شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


و به جلجتای خویش عشق می ورزم


و به جلجتای خویش عشق می ورزم
در چند ماه گذشته به فواصل کوتاهی در بازار نشر سه دفتر شعر از شاعران عرب منتشر شد. «لمس کردن روشنایی» از آدونیس با ترجمه «حمید کریم خانی»، «من یوسفم پدر» از «محمود درویش» با ترجمه «عبدالرضا رضایی نیا» و «غزالانی در میان خلایق» که متنی است دوزبانه شامل عاشقانه های کلاسیک عرب با ترجمه «دکتر عبدالحسین فرزاد». حاصل خوانش پی در پی یا همزمان این متون گذر از دالانی تاریخی است که جغرافیای شعر عرب آن را طی کرده است و طبیعتاً این گذر حاصل تجربه های زیستی شاعران عرب است. سیر دگردیسی فضای بیرونی شاعران و به تبع آن فضای درونی ذهن شان در شعرها آشکار است. بیشتر شاعران عرب ضمن توجه به محیط بیرونی توانسته اند سنتزی طبیعی میان آن و رشته خیالات متنوع خود برقرار کنند. شعرهای این سه دفتر و همچنین آثاری که پیش از این در حوزه شعر عرب انتشار یافته اند گواهی است بر اوج صداقت کار شاعری؛ اصلی که در هنر اصیل حرف اول و آخر را قاعدتاً باید بزند. البته فراموش نکنیم که مثلاً در مورد شاعری مثل آدونیس احاطه او به تاریخ ادبیات جهان، اسطوره و سایر زمینه های علوم انسانی شگفت انگیز است و باز حاصل بارها و بارها خواندن عاشقانه های کلاسیک عرب، مشاهده پیوند عمیق شاعران با مفاهیمی است که در شعر به آن معطوف شده اند. در یک جمع بندی نسبی می توانیم بر این قول اتفاق نظر داشته باشیم که از امرؤالقیس تا آدونیس و محمود درویش شاعران عرب شعر را زبان بازی صرف، گشتن بیهوده به دور کلمات و بی توجهی به جهان بینی برازنده شاعر ندانسته اند. آنها همواره کوشیده اند تا شعر را فرآیندی تصور کنند که قرار است به همدلی و همراهی بیشتر میان انسان ها منجر شود. از ابهام های مخل پرهیزیده اند و به تصاویر عینی و ملموس توجه خاص داشته اند. انسان را و اراده اش را اوج نهاده اند، هوش مخاطبان را دست کم نگرفته و اصل لذت بردن از متن ادبی را فراموش نکرده اند. به بهانه چاپ این سه کتاب با «دکتر عبدالحسین فرزاد» مترجم دفتر «غزالانی در میان خلایق» گفت وگویی انجام شده که سعی آن بر روشن کردن زوایای مختلف شعر عرب از گذشته تا امروز است.
▪ به نظر شما عمده ترین ویژگی های عاشقانه های کلاسیک شعر عرب چیست؟
ـ در عصر جاهلی که بیشتر زندگی خانه به دوشی بر محیط زندگی اعراب غلبه داشت، درونمایه عاشقانه ها را گریه و زاری بر اطلال و دًمîن به خود اختصاص می داد. اطلال و دمن خرابه های بازمانده از اقامت کوتاه قبیله معشوق در جایی در دل کویر بود. قبیله چون غدیر یا برکه آبی می یافت در کنار آن اقامت می کرد و چون برکه رو به اتمام و خشک شدن بود، رائد یا آب یاب قبیله به دنبال آب می رفت و چون بـــرکه آبــــی دست نخورده می یافت، قبیله اش را به آنجا هدایت می کرد. معمولاً عاشق دلخسته که از قبیله ای دیگر بود، چون روز بعد به دیدار معشوق می آمد، اثری از قافله نبود، تنها جای بستن شترها و محل اجاق ها و امثال این آثار دیده می شد. او که نمی دانست آنها در کجای این کویر بی پایان و هولناک اقامت کرده اند کنار اطلال و دمن می نشست و گریه ساز می کرد. این اندیشه پس از اسلام به شاعران فارسی هم سرایت کرده است؛
▪ امیرمعزی؛
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یارمن
تا یک زمان زاری کنم بر رîبع و اطلال و دًمîن
ربع از دلم پرخون کنم، خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن
در فرهنگ عامیانه عصر جاهلی، غïراب البîین (کلاغ جدایی) یکی از باورهای بسیار قوی اعراب بود که قارقار کلاغ را بدیمن می دانستند و می گفتند او خبر از هجران دلــــدار می دهد. این اندیشه به شاعران ایرانی پس از اسلام هم سرایت کرده است. (ما آن را در اشعار شاعر نیرومند ایرانی منوچهری دامغانی می بینیم؛
فغان از این غرابً بîین و وای او
که در نوا فکندمان نوای او
غرابً بîین نیست جز پیمبری
که مستجاب زود شد دعای او
برفت یار بی وفا و شد چنین
سرای او خراب، چون وفای او
بسانً چاه زمزم است چشم من
که کعبه وحوش شد سرای او
باز منوچهری در جای دیگر می گوید؛
غرابا مزن بیشتر زین نعیقا
که مهجور کردی مرا از عشیقا
نعیق به معنای بانگ نخراشیده بلند است.)
از نکات دیگری که در عاشقانه های کلاسیک عرب به چشم می خورد همسانی معشوق با اسب و شتر و ناقه است. شاعر همان طور که ناقه و اسبش را می ستاید، معشوقش را هم همان طور حسی و جسمی و با اغراق های مادی وصف می کند. به گمان من یکی از قوی ترین عناصری که می توان آن را در شعر عرب جاهلی به طور عام و غزل کلاسیک به طور خاص دید همین مساله وصف است که شاعر در آن کاملاً صدق عاطفه دارد و معمولاً عناصر تشبیه و وجه شîبîه را از محیط پیرامونش به عاریت می گیرد.
به گمان من یک جور رئالیسم و واقع گرایی در وصف شاعر کلاسیک عرب وجود دارد. او از هرچه که می بیند و حس می کند، سخن می گوید.
▪ إمرؤالقیس در وصف معشوقش عنیزه گوید؛
«مروارید بی تایم، رنگش چونان تخم شترمرغ، آمیغی از زرد و سپید است که
آبشخوری پاک و دست نیافتنی دارد.
او می رمد و باز پس می نگرد با رخساری کشیده و چشمانی سرشار از مهربانی،
چونان آهوان وادی (وîجرîه) که به بره خود می نگرند.»
ببینید شاعر هرگز ما را به سوی تشبیهات وهمی و دور از حقیقت محیطش نمی برد. بلکه بسیار صادقانه از همان عناصر پیرامونش استفاده می کند. او در وصف اسبش هم همانند وصف معشوقش بسیار طبیعی سخن می گوید؛
«پگاه که هنوز پرندگان در آشیانه هاشان خفته بودند (به سوی سرمنزل دلــدارم می شتافتم) با اسبی که موهایی کوتاه و پیکری ستبر داشت. او یک باره به پیش می رفت و در همان حال ناگهان به عقب می گریخت و نیز همزمان به چپ و راست متمایل می شد گویی صخره ای است که سیلاب آن را از بالای کوه به پایین غلتانده است.»
بعد از اسلام ما وصف اسب را در اشعار برخی شاعران ایرانی مانند منوچهری دامغانی می بینیم. در قصیده معروف «الا یا خیمگی خیمه فروهل / که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل»
البته در عصر صدر اسلام به خصوص دوره امویان این سادگی دچار تحول می شود و پاکی صحرانشینی با زندگی پیچیده شهری کم رنگ می شود. به خصوص در بخش غزل تحت تاثیر اسلام دو نوع غزل به وجود می آید؛ یکی غزل عïذری (ozri) (یابدوی) که عاشق و معشوق هر دو پاکباز و عفیف هستند. در حقیقت تمایل به جنس مخالف تمایلی غریزی و طبیعی است که نقطه کمال آن ازدواج است.
شاعرانی مثل جمیل بïثîینïه، قیس عامری (مجنون) و امثال اوست. نکته مهم در این نوع عشق این است که تنها یک زن در زندگی شاعر وجود دارد و نه بیشتر. حالا این زن زشت باشد یا زیبا، فرقی نمی کند. شاعر به او وفادار است و او را زیباترین می بیند.
(داستان ملاقات یکــی از ملوک عرب را بــا لیلی معشوقه مجنون در گلستان سعدی دیده اید. وقتی شاه عرب لیلی را دید، گفت کمترین کنیزکان من از این دختر سیاه سوخته زیباترند، اما وزیر دانایش گفت؛ قبله عالم، لیلی را باید از دریچه چشم مجنون دید تا جمال او بر ما روشن شود.)
غزل دیگر غزل إباحـی بود. غزل إباحی (که بیشتر در شهرها رایج بود) در حقیقت آن است که شاعر در آن با گستاخی تمام بدون هیچ پوششی هرچه در دل دارد می گوید. شاعر إباحی در پی ماجراجویی عاشقانه است. به بیان دیگر هرجا زن زیبایی بیابد، عاشقش می شود. بنابراین شاعر غزل اباحی ممکن است در آن واحد به چند معشوق عاشق باشد.
البته غزل اباحی در عصر امویان با مقاصد سیاسی و کم رنگ کردن عفت عمومی دنبال می شد. شاید بدان جهت شاعران را در کار غزل گستاخانه آزاد می گذاشتند که در پی نقد اجتماعی و سیاسی نروند. زیرا ما در همان زمان شاعر سیاسی بزرگ عرب، فîرîزدîق را داریم که قوی ترین قصیده او در مدح امام زین العابدین (ع) است. او در این قصیده به طور صریح و با رشادت کامل، بنی امیه را می کوبد و با شهامت می گوید؛ «این شخص (زین العابدین) از آن خاندان است که عشقً به آنان عین دین و دشمنی با آنان خود کفر است...»
یکی از عمده ترین تم های عاشقانه های کلاسیک عرب، هجران است. بدین معنا که معمولاً عاشق و معشوق به هم نمی رسند. در حالی که همه مردم قبایل از عشق سوزان این دو دلداده آگاهند اما دختر را معمولاً به مرد دیگری می دهند و آن دو را به هجران ابدی دچار می کنند. عاشق معمولاً بر سر عشقش می ماند و تا پایان عمر تنها سر می کند. شاید بپرسید که چرا نمی گذاشتند که این دو عاشق و معشوق باهم ازدواج کنند؟ پاسخ این است که پدر دختری که نام دخترش به خاطر عشق سوزان پسری بر سر زبان ها می افتاد، شرف قبیله ای به او اجازه نمی داد که با ازدواج آن دو موافقت کند زیرا بر این باور بودند که مردم تصور می کنند که حتماً میان این دو سر و سری بوده و کار از کار گذشته است که پدر دختر تن به ازدواج داده است. به همین جهت برای اثبات عفت دختر و شرف خانواده، دختر را به ازدواج کسی دیگر درمی آوردند.
بنابراین چنان که دیدیم هجران، جدایی و سوز و گــداز و آتش اشتیاق دیدار بیشترین تم های این عاشقانه ها بوده است.
▪ سیر تاریخی شعر عرب را از امرؤالقیس تا عصر حاضر چگونه تحلیل می کنید؟
شعر عرب بی تردید سابقه ای دور و دراز دارد. کسی که پژوهشگر شعر عرب است باید بداند که عرب تمامی استعدادش را در شعر و خطابه جاری کرده است، زیرا جغرافیای خشن و سوزان عربستان مجالی برای سایر هنرها نمی داد و همچون ایران و هند و یونان نمی توانست مدنیتی داشته باشد. شعر عرب در عصر پیش از اسلام(جاهلی) به دیوان عرب یا ثبت تاریخ آنان شهرت داشت زیرا شعر عرب هم هویت هم فرهنگ و هم تاریخ عرب بود.
درونمایه شعر کلاسیک عرب را احساسات تند و پاک شکل می داد که در آن هیچ دروغ و اغراقی وجود نداشت و از صدق عاطفه برخورداربود. در حقیقت جوهره اصلی شعر عرب را در آن روزگاران، سادگی، آزادی و رهایی از هر قیدوبند، شجاعت و آزادگی، کرامت و امثال آن تشکیل می داد. این سادگی و ساده زیستی مجالی برای اندیشه های پیچیده فلسفی نمی گذاشت زیرا زندگی و ذهن عرب مانند سرزمین او عریان و برملا بود.
در عصر اسلامی که شعر عرب با اندیشه ای جدید برخورد کرد و شاعرانی بزرگ مثل حسان بن ثابت که هم در عصر جاهلی معروف بود و هم پس از مسلمان شدن نیز شعر می سرود ما با شعری خردگرا و پیچیده و تا حدی سیاسی مواجه می شویم. در شعر حسان دفاع از یک قبیله نیست بلکه از یک ایدئولوژی جدید سخن به میان می آید که هم عرب و هم عجم را دربر می گیرد. در سرتاسر عصر امویان چنان که عرض کردم شاعران غزل سرا و شاعران سیاسی، حضور دارند. چون امویان عصبیت عربی شدیدی داشتند به غیرعرب تمایل نداشتند با این حال اندک اندک ملل تازه مسلمان که عمدتاً ایرانیان بودند در دستگاه خلافت اسلامی حضور پیدا می کردند.
حضور شاعران سیاسی و غزل سرا در عصر عباسی پررنگ تر می شود. مثلاً شاعرانی مبارز مانند دعبل خزاعی کـــه خودش می گفت من چهل سال صلیب مرگم را بر دوش می کشیدم، در این عصر می زیست. من یکی از اشعار دعبل را با کتاویو پاز مقایسه کرده ام که در کتاب درباره نقد ادبی من چاپ شده است.
دوره عباسی که آن را دوران طلایی هم لقب داده اند، عصر شاعران اومانیست یا همان شعوبیه نیز هست. شاعرانی ایرانی الاصل مثل ابونواس اهوازی و بشاربن بـïرد هر دو در عین حال که عاشقانه سرا بودند، در شعرشان اندیشه های شعوبی داشتند و به ایرانی بودن خود همواره افتخار کرده اند. این دو شاعر نوع تخیل عرب را در شعر دگرگون کردند و ذوق و نازک خیالی ایرانی را در جامه کلام عرب ارائه دادند.
(در عصر عباسی با ترجمه هایی که از فلسفه و اندیشه های غیرعرب به زبان عربی می شد فضای فرهنگی سرزمین های اسلامی فضایی علمی و فلسفی بود و در عین حال نوعی فضای دموکراتیک حاصل شده بود. مثلاً در یک سو ابوالعلای معری زندگی زاهدانه را می گذراند و گوشت خوردن و ازدواج را بر خود حرام می کرد در سوی دیگر ابونواس خمریات و غزل های می پرستانه اش را می سرود و بشار هم بـــــرای کنیزکان قصر خلیفه غزل می سرود. در هر حال بیشترین درونمایه اشعار عصر عباسی را مدح و هجو و غزل و خمریه و عرفان تشکیل می داد که در لابه لای آنها شعر سیاسی و فلسفی نیز بـــه چشم می خورد. شاعر بزرگ عرب مïـîتîـنîـبٌی در این عصر می زیست. او دارای اندیشه های اگزیستانسیالیستی بود و به سرنوشت اعتقاد نداشت و می گفت من خودم سرنوشت خودم را می سازم. من در مقاله ای که در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه شهیدبهشتی چاپ شده است متنی را با ناصرخسرو از جهت تقدیرستیزی و خردگرایی نقد تطبیقی کرده ام.
همچنین بـïحتïری شاعری که مانند خاقانی شروانی برای ایوان مداین قصیده ای زیبا دارد در این عصر می زیسته است.
شریف رضی شاعر بزرگ غزل سرا که جمع کننده نهج البلاغه نیز هست در عصر عباسی می زیست. او افزون بر غزل اشعاری سیاسی دارد که بر علوی بودن خود می بالد.
شاعر عارف معروف ابنً فارًض مصری نیز قصیده جالب و معروف خود را که در عرفان و تصوف است در همین دوره سرود.)
پس از عصر عباسی شعر عرب رو به انحطاط می رود و همان وضعی را که شعر فارسی در دوره سبک هندی می گذراند، سپری می کند. زیرا غلبه مغول و به دنبال آن غلامان ترک و به حکومت رسیدن آنان زبان عربی را مورد بی مهری قرار می دهد و چون اکثر بی سواد یا کم سواد بودند به ادبیات و شعر و هنر توجه چندانی نشان نمی دادند.
شاعران این دوره بیشتر دنبال معماسازی و توریه بودند و در حقیقت بیشتر توانایی های خود را در آوردن انواع کلمات دور از ذهن و لزوم مالایلزم و امثال آن به رخ می کشیدند. این امر را ما در شعر سبک هندی می بینیم که شاعران بیشتر به دنبال مضمون یابی بودند و ملک الشعرای بهار سبک هندی را سبک مبتذل نامیده است.
در دوره ای که عرب ها در اندلس حکومت داشتند، با برخورد شعر و موسیقی عرب نوعی ویژه از شعر به وجود آمد که مـïوîشٌح نام داشت. این نوع شعر را که بیشتر با موسیقی اجرا می کردند الموشحات الاندلسیه می گویند.
همچنین نوعی غزل در اسپانیا رایج شد که به رابطه اعراب و راهبه ها مربوط می شد و آن را ادب الدٌیارات نامیده اند.
اما سخن درباره شعر جدید عرب فراوان است. زیرا در عصر جدید و مسائل جدیدی که همه کشورهای ما با آن مواجه شدند، شاعر نیز در مسیر این تحولات دگرگون شد.
بیداری اعراب پس از حمله ناپلئون به مصر آغاز می شود و در حقیقت آنان در طول قرن نوزدهم عصر بیداری خود را می گذرانند. در این سال ها روشنفکران و مصلحان اجتماعی چون رفاعه طهطاوی، سیدجمال الدین اسدآبادی، محمد عبده، عïرابی پاشا و دیگران ظهور کردند که راه را برای رشد فکری اعراب هموار ساختند.
شاعران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اکثراً خردگرا بودند و گاهی در اشعارشان غزلیاتی متین نیز دیده می شود. امــا این شاعران که به آنها کلاسیک های نو می گویند، شعرشان بیشتر فضایی برای اندیشیدن است.
(محمود سامی البارودی که در۱۹۰۴ درگذشت شاعری متفکر بود. او در سپاه عثمانی بود و در جنگ های بالکان شرکت داشت. او جزء انقلابیون بود و مدتی به سیلان تبعید شد.
شاعر دیگری که می توان او را قابل توجه دانست حافظ ابراهیم است. او در۱۹۳۲ درگذشت. حافظ ابراهیم اهل مصر بود و طرفدار حقوق زنان بود و می گفت تا زمانی که زنان ما فرهیخته نشوند و دانش نیندوزند بدبختی ما شرقی ها ادامه دارد.
شاعری که می توان او را بزرگ ترین شاعر در عصر کلاسیک های نو عرب دانست به گمان من احمد شوقی است. این شاعر بزرگ مصری در ردیف شاعران آزادی است. او شاعری آزادیخواه و وطن پرست بود. شعرش شعری استوار و در آسمان هفتم است. اوست که می گوید؛
وللحïرٌیه الحمراء باب بکلً ید مïضîرٌîجîه یدîقٌ
یعنی آزادی دری دارد که با دستان آغشته به خون نواخته می شود.)
شعر قرن بیستم عرب به دنبال پیوند میان شرق و غرب پس از هجوم ناپلئون به مصر و نیز لبنان با اروپا دچار تحول شد. این تحولات را بهتر است بر مبنای مکتب های ادبی غرب طبقه بندی کنیم.
نخستین موجی که شعر و ادبیات عرب با آن مواجه شد، رمانتیک بود. این موج به دنبال فجایع جنگ جهانی رخ داد که مردم جهان و به دنبال آن اعراب را به انفعال کشانید و به نوعی غم پذیری و بریدن از حال و گریز به خاطرات گذشته با نوعی صوفی گری منفی واداشت.
موج دوم که ما آن را بسیار مهم می دانیم موج رئالیسم و واقع گرایی است. این جریان نیرومند در برابر رمانتیک عرب ایستاد و با شجاعت به زندگی آن طور که هست نگریست در حقیقت این حرکت دال بر شعور و درک زمانه شاعران عرب بود که از پیله عزلت و فرار به درون خود، بیرون آمده بودند. به بیان دیگر نخستین گام در پویایی شعر معاصر عرب همین رخداد است.
موج سمبلیسم و سوررئالیسم نیز همزمان با واقع گرایی طرفدارانی یافته بود. البته به گمان من تمامی این جریان ها را می توان در اکثر شاعران معاصر عرب یافت. مثلاً در شعر نزار قبانی می توان هم سمبلیسم و هم سوررئالیسم و هم رئالیسم را دید. به بیان دیگر شیوه بیان آمیغی از همه اینها است. ایلیا ابوماضی اهل لبنان که من او را شاعر طلسم ها می نامم و حدود ۳۰ سال پیش قصیده الطلاسم (طلسم ها) او را به فارسی ترجمه کردم، از شاعران سمبلیست است که اندیشه های رئالیستی خیامی نیز دارد یا شاعر دیگر لبنانی، احمدزکی ابوشادی نیز شیوه رمزگرایانه دارد. شاعری که می توان او را صددرصد سوررئالیست نامید شاعر لبنانی اورخان مïیسٌر است که تنها در این مکتب جای دارد. اما عاملی که شعر قرن بیستم عرب را حقیقتاً یک باره به قرن بیستم پرتاب کرد، انجمن آپولو بود. این انجمن که از سرانش می توان عبدالقادر المازًنی و عباس محمود العقاد را نام برد هدفی جز پویایی و عبور از موانع نوگرایی نداشت. شاعران مîهجîر در این حرکت نقشی اساسی داشتند. مهجر به امریکا می گفتند زیرا بسیاری از شعرا و فلاسفه و متفکران عرب در نیمه اول قرن بیستم، به جهت اوضاع بد وطن العربی به آنجا سفر کردند. کسانی مثل جبران خلیل جبران که عربی را چندان نیکو نمی دانست و تقریباً همه آثارش را به انگلیسی نوشته است. و نیز دوست صمیمی او فیلسوف معروف میخائیل نعیمه که با هم انجمن قلم را در امریکا تاسیس کرده بودند.
اما جایگاه تبلور شعر پویا و پیشرو عرب، مجله آپولو بود. این مجله ارگان انجمن آپولو بود و شاعران بزرگی چون آدونیس (علی احمدسعید) از دست پروردگان همین مجله هستند. در مجموع اهداف انجمن آپولو را می توان این گونه خلاصه کرد؛▪ اعتلای شعر عرب
- یاری دادن به جنبش های نوگرایانه تکنیکی در شعر معاصر عرب
- ارتقای سطح ادبی و اجتماعی و مادی شاعر عرب و دفاع از ارزش و حیثیت او
در این میان یک عنصر اساسی و بنیادی دیگر وجود دارد که شعر عرب را با شعر تمامی ملت های جهان متفاوت کرد و آن مساله فلسطین است که من در بیشتر کتب و مقالاتم به تفصیل دراین باره صحبت کرده ام. من وارد این حوزه نمی شوم اگر وقتی بود درباره فلسطین و شعر عرب، جداگانه باهم سخن خواهیم گفت.
▪ چرا درشعر عرب در جغرافیای بیرونی پررنگ تر است؟
همان طور که عرض کردم شعر عرب شعری برون گراست. زیرا عرب تا همین اواخر به همان صورت بدوی و ساده باقی مانده بود. زیرا مدنیت در معنایی که در کشورهای ما شهرنشینی را به وجود آورد، در عرب وجود نداشت زیرا جغرافیای خشک و خشن آنجا این اجازه را نمی داد. بنابراین ذهن شاعر عرب هم مثل سرزمینش عریان بود. پیچیدگی در شعر حاصل پیچیدگی روابط انسانی است که ما آن را در شهرها و جاهایی که منافع فردی بر منافع جمعی غلبه دارد می بینیم؛ در حالی که سیستم زندگی قبیله ای عرب چیزی شبیه به کمون های اولیه بود. در واقع انسان هرچه بدوی تر باشد پیوندش با طبیعت مستحکم تراست و عوامل طبیعی را بهتر می شناسد و با آن بهتر کنار می آید. شاید هم سنان من خوش صدای فرانسه، آدامو را به خاطر داشته باشند که در حدود دهه ۱۹۶۰ ترانه ای تحت عنوان ان شاءالله داشت. خودش می گفت هنگامی که با بادیه نشینان عرب الجزایر صحبت می کردم و می دیدم که توفان شن همه چیز آنها را نابود کرده است و آنها با صبوری این مصائب را تحمل می کنند و می گویند ان شاءالله درست می شود، شگفت زده شدم و این ترانه را برای آنها ساختم.
▪ چرا شاعران عرب از ابونواس تا محمود درویش و غاده سمان به امر عینی در شعر توجه بالایی دارند؟
من به طور ضمنی به این پرسش شما در سوالات قبلی جواب دادم. اما یک نکته را اشاره کنم و آن این است که در مجموع شاعران معاصر عرب به ویژه شاعران نیمه دوم قرن بیستم، خود را از حافظه قبیله گرایی عرب رها کرده اند. بنابراین آنان به نوعی بسیار روشن و صریح دارای رویکردهایی عینی و غیرفردی و رئالیستی شده اند. من حتی شاعر معروف تونس ابوالقاسم الشابی (۱۹۳۴-۱۹۰۶) را که بسیار حساس بود و شور انقلابی داشت، رئالیست می دانم هرچند که برخی نقادان او را در دایره رمانتیک جای می دهند.
▪ هموست که می گوید؛
اذاالشعب یوماً اراد الحیات فلابد أن یستجیب القدر
ولا بد للیل أن ینجلی ولا بد للقید أن ینکسر
(ملت آنگاه که اراده کند که بًزًیîد، تقدیر چاره ای جز پذیرش اراده ملت ندارد. شب به ناچار به یکسو می رود و زنجیرها یکسره گسسته می شوند.)
به بیان دیگر موج انسان گرایی در شعر شاعران عرب، به آن ابعادی جهانی داده است تا آنجا که انسان آدونیس و نزارقبانی و البیاتی انسانی عربی نیست بلکه انسانی جهانی است.
بنابراین می پذیرید که در شعر شاعران عرب حضور انسان به عنوان فعال مایشاء برجسته و قابل توجه است؟
صد درصد. من وقتی این شعر آدونیس را می خوانم، انسان را می بینم که از مرگ پیشی گرفته است و می خواهد آتش آگاهی را فروزان نگاه دارد؛
قربان، می دانم که گیوتین در انتظار من است
زیرا من شاعری هستم که
آتش خویش را می پرستم
و به جلجتای خویش، عشق می ورزم.
که یادآور شعر احمد شاملو است آنجا که می گوید؛
این چنین سرخ ولوند
برخاربوته خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
بر تازیانه زار تحقیر
گذشتن...
به بیان دیگر انسان تا پرسشگر نباشد نمی تواند متعهد باشد و بار امانت عشق را بر دوش بکشد. بنابراین این انسان همان فعال مایشاء است که خودش سرنوشت خودش را رقم می زند.
▪ محمود درویش در شعر خود انسانی را به نمایش می گذارد که همانند انسان احمد شاملو «بر نیزه تاریک زاده می شود. » درویش؛
خاموشی تبری است،
با قابی برای ستارگان،
یا مکانی برای زاییدن درختان
من بوسه را
از لبه تیز دشنه ها
می مکم.
در حقیقت این انسان همان «کاشف فروتن شوکران» است که برای انسان های غم دیده «شعبده باز لبخند در شب کلاه درد» است. همین انسان است که غلبه بر محیط دارد و تمامی شرایط را به نفع خود دیگرگون می کند.
چرا حدیث نفس مطرح شده در شعر عرب باعث ملال خواننده نمی شود؟
با توجه به عرایضم در باب انسان گرایی شعر معاصر عرب و نیز مساله فلسطین باید خاطرنشان کنم که ادبیات بومی اگر بر محور انسان آرمانگرا و خردمند ارائه شود آن انسان بی تردید انسان جهانی است. ما با خواندن آثار گابریل گارسیا مارکز با انسان تنهای امریکای لاتین یکی شده و در اشعار اوکتاویو پاز با بومیان اصلی امریکای لاتین هم سو می شویم. به نظر من حدیث نفس شاعر معاصر عرب حدیث نفس انسان معاصر است که در برابر هرچیزی که بخواهد او را مسخ کند و به بند بکشد طغیان می کند. اعتراض، رساترین صدایی است که از شعر معاصر عرب شنیده می شود؛
بلند الحیدری شاعر فقید معاصر عراق؛
بانوی من،
سفر شبانه در ژرفاهای غربت
مرا به درد می آورد
چهره ام مرا به درد می آورد که
چشمانم را در ظلمت تردید
در جاسیگاریم خاموش می کند
من کیستم که در میانه سیگارهای خاموش و روشنم
به جست و جوی وطن می روم
وطنی که در هزار کفن می گندد
وطنی که مرده بر دستان بـïتی ، زاده می شود.
(توفیق زیاد شاعر معاصر فلسطین؛
حتی اگر به غل و زنجیرم کشند،
غرورم، از جنونً تکبر
سخت تر است.
در خون من هزاران خورشید است
هریک مهیای نبرد
با عشقی که من در دل دارم
ای هموطن رنج کشیده
هفت آسمان را تسخیر خواهیم کرد.
چرا ابهام در شعر شاعران عرب کمتر دیده می شود؟
اگر مقصودتان ابهام هنری است که چنین نیست و شعر عرب از ابهام هنری سرشار است. اما اگر مقصودتان تعقید است، باید عرض کنم درست است. شعر عرب همچون شعر شاملو و فروغ سهل و ممتنع است. به بیان دیگر شعر معاصر عرب شعر ایصال و ارتباط است. شاعر عرب بیش از هر زمان دیگر طالب پیوند سالم و انسانی است. حتی شعر آدونیس که پیچیده ترین و فلسفی ترین شعر معاصر عرب است، از جهت ساختار بیرونی بسیار ساده است. در حقیقت ابهام، در ذهن خواننده بعداً ایجاد می شود و خواننده را با خودش به نوعی درگیر می کند. آدونیس؛
هرگز مرگ این نیست که بمیری
مرگ آن است که ندانی
تو خود جوهری.
غاده سمٌان؛
آیا انتقال صحیح پشتوانه های فرهنگی در نسل های متوالی شاعران عرب اتفاق افتاده است؟ مثلاً آدونیس را ادامه دهنده شاعران قبل از خود می دانیم؟
خوشبختانه درمیان شاعران معاصر عرب گسست و معناگریزی در مفهوم بی ریشه شدن آن (و نه موج نو یا حجم)، اتفاق نیفتاده است و آن مقدار هم که اکنون وجود دارد چندان قابل اعتنا نیست و در حد تفنن است. البته در جامعه عادی عرب برخلاف ایران مردم از اشعار شاعران بزرگ مثل متنبی و دیگران کمتر در زندگی روزمره استفاده می کند. درحالی که در ایران کمتر فارسی زبانی است که روزانه حداقل یکی دو بیت از اشعار سعدی را مطرح نکند.
در هر حال شاعران پیشتاز اکنون عرب، آگاه ترین و مرتبط ترین افراد با فرهنگ و اندیشه های نسل های پیش از خود هستند. تا آنجا که آدونیس نام مهم ترین دیوان شعرش را «مـًهیار دمشقی» نامیده است. مًهیار دیلمی یکی از شاعران برجسته عرب در قرن پنجم هجری بود که ایرانی و زرتشتی بود و پس از دوستی با شاعر غزل سرا و مبتکر عرب، شریف رضی مسلمان شد. مهیار دیلمی از جهت انتخاب اوزان و موسیقی شعرش بسیار مشهور است. آدونیس مبتکـــــر نوعی شعر در دوران جدید است. این نوع شعر از قطعه اقتباس شده است. چیزی شبیه به چهارپاره که نیما و شاعران پس از او مثل نادرپور و دیگران استفاده می کردند. (نیما؛
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
پس از گسست فرهنگی که در عصر عثمانی در ادبیات عرب ایجاد شد و باعث انحطاط درروند شعر ناب عرب شد، با بیداری ناسیونالیسم مثبت عرب در قرنی که گذشت و انقلاب هایی چون انقلاب مصر به رهبری جمال عبدالناصر و ژنرال نجیب و انقلاب الجزایر و عراق و سایر بلاد عرب و ظهور انقلابیون بزرگ با ایدئولوژی اسلامی عربی مانند شیخ المجاهدین عمرالمختار در لیبی ونیز رخ نمودن تراژدی غمبار فلسطین، شاعران عرب این حفره ایجاد شده میان شاعر اومانیست عرب متنبی و امثال او را با عصر جدید به یک باره پرکردند. در ایران نیز به دنبال عوامل اجتماعی و سیاسی که شعر ایران پس از عبدالرحمان جامی دچار گسست و سرگردانی شد، ما دوباره در قرن جدید با رخداد انقلاب مشروطه و شاعران سختکوش معاصر مانند فرخی یزدی، میرزاده عشقی، نیما، لاهوتی، عارف قزوینی، شاملو، اخوان، فروغ، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی، منوچهر آتشی و دیگران، این گسست را ترمیم کردیم و آن عشقی را که پس از روزگار حافظ گم کرده بودیم، بازیافتیم و ابهام شعری دوباره به شعر ایران بازگشت و همچون شعر فردوسی، خیام، مولوی و حافظ از خفقان تک صدایی رهایی یافت.بنابراین اکنون شعر عرب شعر همه جهان است. اکنون محمود درویش و آدونیس عرب و ناظم حکمت شاعر ترک و هوشی مین شاعر ویتنامی و لورکای اسپانیایی از یک انسان با مشخصات مشترک، سخن می گویند. این انسان را همه مردم جهان می شناسند. آقای مایکل بالارد نویسنده و شاعر معاصر و ضدجنگ امریکا که اکنون در استرالیا به سر می برد (و به زودی ترجمه گزیده اشعارش را بنده و خانم دکتر میترا احمدسلطانی به همت نشر روزگار منتشر می کنیم)، به یکی از دوستان متعصب امریکایی اش که گفته بود چرا تو با ایرانیان ... دوست هستی و اجازه می دهی که آثارت را ترجمه کنند، پاسخی خردمندانه و دقیق داده بود که آن دوستش بلافاصله از سخن نابخردانه خود اظهار شرمندگی کرده بود. مایکل بالارد گفته بود؛ «تو نمی دانی، ایرانیان دارای فرهنگ و تمدن بسیار عمیق و پرباری هستند. آنان غول هایی در ادبیات جهان دارند که بی تردید هیچ نظیری برای آنان در جای دیگر وجود ندارد. ایرانیان، عمرخیام، حافظ شیرازی و احمد شاملو را دارند». برایم جالب بود وقتی که پس از اکران فیلم ۳۰۰، بهترین مقاله خارجی که خواندم و سازندگان فیلم ۳۰۰ را سر جای خودشان نشانده بود، مقاله همین شاعر امریکایی بود. اکنون انسان در شعر معاصر ایران همان است که در شعر معاصر عرب و هند و روسیه و امریکاست. جالب است بدانید که خورخه لوئیس بورخس نویسنده فقید آرژانتینی و پدر داستان پست مدرن امروز، عاشق عطار نیشابوری بود. اوکتاویو پاز به یکی از نویسندگان کشورش برای تشویقش گفته بود؛ آفرین، خوب پیشرفت کرده ای، شبیه بوف کور صادق هدایت می نویسی. در سال ۲۰۰۳همایشی به افتخار گونترگراس نویسنده برتر آلمانی در صنعای یمن برگزار شد. در این همایش آدونیس و محمود درویش و اکثر شاعران و نویسندگان برجسته و متعهد عرب بودند. گونترگراس در سراسر این ایام خنجر کج یمنی را بر کمر می بست و با عرب ها احساس یگانگی می کرد. به گمان من این همایش هم آغوشی برادرانه شرق و غرب بود. زیرا گونترگراس و سایر هنرمندان آلمانی به نمایندگی از غرب و آدونیس و محمود درویش به عنوان سفیران شرق درفضایی کاملاً آزاد و صمیمی، دشوارترین عقبه ها و سوءتفاهم های ایجاد شده از سوی نظام سرمایه داری را در برابر انسان ها از میان برداشتند. من گزارش کامل این همایش را در مجله شوکران شماره ۵ و۶ نوشته ام.
لادن نیکنام
سطری از شعر آدونیس
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید