با داستآن هایی همچون "اسرار یودولفو" و نویسندگان دیگر مانند "كلاریو ریو" ، "یلیام بكفورد" و "ماتیو گریگوری لوئیس" ، رمان گوتیك را اعتبار بیش تری بخشیدند. در آلمان "ارنست هوفمان"(۱۷۷۶-۱۸۲۲) نویسنده اعجوبهای بود كه آثارش "اكسیر شیطان" و "برادران سراپیون" و "تصویرهای شبانه" نقش زیادی در اعتلای گوتیسم داشت. اما این "ادگار آلنپو"(۱۸۰۰-۱۸۴۹) نابغه مالیخولیائی آمریكایی بود كه گوتیك را به شكلی نو سامان بخشید و تأثیر عمیقی بر نخبهترین نویسندگان جهان گذاشت. هیچ نویسندهای با چنان درجهای از ایجاز و كمگویی، فضای گوتیك را به تصویر نكشانده است.
داستآن های گوتیك بهطور كلی از
فضایی تخیلی و حتی تبآلود و مالیخولیایی برخوردارند. در این آثار، هیچ چیز، نه خوبی و نه بدی، نه شب و روز، نه سیاهی و سفیدی، نه خوشبختی و بدبختی، بهمعنای معمولی بهتصویر كشانده نمیشوند. همه چیز نامعمول و معلق است، اما بهمدد قلم نویسنده "نامعقول" در نمیآید؛ هر چند كه در غیرمنطقی و حتی ماوراءطبیعی بودن بعضی از آن ها تردیدی نیست. برای نمونه به جملههای زیر از داستان "طاعون در وینچگاو" اثر یاكوب واسرمان در همین مجموعه توجه شود: "بیصبرانه در را گشود.
بازتاب نور مشعل به شكلی شوم و با سایههایی لرزان فضا را روشن میكرد، اما دختر محبوب او نبود كه مشعل را در دست داشت، بلكه گوریل ماده بود كه دندآن هایش را بههم می سایید و حالت بوسه مضك و ترسناكی به لبهایش میداد." در این داستآن ها گاهی عمل و حادثه به حداقل میرسد و قلم در خدمت ایجاد فضایی وهمآلود و تحلیل روآن های آشفته و پریشان قرار میگیرد. شخصیتها، موجوداتی عصبی، روانی و ناهنجارند كه حالت آن ها نشان از ذهنیت بیمارگونه و روحیه از خود بیگانهشان میكند.
آن ها یا در اندیشه كشتن دیگری هستند یا در اندیشه وحشت مرگِ خود و اطرافیانشان. بعضی از مردهها پیش از دفن از تابوت خارج میشوند و عدهای از زندهها بیدلیل راهی گور میشوند. بعضی شخصیتها، در منتهای خونسردی و یا با سرخوشی پرده از اعمال وحشتناك و جنایتكارانه خود بر میدارند؛ مثلاً ریشخندزنان از قتلی حرف میزند كه سالها پیش در كمال خونسردی مرتكب شده بودند و هیچ كس آن را كشف نكرده بود.
یا تب و التهاب خود را آشكار میكنند و تحت تأثیر "اراده غیر" و نیروی ناشناخته درون، جنایتشان را نزد دیگران اعتراف میكنند. اینها شاید از نظر خواننده عناصری جنایی و به خون آلوده باشند، اما پیش از آن، بهعنوان وسیلهای برای تجلی شر و مرگ انتخاب شده بودند. میگوئیم پیش از آن، زیرا عنصر جرم، معمولاً در تار و پود طرح داستان گوتیك تنییده شده است و الزامات داستانی، جایی برای حذف آن باقی نمیگذارد و شخصیتی كه از اراده "غیر" تبعیت میكند، چارهای جز ارتكاب جرم ندارند.
مثلاً در داستان قلب افشاگر اثر آلنپو كه جزو داستآن های همین مجموعه است، چنین آمده است: "آن پیرمرد را دوست داشتم. هیچگاه آزاری به من نرسانده بود و بدرفتاری هم با من نكرده بود. به طلاهایش هم چشمداشتی نداشتم. بهنظرم مسأله به چشمانش مربوط میشد. بله خودش است! یكی از چشمهایش شبیه كركس بود... هربار كه نگاه این چشم به من میافتاد، خون در عروقم منجمد میشد.
پس، بهتدریج و با آهستگی بسیار، بر آن شدم كه جانش را بستانم، و بدین سان، خویشتن را برای همیشه از شر چشمش رهایی بخشم." بنابراین داستآن های گوتیك به لحاظ ساختاری قابلیت آن را دارند كه در پی یك گسست، تبدیل به داستآن های ژانر جنایی - پلیسی شوند. بهعبارت دیگر خصلت داستان گوتیك بر فضای داستآن های جنایی غالب میشود، و داستان گوتیك برای تبدیل به ژانر جنایی پخته و آماده میشود؛ هر چند كه بعضی از نویسندهها با تردستی از این كار خودداری میكنند و داستان گوتیك خود را دستنخورده باقی میگذارند. در این داستآن ها معمولاً بهمنظور انتقال كل اثر به خواننده تأثیر بر او یا به هیجان آوردن او، از شیوههایی استفاده میشود كه امروزه در عرصههای مختلف هنر، خصوصاً سینما، امری عادی تلقی میشوند.
با این حال در گذشته، نوعی خلاقیت تلقی میشدند. یكی از این شیوهها،"دگرگونهنمایی ادبی" است. در این شیوه با القاء تدریجی و آرام، بهطرزی دو پهلو و پیچیده، نویسنده خواننده را فریب میدهد و ضمن آن كه پدیدههای پیشبینینشده و باورناپذیری را به او میباوراند، او را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد، بدون آن كه "حقیقت" یا تمام آن را به او گفته باشد. مثلاً در همان داستان قلب افشاگر، قاتل پس از كشتن پیرمرد، دستبردار نیست: "سرانجام كار تمام شد. پیرمرد مرده بود.
لحاف را از رویش كنار زدم و جسد را معاینه وارسی كردم. بله، مرده بود؛ واقعاً مرده بود. دستم را روی قلبش گذاشتم و دقایقی متمادی در همان نقطه نگهداشتم. ضربانی احساس نمیشد. او بهراستی مرده بود. چشمش دیگر مرا عذاب نمیداد ... جسد را قطعهقطعه كردم. سر و دستها و پاها را بریدم."اما وقتی چهار پلیس نه چندان هوشمند و نه چندان وظیفهشناس به خانه میآیند و مینشینند و وراجی میكنند و میخندند و شوخی میكنند، راوی با تردستی قلم نویسنده بیحوصلهتر، عصبیتر و كلافهتر از حد معمول میشود و در چنین آشوبی، احساس میكند یا متوهم میشود كه قلب پیرمرد هنوز دارد میتپد و صدایش به گوش میرسد. خواننده بهیاد میآورد كه قاتل از پاره كردن قلب مقتول حرفی نزده بود. سرانجام مردی كه از همان آغاز ِ داستان خود را عصبی و كلافه معرفی كرده بود، بر سر پلیسهای شاد و خندان و وراج فریاد میزند:"پستفطرتها ! پنهانكاری بس است! به جرمم اعتراف میكنم. تختههای كف اتاق را بكنید. آن جاست! آنجاست! این، صدای ضربان قلب وحشتزده اوست!" در نتیجه لایههای متعددی از داستآن های گوتیك بهمدد دگرگونهنمایی، برای خواننده كشفناشدنی میماند و یا خواننده به شكل غیرمستقیم و دوپهلو به آن ها، و چهبسا سطح عادی داستان، پی میبرد.
شاخصترین وجه آثار گوتیك كه بهمدد آن زمان، مكان، پدیدهها و ارتباطات عینی دنیای واقعی حذف میشوند و شخصیتها بهتبعیت از "اراده غیر"، موهومات، دلهره و افكار مالیخولیایی واداشته میشوند، همین عنصر دگرگونهنمایی است كه برخی آن را تصویر حقیقت كاذب عنوان دادهاند. نویسنده داستان گوتیك با كاربرد كلمات خاص و سلسلهای از واژههای مكمل، عالم عین و ذهن و محسوس و نامحسوس را یكی میكند تا با سحر كلمات، خوانندهاش را افسون كند و به دنبال خود بكشاند.
او با معانی واژهها، هم راز واقعیت مورد نظرش را میگشاید، هم به نوشته خود صورت هنری میدهد. بههمین دلیل، داستآن های گوتیك معمولاً لبریز از كلمات تصویری، طرحهای مختصر و بازتابهایی است كه دلهره و تمایل بشر به شر را با روشی غیرمستقیم آشكار میسازد. در داستان "قاتل" از همین مجموعه آمده است: "مقابل صندلی زانو زد و با نوك انگشتانش بسته را لمس كرد. بهنظر میرسید دستانی كه درون بسته است، از ناحیه شانه قطع شدهاند. آرنجها كاملاً خم شده بود و نوك انگشتها با برجستگی استخوان بالای زانو مماس بود. شاید دستهای یك بچه بودند، شاید هم یك زن.." در عین حال از صورتهای ذهنی و نمادها استفاده میشود تا یگانگی و وابستگی آن ها و كل داستان با طرح قراردادی به خواننده القاء شود. عنصر دگرگونهنمایی با ابهامآفرینی و پنهانكاری و حتی القاء و تلقین تدریجی یك نویسنده فرق دارد. دگرگونهنمایی ادبی شالودهای ژرفتر و مؤثرتر دارد و بیانگر ناهمخوانی میان پدیده مورد انتظار خواننده و واقعیت منعكس در اثر ادبی است.
وقتی نویسندهای این شیوه را به كار میگیرد، در واقع بین بیان سطحی و ظاهری و معانی و واقعیتهای تصریحشده داستان، با معنا و موقعیت پنهان و یا نیمهپنهان نهفته در اثر او، ناهمخوانی وجود دارد. بهعبارت دیگر، گویی نویسنده، خودش هم گفتههای چند سطر پیش (و یا واقعیت مسلم خارج از خود) را جدی نمیگیرد.
این تناقض خواهناخواه صورتی از طنز تلخ و تمسخر جنونآمیز پدید میآورد و خواننده حس میكند در بعضی جاها نویسنده دارد او را دست میاندازد. بخشی از داستان دیگر این مجموعه به نام "ارواح" به وضوح این خصلت را نشان میدهد: "بوی نا و ماندگی میآمد. با اینكه شب قبل آنجا بودیم، دست شوهرم را گرفتم و گفتم شاید اصلاً یك خیابان اشتباهی آمده باشیم. شاید همهاش خواب و خیال بوده باشد. دو نفر میتوانند در یك شب دقیقاً یك خواب واحد ببینند...اما حیرتاننگیز بود؛ چون میزی گرد و پوشیده از غبار دیدیم كه روی آن فقط یگ چیز قرار داشت و آن جعبه طلایی سیگار شوهرم بود كه از دیروز گم شده بود.
" نكته دیگر "بیدلیلی توجیهناپذیر"بیش تر داستآن های گوتیك است. در داستآن های معمولی گاهی خواننده "حس" میكند كه بعضی از رخدادها یا گفتگوها و یا فضاسازیهای داستان "عمدی" است و بهاصطلاح، بهزور به داستان تحمیل شدهاند؛ هر چند كه این عناصر واقعی باشند، درحالیكه در یك اثر قوی گوتیگ كه عناصر ماوراءطبیعی بهمدد بهرهجویی از تكنیكهای مختلف بهشكلی ساختمند كنار هم آرایش یافتهاند، چنین "احساسی" به خواننده دست نمیدهد؛ زیرا هر پدیده و چیزی برای خود توجیه دارد؛ حتی اگر "بدون دلیل" باشد. منظور این است كه همه چیز وابسته به تجزیه و تحلیل و توجیه نویسنده است و از این زاویه، همه چیز "برنامهریزی شده و روشن" است.
طرح داستان، با شناخت كامل از نتیجه، آماده میشود و ظاهر منطقی و روابط علت و معلولی خود را از نتیجهای میگیرد كه در ذهن نویسنده میگذرد، حتی اگر این "علیت" در جهان خارج بیمعنا باشد.
آثار و نشانههای روابط علت و معلولی داستان نیز در جهت قصد و هدف نویسنده است و چون تمام این علت و معلولها وابسته به نویسندهاند و به او الهام شدهاند، صرفنظر از این كه با واقعیت ارتباط داشته یا نداشته باشند، لذا ابهام و تعلیق در داستان امری كاملاً عادی است؛ هر چند كه به لحاظ منطقی و عقلانی، تحمیلیترین شكل رخداد، گفتگو یا فضاسازی باشد.
در این اشكال تحمیلی، پدیدههای ماوراءطبیعی بسیاری دیده میشوند، اما در عین حال جزئیاتی در آن ها مستتر است كه معلوم میسازد نویسنده به ابهام محض بسنده نمیكند، بلكه القائات و تلقینهای غریزی را به كمك اندیشه نیز هدایت و جهتدار میساخت.
برای مثال، در داستان "فقط گوشت" نوشته جك لندن در همین مجموعه، جیم و مت به توصیف طولانی از موضوعهای معمول میپردازند، تا نیت عمداً پنهانشدهشان را كه مرگ دیگری است، لو ندهند. چون این نوع شخصیتها، معمولاً از روابط و پیوندهای اجتماعی گسسته میشوند و به صورت یك انسان "انتزاعی" و معمولاً بیگانه با شرایط تاریخی و اجتماعی در میآیند، لذا هر چند از بازگشت به میان اجتماع حرف میزنند، اما بهخودی خود، از مناسبات روزمره جدا میشوند و ظاهراً به صورت "موجودی كامل و مستقل" از شرایط تاریخی و محیط در میآیند و فقط از "روح ناب" خود تبعیت میكنند. آن ها معمولاً دچار توهماند.
در تكمیل این توهمات مستقل و فارغ از زمان و مكان، شخصیتهای داستآن های گوتیك، بازیچه ارادهای قرار میگیرند كه در تارهای یاًس، ترس و توهمات تنیده شده است. این اراده به شخصیت تعلق ندارد و عنصری واقعاً بیدلیل یا به تعبیری ماوراءطبیعی است كه فرد نمیتواند خود را از دست آن و سرنوشت پر از دلهره و بیقراری خود نجات دهد. نویسنده برای رسیدن به این مقصود از كلمات و واژههای غرابتآمیزی استفاده میكند، اما خواننده كنار هم چیدن این كلمات، ناچیزی عمل و بزرگنمایی و خودنمایی ذهن را، روندی مكانیكی و تحمیلی و عمدی نمییابد بلكه آن را جزو تمهیدات درونمایه اصلی داستان میپندارد.
بهعبارت موجز، خلق و ابداع نویسنده، به خودی خود مستدل بهنظر میرسد و پدیدهها ظاهراً (از دید خواننده) به اتكاء منطق درونی متن بازنمایی میشوند. مثلاً راوی داستان "گربه سیاه" اثر آلنپو به خود حق میدهد كه گربهای را كه پیش از آن كور كرده بود، دوباره به شكنجه محكوم كند. در این داستآن ها گاهی هم فضاهای پرابهام و مهآلودی كه سیما و خطوط بارز زندگی در طول و عرض آن ها محو میشود، محیطهای نیمهتاریك و مهتابگونِ ابهامآمیز، امكانی به شخصیت میدهد كه در دریای تخیلات اسرارآمیز خود غرق شود، تسلیم مالیخولیای حزنانگیز و سكرآوری شود تا در میانه خرابهها، جویبارهای خشكیده، بناهای نیمهویران و متروك، خیابآن های پوشیده از برگهای زرد پائیزی و كورسوی چراغهایی كه سایه اشباح را روی پردهها میاندازند، تصویری از مكان واقعه ارائه دهد، سپس بدون این كه رد پایی از خود بهجای بگذارد، معمولاً از زبان یك راوی غیرعادی، زندگی، جامعه و فرهنگ و هستی را دروغ و نیرنگ معرفی كند و با فصاحتی افراطی، تنها واقعیتهای موجود را مرگ، نیستی و شر و تنها احساسات قابل ادراك را "دلهره، اضطراب،
وحشت و جنون" نمود دهد. در داستآن های گوتیك، نویسنده معمولاً با استفاده از تكنیك مبتنی بر جریان پیوسته آگاهی و منطق ذهنی، این حالات "ظاهراً غیرمنطقی" را به نیروی تیره و اهریمنی درون انسان یا همان "شر" نسبت میدهد.
عنصر اضطراب، ترس و دلهره كه آثار گوتیك لبریز از آن هاست، طبق منطق و قوانین حاكم بر وجود عینی و ذهنی هستی، به مرگ و نیستی ختم میشوند. بنابراین درونمایه بیش تر این داستآن ها، به شكلهای غیرمستقیم، تصویری و توصیفی، بیانگر نیستانگاری و پوچگرایی است. شخصیتهای داستان گوتیك كه بهوضوح از تاریخ و جامعه پیرامون و حتی آگاهی و خودآگاهی خویش جدا میشوند و از اراده منفك از خود تبعیت میكنند، طبعاً از جریان زمان هم جدا میشوند.
عواطف، شور و شعور، اندیشهها و روحیاتشان خارج از "زمان" شكل میگیرد. از دیگر خصوصیات آثار گوتیك، كه در شخصیتهایش تجلی میكند، انكار شناخت منطقی است. شخصیتی كه از دنیای واقعی، تاریخ و حتی زمان جدا و با واقعیت بیگانه میشود، نمیتواند بهیاری عقل و خرد شكاف عمیق و عریض میان "من" خود و دنیای عینی را پر كند؛ زیرا عقل او فقط "مشغول" گرفتارییها و پریشانیهای "درونی خود است".؛ مثلاً در قلب افشاگر، ذهنیت تبآلود راوی بعد از كشتن پیرمرد و "خلاص شدن از شر چشم او" دستخوش توهم "تپش قلب او" میشود. این گرفتاری و پریشانی درونی، شخصیت داستان گوتیك را بهمعنای واقعی كلمه تنها و منزوی میكند.
تنهایی، بهنوبه خود، او را موجودی هراسیده میكند و بهنفرت وا میدارد. و او برای فرار از ترس به دنیای خیالی خود پناه میبرد؛ مثلاً در داستان لیجیا اثر آلنپو، راوی زنش را میكشد ولی با تصویر او زندگی میكند. یا شخصیت برای فرار از ترس، دست بهحمله میبرد. گاهی این ترس درونی و نفرت تا مرحله هجو و استهزاء هیستریك پنهانی پیش میرود. مثلاً در داستان "قلب افشاگر" تمام مسائل راوی به چشم پیرمردی محدود می شود كه دوستش دارد.
در حقیقت، راوی برای فرار از مشكلاتِ روحی و اجتماعی خود، دست به فرافكنی و تخلیه عصبی میزند. میخواهد به خود بقبولاند كه با كشتن پیرمرد، آشفتگیها و تب و تابهایش فرو مینشیند. اما در عمل چنین نمیشود. در انی میان چیزی كه خواننده را میخكوب میكند، تعلیق روایت است. اگر فیلم "درخشش" راكه بر اساس رمان "استیون كینگ" و به كارگردانی "استانلی كوبریك" ساخته شده است، دیده باشید، ادعای فوق، برایتان به یقین تبدیل مشود.
فتحالله بینیاز
ترجمه پریسا رضایی
ترجمه پریسا رضایی
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست