سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

افسانهٔ مهاجرت زردشتیان به هند


علیرغم نظریهٔ رایج مبنی بر مهاجرت گروه زیادی از زردشتیان به هند،‌در قرن اول هجری و در پی سخت‎گیری‎های فزایندهٔ مسلمانان‌[۱]، در منابع تاریخی، ذکری از آن به میان نیامده است. در واقع آنچه که روایات تاریخی از آن یاد کرده حاکی از مهاجرت گروهی از زردشتیان اصفهان به کرمان و سپس همراه شدن با تعدادی از زردشتیان کرمان (بعد از شکست ایرانیان در کرمان) برای عزیمت به مکران[۲] و نیز مهاجرت گروهی از زردشتیان فارس[۳] به نواحی کوهستانی می‎باشد که هیچیک به مقصد هند صورت نگرفته است. این امر، البته به معنای انکار سخت‎گیری‎های برخی حکام و والیان مسلمان نظیر ابن عامر،‌حجاج و قتیبه‎بن‎مسلم باهلی والی اموی خراسان بزرگ و نقش آنان در نابودی آثار ملی باستان و کشتار نویسندگان و هیربدان شهر خوارزم[۴] و یا آوارگی برخی خاندان ایرانی نظیر اسماعیلیان شبانکاره، به دلیل عدم پذیرش سلطهٔ مسلمانان[۵] نیست. تعمق در برخی معاهدات صلح نیز وجود اینگونه فشارها را به اثبات می‎رساند. از آن جمله معاهدهٔ صلح رتبیل با امیدبن‎عبدالله‎بن‎امیه[۶] و یا تقسیم آتش‎کاریان از بیم خاموش شدن آن[۷] که نمونه‎ای دیگر از اینگونه تهدیدات به شمار می‎آید. با این همه، سخت‎گیری‎های یاد شده (که تا حدی معلول طبیعی برخورد اقوام و ملل مختلف با یکدیگر است) بر مشی اصلی و اساسی اسلام مبنی بر به رسمیت شناختن حقوق اهل کتاب در جامعهٔ اسلامی که ریشه در دوران حکومت رسول خدا (ص) داشت و خلفای راشدین نیز آن را رعایت می‎کردند، خدشه‎ای وارد نمی‎ساخت. بررسی قراردادهای مسلمانان با اهل کتاب و به ویژه زردشتیان مهم‎ترین سند جهت اثبات این ادعاست. بر اساس قوانین اسلامی، اهل کتاب، به شرط پذیرفتن سلطهٔ سیاسی مسلمانان و قوانین حکومت اسلامی، از امتیازات و آزادی‎های خاصی برخوردار می‎شدند. درست به همین علت بود که اعتراض شدید زردشتیان به فرمان زیادبن‎ابیه، مبنی بر ویرانی و تخریب آتشکده‎های سیستان و قتل‎عام موبدان و زردشتیان، حمایت مسلمانان منطقه را نیز در پی داشت و سرانجام زیاد را به عقب‎نشینی واداشت[۸]. ابن‎عامر، سردار مسلمانان نیز پس از مواجهه با اعتراض کنارنگ والی توس، به ویرانی آتشکده‎ای در نیشابور، اقدام به احداث آتشکده‎ای دیگر کرد[۹].
به نوشتهٔ یکی از مؤلفان معاصر (بدون ذکر منبع): «وقتی خبر حملهٔ اعراب در ایران منتشر شد، ثروتمندان شهر کرمان نقدینه به وزن سبک و به قیمت گران را برداشتند. از راه ساحل و عده‎ای از راه جیرفت و بلوچستان و مکران به هندوستان رفتند»[۱۰]. در همین رابطه یکی دیگر از مؤلفان معاصر بر آن است که: «در زمان خلافت امویان بسیاری از فارسیان در برابر پیشروی عرب، به ماوراءالنهر گریختند. آنان به هموطنانی پیوستند که پس از مرگ یزدگرد بدانجا آمده بودند و از جمله عمدتاً بازرگانان بودند که خانوادهٔ ایشان به روزگار پیش از اسلام در آسیای میانه جایگزین شده بودند. خبر از مردمی می‎شنویم ـ احتمالاً بیشتر از طبقات بالاـ که از اصفهان به شرق گریختند و به مرو و بخارا و ترمذ رفتند. فرار زردشتیان به مکران و از راه دریا به هند آنچنان مشهور است که تکرار آن ضرورتی ندارد»[۱۱]. نویسندهٔ مذکور، همچنین به رفتن عده‎ای از فارسیان به سوی شمال (طبرستان یا قفقاز) اشاره دارد[۱۲]. استناد نویسنده به بلاذری در حالی صورت گرفته که بلاذری از رفتن سی تن از اهالی اصفهان به کرمان و سپس همراه شدن با عده‎ای از مردم کرمان برای رفتن به سوی مکران یاد کرده. مؤلف مجمع‎البلدان نیز فقط از رفتن سی مرد از اهالی اصفهان به کرمان بعد از فتح شهر یاد کرده است[۱۳]. در عین حال شواهد تاریخی حاکی از مسلمان شدن بزرگان زردشتی و یا پذیرش سلطهٔ سیاسی مسلمانان و پرداخت جزیه از سوی آنان است. شواهدی چون همکاری بسیاری از بزرگان و اشراف ایرانی به ویژه دهقانان و موبدان با مسلمانان در بخشهای اداری و اقتصادی، همزیستی دهقانان و سران مسلمانان در اصفهان[۱۴]، خروج عده‎ای از بزرگان زردشتی (تجار و مغان) بخارا از شهر مذکور و احداث شهری جدید در کنار شهر قدیم به منظور اعتراض به اسکان مسلمانان در بخارا[۱۵]، ویران نشدن بسیاری از آتشکده‎ها و مراکز زردشتی و آزادی زردشتیان در انجام مراسم دینی و ملی مصداق این مدعاست؛‌نکتهٔ قابل‎توجه دیگر در این خصوص این است که به فرض صحت چنین مهاجرتی در قرن اول، مهاجرت به طبرستان که تا قرن سوم به تصرف مسلمانان درنیامده بود به دلیل نزدیکی راه و تطابق فرهنگی، نژادی و میهنی با ساکنانش، عاقلانه‎تر به نظر می‎رسید،‌تا مهاجرت به هند! از این رو مسأله مهاجرت مذکور در قرون اولیهٔ اسلامی که به ویژه در قصهٔ سنجان مورد تأکید قرار گرفته تا حد زیادی مورد تردید قرار می‎گیرد. مؤلف قصهٔ سنجان بر آن است که عده‎ای از زردشتیان بعد از مرگ یزدگرد سوم صد سال در نواحی کوهستانی مانده و سپس برای حفظ دین اجدادی خود رهسپار جزیرهٔ هرمز شده و سرانجام پس از پانزده سال سکونت در جزیرهٔ هرمز راهی هند شدند.
چو از زرتشت سال آمد هزاره
زدین به همی آمد کناره
چون از شه یزدگرد شاهی برفته
که جدین آمد و تختش گرفته
از آن مدت شکسته گشت ایران
دریغ آن ملک، دین افتاده ویران
بدانگاهی شده هرکس پراکند
هر آنکو داشت دل بر زند و پازند
چو بهدینان و دستوران سراسر
زکار دین نهان گشتند یکسر
مقام و جای و باغ و کاخ و ایوان
همه بگذاشتند از بهر دینشان
به کوهستان همی ماندند شد سال
چو ایشان را بدین گونه شده حال
ز بهر دین خود ایشان به یک بار
تفکر کرد دانای نکوکار
به یاران گفت این‎جا نیز چندین
بماندن مشکل است از بیم جدین
ابا دستور و بهدین یگانه
به سوی شهر هرمز شد روانه
در آن کشور چو سال آمد ده و پنج
ز دروندان کشیده هر یک رنج
بدانجایی که به دستور دانا
همیشه در نجوم او به توانا
همو در زیجهای کهنه دیده
که بر ما آن جور آخر رسیده
اگر این بوم بگذاریم شاید
کنون زین ملک بیرون رفته باید
وگرنه ما همه افتیم در دام
خرد باطل شود، کاری بود خام
پس از آن بهتر از دیوان دروند
بباید رفت ما را بر سر هند
ز بیم جان و بهر دین همه کس
گریزیم باز سوی هند زان پس
سوی دریا چو کشتی ساز کردند
همانگه بادبان برپای کردند
زن و فرزند بر کشتی نشاندند
به سوی هند کشتی تند راندند[۱۶]
آنچه در قصهٔ سنجان تحت عنوان «مهاجرت به منظور حفاظت دین آباء و اجدادی» مورد تأکید قرار گرفته،‌به ویژه از آن رو مورد تردید است که مسلمانان، (در زمان مورد بحث) اهل کتاب و یا به طور کلی اهالی سرزمینهای فتح شده را به سبب وفاداری به آئین اجدادی خویش قتل عام نمی‎کردند و سخت‎گیری‎ها و محدودیت‎های اِعمال شده نیز نهایتاً به اجحافات اقتصادی و یا احتساب آنان به عنوان شهروندان پائین و محروم از برخی مزایای اجتماعی، منحصر می‎گشت. این «غیرواقع‎بینی» تاریخی در آثار برخی مؤلفان معاصر نیز مشهود است:‌«مسلمانان زردشتیان را گبر نامیدند که ظاهراً معنای کافر است ولی ایشان خود را زردشتی یا بهدینی می‎نامند. آن جماعت قلیل، تحت فشار و ظلم عمال متعصب مسلمان،‌در یک زندگانی آمیخته به جور و جفا به سر می‎بردند و مدتها مجبور بودند که جامهٔ زرد عسلی بپوشند تا با مسلمانان مشتبه نشوند و اَعمال و آداب آنها را ممنوع کردند»[۱۷]. نویسنده ضرورت پوشیدن لباس برای اهل ذمه را دلیل بر فشار و ظلم بر آنان به شمار آورده،‌حال آنکه در جامعهٔ ساسانی به سبب ساختار طبقاتی حکومت،‌مردم طبقات مختلف به لحاظ محله،‌نوع ساختمان و لباس پوشیدن از طبقهٔ دیگر متمایز می‎شدند و این امر گویای وابستگی هر کس به طبقه‎ای خاص بود[۱۸]. ضمن آنکه فقط شاه،‌دبیران و قُضات حق سوار شدن بر استر را داشتند[۱۹].
نکتهٔ قابل تأمل دیگر آنکه حتی برخی از محدودیت‎ها نظیر پوشیدن لباس مخصوص، نه از قرن اول بلکه از قرن سوم هجری باب شد. بنا به روایات یعقوبی: «در سال ۲۳۴ هجری، متوکّل اهل ذمه را امر کرد تا فوطه‎های عسلی بپوشند و بر استرها و چهارپایان با رکابهای چوبی و زینتهای گوی‎دار سوار شوند و بر اسبها و یابوها سوار نشوند و بر در خانه‎های خود چوبهایی قرار دهند که پیکر شیاطین در آنها باشد و در هیچیک از کارهای دولتی از احدی از اهل ذمه کمک نخواهند و کنشتها و کلیساهای تازه ویران شود و از عمارت ساختن ممنوع شدند و آن فرمان را به اطراف نوشت»[۲۰].
فشار سیاسی بر اهل کتاب نیز زمانی به اجرا درآمد که ـ به دلیل درست یا نادرست ـ منافع خلافت از سوی آنان در خطر قرار می‎گرفت. مسعودی از کشته شدن موبدی به نام «اسندیار پسر آذر پسر نمیذ» موبد منطقهٔ عراق و سرزمین جبال و نواحی دیگر ایران به سبب ارتباط وی با «سلیمان‎بن‎حسن‎بن بهرام جنابی قرمطی» فرمانروای عرب بحرین در سال ۳۲۵ هجری در بغداد به دستور خلیفه‎الراضی یاد کرده است[۲۱].این نکته را نیز نباید فراموش کرد که بر اساس روایات تاریخی، تعداد بسیاری از زردشتیان تا مدتهای مدید پس از سقوط حکومت ساسانی، با پناه گرفتن در دژهای استوار نواحی کوهستانی اصفهان، فارس، کرمان، سیستان و طبرستان، به مقاومت در برابر مسلمانان ادامه دادند بی آنکه از مهاجرت آنان به ویژه به هند، سخنی به میان آمده باشد.
این که تا امروزه هیچ سند قانع‎کننده‎ای در باب مهاجرت گروهی از زردشتیان به هند در قرون اول، یافت نشده، سست بودن پایه‎های چنین ادعایی را به روشنی نشان می‎دهد. چنین مهاجرتی اگر (با نادیده گرفتن همهٔ شواهد تاریخی) صحت داشته باشد، چه بسا به دلیل بروز تنشهای داخلی در میان خود زردشتیان صورت گرفته باشد و نه فشارها و تضییقات مسلمانان، قضیهٔ به‎آفرید و اقدامات ناموفق وی در تلفیق دو آئین اسلام و زردشت که با واکنش تند موبدان زردشتی مواجه شد گویای وجود چنین تنشهایی است. آنان نزد ابومسلم خراسانی رفته و او را متهم به خرابکاری کردند: «او دینی آورده که هم دین ما را ضایع کرد و هم دین شما را» و از سردار عباسی خواهان سرکوب به‎آفریدیان شدند.[۲۲]
قیام سنباد زردشتی به خونخواهی ابومسلم نیز چه بسا با اقدامات سرکوبگرانهٔ وی علیه به‎آفریدیان بی‎ارتباط نبوده باشد! «به دهی از دیه‎های نیشابور مغی بود سنباد نام، ابومسلم او را نیکو داشتی و او را خواسته بسیار بود، چون خبر کشتن ابومسلم بدو رسید غمگین شد و گفت: «حق ابومسلم بر من واجب است»[۲۳].
فشار توأمان مسلمانان و زردشتیان بر به‎آفریدیان، چه بسا آنچنان عرصه را بر آنان تنگ کرد که به گریز و مهاجرت روی آوردند. در این خصوص آنان باید به سرزمین خارج از قلمرو ایران می‎‎رفتند، چه آنان به دلیل نوع خاص اعتقاداتشان، در میان همکیشان زردشتی خویش نیز، امنیتی نداشتند. این گروه اگر همان مهاجران قصهٔ سنجان باشند،‌از اقشار تحصیلکردهٔ زردشتی به شمار می‎آمدند و حتی یکی از مؤلفان زردشتی معاصر بر آن است که:‌«دانشمندان و عارفان و منجمان، جزء گروه نخستین مهاجران به هند بودند»[۲۴].
جغرافی‎نویسان مسلمان نیز که از حضور زردشتیان در چین، هند (شهر صیمور و صحرای معروف زردشت در حوالی آن) و اران، و از حضور مانویان در هند، چین و تبت خبر داده‎اند[۲۵] از مهاجرت زردشتیان به گجرات هند ذکری نکرده‎اند. در عین حال آثار به جای مانده از مهاجران زردشتی به هند نیز گویای مهاجرت گستردهٔ زردشتیان به گجرات هند، پس از قرن سوم ه‍‎ .ق است: «در کتیبه‎ای که در کوه کنهری درست در بیست‎و‎پنج میلی بمبئی واقع است نوشته‎ای از زردشتیان به تاریخ ۳۷۸ یزدگردی وجود دارد و نیز نوشتهٔ دیگر به تاریخ ۳۹۰ یزدگردی (۱۳۰ اکتبر ۱۰۲۱) باقی مانده که در آن تصریح شده زردشتیان از ایران بدانجا رفتند و اسامی خویش را روی تخته‎سنگهای کنهری به یادگار نوشته‎اند»[۲۶].

[۱] گثیر،‌۱۳۴۰، صص۱۳۴؛ فرای، ۱۳۶۳، ص۳۴؛ ناس، ۱۳۷۲، ص ۴۷۷ ـ۴۸۸ ؛ مؤبداردشیرآذرگشنسب،‌ص۵۹
[۲] بلاذری، ۱۴۰۴، صص ۵۴۵ ـ ۵۴۶؛ طبری، ج ۱، تاریخنامهٔ‌طبری، ۱۳۶۶،‌ص ۵۲۰؛ یاقوت، ج ۱ ، ۱۴۱۰ ه‍.ق، ص ۲۸۴.
[۳] بلاذری، ۱۴۰۴، ص ۳۸۰.
[۴] بیرونی، ۱۳۶۳، ص ۵۷.
[۵] منشی کرمانی، بی‎تا،‌ص ۱۳؛ ابن‎البلخی، ۱۳۶۳،ص ۱۶۸.
[۶] ابن‎الأثیر، بی‎تا، ص۲۷۸.
[۷] مسعودی، ج ۱، ۱۳۷۲، ص ۶۰۵.
[۸] تاریخ سیستان، ۱۳۱۴، ص ۹۲.
[۹] حاکم نیشابوری، ۱۳۷۵، ص۲۰۲.
[۱۰] همت کرمانی، ۱۳۵۰، ص۴۹.
[۱۱] فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ۱۳۶۹، صص ۱۱۳ـ۱۱۲.
[۱۲] همان،‌ص۱۱۳.
[۱۳] یاقوت،‌ج ۱، ۱۴۱۰، ص۲۴۸.
[۱۴] ابن حوقل، ۱۳۶۶، ص ۱۱۰.
[۱۵] نرشخی،‌۱۳۶۳، صص ۴۳ ـ ۴۴.
[۱۶] کیقباد، ۱۳۵۰، صص۳۰ ـ ۲۹.
[۱۷] ناس، ۱۳۷۲، ص ۴۷۸.
[۱۸] نامهٔ تنسر،‌۱۳۵۴، ص۲.
[۱۹] جهشیاری، ۱۳۴۷، صص ۳۶ ـ ۳۵.
[۲۰] یعقوبی، ج ۲، صص ۵۱۶ ـ ۵۱۵.
[۲۱] مسعودی، التنبیه و الاشراف، ۱۳۶۵، ص ۹۸.
[۲۲] بیرونی، ۱۳۶۳، صص ۳۱۵ ـ ۳۱۴؛ گردیزی، ۱۳۷۳، ص ۲۷۶؛ عوفی، ۱۳۷۴، صص ۲۲۷ ـ ۲۲۶.
[۲۳] طبری، تاریخنامهٔ طبری، ج ۲، ۲۳۶۶، ص ۱۰۹۳.
[۲۴] شهمردان، ۱۳۶۰، ص ۴۱.
[۲۵] ابن خردادبه،‌۱۳۷۰، ص ۲۵؛ ابن قتیبه همدانی، ۱۳۴۹، ص ۱۷؛ شهرستانی، ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۴۶۴، قزوینی، ۱۳۸۰ه‍.ق، ص و ص و صص و صص ۶۴ و ۱۱۹ و ۱۲۳ ـ ۱۲۲ و ۴۴۵.
[۲۶] پورداود،‌شمارهٔ ۵، سال ۲۵،‌ص۲۵.
فهرست منابع
۱ـ نامهٔ تنسر، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۴.
۲ـ آذرگشنسب، اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زردشتیان، چاپ دوم، بی‎جا، فروهر، ۱۳۵۸.
۳ـ ابن اثیر، عزالدین علی کامل ابن‎الاثیر، ترجمهٔ عباس خلیلی، بی‎جا، علمی، بی‎تا.
۴ـ ابن‎البلخی، به سعی و تصحیح گای لیسترانج و رینولد آلن لیکلسون، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۵ـ ابن حوقل، سفرنامهٔ ابن حوقل در صوره‎الارض، ترجمهٔ دکتر جعفر شعار، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶.
۶ـ ابن خرداد به، المسالک و الممالک، ترجمهٔ دکتر حسین قره چانلو، چاپ اول، بی‎جا، مهارت، ۱۳۷۰.
۷ـ ابن فقیه، ابی‎بکر احمدبن محمدالهمدانی، مختصرالبلدان، ترجمهٔ زـ ح مسعودی، بی‎جا، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۹.
۸ـ بیرونی، ابوریحان، آثارالباقیه، ترجمهٔ اکبر داناسرشت، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
۹ـ الجهشیاری، ابوعبدالله محمدبن عبدوس، کتاب‎الوزراء و الکتاب، ترجمهٔ ابوالفضل طباطبائی، بی‎جا، تابان، ۱۳۴۸.
۱۰ـ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، تاریخ نیشابور، ترجمهٔ محمدبن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح و تعلیقات و مقدمهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اول، بی‎جا، نشر آگه، ۱۳۷۵.
۱۱ـ طبری، تاریخنامهٔ طبری (منسوب به بلعمی) ۳ج، به تصحیح و تحشیه محمد روشن، چاپ اول، تهران، نو، ۱۳۶۶.
۱۲ـ عوفی، سدیدالدین محمد، جوامع‎الحکایات و لوامع‎الروایات، تصحیح دکتر جعفر شعار، چاپ اول، تهران، سخن، ۱۳۷۴.
۱۳ـ کیقباد، بهمن، قصهٔ سنجان، ویراستهٔ هاشم رضی، تهران، فروهر، ۱۳۵۰.
۱۴ـ گردیزی، ابوسعید عبدالحی‎بن ضحاک ابن محمود، تاریخ گردیزی، به تصحیح و تحشیهٔ عبدالحی حسینی، چاپ اول، دنیای کتاب، ۱۳۷۳.
۱۵ـ مسعودی، ابوالحسن علی‎بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
۱۶ـ مسعودی، ابوالحسن علی‎بن حسین، مروج‎الذهب، ۲ج، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۲.
۱۷ـ منشی کرمانی یزدی، ناصرالدین، سمط العلی للحضره العلیا، بی‎جا، بی‎تا.
۱۸ـ النرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر، تاریخ بخارا، ابونصر احمدبن محمدبن نصرالقباوی، تلخیص محمدبن زفرین عمر، چاپ دوم، تهران، توس، ۱۳۶۳.
۱۹ـ ---- تاریخ سیستان، به تصحیح ملک‎الشعرای بهار، تهران، خاور، ۱۳۱۴.
۲۰ـ یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ۲ج، ترجمهٔ محمدابراهیم آیتی، بی‎جا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳.
۲۱ـ شهمردان، رشید، تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، تهران، راستی، ۱۳۶۰.
۲۲ـ فرای (گردآورنده)، ر.ن.، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج ۴، ترجمهٔ حسن انوشه، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
۲۳ـ فرای، ریچارد.ن.، عصر زرین فرهنگ ایران، تهران، توس،‌۱۳۶۹.
۲۴ـ گثیر، جوزف، سرگذشت دینهای بزرگ، ترجمهٔ ایرج پزشک‎نیا، چاپ اول، تهران، فرانکلین، ۱۳۴۰.
۲۵ـ ناس، جان، تاریخ جامع ادیان از آغاز تا امروز، ترجمهٔ علی‎اصغر حکمت، تهران، آموزش انقلاب اسلامی،۱۳۷۲.
۲۶ـ همت کرمانی، محمود، تاریخ کرمان، تهران، سهامی، ۱۳۵۰.
۲۷ـ أبی‎الحسن، فتوح‎البلدان، ایران،‌قم، منشورات‎الارمیه، ۱۴۰۴.
۲۸ـ الحموی‎الرومی‎البغدادی، شهاب‎الدین ابی‎عبدالله یاقوت‎بن عبدالله، معجم‎البلدان، ۷ج،‌لبنان، بیروت، دارالکتب‎العلمیه، ۱۴۱۰ه‍.ق/۱۹۱۰م.
۲۹ـ القزوینی، زکریابن محمدبن محمود، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت،‌دار صادرـ دار بیروت، ۱۳۸۰.
۳۰ـ پورداود،‌مهاجرت پارسیان به هندوستان،‌ارمغان، شمارهٔ ۵، سال ۲۵.
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)