یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

مگر مارکس مولود جامعه لیبرالی نبود؟


مگر مارکس مولود جامعه لیبرالی نبود؟
امروزه از آنجا که بسیاری از اقتصاددانان ایرانی گرایشات مارکسیستی دارند و برخی پست مدرن‌های وطنی هم خود را مارکسیست می‌دانند و گرایشات مارکسیستی در دانشگاه‌ها نیز به وجود آمده و رشد کرده، نقد و بررسی مارکس و مارکسیسم امری ضروری به نظر می‌رسد.چراکه مارکسیسم در رابطه با اندیشه اجتماعی و فلسفی اگرچه از سویه‌های بسیار ارزشمندی برخوردار است اما طرفداری کورکورانه از آن در سیاست به علت داشتن بار کینه، تبعات بدی به دنبال خواهد داشت.
اقتصاد آزاد مانند هر ایده اجتماعی، یک چارچوب فکری اولیه ‌دارد.شعارهای اقتصاد آزاد مبتنی است بر آزادی انتخاب و آزادی عمل انسان‌ها در چارچوب قواعد جهانشمول برای برقراری خواسته‌هایی که در نهایت به خیر عمومی می‌انجامد و این یعنی آزادی در چارچوب قواعد.لازمه آزادی، مالکیت فردی و خصوصی است و اندیشه حق و عدالت در لیبرالیسم بر پایه این دو مفهوم است: آزادی و مالکیت.مفهوم دیگری که شالوده اصلی اقتصاد آزاد و لیبرالیسم را می‌سازد همسویی منافع است.لیبرال‌ها معتقدند در این نوع از آزادی با قاعده، افراد با پیروی از اهداف شخصی خود با اهداف دیگران همسوئی پیدا می‌کنند و نفع فردی به جای آنکه در تضاد با نفع عمومی قرار بگیرد در راستای آن قرار می‌گیرد.در نتیجه اگر انسان‌ها آزاد به رقابت باشند،در این پروسه رقابت، ثروت افزایش پیدا می‌کند و حرکت همه در یک جهت قرار می‌گیرد.
اما نکته مهم آن است که جهت درست را پیدا کنیم.در اثبات برتری رویکرد لیبرالیستی و اقتصاد آزاد همین بس که برخلاف گذشته که تمدن‌های بزرگ به وجود می‌آمدند و دچار انحطاط می‌شدند تمدن غربی ۳۰۰ سال است که دچار انحطاط نشده و پیشرفت می‌کند و رشد فزاینده‌ای هم دارد.ساده‌ترین و در عین حال مهم‌ترین شاخص پیشرفت، رفاه مادی است و بارزترین نشانه رفاه، عمر انسان است که در این گونه کشورها رو به ازدیاد دارد.شاخص مهم رفاه فرد، عمر اوست و شاخص رفاه یک کشور، متوسط عمر مردم آن. از ۲۰۰ سال پیش مرگ‌ومیر کودکان کاهش یافته، که نشانه پیشرفت در بهداشت و رفاه اجتماعی است.از دیگر نشانه‌های توسعه جوامع لیبرال نزدیک شدن سطح زندگی افراد نخبه و عامی به هم است.سطح زندگی افراد از نظر کمی (سه وعده غذا در روز، رفتن به مسافرت در تعطیلات و مانند آن) برای مثال بین رئیس‌جمهور آمریکا و بیل گیتس و کارگر متخصص جنرال موتورز چندان تفاوتی ندارد، حال آنکه در تمدن‌های قدیم سطح زندگی بین پادشاه و کارگر قابل مقایسه نبود.نتیجه آنکه پیشرفت اقتصادی طبقات را به هم نزدیک می‌کند.
اندیشه مارکسیستی اما بر پایه نظام طبقاتی و تنازع برای بقا بنا شده است.مارکس طرفدار جنگ نبود و از بزرگترین اومانیست‌های تاریخ و طرفدار صلح بود، ولیکن تصویری که او از جامعه مدرن کاپیتالیستی ارائه کرد، تصویری مبتنی بر تضاد است که صرفا نیز با حل این تضاد است که می‌توان به جامعه‌ای بدون طبقه رسید؛ که این مقصود نیز جز با جنگ بزرگ و نهایی طبقه کارگر و غلبه بر بورژوازی امکان‌پذیر نیست. بدین‌ترتیب نتیجه نهایی این تفکر خواسته یا ناخواسته در مسیر جنگ قرار دارد. از دیگر سو، اندیشه سوسیالیستی‌ای که مارکس از آن دفاع می‌کند مبتنی بر نفی مالکیت خصوصی است که قبل از مارکس نیز البته توسط روسو بیان شده بود.مارکس معتقد بود که با ظهور مالکیت خصوصی، جامعه به سمت استثمار و تضاد طبقاتی سوق پیدا کرده است.به روایت او، مالکیت با دوران کشاورزی و دامپروری شروع می‌شود و از آن زمان عده‌ای دارای ابزار تولید می‌شوند و آنهایی را که فاقد ابزار تولیدند استثمار می‌کنند.بدین‌ترتیب تاریخ دارای سه مرحله برده‌داری و فئودالی و سرمایه‌داری است و به اعتقاد مارکس اما جامعه سرمایه‌داری صرفا یک درجه از جامعه فئودالی بهتر و به سوسیالیسم موعود نزدیکتر است.
پارادایم اقتصاد مارکسیستی درست در مقابل اقتصاد لیبرالی قرار دارد و مبتنی بر تضاد است.یعنی صرفا از طریق جنگ طبقاتی نهایی که غلبه کارگر بر سرمایه‌دار را در پی دارد است که می‌توانیم وارد جامعه سوسیالیستی شویم.البته در حقیقت و بنا بر نوشته‌های مارکس، عبارتی به نام اقتصاد مارکسیستی وجود ندارد و آنچه مارکس می‌گوید، نقد اقتصاد سیاسی است و سوسیالیسم جایگزینی برای اقتصاد است.به این معنا او در کل اقتصاد را نفی می‌کند و در دستگاه فکری او اقتصاد مارکسیستی و اقتصاددان مارکسیست هیچ معنایی ندارد و در برابر اقتصاد باید از سوسیالیسم صحبت کرد.در اصل ما نه اقتصاد و نه حقوق مارکسیستی داریم زیرا حقوق مستلزم مالکیت است و مارکس می‌خواهد مالکیت را از بین ببرد و انسان تراز جدید بدون مالکیت را به وجود آورد.اما برخلاف آنچه که مارکس پیش‌بینی کرده بود، در کشورهای صنعتی انقلاب مارکسیستی به وجود نیامد.بعدها البته سردمداران روس اقتصاد مارکسیستی را رقیب اقتصاد لیبرالی خواندند و پس از آن لغو مالکیت خصوصی را به عنوان بنیان اقتصاد مارکسیستی بیان کردند و اقتصاد دولتی به وجود آمد که همان تخصیص منابع از سوی دولت است و در آن دولت، نقش بازار و سهم هر کس را از آن مشخص می‌کند.پس از انقلاب اکتبر ایده‌آلیستی بودن نگاه مارکس ثابت شد.با نگاهی به دیگر کشورهای کمونیستی نیز می‌بینیم که در چین نیز میلیون‌ها نفر از گرسنگی مردند و در اردو‌های کار اجباری فجایع بسیاری رخ داد و اکنون نیز کالاهای چینی بازار دنیا را فرا گرفته‌اند.ویتنام نیز با آنکه حزب کمونیست در آن روی کار است اما اقتصادش از آزادترین اقتصادهاست.تنها دو کشور کوبا و کره‌شمالی همچنان بر ارزش‌های مارکسیستی در اقتصاد پافشاری می‌کنند که نتیجه آن نیز فقر شدید مردم آن دو کشور است.
نباید فراموش کرد که مارکس نیز در انگلستان و در جامعه‌ای آزاد بود که نوشتن و نقد کردن را پیشبرد و تجربه کرد.پس چه جای صحبت از کمونیسم در برابر لیبرالیسم و آزادی؟
*متن یک سخنرانی در جمع دانشجویان در سال ۱۳۸۵
منبع : روزنامه اعتماد ملی