پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
عشق و جنایت در پترزبورگ
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، شیفته فئودور داستایفسکی بود و او را میستود. او معتقد بود که داستایفسکی «دست کمی از شکسپیر ندارد» و نیز رمان «برادران کارامازوف» را «عالیترین» رمانی میدانست که تاکنون نوشته شده است. فروید در مقاله معروفاش «داستایفسکی و پدرکشی» (۱) تصویر بینقصی از نویسنده مورد علاقهاش ارائه میدهد. او در شخصیت داستایفسکی چهار بُعد مشخص را از هم متمایز میکند؛ هنرمند خلاق، انسان روانرنجور، موعظهگر، مفسدهجو. فروید توجهی ویژه به شخصیت فئودور داستایفسکی نشان میدهد. او بیماری صرع داستایفسکی را ـ که مرتبا نویسنده خستگیناپذیر را دستخوش بیهوشی، تشنج و سپس افسردگی میکرد ـ نه فقط یک بیماری جسمی که دراقع نشانهای از روانرنجوری و هیستری حادش میداند. از این جهت در مقام پزشک روانکاو، نه به نقد متن که به نقد نویسنده میپردازد؛ یعنی با توجه به آنچه در رمانهای داستایفسکی آمده سعی میکند تا به ضمیر ناخودآگاه او پی ببرد و رفتارهایاش را تحلیل کند. اتفاقا از بین چهار وجهی که فروید در داستایفسکی یافته است همین بخش «انسان روانرنجور» تنها وجهی است که ادبیات را با آن سر و کاری نیست.
در عوض روی آن سه وجه دیگر و نیز دیگر جنبههای زندگی و آثار داستایفسکی میتوان تا بینهایت سخن گفت (این ادعا گزافه نیست چنانچه در نظر بگیریم تقریبا هفتهای یک رساله یا کتاب درباره داستایفسکی در جهان منتشر میشود). نیز میتوان به جای آنکه سراغ خود داستایفسکی رفت، شخصیتهایش را روی تخت روانکاو خواباند و به تحلیل روانرنجوریها و روانپریشیها و نیز انگیزههای متعدد و گاه متناقضشان پرداخت. بیگمان نه تنها بهترین شخصیت آفریده داستایفسکی که پتانسیل تحلیلهای مفصل روانکاوانه و انسانشناسانه را دارد که یکی از بهترین کاراکترهای ادبی دارای چنین قابلیتی «رادیون رومانویچ راسکلنیکف»، قهرمان رمان «جنایت و مکافات»، است. درواقع، تحلیل شخصیت راسکلنیکف بهترین تحلیلی است که میتوان از رمان «جنایت و مکافات» ارائه داد. انگیزه اصلی خود داستایفسکی از نوشتن «جنایت و مکافات» نیز این بود که با آفرینش این شخصیت نمادین نسبت به شکلگیری و رشد جوانانی با چنین طرزفکری در جامعه آن روز روسیه هشدار بدهد.
او در نامهای که به سردبیر یک مجله فرستاد به جنایاتی که جوانان روشنفکر در آن روزها مرتکب شده بودند اشاره کرد و نوشت: «روزنامههای ما مملو از داستانهایی است که تزلزل و پریشانی روحی جوانان را نشان میدهند و این پریشانی آنها را به ارتکاب جنایتهای وحشتناک وا میدارد»(۲).
این همان جنبه «موعظهگر» شخصیت داستایفسکی است که فروید به آن اشاره میکند. داستایفسکی به عنوان یک مصلح اجتماعی ظاهر میشود و میکوشد با نشان دادن زشتیها و پلیدیها، به شیوهای کمابیش مشابه شیوه ناتورالیستها، ذهنهای آگاه را هشیاری بخشد. پلات داستان را کمابیش همه ما میدانیم: راسکلنیکف ۲۳ ساله، دانشجوی حقوق، به علت فقر مفرط ناچار میشود دانشگاه را ترک کند. خرج تحصیل و زندگی او در پترزبورگ را مادر و خواهرش به زحمت تامین میکنند.
او در نهایت فلاکت و بدبختی در یک سوراخ موش ـ به هیچ وجه نمیتوان نام شرافتمندانهتری به آن داد ـ زندگی میکند. راسکلنیکف روشنفکر و ملحد، با آن ذهن انتقادیش، افکار بزرگی در سر دارد. او هدف را توجیهکننده وسیله میشمارد و، از آن خطرناکتر، قائل به دستهبندی میان انسانهاست؛ یکدسته مردم عوام یا به قول او «شپش» و دسته دیگر «ابرمرد»ها. این ابرمردها میتوانند بنا به صلاحدید و برای پیشرفت خودشان، که نهایتا سرافرازی و جلوروی نوع بشر را در پی دارد، به هر آنچه فکر میکنند درست است دست یازند.
راسکلنیکف که زیر فشار فقر کمر خم کرده و پیشرفتهای آتیاش را در خطر میبیند، طی کلنجارهای روحی و فکری فراوان به این نتیجه میرسد که پیرزن رباخواری را بکشد و اموال او را تصاحب کند، هم جامعه را از شر یک شپش ِ نه فقط بیمصرف که کاملا مضر برهاند و هم با سرقت اموال او موفقیت آینده تحصیلی و شغلی خود را تضمین کند. راسکلنیکف این فکر را در همان یکپنجم ابتدایی کتاب عملی میکند و در صفحات دراز پیش رو با افکار و اعمال پایانناپذیری مواجهیم که در نتیجه قتل بانقشه پیرزن و قتل اتفاقی خواهرش بر او هجوم میآورند. از اینکه انتخاب این چنین پلاتی از دیدگاه فروید نشانه شخصیت مفسدهجوی داستایفسکی است هم به ناچار جز اشارهای گذرا نمیتوان سخن گفت، چنان که با وجه «موعظهگر»ی او رفتار کردیم.
فروید میگوید دستچین کردن شخصیتهای تندخو، جنایتکار و خودخواه نشانه وجود گرایشهای مشابه در ذات خود داستایفسکی است. اما پیش از آنکه از داستایفسکی بهعنوان یک «هنرمند خلاق» سخن بگوییم، لازم است، کوتاه به اقتضای فضای یادداشت، به کاوش در ژرفنای شخصیت راسکلنیکف بپردازیم. راسکلنیکف شخصیتی است که به تناوب در روانرنجوری و، پس از انجام قتل، روانپریشی در رفت و آمد است. میتوان بهوضوح دو سائق قدرتمند را در وجود او ردیابی کرد. نخست سائق تسلط بر دیگران و دیگری سائق تخریب و پرخاشگری که طبق نظریات فروید بهنوعی به سائق مرگ مربوط میشود.
فراموش نکنیم که هر یک از ما یک راسکلنیکف خفته در درون خود داریم که ممکن است با تحریکی برانگیخته شود. در مورد خود راسکلنیکف این تحریک از طریق گرفتارشدن در بیعدالتی محض جامعه انجام گرفت. راسکلنیکف عمیقا در فکر برتریجویی و سروری بر دیگر انسانهاست و دلیل اصلی قتل پیرزن رباخوار همین موضوع است (نمونه اعلای این نوع برتریجویی «ژولین سورل» قهرمان رمان «سرخ و سیاه» نوشته استاندال است). سائق تسلط بر دیگران هنگامی که در کنار سائق تخریب قرار میگیرد، قدرت آن را دو چندان میکند ـ نگاه کنید به جنگآوران که با جوشش این دو سائق در درونشان به راحتی آبخوردن انسان میکشند و از آن لذت میبرند و حتی برای قتل عام غیرنظامیان، مثلا در جنگ جهانی دوم، داوطلب میشوند! ـ در وجود راسکلنیکف این دو سائق با یکدیگر همپوشانی دارند. اندیشههای بهظاهر متجددانه راسکلنیکف هم کاملا در خدمت این سائقهاست و به همین دلیل او از قتل خواهر بیگناه پیرزن، لیزاوتا، که به ناگاه سررسیده است، هیچ ابایی ندارد و در طول رمان نیز شاهدیم او چندان از این بابت برخود خرده نمیگیرد، همانطور که از قتل پیرزن احساس پشیمانی نمیکند. آنچه راسکلنیکف را بهورطه نابودی میکشاند کشمکش مدام «نهاد» و «فراخود» اوست. فراخود، متولی اصل اخلاق، و نهاد، متولی اصل لذت، پس از قتل پیرزن در وجود راسکلنیکف به نبرد برمیخیزند و نهایتا این فراخود است که به پیروزی میرسد. البته این پیروزی به قیمت روانپریشیها، Day Dreamها و اختلالات فراوان روحی راسکلنیکف که نهایتا به اعتراف به گناه و پذیرش مکافات آن ختم میشود، به دست میآید. میتوان گفت که پس از قتل سائق زندگی نیز اندکاندک در وجود راسکلنیکف پا میگیرد و بر رقیب دیرینهاش، سائق مرگ، غلبه میکند. درواقع، سائق عشق است که جای سائق مرگ را میگیرد و به همین دلیل است که میبینیم راسکلنیکف به جای خودکشی، آنچنان که در سر دارد، بههوای زندگی مجدد و عشق سونیا تن به محاکمه و مجازات میدهد. فروید نیز معتقد بود که تنها راه مقابله با غریزه تخریب بهکمکطلبیدن غریزه عشق است: آنچه راسکلنیکف میکند و نجات مییابد. داستایفسکی بهعنوان یک «هنرمند خلاق» به همه این اندیشهها پیش از روانکاوان و از طریق کشف و شهود راه یافته بود و عجب اینکه داستانی چنین روانتحلیلگرانه جذابیت فراوان خود را از دست نداده است. «جنایت و مکافات» پس از سالها کمیابی بالاخره اواخر سال گذشته مجددا چاپ شد و در اختیار علاقهمندان ادبیات داستانی قرار گرفت. این مختصر صرفا کوششی بود بسیار مجمل برای روشنتر نمودن امکانات روانشناختی این رمان بهخصوص از دیدگاه نظریات زیگموند فروید.
▪ جنایت و مکافات
▪ فئودور داستایفسکی
▪ ترجمه مهری آهی
▪ انتشارات خوارزمی
▪ ۱۳۸۶
▪ ۷۹۲ صفحه
▪ قیمت: ۸۵۰۰ تومان
حسین جاوید
۱)- داستایفسکی و پدرکشی، ترجمه حسین پاینده، مجله ارغنون، شماره ۳/ ۲)- جهان مدرن و ده نویسنده بزرگ، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر چشمه
۱)- داستایفسکی و پدرکشی، ترجمه حسین پاینده، مجله ارغنون، شماره ۳/ ۲)- جهان مدرن و ده نویسنده بزرگ، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر چشمه
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست