دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

هنگامی که افسانه‌ها می‌میرند - When The Legends Die


هنگامی که افسانه‌ها می‌میرند - When The Legends Die
سال تولید : ۱۹۷۲
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : استوارت میلار
کارگردان : میلار
فیلمنامه‌نویس : رابرت دازیر و میلار، برمبنای نوشته هال بورلند.
فیلمبردار : ریچارد ه- کلاین
آهنگساز(موسیقی متن) : گلن پاکستن
هنرپیشگان : ریچارد ویدمارک، فردریک فارست، لوآنا آندرس، ویتو اسکاتی، هربرت نلسن و جان وار ایگل.
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۵ دقیقه.


پسرک سرخ‌پوست یتیمی که تنها در کوه‌های کُلرادو زندکی کرده، قبول می‌کند که در اردوگاه نگه‌داری از سرخ‌پوستان به مدرسه برود، به این اُمید که سرخ‌پوستان دیگر به حرف‌هایش درباره زندگی اجدادشان گوش کنند. چیزی نمی‌گذرد که سرخورده می‌شود و حالا که نام «تام بلک‌بول» را به خود گرفته، تصمیم می‌گیرد فرار کند، ولی به او می‌گویند که اول باید «رسوم تازه» را یاد بگیرد. در هجده سالگی «تام» (فارست) از شغل خود در اردوگاه خسته می‌شود، ولی مهارتش در رام کردن اسب‌ها نظر «رد دیلن» (ویدمارک) را جلب می‌کند که قبلاً رام کننده و گاوچران بوده و او را همراه خود از اردوگاه، می‌برد. «تام» با کمک «رد»، خیلی زود یکی از بهترین گاوچرانان منطقه می‌شود، ولی وقتی «رد» - که الکلی است - پول‌هایش را در شرط‌بندی می‌برد، باز هم سرخورده می‌شود. می‌خواهد از «رد» جدا شود،ولی «رد» به یادش می‌آورد که تا پیش از بیست‌ویک سالگی باید به فرمان او باشد اگر نه مجبور است به اردوگاه باز گردد. بالاخره «تام» از «رد» جدا می‌شود، ولی هنگام سواری زمین می‌خورد و آسیب می‌بیند. به‌سراغ «رد» می‌رود؛ «رد» پول‌هایش را می‌دزدد و از شدت نوش‌خواری می‌میرد. «تام»، آلونک «رد» را می‌سوزاند، به اردوگاه باز می‌گردد و می‌گوید که «رسوم تازه» را یاد گرفته؛ حالا هم نژادهایش حاضرند که به او گوش کنند.
* هنگامی که افسانه‌ها می‌میرند با ساختار دایره‌ای و فرضیات رُمانتیک درباره «وحشی شریف» به‌راحتی می‌توانست تبدیل به فیلم آزارنده‌ای درباره فلاکت سرخ‌پوستان در آمریکای معاصر شود. چون چنین نیست، از هوش و حسابگری دازیر و میلار در کار با نمادها و معنی‌های‌شان حکایت می‌کند. ابتدا به‌نظر می‌رسد که صحنه افتتاحیه، تصویری روح‌افزا از آمریکای پیش از آلودگی صنعتی، به‌عنوان نمود شیوه‌ای از زندگی در طول فیلم تکرار شود. اما فیلم هیچ‌گاه مرتکب این اشتباه نمی‌شود و هرگز به دنیائی که مرده است، بازنمی‌گردد. در همان حال که سرخ‌پوست پیر به درون این بهشت می‌تازد تا پسر را قانع کند که تمدن او را فرا خوانده است، مسئله اصلی فیلم - ماهیت آزادی - در دو تصویر مؤثر متجلی می‌شود. ابتدا پسر طناب پیچ شده پشت اسب سرخ‌پوست پیر که به به مدرسه برده می‌شود و بعد دیزالو بلافاصله به پسر که اینک بزرگ شده است و سوار بر اسب وحشی می‌تازد. آزادی به تعبیر این تصاویر نسبی است. رابطه میان «تام» و «رد» تقریباً نوعی عشق هاوکس‌ی است که با جزئیات تمام در برابر پس زمینه پُرمعنای جاده‌های پُرغبار، هتل‌های ارزان و کافه‌های پست ترسیم می‌شود و طی آن «تامِ» منفعل از «رد» می‌آموزد که زندگی کند و لحظه را غنیمت شمارد (بازی عالی ویدمارک در نقش «رد»، تجسم نیروی حیات، قابل اشاره است) و مهمتر از همه اینکه فیلم حرف‌هایش را در دهان، شخصیت‌ها نمی‌گذارد بلکه به تصاویر برمی‌گرداند.