پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
دستها می بینند

ترا یافتم، درها را گشودم، شاخهها را خواندم
سهراب سپهری
مجیدی در كارنامه مختصر و جمع و جور خود سیری صعودی داشته است، هر چند فیلم آخر او باران توقعها را در حد فیلمهای قبلیش برآورده نكرد. بچههای آسمان به خوبی توانایی مجیدی را در سینمای روایی و نیز سینمای واقعگرای اجتماعی نشان داد. طبیعتا این موفقیت در آن زمان انتظارات زیادی از او برانگیخت و چشم همگان به فیلم بعدیش رنگ خدا دوخته شد. رنگ خدا داستان مكاشفه و كشف و شهود محمد پسر بچه نابینا در دل طبیعت و هستی است; فیلم از منظری دیگر داستان مكاشفه پدر محمد هم هست. چون منزلگاهی است كه پدر مورد آزمایشهای ماورایی قرار میگیرد. به یاد بیاوریم صحنهای را كه عزیز به پدر محمد میگوید: ((من نگران محمد نیستم نگران تو هستم.)) محمد كه در زندگی در شهر و در محل آموزشش محصور بوده است در سفر به زادگاهش میخواهد طبیعت و هستی را با تمام وجودش حس و تجربه كند. از پنجره اتوبوس سعی میكند به زعم خود با دست كوچكش باد را بگیرد. در دشت گیاهان و سنگها را لمس میكند و آنها را با حروف میخواند; عملی كه یك انسان بینا از انجام آن ناتوان است و این مسئله براتباط شهودی محمد با طبیعت به عنواننشانهای معنوی تاكید میكند. او به صدای طبیعت به دقت گوش میدهد; صدای جوجه گنجشك، داركوبها و... كه این صداها و لمسها به صورت موتیفهایی در فیلم از كشف و شهود محمد درآمدهاند و مجیدی همه این تمهیدات را برای تصویر كردن این مكاشفه معنوی و انعكاس نگاه آرمانیش در سكانس پایانی به كار گرفته است. با وجود اینكه در رنگ خدا طرح داستانی نسبت به بچههای آسمان كمرنگ است. اما مجیدی در فیلمش به شیوه روایی سینمای كلاسیك وفادار میماند و در ساختار فیلمنامه در مسیر حوادث، رابطه علی و معلولی را بخوبی رعایت میكند; چرا كه همه حوادث به طور منطقی به هم متصل هستند و هر حادثهای از حادثه ماقبل خود منشا میگیرد. به عنوان مثال، در سكانس اول فیلم كه سكانس بازگشت بچههای نابینا به خانه است در محیط بیرونی آسایشگاه، كودكی را میبینیم كه كنار محمد نشسته است و با دهان و دستهایش صدای قطار را تداعی میكند و به این ترتیب سفر و رفتن پیش والدین را برای تماشاگر تجسم میبخشد. بعد هم میبینیم والدین میآیند و بچهها را در آغوش میگیرند و با خود میبرند. بعد كه محمد تنها شد و منتظر آمدن پدر است; او جوجه گنجشكی را كه روی زمین افتاده است به درون لانهاش بازمیگرداند و این در حقیقت تمثیلی است از عشق به خانه و خانواده و بازگشت به آن و در صحنههای بعدی میبینیم كه پدر میآید و محمد را با خود میبرد و... میتوانیم تا انتهای فیلم، این سرچشمه گرفتن وقایع را از یكدیگر پیبگیریم. رنگ خدا برخلاف آثار پیشین مجیدی و نیز فیلم بعدی او یعنی باران كه به تمهایی با مضامین اجتماعی و معضلات اجتماعی میپردازد، تمی عارفانه دارد و مجیدی در رنگ خدا به سینمایی از جنس بچههای آسمان وفادار نمیماند و روشی متفاوت در پیش میگیرد. مشخصترین تفاوت تاكید بر نماد و معانی ضمنی معنوی و شهودی است. مجیدی سعی كرده در اكثر موارد از نمادگرایی رو و سطحی اجتناب كند. میتوان به استفاده ظریف از آب (كه در فیلم به صورت موتیفی درآمده است به نشانه پاكی و پالایش) و نور (به نشانه حضور خداوند) اشاره كرد كه بسیار هوشیارانه و ظریف استفاده شده است به یاد بیاوریم صحنهای را كه عزیز صورت محمد را كنار امامزاده با آب میشوید (گویی به روح او صفا و پاكی میبخشد) یا ناراحت شدن عزیز از رفتن محمد و زدن عزیز به آب پس از قهر از خانه (نوعی ره سپردن معنوی و پالایش) و یا در سكانس آخر و هنگام در آب پریدن پدر برای نجات محمد، رودخانه پدر را درهم میپیچد و پالایش میكند، یا استفاده از نور در صحنه مرگ عزیز یا در صحنه جان گرفتن محمد در آغوش پدر در كنار رودخانه در سكانس آخر فیلم، كه در این دو نمونه مجیدی با تمهیدی ساده از نور متمركز به عنوان نشانهای قابلپذیرش برای حضور خداوند استفاده كرده است و... كه البته معدودی از نمادها هم خیلی رو و سطحی هستند، مثلا انعكاس دوگانه تصویر پدر در شیشه ویترین جواهر فروشی كه اشارهای بهشخصیت دوگانه او دارد. یا مثلا در سكانس پایانی كه محمد و پدر میخواهند روی پل بروند و قبل از رسیدن به پل، روی زمین لاكپشتی به پشت افتاده است كه نشانه استیصال پدر است و خبر از واقعهای ناگوار میدهد كه بسیار سطحی است. در یك نگاه كلی به فیلم متوجه میشویم كه مجیدی به درستی از دستور زبان سینما و جلوههای بصری و صوتی آن استفاده میكند، به گونهای كه به عنوان مثال از تصاویر زیبای طبیعت استفاده محتوایی در راستای كشف و شهود محمد در یك بهشت زمینی میشود. به همین دلیل، اینكه بگوییم مجیدی به دنبال مناظر توریستی برای جلب توجه جشنوارههای خارجی بوده، اشتباه است. در صورتی كه چنین لوكیشن زیبایی برای هر فیلمسازی برای چنین استفاده فرامتنی، واقعا وسوسه برانگیز است. یا بیاد بیاوریم حركت دوربین را در صحنهای كه عزیز از بچهها میشنود كه پدر، محمد را برای دیدن دریا برده است دوربین به سمت چپ عزیز حركت میكند و پری در آسمان معلق است كه از عروج قریبالوقوع عزیز پس از دوری از محمد خبر میدهد.یا میتوان به نماهای كوتاهی از دست محمد كه به هم دیزالو میشوند و در جستجوی جوجه گنجشك در روی زمین است اشاره كنیم كه به خوبی مفهوم جستجو را القا میكند. درهمآمیزی صدای خواندن كودكان نابینا پس از پایان دیكته معلم هم به نجوا كردن ادعیه میماند. در قالی فروشی صداهای زمینه كم شده و محمد تنها روی صدای پرندهای در قالی فروشی متمركز میشود. مجیدی در مواردی از قواعد مرسوم سینما برای القای معانی خاص خود استفاده میكند و البته این استفاده خاص را به خوبی جا میاندازد. نمونه بارز این مسئله در استفاده از اسلوموشن است. مكانیسم اسلوموشن تاكید و تامل است بر حركت سوژهای كه از آن فیلمبرداری شده است. اما مجیدی برخلاف استفادههای مرسوم از این تمهید، از این تاكید و تامل در اسلوموشن در فیلم خود برای خلق تصاویر شاعرانه استفاده كرده و مفهوم تجلی را القا میكند. مثل صحنه اسلوموشن زیبایی از غذا دادن عزیز به مرغها كه یكی از خواهرهای محمد مرغها را از لانه به بیرون پرتاب میكند و به پرواز درمیآورد و پرها در هوا جاری است; همینطور صحنهای كه عزیز به صورت اسلوموشن ماهی ای را كه به گل نشسته، در آب رها میكند. ما با وجود اینكه غذا دادن به پرندگان و رها كردن ماهی در آب را شاید قبلا بارها دیدهایم در حركت اسلوموشن به نظرمان میآید این اعمال را برای اولینبار و با تاكید و تاملی شاعرانه میبینیم و گویی این صحنهها معنای یك تجلی ناگهانی و معنوی را منتقل میكنند.این نوع استفاده مجیدی از اسلوموشن نگارنده را به یاد مفهوم تجلی در فیلمهای تاركوفسكی میاندازد.تاركوفسكی در كتابش ((پیكرسازی بازمان)) مینویسد: ((لئوناردو و باخ به جهان چنان مینگریستند كه گویی برای نخستینبار آن را میبینند، بیهیچ تجربهای كه از پیش كارشان را دشوار كند.نگاه آنان به جهان همچون نگاه نخست كسانی است كه تازه پا به این جهان نهادهاند.)) بنابراین این تمهید مجیدی در ابعاد سینمای ایران برای القا یك معنای معنوی و شهودی، مبتكرانه و قابل تامل و زیباست.یكی از امتیازات مهم آثار مجیدی كه رنگ خدا هم از آن پیروی میكند، پرهیز از احساساتگرایی سطحی است. آثار او با این كه بشدت احساسات برانگیز و انسانی هستند به دام احساسات رقیق نمیافتند. به یاد بیاوریم گریه عزیز را به هنگام دیداراولیه با محمد. محمد با این كه چهره او را لمس میكند و میفهمد او گریه كرده است اما چیزی نمیگوید. وقتی كه محمد پیش نجار نابینا از نابینایی خود شكوه میكند و میگوید كه نابینایان را هیچ كس دوست ندارد و او میخواهد خداوند را بیابد و درددل خود را به او بازگوید. مرد نجار با این كه تحت تاثیر حرفهای محمد قرار گرفته است اما واكنش خاصی نشان نمیدهد و تنها از جا برمیخیزد و از كادر خارج میشود. به این ترتیب مجیدی احساسات درون این صحنه را با آن كه بسیار مستعدبرای ایجاد لحظاتی سوزناك هستند كنترل میكند. یكی دیگر از تمهیدات سینمایی كه مجیدی در فیلمش به كار میگیرد، نماهایی است كه از بالا محمد را نشان میدهد و بعد دوربین پایین میآید و به او نزدیك میشود و روی او ثابت میماند. به عنوان مثال در اوایل فیلم نمایی از بالا از محمد كه روی نیمكت نشسته میبینیم كه به صدای جوجه بیرون افتاده از لانه گوش میدهد. دوربین از بالا به سمت پایین و به طرف محمدحركت میكند و روی چهره او متوقف میشود. نمونههای دیگری از این تمهید در صحنههای مختلف فیلم تكرار میشود. این نماها، نماهایی هستند ابژكتیو، چرا كه در این نماها دوربین از زاویه دید بازیگر نیست و به صورت ناظری بیطرف در خارج صحنه قرار دارد. اما نوع حركت دوربین و زاویهای كه مجیدی انتخاب كرده به نظر از دید ناظری ماورایی است كه این با مضمون عرفانی فیلم بسیار تناسب دارد. اوج استفاده از این تمهید را در سكانس زیبای پایانی میبینیم: عزیز در گذشته است و پدر، محمد را از نزد نجار نابینا به خانه میبرد. محمد سوار بر اسب است و پدر افسار اسب را گرفته و در جلو حركت میكند. وقتی میخواهند از پل بگذرند، پل فرو میریزد و محمد و اسب به داخل رودخانه میافتند. نمای كلوزآپ پدر را میبینیم كه با تعجب افتادن محمد را در رودخانه نگاه میكند و ابتدا برای نجات محمد مردد است ولی بعد بر تردید خود غلبه میكند خود را به داخل رودخانه میاندازد. نمای نقطهنظر پدر در میان امواج خروشان آب بخوبی موقعیت دشوار و از جان گذشتگی برای فرزندش را نشان میدهد. در این سكانس گویی آب پدر را پالایش میكند. بعد این صحنه قطع میشود به نمایی از آرامش رودخانه و سپس پدر را میبینیم كه روی شنهای ساحل افتاده است. او چشم باز میكند و پیكر پسرش را از دور میبیند به طرف محمد میدود و او را در آغوش میگیرد. ابتدا فكر میكند او مرده است بعد در حال گریه محمد را نوازشمیكند. از نمای نقطه نظر او پرواز پرندگان را در آسمان میبینیم به نشان عروج محمد. بعد در نمایی كرینشات از ارتفاعی بالا آن دو را میبینیم و با حركت كرین به تدریج به آنها نزدیك و نزدیكتر میشویم تا به نمای اینسرتی از دست محمد میرسیم كه به تدریج نور بر آن میتابد و دست محمد آرام به حركت درمیآید. گویی نوری الهی از آسمان بر دستش فرود آمده و میدرخشد و به او جان دوباره میبخشد. این نمای پایانی مانند نماهایی كه ذكر شد در حقیقت نمای ابژكتیوی ماورایی است كه در پایان رحمت الهی را جاری میسازد. رنگ خدا از معدود فیلمهای عرفانی موفق سینمای ایران است، حتی بدون اینكه ادعای این مسئله را داشته باشد و بدون اینكه مانند سایر فیلمها به صورت مستقیم و اغراق شده به این مسئله بپردازد. فیلم در مقوله دشوار ساختن فیلمی با مایههای عرفانی تا حد زیادی سربلند بیرون میآید. اما به یاد داشته باشیم كه در تصویر كردن این مقوله، این آغاز راه بود مسیری كه در فیلم بعدی مجیدی یعنی باران ادامه نیافت و با گذشت چهارسال از ساخت رنگ خدا این مقوله یعنی طرح مضامین عرفانی در سینمای ایران هنوز در نقطه شروع متوقف مانده است.
حسین آریانی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست